eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی👈 آنتی شایعه ( رفع شبهه)👌
876 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
19.9هزار ویدیو
80 فایل
هرگونه ناهنجاری را با ما درمیان بگذارید. این کانال شهید،کاملا مردمی است و به ارگانی وابسته نیست. خادم کانال @Cma555↙️ Ante_hsaye
مشاهده در ایتا
دانلود
17.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امر به معروف در 😳 🤯مگه توی این وضعیت میشه به مردم تذکر داد که داشته باشن😨اونم توی سواحل شمال😱 https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a
. 💚بِسْـم‌ِﷲِاَلْـࢪَّحْمٰـن‌‌ِاَلْࢪَّحْیـمـ💚 خاطره من از در 🎡🎢🎠 من و خانواده‌ام وارد فضای پارک شدیم و همین جور که داشتیم به سمت می‌رفتیم دور و اطراف کسایی که بودند به چشم می‌خوردند👩🏻👱🏻‍♀ خدا رو شکر تعدادشون خیلی زیاد نبود... ولی باز توی دلمون می‌خوردیم 😔😢 توی راه سعی میکردیم به اونائیکه از ‌کنارمون رد میشن بدیم (عزیزم سرتونو بپوشونین، گناهه هااااا....) فکر کنم لفظ( گناهه هاااا ) خیلی بود...چون بعضیا با کراهت سرشون میکردن😒 منو دخترام سوار ، دختر بزرگم رفت اون عقب نشست😬 منو کوچیکه جلو... ردیف جلویی مونم یه دختر بچه ای بود با ی بلند و هیکل درشت...اما مشخص بود سنش کمه🤏 تصمیم گرفتم موقع پیاده شدن بهش بدم، ولی چون سنش ‌کمتر بود مدام بهش میزدم که ذهنیت بدی ازم نداشته باشه☺️ همین طور که داشتیم تاب میخوردیم، دخترِ داشت نگامون میکرد و صداهای عجیب و غریبی از خودش درمیاورد🙄 درحالیکه سرعت حرکت کم بود و بقیه ساکت... اما چون مردا هم سوار بودن یکم نداشت🤐 با لبخندگفتم نترس عزیزم، دیگه تندتر ازین نمیره، خیالت راحت👌 و شروع کردیم به صحبت کردن که آروم شد😓🤗 ازلحن صحبتام خیلی خوشش اومده بود و مدام ازم می‌کرد😍 راستشو بخوایین منم ازش خوشم اومده بود میگفت: شما چه خوبین با بقیه فرق دارین😍(فهمیدم منظورش ) گفتم چطووووور؟! 😃 یواشکی گفت بخاطر اینکه گیر نمیدین(با دستش به اشاره کرد💁‍♀) گفتم خب هر کس اینو میگه بدون خیلی دوسِت داره و براش 👌...گفت: چطور؟! آروم گفتم خب چون دوست ندارن مردا بد نگات کنن و فکرای بد نسبت بتو تو سرشون بیاد😉(خودش گرفت چی میگم😁) خندید گفت آره ...😅 گفتم حالا که اینهمه و خدا دوسِت داره، بهتر نیست با گوش کردن به حرفش، خدا رو خودت بکنی😍❤️ و بنفع خودمونه😌 خدا رو شکر حرفام به دلش نشسته بود و مدام و میکرد🤩 منم تا میتونستم قربون صدقه اش می‌رفتم😚☺️ تا اینکه پیاده شدیم و هر کدوم رفتیم سمتی ... یکم بعد که رفتیم قسمت 🏎در کمال دیدم شال پوشیده و ازون مهمتر، موهای بافته شده شم دیده نمیشد😍😍😍 اصلا باورم نمیشد😢 یعنی حرفام روش گذاشته بود؟!😃 موقع ماشین سواری مدام نگام میکرد و با چشماش ازم میخواست🙂 منم کم نذاشتم و مدام بهش و قلب و😘 میفرستادم.... گذشت... و من در حالیکه دست پسر کوچیکمو گرفته بودم و میزدیم، دیدم از دور دوتا خانم و چنتا دختر بچه دارن میان که از در خروجی برن بیرون... دیدم همون دختره ست، شالشم افتاده بود😩ولی تا منو دید فوری سرش کرد🤪 همون طور که بای بای کنان از کنار هم رد میشدیم به مامانش گفتم خیلی خوبی دارین خدا حفظشون کنه☺️ تشکر کردن و رفتن بعدش با تصور کردن چهره مادرِ متوجه شدم اون وسطا به مامانِ هم داده بودم😁 در کل شااااید من و م کار بزرگی نکرده باشیم... ولی همین که احساس غم و غصّه‌ی اولیه مون تبدیل به احساس رضایت خداوند و لبخند شد و بقیه ی شبمون رو بی و احساس گناه سپری کردیم، برامون کافیه🙃🙂 داشتم به این حرف رهبر عزیزمون، که می‌فرمودن شکننده ترین چیزهاست و ریشه گناه میخشکه...فکر میکردم🤔 واقعا اگه بشه و همه مومنین و به واجب دینی شون عمل کنن، هم جلوی و عادی شدن گناهان گرفته میشه 💯 و هم برادری مون رو در عمل به نشون دادیم🤝 خاطره های خوبتون و برای تشویق ....دیگران ثبت کنید چیه ما ارسال کنید 🌹 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌ 🤲🏻 https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a
•┈┈••✾•🍃🌸🌼🌸🍃•✾••┈┈• بہ‌بابـڪ‌گفتم: توبراۍآینـده‌چہ‌تصمیمۍ‌دارۍ؟ بابـڪ‌گـفت: یڪ‌سوال‌... یڪ‌چیزۍتوذهن‌من‌میچرخـہ . . . یعنۍواقعا... مسجـدبآب‌الحوائج‌رشـت(مسجدآذرۍزبان‌هاۍرشت) نمیخوادیڪ‌شـہـیدبده؟ 💚 های شهدایی الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌ 🤲🏻 نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••🆔 https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
17.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امر به معروف در 😳 🤯مگه توی این وضعیت میشه به مردم تذکر داد که داشته باشن😨اونم توی سواحل شمال😱 https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a
🔹خاطــره‌ای از مقام معظـم رهبــری 🔸یادم است هنوز بالغ نبودم که اعمال روز عرفه را به‌جا آوردم...مادرم هم خیلی اهل دعا و توجّه و اعمال مستحبّی بود ــ می‌رفتیم یک گوشه حیاط که سایه بود ــ منزل ما حیاط کوچکی داشت ــ آن‌جا فرش پهن می‌کردیم ــ چون مستحب است که زیر آسمان باشد ــ هوا گرم بود؛ آن سال‌هایی که الآن در ذهنم مانده، یا تابستان بود، یا شاید پاییز بود، روزها نسبتاً بلند بود. در آن سایه می‌نشستیم و ساعت‌های متمادی، اعمال روز عرفه را انجام می‌دادیم، هم دعا داشت، هم ذکر و هم نماز. مادرم می‌خواند، من و بعضی از برادر و خواهرها هم بودند، می‌خواندیم. دوره جوانی و نوجوانی من این‌گونه بود؛ دوره اُنس با معنویات و با دعا و نیایش. 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃