eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
344 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 علمی آموزشی برای دوستان طلبه فعال در عرصه‌های فرهنگی‌اجتماعی، به‌ویژه دوستان هیأتی، رشته «مدیریت راهبردی فرهنگ» را در مقطع کارشناسی‌ارشد، توصیه می‌کنم... البته با تمام خوبی‌ها و بدی‌ها، ضعف‌ها و قوت‌ها، شرایط و الزامات تحصیل در مقاطع آموزش عالی، چه حوزوی و چه دانشگاهی... با یادآوری این نکته که منتظر نباید باشید و مهم اراده شما بر مجاهدت علمی است... 🗓️ تا پایان مهلت ثبت‌نام (۲۹ اردیبهشت) کم‌تر از یک هفته باقی‌مانده... ⏳ آزمون اختصاصی طلاب در مقطع کارشناسی و کارشناسی‌ارشد: ۳۰خردادماه 📲 مشاوره و اطلاعات بیش‌تر: 🔗 https://formafzar.com/form/jmz3u 🖥 ثبت‌نام اینترنتی: 🔗 https://azmoon.bou.ac.ir/exam/ 💠
دانشگاه‌باقرالعلوم(ع)
|پذیرش ▫️@boustud ▫️@qoqnoos2
@Komiter4_5846234201128442300.mp3
زمان: حجم: 37.72M
*| گیم آف ترونز زحمت آقا که در معرفی این قطعه صوتی این‌گونه آورده‌اند: «🔖 شناسنامه‌ اثر 🎙گویندگان به‌ترتیب حضور: ۱. کمیل احمدی ۲. رحیم آبفروش 🗓 تاریخ نشر: ۲۳اردیبهشت۱۴۰۴ این پادکست برای دوره «سفینة‌النجاة۳» با راهبریِ استاد مهدی آذری تولید شده. در این پادکست به جز کلمه‌های من، از کلمه‌ها و صدای استاد آبفروش وام گرفته شده.» روایت هیأت‌های لبنان ادامه دارد... * همون پادکست! 📻 @Komiter 📻 @qoqnoos2
«آقارحیم از همه‌شان بی‌کارتر!» (یادداشت برادر هنرمندم شفیع شعله‌کار در حاشیه همایش الی‌الحبیب) جماعت بی‌کاری هستند این جماعت ستایش‌گران، آقارحیم از همه‌شان بی‌کارتر! بی‌کاری یعنی همین دیگر... مادحین جوان از غرب و شرق و شمال و جنوب کشور، وقت‌های‌شان را خالی کردند و مرخصی گرفتند و با اتوبوس و قطار و ماشین‌های شخصی و خلاصه هر چیزی که راه می‌رود خودشان را رسانده‌اند مشهد، پایین پای آقاثامن‌الحجج(ع) تا از ۷ صبح تا ۱۲ شب نخوابند و بنشینند و گعده کنند و حرف بزنند و کلی حرف بشوند و گریه کنند که نهایتاً چه بشود؟! که شاید بهتر نوکر باشند و غلامی کنند و عبد باشند، تا اگر عمرشان رسید و محرم که عزای خدا روی زمین است را دیدند، خودشان را به آب و آتش بزنند که چیزی دست مستمع را بگیرد. خود را به آب زلال محبت حضرت شاه مهربانی‌ها بشویند که بتوانند قلب مخاطبان‌شان را محرمی، جلایی دهند. ▫️▫️▫️ بی‌کارند دیگر... به قاعده، الآن باید وقت برای خاراندن سر هم نداشته باشند، الآن که وقت این قصه‌ها و این شعارزدگی‌ها نیست آقاجان! در این شلوغی بازار نواها و آهنگ‌های هرروزعجیب‌تر اکنون وقت پیداکردن چیزی است که بترکاند و گل بزند و همه جا حرف از عجیب‌بودن سبکش باشد و ایضاً میزان تکان‌های سبک هم از یک حدی پایین‌تر نباشد و تیم‌های رسانه‌ای با مبالغ قراردادهای سربه‌فلک‌کشیده، دوربین‌های خاص را از سر مداح‌ها ببرند در سینه‌زدن مستمع و بعد یک‌هو برشی بزنند و پرواز کنند تا سقف حسینیه و شکوه جلسه را به تصویر کشند و در یک لحظه هلیکوپتر کوچک‌شده‌ای با صدای بلند از روی منبر پرواز کند تا قلب آخرین نفر حسینیه و مرتب به چپ و راست براند و رنگ و لعابی بدهد که اگر جمعیت محرم ۲۰۰ نفر است، ۲۰۰۰ نفر نشان داده بشود... اکنون هنگام اندازه‌گیری اندازه بنرهای داخل شهر است به عرض و طول مشخص و اسم و عکس آقای مداح که تعظیم‌کننده شعائر است به عرض و طول نامشخص... الآن وقت هماهنگی این امور است، نه وقت بی‌چاره‌شدن برای آن‌که چه بخوانیم که اگر قرار شد از مخدرات بنی‌هاشم چیزی بگوییم انتهای ادب رعایت گردد... وقت نشستن پای درس اخلاق آقای راشد، پیرمرد ۹۰ساله روضه‌خوان نیست که بگوید بچه‌ها بین ارج و اجر، اجر را بردارید... اجر دیگر چه صیغه‌ای است؟ همان ارج مداح خوب است، وگرنه در اجر که نمی‌شود به مستمع فهماند احترام ما که می‌خوانیم خیلی واجب است، اصلاً خیلی‌خیلی واجب است... اصلاً در ارج مشهورشدن نیست، حالا شاید فقط محشورشدن باشد... ▫️▫️▫️ می‌گویم بی‌کارند این جماعت، اما عجیب هم هستند... مثلاً یکی‌شان می‌گفت من آن‌قدر روی حریم چشمانم کار کرده‌ام که یک وقت اگر صاحب عزا صلاح دانستند قدمی سر چشمان روضه چندنفره ما رنجه کنند، شاید من هم کم‌تر از آنی، قابل درک آن نور مطلق باشم... عجیب‌اند دیگر، اکنون که کمی به محرم مانده خیلی‌ها مشغولند که چه کنند چشمان بیش‌تری مداح را ببیند... مداح را نه روضه را... یکی دیگرشان می‌گفت من فقط آمده‌ام در این جمع روضه‌خوانان یک گوشه بنشینم و تا می‌توانم و جان دارم گریه کنم، شاید چون جمع نوکران بود و آن هم در ملک حضرت سلطان، درهم برداشتند و سوا نکردند... بی‌کاری همین است دیگر، همین آقارحیم و بچه‌های مشعر تا گردن که نه تا پنج‌وجب بالای سرهای‌شان در قرض مانده‌اند، اما مثل دیوانه‌ها خواب و خوراک نداشتند تا همایش مداح‌ها یا به قول خودشان ستایش‌گران تمام شود، بروند حرم و رو به گنبد بگویند: «آقاجان! ببخشید نشد در خور شأن روضه‌خوانان جد مظلومت پذیرایی و نوکری کنیم... نشد... ببخشید، غلط کردیم...» و بعد زود برگردند حرم حضرت معصومه و مثلاً امید توسنگ‌شان را عصازنان و با پایی مجروح که کلی آهن و پیچ و مهره در آن جا خوش کرده با سرعت ۱۰۰ متر در ساعت بفرستند به عتبه‌بوسی حرم نازنین خاتون(س) که الا ای دختر موسی‌بن‌جعفر(ع) و ای صاحب کرامت دوهفته دیگر مدیران هیأت‌ها سر چشمان‌مان قدم می‌گذارند، عنایتی بفرمایید آبروداری کنیم و از زائران کوی شما و نوکران بیرق جد شریف‌تان به نیکی پذیرایی کنیم در حالی که دست‌مان نیز از هر روزی خالی‌تر است.. سخن را کوتاه کنم، خلاصه این‌ها جماعت بی‌کار و مجنونی هستند... به این‌ها مثل آدم‌های آزاد و عاقل زندگی‌کردن نیامده... این‌ها فقط بلدند نوکر باشند... آقابودن را یاد نگرفته‌ند... ✍🏻 (با اندکی ویرایش) ▫️@qoqnoos2
«بلند شو آقامحمدحسین!» محمدحسین طبرستانی‌راد. برخی سردار طبرستانی، می‌خوانندش، برخی سردار طبر، رفقای صمیمی‌تر هم گاهی طبر... اما آقامحمدحسین، یک هیأتی خالص و یک بسیجی ساده است... اربعینی، کربلایی، امام‌حسینی، اشکی، جهادی، خاکی... از کانکس‌های روستای کوئیک در سرپل‌ذهاب تا چادرهای سیل‌زدگان آق‌قلا و پل‌دختر تا هوتک‌های آب قصرقند و عورکی تا کوره‌راه‌های روستاهای سی‌سخت تا ورزشگاه المپیک کربلا، همه گواهی می‌دهند بر مجاهدت این مرد... محمدحسین یک‌تنه، یک لشکر است... فرمانده‌ای است برای خودش... ▫️▫️▫️ حالا در این هوای غبارگرفته طهران، راه نفس بر او تنگ گشته... حق دارد، او از دیار طبرستان است، مرد جنگل و دریا... ریه‌های او دریایی است، عادت به این دود و آلودگی ندارد... چشم‌هایش با سبزی جنگل‌های شمال آرامش گرفته، به سیاهی گناه عادت ندارد... او حق دارد... در این سیاه‌بازار عصیان، اگر راحت نفس بکشی، عادی نیست... اگر در چهارراه ولی‌عصر، دفتر داشته باشی و از غربت ولی‌عصر(عج)، دق نکنی باید تعجب کرد... اما... ▫️▫️▫️ اما... بلند شو! بلند شو مرد! مرد میدان‌های سخت! ما هنوز با هم کارها داریم... اربعین در پیش است... بچه‌های موکب منتظرند... حاج رضا و محمد نگران محرم هستند... بلند شو آقامحمدحسین! بلند شو حاج رضا می‌خواهد مازنی بخواند... بلند شو و با گریه‌هایت مجلس را به هم بریز... 🤲 برای سلامتی خادم‌الحسین کربلایی محمدحسین طبرستانی‌راد دعا کنید... ✍️ ▫️@qoqnoos2
توفیق شد در رویداد ارزشمند «اصحاب‌اندیشه» حضور داشته باشم، توفیق بالاتر حضور در کنار سه‌نفر از باسابقه‌ها و با تجربه‌های جبهه فرهنگی انقلاب بود... این بخش از رویداد با دبیری برادر فاضلم حجت‌الاسلام رقم خورد... منتظر هستیم تا صوت این گفت‌وگوی درواقع پنج‌نفره منتشر بشود... اما فعلاً که به درازا کشیده شده و شاید هم اصلاً منتشر نشود! ازاین‌رو به نظر می‌رسد، فعلا ً صوت گفت‌وگوهای مقدماتی که قبل از نشست ضبط شد، می‌تواند جذاب و مفید باشد: 👇 ایده یکم؛ تعالی شبکه امامت حجت‌الاسلام قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم ایده دوم؛ از جبهه فکری تا نهضت پیشرفت برادر قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم ایده سوم؛ جامعه ایمانی مشعر برادر قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم ایده چهارم؛ جشنواره مردمی فیلم عمار برادر قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم 💠 جمع‌اندیشی هم‌گرا ▫️@TahavolPishraft 💠 ▫️@qoqnoos2
«برخیز! که می‌خواهم سوادم را از دبستان تو آغاز کنم!» شش‌دانگه‌های چهل ساله شش‌کلاسه می‌خواندند تو را!… بی‌سواد بودی، آن‌قدر که نمی‌دانستی رئیس جمهور به روستاها نمی‌رود قبایش را با سیلی سیل‌ها گل‌آلود نمی‌کند دست به کلنگ نمی‌شود رئیس جمهور قبای فاستونی اصل می‌پوشد ادکلن شب‌های پاریس می‌زند و هرازگاهی برای دیدن دستاوردهای دولتش به بالای شهر سری! بی‌سوادیِ تو شبیه پیامبری بود که به جزیره یاد می‌داد غرق‌نشدن را وقتی در اعماق شعب حرفی از تحریم نمی‌زد! به تنفس فکر می‌کردی به تنفس فکر می‌کردی به تنفس فکر می‌کردی چیزی که هیچ‌کسی جلویش را نمی‌تواند بگیرد ادامه پیدا کند، فتح می‌کند مکه را بیت‌المقدس را زمین را... ابراهیم بودی مدام می‌شکستی بت‌ها را از بت‌های خردشده سد می‌ساختی گاهی روی رودها گاهی جلوی بیت‌المال و عاقبت یکی از همین سدها به صد رسانید تو را پرواز کردی از آتشی که این‌بار ارسباران شده بود و کسی نفهمید در لحظه‌های آخر صعود چه کسی را صدا می‌زدی از طرز رفتنت پیداست بیشتر به نقاره‌خانه فکر می‌کردی به صحن‌ها رواق‌ها که حالا بی‌تو غبار گرفته‌اند برخیز خادم جمهور! برخیز که می‌خواهم سوادم را از دبستان تو آغاز کنم با همان سادگی‌ات با همان حرف‌های نیمه‌تمام برخیز... ✍🏻 🏷 | ▫️@Shere_Enghelab ▫️@qoqnoos2
«رئیسیِ عزیز» هرچه دشمنانِ آشنا دوستانِ بی‌وفا سنگ کینه و جفا به سوی او بی‌مضایقه زدند هرچه این و آن به طبل تفرقه زدند چشم‌های آن -خداش رحمتش کند- دودستگی نمی‌شناخت خواستم بگویم... آه خسته بود از این جهان خسته بود از کنایه‌های این و آن خسته‌ از دروغ‌های بی‌امان نه... به خاطرم رسید: آن «رئیسیِ عزیز خستگی نمی‌شناخت» ✍🏻 🏷 | ▫️@Shere_Enghelab ▫️@qoqnoos2
«همایش الی‌الحبیبِ ۵ساله» (دل‌نوشته برادر عزیزم، آقامرتضی نبیئی) امسال پنجمین سالی بود که توفیق نوکری و خادمی ستایش‌گران و مداحان جوان حضرت ارباب نصیب بنده کمترین شد. همایش الی‌الحبیبِ ۵ساله؛ انگار همین دیروز بود که اولین همایش را کلید زدیم و جلسه‌های هماهنگی‌اش را گرفتیم، چه‌قدر زود گذشت و عمر چقدر زود می‌گذرد! وقتی در اولین همایش حاج‌آقارحیم صحبت می‌کردند که از فلان استان و شهرِ دور، جمعی با پیکان در گرمای سال خودشان را می‌رسانند تا در برنامه‌های شرکت کنند، برای منی که تازه‌وارد بودم، زیاد قابل درک نبود و این معمایی بود که «چرا باید این سختی را به جان خرید؟» برای چه؟! کمی که جاگیر شدم، دیدم بالعکسِ آن را هم می‌شود تصور بلکه تصدیق کرد، یعنی آن ال‌نودی که نامش را گذاشته بودند ذوالجناح، که چندباری توفیق شد زیارتش کنم؛ زهوارش در رفته بود و خسته بود، اما شهربه‌شهر و روستابه‌روستا همراهی کرده بود آقارحیم و تیمش را تا شعار مشعر که جامعه ایمانی است را محقق کند. ▫️▫️▫️ حال و در پنجمین همایش ملی الی‌الحبیب مهمان سفره کرامت امام رئوف شدیم و توفیق میزبانی از ستایش‌گران نصیب‌مان شد و باز هم مهمانانی بودند که تلنگری بودند برای این بنده کمترین که فلانی! هنر نکردی آمدی! تهِ آمدنت از قم بوده و اصلاً چون کار دستت بوده، راهی شدی و راهت دادند. در وسط بدوبدوهای همایش بودیم که جوانانی را دیدم گرم صحبت با آقامیثم، از چهره‌شان می‌خورد بچه‌های جنوب باشند، شاید هم صورت‌شان گرمادیده از شعله بندر شهید رجایی بود... یکی‌شان می‌گفت از ۱۲ ظهر دیروز راه افتادیم و الآن رسیدیم؛ ساعتم را نگاه کردم حدود ۳ بعدازظهر را نشان می‌داد، حدود ۲۶-۲۷ساعت راه، تا برسند به جمع عاشقان... سریع احوال‌جویی کردم و تسلیت بابت حادثه تلخ بندرعباس، اما دیگر رویم نشد از عزم‌شان چیزی به زبان بیاورم و فقط در دل گفتم «خوشا به غیرت‌تان» ▫️▫️▫️ این جمع خوب آمدند تا خوراک و توشه فکری از اساتید همایش دست‌شان را بگیرد تا از حضرت سلطان(ع)، اذن خادمی محرم را بگیرند تا هم‌بستگی و هم‌افزایی کنند و بشناسند هم‌سنگران خود را عرصه ستایش‌گری... خادم کوچکی از جامعه‌ایمانی‌مشعر ✍️ ▫️@morteza_nabiei ▫️@elalhabib_ir ▫️@qoqnoos2
20.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گزارش تصویری|چهارمین نشست فصلی فعالان «روضه خانگی» روایتی از هم‌دلی و هم‌راهی صمیمانه و خالصانه برادرانی که دغدغه‌شان انتشار نام و یاد و مهر و محبت مهربان‌ترین آقای عالمیان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع) است... خادمان روضه‌های خانگی... حلقه‌های میانی برپایی و گسترش خوان روضه سیدالشهداء(ع)... خودجوش، مردمی، آتش‌به‌اختیار، تکلیفی، مأموریتی... با حضور مدیران: 💠 مجموعه ثاقب 🔸@msagheb_ir 💠 سامانه دعوت 🔸@davatt_ir 💠 مجموعه سدره 🔸@sedreh_com 💠 طرح سفینةالنجاة 🔸@rozehtel 💠 جامعه‌ایمانی‌مشعر 🔸 @www1542org ▫️@qoqnoos2
«از داش‌مشتی‌های کبابی بازار تا دربه‌درهایی شبیه ما!» (روایت برادر عزیزم، دبیر جبهه مردمی کردستان، دکتر محمدصادق صادقی از رویداد هم‌ولایتی‌های۴) هم‌ولایتی‌های کاشان را دو سال پیش رفته‌ بودم، قدری متفاوت‌تر از دیگر جلسات مشعر بود... سال پیش که درگیر برنامه‌های شهادت شهید جمهور بودیم، توفیق حضور نداشتم، اما امسال که گفتند دیار قنات و قنوت و قناعت میزبان است، از دیدار آقا که فارغ شدیم، فرمان را به سمت کویر چرخاندیم و راهی شدیم... جنس این برنامه متفاوت بود، انگار جنس آدم‌های غدیر هم فرق می‌کرد! این‌جا دیگر جمع غالب یخه‌بسته‌ها! و چهره‌های شاخص هیأت نبودند؛ اصلِ مردم میدان را می‌شد دید... از داش‌مشتی‌های کبابی بازار تا راننده کامیون و تاجر و کاسب تا معلم و ورزش‌کار و دربه‌درهایی شبیه ما 😁 و البته با هیبت‌هایی کاملاً متنوع و متفاوت... آدم‌هایی که شاید در حساب و کتاب‌های فرهنگی، کسی لحاظ‌شان نمی‌کرد، اما حرف داشتند برای گفتن و برنامه داشتند برای میدان که الحق و الانصاف، برنامه‌های همیشگی مهندسین فرهنگی باید لُنگ می‌انداختند پای آن‌ها... از نوبرانه‌های بچه‌های «زورخونه پهلوون سعید» کاشان که بسته عیدی مردم را، از بستنی و پیتزا گرفته تا عطر و بازی و... سر سفره نسل جوان و نوجوان می‌گذاشتند تا طرح «اَبیار علی» و «تولید به عشق امیرالمؤمنین» برای ایتام شیعه لبنان و سوریه با میدان‌داری ... و «لقمه‌های آسمانی» و «وقف مشارکتی» تا طرح کباب و ده‌ها طرح و ایده ناب و جذاب که می‌توانست بساط خیرخواهی و محبت را در گستره ایران اسلامی انتشار دهد... صغیر و کبیر هم نداشت، همه میدان‌دار بودند خودشان، آمده بودند برای هم‌آفرینی، برای عملیات امتی... ▫️▫️▫️ بچه‌های خود مشعر هم که این روزها درویش‌وار از این شهر به آن شهر، تنوع دوندگی‌شان را به نمایش می‌گذاشتند، قابِ دورچین هم‌ولایتی‌ها بودند و انگار صاحب برنامه را همین جمع بدانند، گوش بودند و تماشا در این حلقه ایمانی... از که نخوابیدن چندروزه‌اش معما شده بود تا که بداری طرح‌ها را می‌کرد و تا و حاج‌آقا و... که همگی هم‌داستان آقا‌رحیم بودند در تواضع و اخلاص و مجاهدت، دیگر با مجموعه هم‌ولایتی‌ها حُکم یک خانواده را داشتند. ▫️▫️▫️ امسال که بانی هم‌ولایتی‌ها هیأتِ نامی «انصار امیرالمؤمنین» یزد بود، خیلی خوب مدل آسان و مردمی میزبانی را هم به نمایش گذاشتند تا تلفیق اخلاق و اکرام و سادگی را در این دیار دارالمؤمنین ببینیم و مشق کنیم. هم‌ولایتی‌های چهار هم با کوله‌باری از خاطرات شیرین تمام شد و خانواده علوی دست‌ِپُر برای «غدیر» در ایران منتشر شدند... خداقوت‌به‌همه‌دست‌اندرکاران... (با اندکی ویرایش) ▫️@qoqnoos2
«جامعه ایمانی یا خانواده مشعر» (روایت برادر عزیزم، دبیر جبهه مردمی کردستان، دکتر محمدصادق صادقی از بیست‌ویکمین همایش هیأت‌های محوری و برگزیده کشور) به گمانم سال ۹۴ بود شاید هم ۹۵، اولین‌بار دعوت شدیم برای همایش هیأت‌ها... دوستانی که تماس گرفتند خودشان را «جامعه ایمانی مشعر» معرفی کردند؛ «مشعر» را قبل‌تر‌ها در فضای احرام حج شنیده بودم و برایم جالب بود وجه تسمیه این جماعت با این نام در چیست؟ کار و گرفتاری کم نداشتم، اما چندین نوبت تماس و اکرام و محبتی که آن سوی خط عرضه می‌داشت، عزمم را جزم کرد تا با این جماعت خوش‌کلام مذهبی بیش‌تر آشنا شوم جنس برنامه هم قدری فرق داشت، از هماهنگی و مأموریت و خودرو و این‌ها هم خبری نبود! خودت باید با آب و نان خودت می‌رفتی تا آن‌جا... تا این‌جا فقط دعوت به خیری بود و تکریمی... اما همین برای رفتن کفایت کرد و راهی شدیم به سمت اردوگاه نرجس خاتون جمکران، البته اگر درست خاطرم باشد... [همان مجتمع یاوران مهدی جمکران بود] ▫️▫️▫️ آخرهای شب که رسیدیم، همان جلوی درب با احترام پذیرایی مختصری شد و فرمی[کاربرگی] و ثبت‌نامی و بعد مشایعت شدیم به سمت خواب‌گاه و بعد هم استراحت... غالب چهره‌ها، نورانی و باصفا... نشناخته همه محبت داشتند نسبت به هم... تا این‌جای کار جمع به دلم نشسته بود، برنامه‌ها که شروع شد، مجری قدری دکلمه خواند و با دل‌مان که قدری بازی کرد، نامی را صدا زد که انگار بزرگ این مجموعه باشد، جماعت که به احترامش بلند شدند از انتهای جمعیت جوانی بلند شد حدود شاید کم‌تر از ۴۰ سال(در آن زمان) پیراهن روی شلوار انداخته، دکمه‌های آستین باز و جوراب هم نپوشیده به سمت تریبون راهی شد. هرچه‌قدر در تشریفات و ظواهر در قامت مدیران عامل نبود، در کلام و ادب و احترام سنگ تمام گذاشت؛ ایشان را شب قبل هم دیده بودم، ما را نشناخته بغل گرفته بود و سؤال و جوابی هم داشتیم... این تیپ رفتار به دلم نشست، اصلاً با این جماعت ناشناخته‌رحیم(مهربان) چه‌قدر احساس قرابت و رفاقت داشتم! آخرسر هم عکس‌های یادگاری گرفته شد و تمام... اما ماجرا برای این دوستان تمام نشده بود، مدام تماس و پی‌گیری و ارتباط... انگار مأمور شده بودند برای نگه‌داشت ما در مسیر هیأت... چندباری رفت و برگشت داشتیم در اجتماعات این عزیزان تا این‌که کرمانشاه را زلزله لرزاند. همان ایام سیاه‌پوش و سوگوار عزیزمان بودیم که دعوت شدیم برای برنامه «هر هیأت یک روستا»... علی‌رغم تألمات روحی، حضور در این جمع به شدت حالم را بهتر می‌کرد... چند نفر از دوستان را به خط کردیم و راهی قصرشیرین شدیم... چه تراکمی از جوانان مؤمن آمده بودند ذیل خیمه عزای حسین، گره‌گشایی کنند از مردمان این منطقه؛ حاج حسین آمده بود، حاج سعید قاسمی، سعید جلیلی و... همان‌هایی که دوست‌شان داشتیم، همه در این جمع بودند؛ پرونده زلزله که بسته شد، پرونده ارتباط ما بسته نشد؛ این جماعت دیگر حُکم تشکل‌های دینی نداشتند برای ما، خودشان می‌گفتند «جامعه ایمانی»...، اما برای ما «خانواده» بودند... گذشت و گذشت و گذشت و تا همین امروز(۵شنبه گذشته) که اجلاس هیأت‌های کشور بود، فوج‌فوج افراد که می‌آمدند، یکی‌درمیان افراد را می‌شناختیم با نام با نشان، با شهر و با هزاران شاخصه دیگر که یک برادر می‌تواند از دیگر برادرش داشته باشد. چه‌قدر احساس خوبی بود که امروز خانواده‌ای داریم به وسعت ایران... خانواده‌ای به نام «مشعر»... خداقوت به همه عزیزانی که این خیمه را عَلَم کردند و امروز به اراده و عنایت اهل‌بیت علیهم‌السلام، به‌معنای حقیقی «حب الحسین یجمعنا» را تجلی بخشیدند... ✍ (با اندکی ویرایش) ▫️@qoqnoos2
هدایت شده از جامعه ایمانی مشعر
54.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏵 پویش ملی 🚩 تکریم از عرصهٔ ستایش‌گری در ؛ شما هم می‌توانید در محرم امسال، از «پیرغلام شهر و محله و دیار خود» که سال‌ها برای امام حسین(ع) نفس زده، کنید تا در مراسم هیأت‌تان فیضی بدهد و روضه‌ای بخواند و بعد هم از او کنید. خاطره این تکریم را همراه با بیان نکته‌ای، پندی، نصیحتی، خاطره‌ای، و ثبت و برای ما کنید. ما هم در حد توان به این اثر ارزشمند کمک خواهیم کرد. 💢 اطلاعات بیش‌تر: 🆔 @setayeshgary 📲 09192771542 🚩 الی‌الحبیب|شبکه ستایش‌گران آستان اهل‌بیت(ع) ▫️@elalhabib_ir 🚩 جامعه‌ایمانی‌مشعر ▫️@www1542org