eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
332 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب (قسمت دوم) «در جست‌وجوی سیدمظاهر» پشت سر از درب کشوردوست وارد می‌شوم، مقابل درب ورودی داخل، دو دستگاه مینی‌بوس مستقر شده و‌ موبایل و وسایل اضافی را تحویل می‌گیرند... حاج همراه منتظر هستند، سید داخل است و تلفنش هم دائما اشغال... می‌روم به امید اینکه هم را بیابم، هم را... بچه‌های حفاظت انصافاً صبور و خوش‌اخلاق‌اند و درعین‌حال بادقت تک‌تک افراد را وارسی می‌کنند، در صفِ پشت درگاه حفاظتی(گیت بازرسی) [حقیقتاً این‌جا دیگر دست و زبانت می‌لرزد اگر رعایت زبان فارسی را نکنی!؛ شاید در تاریخ این سرزمین، کسی به اندازه صاحب این بیت، پاسدار زبان فارسی نبوده است]، را می‌بینم... جوان نخبه آبادانی که با تمام سختی‌های معلولیت قله‌های بلندی را فتح کرده است، فکرش را بکن، تکلم درست‌ودرمانی نداشته باشی، آن‌وقت اراده کنی و زبان به مدح اهل‌بیت(ع) بگشایی! محمدرضا در عرصه‌های علمی و ورزشی و... هم امتیازات و افتخارات زیادی دارد... هرچه کرده بودم نتوانستم برایش کارت تهیه کنم، فکرمی‌کردم ناامید شده باشد... اما نه، خودش را رسانده بود، آن هم از آبادان! با خوش‌حالی گفت با کارت حاج آمده‌ام داخل... دم حاج حسین گرم! ✳️✳️✳️ کفش‌هایم را قبل از درگاه حفاظتی، گوشه‌ای رها می‌کنم و با عجله چشم‌هایم را به دنبال و به این سو و آن سو می‌دوانم... در همین ازدحام قبل از ورود به حسینیه با چند نفری هم عجله‌ای و سرسری حال‌واحوالی می‌کنم، اما خبری از سید و عباس نیست، احتمالاً داخل باشند، صدای می‌آید که سرود را با جمعیت تمرین می‌کند، دلم نمی‌آید از شیرکاکائو و شیرینی بیت بگذرم، گوشه‌ای می‌ایستم و با عجله شیر و شیرینی را یکی می‌کنم! می‌ترسم اگر در این فاصله حاج‌آقا یا حاج محمدرضا بیایند داخل و من را در حال خوردن ببینند چه فکری می‌کنند! رسماً شیرینی را می‌بلعم و به سرعت خودم را به داخل می‌‌رسانم، قبل از آخرین درگاه که مجهز به محفظه وارسی وسایل هم هست، را می‌بینم و‌ پیغام حاج‌آقا را به او می‌رسانم، کلافه است، می‌گوید خب بروم بیرون که چه شود؟ چه کار می‌توانم بکنم؟ قانعش می‌کنم که باید برود، حتی اگر نتواند کاری کند... اما خبری از نیست، را می‌بینم، قُل دیگر ، البته نه خونی! سراغ را می‌گیرم، می‌گوید همین دوروبر است... پیدایش می‌کنم، وسط این شلوغات، مثل همیشه شوخ‌طبع و گشاده‌رو... می‌گوید خودتی! و ادامه می‌دهد که اون مورد هماهنگ است... خیالم راحت می‌شود و به سمت درب ورودی بهشت روانه می‌شوم، حسینیه امام خمینی... ✳️✳️✳️ امسال سطح عزیزانی که برای اجرا وارد مرحله نهایی شده بودند خیلی به هم نزدیک بود و عزیزانی بودند که حذف آن‌ها برای هیأت انتخاب خیلی سخت بود، اما زمان اجرا محدود است و چاره‌ای جز انتخاب عده‌ای و حذف عده‌ای دیگر نبود، امسال ابتکاری به خرج داده شد و قرار بر این شد دو نفر از این عزیزان هم قبل از حضور حضرت آقا و در جمع پرشوری که از ساعت‌ها قبل وارد حسینیه شده‌اند، اجرا داشته باشند... صدای به گوش می‌رسد، جوان متخلق، مؤدب و خوش‌آتیه شاهرودی... بعدتر متوجه می‌شوم که قبل‌تر هم خوانده است، او هم در جلسات انتخاب، مسلط و توانمند بود، جرأت و توانمندی اجرای خوبی داشت، از مداحان جوان قزوینی که ظاهراً مدتی است ساکن تهران شده... وارد حسینیه می‌شوم، حسینیه مملو از جمعیت است، در همان ورودی و تیمش مشغول ضبط گزارش هستند، یکی دارد از حاج که کنار درب، روی ویلچرش نشسته مصاحبه می‌گیرد... سال‌هاست برای حاج محمود این صندلی را از بهشت عاریه داده‌اند تا ضمانتی باشد برای جایگاهش در آن‌سوی هستی... ادامه دارد... @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب (قسمت یازدهم) «ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند...» بعد از اجرا آمد و وسط جمعیت نشست، در همین حین از وسط جمعیت برخاست و کار خودش را کرد! همان کاری را که برای اجرا در بیت آماده کرده بود، از وسط جمعیت خواند... به آقای گفتم پرونده خودش را برای اجرا در بیت بست! هم اشاره کرد که دیر خبردار شده که قرار نیست امسال بخواند و احتمالاً از این جهت ناراحت شده باشد... شروع می‌کند...، برگه‌های سرود را که در اول جلسه بین جمعیت پخش می‌کردند، عده بیش‌تر جمعیت در دست دارند و عده‌ای هم نه...  برگه‌ها در قطع آ.شش، اما خیلی ساده و شاید بتوان گفت کم‌سلیقه تهیه و توزیع شده...، این برگه تنها چیز فیزیکی است که شاید بتوان به یادگار از این جلسه همراه برد، به نظرم ارزش داشت که با طراحی و کیفیت بهتری تهیه می‌شد، این‌ها که جای خود، غلط املایی در متن را دیگر نمی‌شود به هیچ طریقی توجیه نمود! از بچه‌های پابه‌کاری است که آینده روشنی در ناصیه‌اش دارد، دو باری که برای جلسه انتخاب آمد، آن‌قدر برای جلسات هیأت‌ها و مساجد و یادواره شهداء، راهی شهرها و روستاهای بزرگ و کوچک شده بود که صدایش به شدت خسته و گرفته بود؛ بعد از انتخاب برای اجرای سرود خواهش کرده بودم که حداقل این ده روز قبل از دیدار را به حنجره‌ات استراحت بده... شروع می‌کند... سرودی نسبتاً طولانی در پنج بند، از حاج‌آقای بر نغمه‌ای از نشسته است: زمان ز لحظه‌ها ترانه دارد زمین شکوه بی‌‌کرانه دارد دل از توحید ناب آکنده است خدا مهمان قلب بنده است جهان تحت‌الکسا پاینده است پی تسبیح تو جهان پرنفحه شد کتاب وصف گل هزاران صفحه شد تبسم کن، تبسم‌های تو جان‌پرور است که نامت روح و ریحان دل پیغمبر است یامولاتی یا زهرا(س) سلام صفای اشهد اذان‌ها سلام دعای اهل آسمان‌ها بهاری در چمن دامن‌کشان امید از چشمه جانت روان تویی بال دعا تا آسمان به باغ نافله گل باور شکفت که چشمت تا سحر به شوق حق نخفت دعا کردی برای ما چه از این بهتر است که حقا هر چه داریم از دعای مادر است یا مولاتی یا زهرا(س) قسم به قلب ازصفاپر تو قسم به وصله‌های چادر تو که چادر افتخار هر زن است نشانی از وقار هر زن است نماد اقتدار هر زن است اگر برپا کنند منافق صدمصاف نمیرد این حجاب نمیرد این عفاف زن و مرد مسلمان عاشق این کشور است پی راه شهیدان و مطیع رهبر است یا مولاتی یا زهرا(س) صفا به چلچراغ ندبه تو وفا به کوچه‌باغ خطبه تو تلاطم در نهاد کوثر است خروش تو حماسه‌پرور است که زینب دختر این مادر است جهان با شور تو حسینی می‌شود همیشه پیرو خمینی می‌شود چرا دل‌ها نباشد محو و مست مهدی‌ات که این پرچم رسد آخر به دست مهدی‌ات یا مولاتی یا زهرا(س) شرف از اوج ما چکامه دارد هلا! مقاومت ادامه دارد رسیده مرگ اسرائیلِ شر افول آمریکا شد جلوه‌گر شده آل‌سعود آواره‌تر همه از برکت شهیدان تو بود به روح قاسم سلیمانی درود پی ایجاد ایران قوی دارم شتاب تن و جانم فدای رهبر و این انقلاب یا مولاتی یا زهرا(س) هم در پایان یک رباعی را بدون هماهنگی قبلی تقدیم می‌کند و خطاب به آقا می‌خواند: امروز به غیر دل، در این صحرا نیست دل ریخته آن‌قَدَر که جای پا نیست گویید به عمروعاصیان، حیله بس است آیید و ببینید، علی تنها نیست! ✳️✳️✳️ جمعیت یک‌صدا فریاد می‌زنند: ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند... کمی که جمعیت آرام می‌شود، پسربچه‌ای بلند می‌شود و از آقا تقاضای انگشتر می‌کند، فرد دیگری از میانه جمعیت شروع می‌کند با اعتمادبه‌نفس و صدای بلند ابتدا شعری را خطاب به آقا می‌خواند: دسته‌گلی از سلام آورده‌ام... و بی‌توجه به تذکرات خادمان جلسه و سایر حاضران، درباره کتابی که چاپ کرده توضیح می‌دهد و از آقا می‌خواهد که برای کتاب جدیدش عنوانی انتخاب کنند! نفر بعدی که بلند می‌شود است که دیگر جمعیت تحمل نمی‌کند و در همان ابتدای کلام خاموش می‌شود، اما ناگهان از کنار ستون سمت راست آقا، حاج بلند می‌شود، از روی برگه‌ای که در دست دارد شروع می‌کند و متنی را خطاب آقا می‌خواند... ظاهراً زور جمعیت دیگر به او نمی‌رسد! به قولش عمل می‌کند، پیش از دیدار پیغام فرستاده بود که برای جلسه حرف‌هایی دارم، یا فرصت می‌دهید که رسمی بیان کنم یا خودم بلند می‌شوم... که دومی محقق شد... چهارپنج‌دقیقه‌ای طول کشید، بعد از نفر بعدی بلند شد که در جا نشاندندش، بعدی هم خواست صلواتی بگیرد که با آغاز کلام آقا خاموش شد! رسماً بیش از زمانِ دوسه‌اجرا، با این حواشی از دست رفت، یا بهتر بگویم از فرصت فرمایشات آقا کم شد! ادامه دارد... @qoqnoos2