eitaa logo
راه؛ رشدآگاهانه_هوشمندانه🌱
1.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
147 فایل
🪐 راه مسیری که با تیم متخصص در حوزه خانواده و سبک زندگی 💪 و با راهبری دکتر حانیـه مازارچی میتونی آگاهانه رشد کنی 🌱 و هوشمندانه از زندگی لذت ببری با ما هـــــــم راه شو 🦋 ♥️ راه ارتباطی @Nasibeh24 🏡 رویشکده مادر و کودک راه @raah_mom_kids
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆🔆🔆 🔆🔆 🔆 ☀️مثل یک خورشید سوزن‌های ته‌ِگرد را زیر انگشتانش نهادند، چشمان زن بسته بود و جائی را نمی‌دید. ناگهان دستانش را به دیوار کوبیدند و سوزن‌ها را از زیر ناخن‌ها تا ته فرو کردند. درد، استخوان‌های  را می‌سوزاند اما لب از لب نمی‌گشود. خاموش کردن ته  روی بدن زنها از دوران  مُد شده بود و آمریکائی‌ها کشف کرده بودند زنان"ویت کُنگ" تنها با این شیوه لب به سخن باز می‌کنند. ساواکی‌ها زن را روی تخت خواباندند و پس از فحش‌های تکان‌دهنده و سرگیجه آور حالا سیگارهای خود را روی بدن او خاموش می‌کردند اما بی فایده بود،گویی ساواکی‌ها باید به دنبال راه دیگری می‌بودند... زن، دیگر جای سالمی برای شکنجه شدن نداشت. آن زن  بود، دختر انقلابِ ملت که برای آرمانش، تا پای جان ایستاد اما این پایان داستان او نیست. ساواک برای آنکه مقاومت این زن را بشکند آخر کار رفتند دخترانش را آوردند و جلوی چشم مادرشان، دردناکترین شکنجه ها را بر روی آنها شروع کردند. راضیه و رضوان۱۳-۱۴ ساله بودند که جلوی چشم مادرشان، آنقدر آنها را زدند و با سیگار سوزاندند که زن دعا می‌کرد دخترکانش زودتر بمیرند تا اینقدر زجر نکشند اما زن مگر حرف می‌زد! هرگز و همه می‌دانیم شکنجه فرزند جلو چشم مادر چقدر وحشتناک است اما این کوه صبر لب از لب باز نکرد. بعد از انقلاب مسئول تامین امنیت غرب کشور شد و ضد انقلاب را شناسایی و تار و مار کرد. سهم او از انقلاب تنها شکنجه و زندان و نبود، دباغ برای تامین مخارج چند خانواده که تکفل آنان را از دوران نمایندگی مجلس بر عهده گرفته بود بعد از دوران نمایندگی مجلس مسافر کشی می کرد. هیچ وقت نه باندی داشت، نه به  دست درازی کرد نه بچه هایش  و اشراف شدند. بانوی قهرمان ملت ایران مرضیه حدیدچی شخصیت کاریزماتیک و گمشده نسل ماست؛ نسلی که گویی قهرمان واقعی‌اش را گم کرده و در غیاب حدیدچی‌ها، آرمان‌ها وارونه می‌شوند و قهرمان‌های تقلبی جای قهرمان‌های واقعی را گرفته اند. در ایام مبارک دهه ی فجر انقلاب اسلامی و میلاد حضرت زهراسلام الله علیها و روز زن و مادر به روح نستوه و پر فتوح این بانوی بزرگوار درود و سلام میفرستیم با صلوات بر محمد و آل محمد https://eitaa.com/joinchat/1784938510C3b3dc2c8ef 🔆 🔆🔆 🔆🔆🔆
📝گفتاری از دکتر محمدحسین رجبی‌دوانی در موضوع هویت قبل و بعد از ظهور دین اسلام. بخش‌هایی از این یادداشت: 🔸زن در عصر جاهلیت عرب هیچ ارزشِ وجودی نداشته و تنها زنانی که فرزند پسر به دنیا می‌آوردند، یا زندگی داخلی مردان را به‌خوبی اداره می‌کردند، مورد توجه قرار می‌گرفتند. لذا، عموم عرب از داشتن فرزند دختر ننگ و عار داشتند به‌گونه‌ای که وقتی به آن‌ها خبر تولد نوزاد دختر را می‌دادند به‌شدت خشمگین می‌شدند. قرآن در این‌باره می‌فرماید: «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‌ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ»؛ بدین معنی که وقتی به کسی خبر می‌دادند همسرش دختر به دنیا آورده از شدت خشم صورتش سیاه می‌شد. 🔹وضعیت زنان بعد از بعثت پیامبر و پس از آموزه‌های اسلامی دستخوش تغییرات مهمی شد. اسلام در آن جامعه‌ی منحط که برای شخصیت زن هیچ‌گونه ارزشی قائل نبود، زن را به‌عنوان یکی از دو بال انسانیت تلقی‌ کرد و حقوق حقه‌ی وی را به او بازگرداند، چنانچه زن حق انتخاب همسر خود را پیدا کرد؛ بدین معنی که تا دختر موافق نباشد، جایز نیست همسر بر او تحمیل کرد. در حالی که در دوره‌ی جاهلیت هیچ حقی در این خصوص نداشت؛ یعنی پدر در دوره‌ی جاهلیت هر شخصی را که برای همسری دختر خود در نظر می‌گرفت، دختر باید قبول می‌کرد. 🔺متن کامل این یادداشت در لینک زیر: https://farsi.khamenei.ir/others-note?id=48883 ☀️با چون خورشید بدرخشید ╲\╭┓     🔆🌱 @khrshidkhane ┗╯\╲
🔰محور کانون خانواده مدیر خانواده است، محورِ کانونِ خانواده زن است، مهم‌تر از همه‌ی مشاغل زن، مادری، همسری و ایجاد آرامش و سکینه است. «وَ جَعَلَ مِنها زَوجَها لِیَسکُـنَ اِلَیها» ؛مایه‌ی سکونت و است؛ این خصوصیّت زن در اسلام است. 🔺رهبرانقلاب‌اسلامی 🗓 ۱۳۹۶/۱۲/۱۷ ┈┈••✾•🌹🍃☕️🍃🌹•✾••┈┈ با چون خورشید بدرخشید. ☀️ @khrshidkhane
وقتی بچه بودیم، مادرم یک عادت قشنگ داشت: وقتی توی آشپزخانه غذا می پخت برای خودش یواشکی یک پرتقال چهارقاچ می کرد و می خورد. من و خواهرم هم بعضی وقت ها مچش را می گرفتیم و می گفتیم: ها! ببین! باز داره تنهایی پرتقال می خوره. و می خندیدیم. مادرم هم می خندید. خنده هایش واقعی بود اما یک حس گناه همراهش بود. مثل بچه هایی که درست وسط شلوغی هایشان گیر می افتند، چاره ای جز خندیدن نداشت. مادرم خانه بود . زن خانواده بود. زن شوهرش بود. تقریبا همیشه توی آشپزخانه بود. وقت هایی هم که می آمد پیش ما یک ظرف میوه دستش بود. حتی گاهگاهی هم که برای کنترل مادرانه بچه هایش سری به ما می زد. دست خالی نمی آمد: یک مغز کاهوی دو نیم شده توی دست هایش بود. یک تکه برای من، یک تکه برای خواهرم. وقتی پدرم از سر کار می آمد، می دوید جلوی در. دست هایش را که لابد از شستن ظرف ها خیس بودند، با دستمالی پاک می کرد و لبخندهای قشنگش را نثار شوهر خسته می کرد. در اوقات فراغتش هم برایمان شال و کلاه و پلیور می بافت و من خواهرم مثل دو تا بچه گربه کنارش می نشستیم و با گلوله های کاموا بازی می کردیم. مادرم نور آفتاب پهن شده توی خانه را دوست داشت. همیشه جایی می نشست که آفتابگیر باشد. موهای خرمایی اش و پنجه پاهای بیرون زده از دامنش زیر آفتاب می درخشیدند و دستهایش میل های بافتنی را تند و تند با ریتمی ثابت تکان می داد. مادرم نمونه کامل یک بود مادرم زن نبود، دختر نبود، دوست نبود. او فقط در یک کلمه می گنجید: مادر. یادم می آید همین اواخر وقتی پدرش مرد، تهران بودم. زود خودم را رساندم. رفته بود پیش مادربزرگم. وقتی وارد خانه پدربزرگم شدم محکم بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن. من در تمام مراسم پدربزرگم فقط همان یک لحظه گریه کردم. نه به خاطر پدربزرگ. به خاطر مادرم که مرگ پدرش برای اولین بار بعد از تمام این سال ها، از نقش مادری بیرونش آورده بود و پناه گرفته بود توی بغل پسرش و داشت گریه می کرد. و من به جز همین در آغوش گرفتن کوتاه چیزی به مادرم نداده بودم. چیزی برای خود خودش. مادرم، هیچ وقت هیچ چیز را برای خودش نمی خواست. تا مجبور نمی شد لباس نمی خرید. اهل مهمانی رفتن و رفیق بازی نبود. حتی کادوهایی که به عناوین مختلف می گرفت همه وسایل خانه بودند. در تمام این سال ها تنها لحظه هایی که مال خود خودش بودند، همان وقت هایی بود که یواشکی توی آشپزخانه برای خودش پرتقال چهارقاچ می کرد. سهم مادرم از تمام زندگی همین پرتقال های نارنجی چهارقاچ شده ی خوش عطر یواشکی  مادرم عادت داشت کارهای روزانه‌ش را کند و من از سر شیطنت، سعی می‌کردم دستی در لیست ببرم و یا چیزی را به آن اضافه کنم فقط برای اینکه در تنهایی‌اش او را بخندانم. مثلا اگر در لیست تلفن‌هایش نوشته بود زنگ به دایی جان، جلویش می‌نوشتم: ناپلئون می‌شد زنگ به دایی جان ناپلئون..! هر بار بعد از خواندنش که همدیگر را می‌دیدیم می‌گفت: اینا چی بود نوشته بودی؟ و کلی با هم میخندیدیم یک روز شدیدا مریض بودم به رسم مادر، کاغذی روی در یخچال چسباندم: مُسكّن برای دردم. کنارش مادر نوشته بود: دردت به جانم! عجب دردی بود جان مادر را گرفت و دیگر نخندیدم... به همین سادگی😔 قدر مادرهایی که در قید حیات هستند بدانیم. با چون خورشید بدرخشید 🔅@khrshidkhane
راه؛ رشدآگاهانه_هوشمندانه🌱
🌱روز اول مراسم عزاداری حضرت زهرا (سلام الله علیها) بیاد همه ی دوستان همراه بودیم. 📌منتهی آرزوی همه‌ی شیعیان فرج مولا ست برای تحقق این آرزوی زیبا، باید زمینه سازی ظهور داشت زمینه سازی ظهور نیاز به تمدن سازی...جامعه سازی...و خلاصه ریشه ای ترین کار یعنی ساختن خانواده ها دارد. اساس خانواده بر پایه گذاشته شده در نتیجه تک تک خانم ها منحصر به فردی در زمینه سازی دارند👌 🌹باتشکر از مسئول محترم مهد کودک کبوتران حرم که اسباب بازی‌های مناسب (لگو و رباتیک ... ) در اختیار مهمانان کوچک مون گذاشتند.🙏 لینک مهد کبوتران حرم 👇 https://eitaa.com/joinchat/3666084028C14ae3f9461 🌱 @raahcenter_ir