🇵🇸 رفیق شھیـــــدم💚سلام
کتاب رمل های تشنه #قسمت_دوم گلوله ها در اطراف بچه ها به خاک می نشست. دقایقی بعدبا کم شدن حجم آتش،
کتاب رمل های تشنه #قسمت_سوم
...ما از عرض وارد میدان مین شده بودیم، به همین دلیل مجبور بودیم مین های زیادی را خنثی کنیم. بالاخره بعد از خنثی کردن تعدادی از مین ها به جاده ای که به مقر دشمن منتهی میشد برخوردیم.
پس از عبور از جاده به میدان مین جدیدی در ادامه ی همان میدان قبلی برخورد کرده و مجددا شروع به خنثی کردن آنها نمودیم . یک نفر نیروی کمکی نیز همراه من به کشیدن طناب سفید رنگی در مسیر پاکسازی شده ی میدان مین مشغول بود.
تقریبا به اخر میدان مین رسیده بودیم و کار سریع پیش میرفت. در حالی که مشغول خنثی کردن مین ها بودم احساس خستگی مفرط کردم. برای چند ثانیه ای مکث و استراحت کردم . بعد خم شدم تا به کار ادامه دهم، اما به محض خم شدن روی مین و نزدیک شدن دست هایم به آن ، یک احظه با تابش نور شدیدی به عقب پرتاب شده و محکم به زمین خوردم.. بلافاصله همه چیز را فهمیدم . انفجار مین مقابلم بود که چنین حااتی را برایم به وجود آورد. در آن لحظات همه چیز را تمام شده میدانستم و احساس میکردم که زمان جدا شدن روح از بدنم فرا رسیده است. به ذکر شهادتین پرداختم . ذهنم را متوجه اباعبدلله کردم و ذکر آن بزرگوار را بر زبان آوردم.
درد فوق العاده شدیدی در دستانم احساس میکردم دیگر از خود بیخود شده بودم وای کم کم متوجه شدم از شهادت خبری نیستو فقط از ناحیه دست ها و پاها مجروح شده ام.
فورا یکی از دوستان ( شهید محمد مرادی) خودش را بالای سرم رساند.
فکر میکرد من در حال احتضار و شهادت هستم...
#کتاب_رمل_های_تشنه
#خاطرات_اسیر_آزاد_شده_ایرانی
@rafigheshahidm