🌟 با این ستارهها میشود راه را پیدا کرد.
✍ «عزیزان من! میخواهم بگویم اینها الگویند. جوان در همه جای دنیا به #الگو نیاز دارد؛ اینها الگوی جوانهایند؛ این الگوها را زنده کنید، #اینهاراجلویچشمنگهدارید. البتّه کتابهایی نوشته میشود، شرححالهایی نوشته میشود؛ کافی نیست، اینها را با شیوههای گوناگونی که در دنیا معمول است، به عنوان الگو جلوی چشم نگهدارید؛ بهترین الگوها اینها هستند. شما بهترین الگوها را در بسیج میتوانید پیدا کنید. اینها را بازآفرینی کنید؛»
#ستاره_ها
#شهیدان
#اسطوره_ها
#دفاع_مقدس🌷
#مدافعان_حرم❤️
#یاد_شهدا_صلوات
❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🦋✨
نگاهبهنامحرمخنجربهایمانتانمیزند
وچیزیجزگناهبهزندگیتاناضافهنمیڪند.
اینهمهنگاهخوبوجودداردمثل:⇩
نگاهبهچهرهپدرومادر،
عالمربانے،
قرآن،
کههمهاینهاعبـادتاست...!🌱
#استادانصاریان
#گناه_ممنوع⛔
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
✍🏻 امام سجاد (علیه السلام) :
🌿 گناهانی که موجب رد شدن دعا می شوند عبارتند از :
💠 نيت بد
💠 پليدي باطن
💠 دورويي با برادران ديني
💠 باور نداشتن اجابت دعا
💠 ترک كار خير و صدقه
💠 گفتن كلمات زشت و ناسزا
💠 تاخير در نمازهاي واجب تا وقتش بگذرد
📚 معاني الأخبار ،ص ۲۷۱
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
خیلی از مردم میگن
بابا دلت پاک باشد؛
دل پاک باشد، کافی است!!
جواب به این اشخاص که پاکی دل رو ملاک خوبی و بهشت میدونند اینه:
آنکس که تو را خلق کرده است،
اگر فقط دل پاک کافی بود فقط میگفت [آمـِـنـُوا]
در حالیکه گفته:
[آمـِـنـُوا وَ عَمِـلُوا الصَّالِحات]
یعنی هم دلت پاک باشد، هم کارت درست باشد.
اگر تخمه کدو را بشکنی و مغزش را بکاری سبز نمی شود.
پوستش را هم بکاری سبز نمیشود.مغز و پوست باید با هم باشد.
هم دل؛ هم عمل!
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
حضرتزهرا بہ امیرالمومنین
مدام مےفرمود : روحے لروحکك الفـداء
ابن عبارت پر از معناست..
یعنے : من نہ با اموالم
نہ با جسمم ، بلکہ با روحم
سِپَربلاےِ تو هستم..🍃
💚🌸💚🌸💚
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🔹 آیتالله #بهجت رحمهاللّه برای فرزندان و نوههای خود هنگامی که قصد خارج شدن از خانه را داشتند چهارقل را میخواندند و به آنها سفارش میکردند که آیتالکرسی و چهارقل بخوانند.
🔹 همچنین در پاسخ به کسانی که برای محفوظ ماندن از جن و برطرفشدن ترس کودکان درخواست دستورالعمل داشتند، توصیه میکردند: « مُعَوِّذَتَیْن(سورههای فلق و ناس) زیاد بخوانید، چهار قل(سورههای کافرون، توحید، فلق و ناس) را وقت خواب زیاد بخوانید».
📚 بهجتالدعاء، ص۵٩
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #بیست_دوم
#فصل_چهارم
روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند. گاهی صمد تندتند به سراغم می آمد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمی شد.
اوضاع مملکت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم کشیده شده بود.
بهار تمام شد. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سرد و یخبندان را هم پشت سر گذاشتیم.
در نبود صمد، گاهی او را به کلی فراموش می کردم؛
اما همین که از راه می رسید، یادم می افتاد انگار قرار است بین من و او اتفاقی بیفتد و با این فکر نگران می شدم؛
اما توجه بیش از اندازه پدرم به من باعث دل خوشی ام می شد و زود همه چیز را از یاد می بردم.
چند روزی بیشتر به عید نمانده بود. مادرم شام مفصلی پخته و فامیل را دعوت کرده بود.
همه روستا مادرم را به کدبانوگری می شناختند. دست پختش را کسی توی قایش نداشت.
از محبتش هیچ کس سیر نمی شد. به همین خاطر، همه صدایش می کردند «شیرین جان».
آن روز زن برادرها و خواهرهایم هم برای کمک به خانه ما آمده بودند.
مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرده بود.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96*
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
تنها فیلم بجا مانده از شهید ابراهیم هادی
🍃هر ڪه شد گمنام تر
زهرا (س) خریدارش شود
🍃بر در این خانه از
نام و نشان باید گذشت...
گمنامی و اخلاص ، انسان
را ماندگار میڪند.
به دنبال
#شهادت🌷
#شهید شدن نباشیم...
به دنبال مثل شهدا زندگی کردن باشیم💐
شهید ابراهیم هادی🌸🍁
شهدا شرمنده ایم😔🙌
#شهید_ابراهیم_هادی
#رفیق_شهیدم #رفیق_شهید_شهیدت_میکنه #شهید_ابراهیم_هادی #ابراهیم_هادی_پرستوی_گمنام_گردان_کمیل #ابراهیم_هادی #شهید_مهدی_زین_الدین #شهید_مهدی_باکری #فکه #حاج_حسین_یکتا #حاج_حیدر_خمسه #محمود_کریمی #محمدحسین_پویانفر #ابوالفضلی_ها #حضرت_اباالفضل #علمدار_کربلا #حضرت_ام_البنین #رفیق_شهیدم #رفیق #حاج_حسین_سیب_سرخی #شلمچه #طلاییه #خوزستان #خادمین_شهدا #خادم_الشهدا #خادم #مهدی_رسولی #شهدای_گمنام #امام_حسین #امام_رضا
https://www.instagram.com/p/CMtx0AUh9Mt/?igshid=zh3r67lj0vz5
#خاطرات محمدحسین🌹
#اعزام به خارج🦋
پس از شیمیایی اول به اصرار مسئولین لشکر، محمدحسین برای ادامه درمان به فرانسه اعزام می شود
در پاریس محمد حسین با یکی از دوستان دوران تحصیلش در مدرسه شریعتی برخورد می کند.
آن دوست در مدت اقامت محمدحسین، او راهنمایی می کند.
شهر را نشانش می دهد و هر جا که نیازی بود به عنوان مترجم به او کمک می کند.
او محمدحسین را به خوبی می شناخت، از هوش و استعدادش باخبر بود و سابقه موفقیت های درسی اش را می دانست؛
به همین سبب زمانی که محمدحسین میخواهد به ایران برگردد، پیشنهاد عجیبی به او می دهد:
«تو به اندازه کافی جنگیدهای، دو بار مجروح شده ای، به نظر من تو وظیفه خودت را به طور کامل انجام داده ای، دیگر کجا می خواهی بروی؟
همین جا بمان!
اینجا می توانی درس بخوانی و آینده درخشانی داشته باشی، من آشنایان زیادی دارم، قول میدهم هر امکانی که بخواهی برایت فراهم کنم.»
محمدحسین تشکر می کند و در جواب می گوید:
«اینجا برای شما خوب است و دشت های داغ جبهه های جنوب ایران برای من، دنیا و مافیها همه برای اهل دنیاست، اما حسین، پسر غلام حسین، آفریده شده برای دفاع و تا جنگ است و من زندهام توی جبهه ها می مانم.»
هنوز دو ماهی از رفتنش نگذشته بود که زنگ زد و گفت به زودی به ایران بر می گردد.
چشمانش کاملا خوب نشده بود و دکتر برایش عینکی تجویز کرده بود که نمره اش به راحتی پیدا نمی شد و آن دفعه هم به مصیبت و بدبختی در قم شیشه را پیدا کردیم.
چند وقتی که حالش بهتر شد به جبهه برگشت.
🌹راوی مادر شهید🌹
یادونام شهدا باذکر🌿صلوات🌿
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
#روایت_عشق 🎤
دیشب تو جمع بعضى از رفقا صحبت از دلاوریهاى آقا مهدى بود ، به دوستان گفتم مهدى تو این دنیا نمیمونه ، دل کنده است و آرزو داره تو این مسیر شهید بشه ، امروز ساعت ١٠/٥ صبح حاج آقا مجتبى توسلى خبر شهادت آقا مهدى رو بهم داد ، اصلاً تعجب نکردم انگار آماده ى شنیدن این خبر بودم ، آخه چند ماه پیش اقا مهدى رو تو داروخانه اتفاقى دیدم ، عرض کردم شما اینجا کارهاى بسیار مهمى در دست داشتى که همه این کارها خدمت به انقلاب و باعث خشنودى دل حضرت آقاست ، اگر میشه شما نرو و این کارها رو به سرانجام برسون ، آقا مهدى با یه خنده ى پر معنا گفت حاجى این سفره ى شهادت هم مثل سفره اى که در ایام دفاع مقدس پهن بود ، جمع میشه و حسرتش برامون میمونه ، میرم به تکلیفم عمل کنم ، شاید سر این سفره خداوند متعال شهادت را نصیبم کنه .
آقا مهدى عزیز و نازنین که لقبِ شیر سامرا را گرفته بود در دفاع از حرمین عسگرین علیهم السلام، به خیل شهداء پیوست و به آرزوی دیرینه اش رسید ، امشب یکى از همرزمانش در تماسى که از عراق داشتند میگفت : آقا مهدى تا لحظه هاى اخرش صدا میزد یا حسین ، یا حسین .... خدا کند ما نیز رهرو راه این عزیزان باشیم !
شیر سامرا ، مدافع حرم
#سردار_شهید_مهدی_نوروزی
یاد عزیزش با صلوات
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
هدایت شده از ❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
به عشق علمدار کربلا
مقام حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در اروپا
@abalfazleeaam
کامنت. یاقمر
عشق است ابوالفضل
جانم سنه قربان یا ابوالفضل
#حاج_حسین_سیب_سرخی
#حاج_حیدر_خمسه #حاج_سید_مجید_بنی_فاطمه #حاج_محمد_باقر_منصوری #حاج_محمود_کریمی #حاج_مهدی_رسولی #حاج_عبدالرضا_هلالی #حاج_اسماعیل_دولابی #حاج_سعید_حدادیان
#حاج_محمد_حاجی_حسنی
#کربلایی_نریمان_پناهی #کربلایی_حمید_علیمی #کربلایی_محمد_حسین_حدادیان #کربلایی_سید_امیر_حسینی
#کربلا #بین_الحرمین #مدینه #کاظمین_المقدسة #نجف_اشرف_حرم_مطهر_مولا_امیرالمومنین_علیه_السلام #همه_چیز_آنجاست
#حضرت_قمر #نینوا #حضرت_اباالفضل #حضرت_عباس #حضرت_ابوالفضل_العباس #حضرت_ام_البنین #رفیق_شهیدم #شهید_ابراهیم_هادی #خادمین_شهدا #امام_حسنی_ام
https://www.instagram.com/p/CMul_5hgDMn/?igshid=1xyzc0kwfafc3
هدایت شده از ❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
پست جدید پیج اینستاگرام ابوالفضلی ها حتما ببینید و حمایت کنید
به عشق علمدار کربلا
مقام حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در اروپا
@abalfazleeaam
کامنت. یاقمر
عشق است ابوالفضل
https://www.instagram.com/p/CMul_5hgDMn/?igshid=1xyzc0kwfafc3
📚 #سـہ_ دقیقـہ_ در_ قیامت
4⃣1⃣ قسمت چهاردهم
⚜ اوایل ماه شعبان بود ڪه راهی مدینه شدیم.
یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیره رو گرفته.
جلو رفتم و به سرعت دوربین رو از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم.
بعد به انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم.
♨️ همان مأمور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد.
یکباره دستم رو گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت:
چی میگی؟😠
داری لعنت می کنی؟
گفتم: نخیر دستم رو وِل کن!
اما او داد میزد وبقیه مأمورین رو دور خودش جمع کرد.
یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی رو به مولا امیرالمؤمنین زد.😔
🔴 من دیگه سکوت رو جایز ندونستم،
یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم .
چهار مأمور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند.
یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد.
چند نفر جلو اومدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم.
♻️اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری درِ قبرستان بقیع رو به من نشون دادند
و
گفتند:
👈🏻 شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید
و
برای همین ثواب جانبازی در رڪاب مولا علی💚 در نامه عمل شما ثبت شده است.
💠در این سفر کوتاه به قیامت،،
نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد، علت آن هم چند ماجرا بود:
☝🏻یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العادهای داشت که بچهها رو جذب میکرد.
خالصانه فعالیت میکرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت.
🔰این مرد خدا
یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشون مرحوم شد.
من این بنده خدا رو دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود.
ایشون به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود.
اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود!
☘ایشون به من گفت:
من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم.
هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود.
در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمون به خاک سپرده شده بود رو دیدم.
🍁 اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت.
😳 تعجب کردم تشییع او رو به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود!
خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد.
بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و ...
🌸 اما مهم ترین مطلبی که از شهدا یادم موند مربوط به یکی از همسایگان ما بود.
خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان آخر شب وقتی از مجلس قرآن به سمت منزل اومدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور کردیم.
از همان بچگی شیطنت داشتم، زنگ خانه مردم رو می زدیم و سریع فرار می کردیم.
💥یک شب دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم.
همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدن یک چسب را به زنگ یک خانه چسبانده اند، صدای زنگ قطع نمیشد. پسر صاحبخانه یکی از بسیجیان مسجد محل بود، بیرون آمد چسب را از روی زنگ جدا کرد و نگاهش به من افتاد.
❄️شنیده بود که من قبلا از این کارها کرده ام، برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت باید به پدرت بگویم چه کار می کنی!
هرچه اصرار کردم که من نبودم بی فایده بود.
منو مقابل منزل مون برد و پدرم را صدا زد.
😠 پدرم خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد.😔
👈🏻 اون جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید.
این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من در نامه اعمالم نوشته شده بود که به جوان پشت میز گفتم: چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم او در مورد من زود قضاوت کرد!
♻️جوان گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی.
☺️ خیلی خوشحال شدم
و
قبول کردم.
حدود یکی دو سال از گناهان اعمال من پاک شد تا جوان پشت میز گفت راضی شدی؟
گفتم بله عالیه.👌🏻
☝🏻 البته بعدا پشیمان شدم که چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند.
اما باز بد نبود. همان لحظه آن شهید را دیدم و روبوسی کرد،خیلی از دیدنش خوشحال شدم.
گفت: با اینکه لازم نبود اما گفتم بیایم از شما حلالیت بطلبم.🙏🏻
هرچند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی...
ادامـہ دارد ...
🌹🍃🌹🍃
♥️♥️♥️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
♥️♥️♥️
🌿حاج اسماعیل دولابی (ره):
اگر از نفست شکست خوردی ، جای نگرانی نیست ، پشت در بنشین و زانوهایت را بغل بگیر .
خدا تو را بر نفست غالب می کند .
هر وقت دیدی راهی نداری ، پشت در بنشین ، خدا در را باز می کند.
❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #بیست_سوم
#فصل_چهارم
دمِ غروب، دیدیم عده ای روی پشت بام اتاقی که ما توی آن نشسته بودیم راه می روند، پا می کوبند و شعر می خوانند.
وسط سقف، دریچه ای بود که همه خانه های روستا شبیه آن را داشتند.
بچه ها آمدند و گفتند: «آقا صمد و دوستانش روی پشت بام هستند.»
همان طور که نشسته بودیم و به صداها گوش می دادیم، دیدیم بقچه ای، که به طنابی وصل شده بود، از داخل دریچه آویزان شد توی اتاق؛ درست بالای کرسی.
چند نفری از دوستانم هم به این مهمانی دعوت شده بودند. آن ها دست زدند و گفتند: «قدم! یاالله بقچه را بگیر.»
هنوز باور نداشتم صمد همان آقای داماد است و این برنامه هم طبق رسم و رسومی که داشتیم برای من که عروس بودم، گرفته شده است.
به همین خاطر، از جایم تکان نخوردم و گفتم: «شما بروید بگیرید.»
یکی از دوستانم دستم را گرفت و به زور هلم داد روی کرسی و گفت: «زود باش.»
چاره ای نبود، رفتم روی کرسی بقچه را بگیرم. صمد انگار شوخی اش گرفته بود.
طناب را بالا کشید. مجبور شدم روی پنجه پاهایم بایستم؛
اما صمد باز هم طناب را بالاتر کشید. صدای خنده هایش را از توی دریچه می شنیدم.
با خودم گفتم: «الان نشانت می دهم.»
خم شدم و طوری که صمد فکر کند می خواهم از کرسی پایین بیایم، یک پایم را روی زمین گذاشتم.
صمد که فکر کرده بود من از این کارش بدم آمده و نمی خواهم بقچه را بگیرم
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96*
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c