eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
954 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
92 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗯 *بازی اسرائیل با آتش* 🔸️دیرور صبح ارتش و پلیس اسرائیل در روز مراسم عید پِسَح به مسجد الاقصی حمله کردند و تعدادی از فلسطینیان را هدف قرار دادند . 🔸️بدون تردید این اقدام توسط دولت تندروی نفتالی بنت شعله های درگیری را در نقاط مختلف فلسطین روشن می کند و جنگ میان مقاومت غزه و دولت یهود کاملا محتمل است زیرا تعرض به مسجد الاقصی خط قرمز فلسطینیان بوده و در مورد آن با کسی تعارف ندارند. 📌 تصاویری که می بینید مربوط به ورود پلیس اسرائیل به درون مسجد الاقصی و هدف قرار دادن فلسطینیان است •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
5ccfdb1f61aeb6066ed8e0d5_16508494.jpg
11.18M
سیر نمایشگاهی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
یه روزایی شاد بودم و یه روزایی بدون اینکه بخوام اعصابم خورد میشد و محمد رو از خودم می رنجوندم. جدیدا بر عکس همیشه صدام روش بلند میشد و آخر شب که پشیمون میشدم تا صبح گریه میکردم. میفهمیدم محمد ازم ناراحته ولی با این حال هرشب که بیدار میموندم با تمام خستگیش کنار سرم بیدار میموند و قرآن میخوند. از نظر مامانم رفتارم طبیعی بود ولی خودم‌حس میکردم دیوونه شدم. باورم نمیشد آدمی که تا این حد بهش بی توجه شدم و اذیتش میکنم و اون فقط سکوت میکنه محمدیه که با سختی به دستش آوردم. حوصله ام سر رفته بود روی مبل جلوی تلویزیون نشسته بودم محمد با عصبانیت به صفحه موبایلش نگاه میکرد اینجور وقت ها برای اینکه بحثی نشه و حرصش رو روی من خالی نکنه هیچی ازش نمیپرسیدم و سعی میکردم اصلا سر به سرش نزارم اونم برای اینکه آروم بشه یکی دو ساعتی میرفت بیرون قدم میزد و سرحال بر میگشت مشکلات بیرون از خونه رو به من نمیگفت و سعی میکرد تمام غصه ها و سختی ها رو شونه ی خودش باشه البته به خودشم گفته بودم که با اینکارش موافق نیستم ودلم میخواد به منم از مشکلات بگه هر چیزی هم‌که قبول نداشتم راجع به هر مسئله ای بهش میگفتم و با حرفاش قانع ام میکرد. خلاصه زندگی عاشقانمون عاری از مشکل نبود ولی خوبیش این بود خیلی خوب هم دیگه رو درک میکردیم و سعی میکردیم اجازه ندیم مشکلات حالمون رو بد کنن واسه اینکه ریشه ی زندگیمون محکم باشه خیلی جاها من کوتاه میومدم و خیلی جاها محمد و من چقدر خداروشکر میکردم از اینکه همسرم میدونه کجاها باید بشه همسن من و بامن دیوونه بازی در بیاره و چه جاهایی باید بشه همون محمد پخته و محکم و با منطق رفتار کنه. نمیتونم بگم تو زندگی با محمد دقیقا شدم همونی که اون میخواد نه خیلی جاها بر خلاف میل رفتار میکردم و اون فقط با نگاهش بهم میفهموند که چه کاری درسته و چه کاری نه! چشمم بهش بود که رفت تو اتاق و با عصبانیت در و بست رفتم و واسش دمنوش درست کردم. میدونستم یه ساعت دیگه حالش خوب میشه. طبق حدسی که زده بود یه ساعت بعد اومد و کنار کتاباش نشست و دوباره به گوشیش زل زد بهش چشم دوخته بودم متوجه نگاهم شد و سرش رو بالا گرفت یه لبخند زدم و بالحنی که خیلی سعی کرده بودم عاشقانه باشه گفتم:آقا محمد یهو خیلی جدی گفت:تو حرف نزن با اون شکم گندت گامبوی زشت بهت زده نگاهش میکردم من تو شرایطی بودم‌که اگه کسی بهم (‌تو) میگفت گریه ام‌میگرفت برام عجیب بود که چرا بعد شنیدن این حرفا از زبون محمد سکته نکردم با بهت و چشمای در اومده پرسیدم:محمد تو به من گفتی گامبوی زشت زشت؟ به اطرافش و بالای سرش نگاه کرد و گفت:مگه جز تو گامبو و زشت و گردالیه دیگه ای هم اینجا هست؟ با جیغ گفتم:من زشتم؟اگه زشتم چرا روزی صد بار بهم میگفتی خوشگلم خوشگلم؟تو که از الان نمیتونی قیافه من رو تحمل کنی حتما چندماه دیگه که کلی پف کردم من رو از خونت میندازی بیرون الان که تغییری نکردم تو به من میگی زشت چرا از همون اول چشماتو باز نکردی یه نگاه ننداختی بفهمی زشتم؟چرا اومدی خاستگاریم؟اصلاچرا با یکی دیگه ازدواج نکردی؟ها؟ از حرص نفس نفس میزدم محمد:خب اولش چشمامو باز نکردم. چند وقت پیش که گفتم باید برم یه زن دیگه بگیرم نگفتم؟ کوسن روی مبل رو پرت کردم طرفش که صدای خنده هاش بلند شد فاطمه:خجالت بکش بچه ات صداتو میشنوه میفهمه داری با مامانش دعوا میکنی و میخوای سرش هوو بیاری محمد:دلم تنگ شده بود واسه اینجوری حرف زدن و این مدلی نگاه کردنت خب!تازه بچم مثل باباش زرنگه میدونه دارم با مامانش شوخی میکنمو عاشق خودشو مامانشم. چپ چپ نگاش کردمو گفتم:محمداگه میدونستم پشت اون چهره ی مغرور واخمو و سر به زیرت چه پسریو پنهون کردی... محمد:خب؟اگه میدونستی چیکار میکردی؟ سعی کردم مثل خودش چهره امو جدی نشون بدم:میدونی عشقم از اون جایی که شما همین الانشم به اندازه کافی اعتماد به نفس داریو به شدت خطری شدی من از ادامه دادن به جمله ام معذورم قیافه اشو مظلوم کرد و گفت:آیا کنجکاو کردن من کار درستی است؟ فاطمه:بله خیلی خودکارش رو برداشت و رفت طرف برگه ی آچاری که به دیوار خونه چسبونده بودیم‌ چله ی ترک گناه گرفتیم و الان روز پونزدهم بودیم. محمدموشکافانه به جدول خیره شد و گفت:خب امروز غیبت کردی؟ ابروهام روو بالا دادمو با لبخند گفتم:خیر اونم مثل من ابروهاشو بالا داد و گفت:منم خیر دو تا علامت جلوی این گناه زد و اومد نشست کنارم و گفت:فاطمه جدی بگو اگه از اول میدونسی من همچین آدمیم چیکار میکردی؟خیلی با ظاهرم فرق میکنم؟ دلم براش سوخت و گفتم:قول بده پررو نشی تا بگم محمد:باشه بگو فاطمه:خب اگه از اول میدونستم چه شخصیتی داری شاید زودتر عاشقت میشدم شایدم خودم میومدم خواستگاریت!! محمد:عه یعنی انقدر خوبم‌؟ با اخم گفتم:محمد قول دادی پرو نشی خندید و گفت:فاطمه واسه محرم امسال کلی برنامه دارم‌.. 🌍eitaa.com/rahSalehin
بعد چند لحظه سکوت گفتم:چیزی که داری ازم پنهون میکنی چیه؟ محمد:من چیزیو پنهون نمیکنم از شما فاطمه:محمد بگو بهم خواهش میکنم این ی بار رو بگو فقط. دستمو گرفت و گفت:کارای بیرون از خونه با منه نمیتونم اجازه بدم تو هم بخاطرشون غصه بخوریو افکارت بهم بریزه نپرس چیزی ازم. فاطمه:محمد خواهش کردم یه نفس عمیق کشید و پلکاشو روی هم فشرد و گفت:مهم نیست خدا کمک میکنه میگذره. منتظر نگاش کردم که گفت:یخورده مشکل مالی به وجود اومده که خدا درستش میکنه تو غصه نخور. فاطمه:چه مشکلی؟ محمد:چندتا قسط عقب مونده دارم... یخورده الان سخت شده برام. فاطمه:مگه برای خونمون و مخارج عروسی زمینِ روستای پدرت رو نفروخته بودی؟ محمد:چرا ولی همش که برای من نبود ما سه تا خواهروبرادریم تقسیم‌کردیم ریحانه که باهاش خرج عروسی و جهزیه اش رو داد داداش علی هم که سهمش رو باید میگرفت گرفت. پولی که من گرفتم خیلی نبود بیشترش رو وام گرفتم یخورده هم پس انداز داشتم خلاصه با اینا تونستم اینجا رو بخرم. فاطمه:چرا اصرار کردی خونه بخریم؟میرفتیم یه خونه اجاره میکردیم تا بعد که پولش جور شد بخریم. محمد:نه دیگه این شرط بابات بود من دلم نمیومد تو رو تو سختی بیارم الانم که اتفاقی نیافتاده این همه مدت خبر نداشتی چون چیز خاصی نبوده دیدی که تا الان جور شد و خدا رسوند. سکوت کردمو به انگشتام زل زدم که دستشو زیر چونه ام گرفتو سرمو بالا اورد و گفت:دیگه هیچی رو بهت نمیگم! این‌چه قیافه ایه به خودت گرفتی؟مگه نگفتم نباید نگران بشی؟زندگی همینه دیگه اگه مشکلی نباشه که بهش زندگی نمیگن!بخند ببینم بدو بخند تا قلقلکت ندادم!!! انقدر تلاش کرد تا بالاخره تونست من رو بخندونه. اون شب تا صبح ذهنم مشغول بود تصمیممو گرفته بودم با اینکه میدونستم ممکنه محمد خیلی از کارم ناراحت بشه چند روزی بود که سکه ها و طلاهامو فروخته بودم ولی میترسیدم سر صبحتُ با محمد باز کنم میدونستم با ویژگی های اخلاقی که داره از کار من خوشش نمیاد و راضی کردنش خیلی سخته. بلاخره یه روز دلُ زدم به دریا و بهش گفتم. تا چند دقیقه فقط نگام کردُ هیچی نگفت از همون لحظه به بعد دیگه حتی نگام هم نکرد هرکاری کردم از دلش در بیارم فایده ای نداشت ناهار و شاممون رو کنار هم میخوردیم ازم تشکر میکرد و خودش ظرفا رو جمع میکرد و میشست نمیزاشت کار کنم ولی با این حال باهام‌حرف نمیزد و مثل قبل رفتار نمیکرد. تا اینکه یه روز از سرکار اومد وگفت:بهم ماموریت خورده و احتمالا تا اول محرم نیستم با مادر و پدرت صحبت کردم و ازشون عذر خواهی کردم که نیستم چون شما تو این شرایطی نمیتونم خونه تنهات بزارم یا بگم ریحانه هر وقت وقت کرد بیاد بهت سر بزنه. لباساتو جمع کن این ده دوازده روز رو خونه ی بابات بمون تا من برگردم. از رفتارش کلافه بودمو یجورایی از سر لج گفتم:من خونه ی خودم راحتم جایی ام نمیرم به کمک کسی هم نیاز ندارم تازه شرایط بدی هم ندارم شما نمیخواد نگران من باشی برو به کارت برس. نگاه سنگینش رو حس میکردم بدون‌اینکه نگاش کنم رفتم تو اتاق و روی تخت نشستم. اومد توی اتاق چمدونم رو برداشت و در کمدم رو باز کرد و لباسامو برداشت. یکی یکی لباس هارو تا می کرد و تو چمدون میذاشت... نویسندگان:فاطمه زهرا درزی و غزاله میرزا پور. ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
چرا باید عمران خان از سپهر سیاسی پاکستان حذف می شد.؟ حداقل یک دلیلش این است که وقتی نخست وزیر اسرائیل وارد می شود همه بر می خیزند ولی او اهمیتی نمی دهد و سر جایش می نشیند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیا سفارش شده به حضرت علی اکبر علیه السلام شدند! راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
روزی استاد دانشگاهی، در دانشگاه های خارج، به دانشجو ها درس میداد که گفت..... بچه ها شما منو میبینید؟!🤨 گفتند: اره😶 گفت: تخته رو می‌بینید؟!🤨 گفتند: اره😶 گفت: لامپ رو میبینید؟!🤨 گفتند: اره😶 گفت: خدا رو میبینید؟!😏 گفتند نه🤤 استاد گفت: پس خدا وجود ندارد😑 یک دانشجوی ایرانی بلند شد و گفت:.... شما منو میبینید؟!🤨 گفتند: اره😶 گفت: تخته رو میبینید؟!🤨 گفتند: اره😶 گفت: میز رو میبینید؟!🤨 گفتند: اره😶 گفت مغز استاد رو میبینید؟!🤭 گفتند: نه🤤 گفت: پس استاد مغز نداره 😂🤣😂🤣😂🤣😂🤣😂🤣😂🤣😂🤣 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به همین سادگی و منطقی... باتشکر از زهرا خانم از قم بخاطر ارسال این پست •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
9938539_627(1).mp3
5.81M
ستاره بارونه... 🌺میلاد کریم اهل بیت علیهم السلام مبارک... باتشکر از حجت‌الاسلام والمسلمین سلگی از نهاوند بخاطر ارسال این پست •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
🔷غذای روح ❗️ عَـجِبْتُ لِمَنْ يَتَفَكَّـرُ فى مَـأْكُولِهِ كَيْـفَ لا يَتَفَـكَّـرُ فى مَعْـقُـولِهِ، فَيُجَنِّبُ بَطْنَهُ ما يُؤْذيهِ، وَ يُودِعُ صَدْرَهُ ما يُرْدِيهِ.  [بحارالانوار: ج1، ص218] ☀️امام حسن علیه السلام : در شگفتم از كسى كه درباره خوراكيهاى خود انديشه و تأمل مى‏ كند وليكن درباره نيازمنديهاى فكرى و عقلى ‏اش تأمل و تفکری ندارد؛ پرهيز مى‏ كند از آنچه معده ‏اش را اذيت مى ‏نمايد و[ لکن ] سينه و قلب خود را از پست‏ترين چيزها پر مى ‏كند... 🌺میلاد با سعادت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام بر همه اعضای محترم و محترمه کانال راه صالحین مبارک باد 🤲امیدست این کلام گهربار مولایمان سرلوحه زندگی مان قرار گیرد و از اسارت جسم ، نجات پیدا کنیم...
5ccfdb1f61aeb6066ed8e0d5_16508565.jpg
12.42M
سیر نمایشگاهی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
شماره حساب صندوق کریم اهل بیت علیهم السلام بنام مصطفی امیرخانی 6273811115116466 3314-701-6438591-13
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی ابلیس هر کاری که بتونه میکنه! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
13.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیست علی ابن ابیطالب علیه السلام... به شیعه بودنمون مفتخریم... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ▫️دشمن هزینه‌ی دفاع از حق را بالا می‌برد ▪️تنها راه دفاع از حق، سیره‌ی فاطمی است سلسله جلسات 🔺قسمت اول ➕منتظر قسمت‌های بعد باشید @Pakbaz_ir •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجاب مانع دیدن شدن!!! 😳 این کلیپ خیلی هنرمندانه ساخته شده و تاثیر گذار است دوستان این کلیپ رابفرستند برای گروههایی که خانم ها بیستر حضوردارند بخصوص برای اطرافیان که بدست اکثرخانم ها برسد این خود یک امر به معروف است و عمل به واجبات اجرکم عندالله •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
🍎🍎🍎 *بصیر باشیم.* 🍏🍏 *از موقعی که دیدار مسئولین نظام با رهبر انقلاب در رسانه ملی پخش شد.* *حضور تعدادی از چهره های شاخص دولت قبل که مسبب اصلی بسیاری از مشکلات امروز کشورند؛* *مورد سئوال و اعتراض عده ای از دوستان بود.* *جهت استحضار این دوستان؛عرض میکنم:* 🖤🖤🖤 *۱-🏀 حضور برخی چهره ها در حضور رهبر انقلاب؛ هر گز دلیلی بر تایید تمام عملکرد آنها نیست.* *۲-🏀سیدحسن به عنوان مسئول تولیت آستان امام راحل و روحانی به عنوان عضو خبرگان در این جلسه حضور داشتند.* *۳-🏀 حضور برخی افراد در این جلسه مانع از برخورد قضائی با آنها در صورت شکایت مدعی العموم نخواهد بود. مثل معاون اول احمدی نژاد که چند سال زندان رفت.* *۴-🏀 وقتی تمرکز اصلی دشمن روی اختلاف و ایجاد آشوب و تفرقه در کشور است؛ انعکاس اتحاد ملی و حفظ منافع ملی؛ مستلزم حضور همه چهره های شاخص سیاسی با گرایشهای متفاوت است.* *۵-🏀 حضور چهره های سیاسی متفاوت در یک مراسم رسمی؛ نشانگر قدرت و ثبات سیاسی و یکصدائی نظام در مقابل دشمن است.* *۶-🏀 حضور افراد مسئله دار در دهه اول انقلاب در* *حضور امام هم سابقه دارد. مثل بازرگان و بنی صدر.* *۷-🏀 حضور چهره های* *شاخص از جریانهای متفاوت سیاسی در یک کشور ؛ معیار دمکراسی و مردم سالاری دینی در یک* *نظام سیاسی است.* 🍏🍏🍏 *......فعلا".......* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
15.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎦روایت یک خبرنگار از دیدار مسئولان نظام با رهبر انقلاب رهبرانقلاب خطاب به کارگزاران نظام مغرور نشوید، منفعل هم نشوید •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*لطفا با دقت به این کلیپ نگاه کنید. آمریکائیها با کمک غربگرایان داخلی پاکستان؛ عمران خان را بخاطر اینکه حاضر نشد بله قربان گوی غرب باشد؛ برکنار و این موجود عصبانی را که قدرت کنترل خودش را هم ندارد؛ بجای او گماشتند. تا هر آنچه دستور دادند. با همین اعصاب قاطی باطی؛ انجام دهد. خدا آخر عاقبت مردم نجیب پاکستان را به خیر کند. واقعا" یک شیپل در راس قدرت پاکستان قرار گرفته است. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
بی تفاوتی محمد بدترین تنبیه بود برای من. خودش میدونست نمیتونم تحمل کنم. رفتم کنارش نشستم داشت لباسامو تا میکرد که دستشو گرفتم‌و با یه لحن مظلوم گفتم:داری من رو از خونت بیرون میکنی؟ لباسامو جمع میکنی که بفرستیم خونه ی بابام؟چیکار کردم مگه من؟ چیزی نگفت و به کارش ادامه داد بیشتر لباسامو که برداشت درِ چمدون رو بست و گوشه ی اتاق گذاشت. اومد نشست کنارم بعد چند روز با لبخند نگام کرد و گفت:از خونه ام بیرونت کنم؟اینجا خونه ی ماست خونه ی ما دوتا!! میخواست ادامه بده که گفتم:پس قبول داری که هرچی اینجاست مال هر دومونه؟ محمد:بله که قبول دارم فاطمه:قبول داری که هرچی تو داری و هرچی من دارم مال دوتامونه و در حقیقت ما دوتا یه نفریم؟ محمد:آره فاطمه:خب پس چرا چند روزه اینطوری شدی؟مگه من چیکار کردم؟چیزایی که فروختم واسه دوتامون بود وقتی حرف زندگی مشترک میشه همچی مشترکه دردای تو دردای منه غم و غصه ها و نگرانی هات نگرانی های منه،مشکلاتت مشکلات منه.من حق ندارم واسه حلشون بهت کمک کنم ؟ یه نفس عمیق کشید و گفت : باید قبلش حداقل به من میگفتی. اونا هدیه عروسیت بود... _فدای سرت،بعد برام میخری. طلا و جواهر و این چیزا اونقدر که برای بقیه خانوم ها مهمه برای من نیست،اتفاقا من چون تنوع ودوست دارم بدلیجات و بیشتر میپسندم +حلقه ات و هم فروختی؟ _نه بابا.حلقه ام و چرا بفروشم!؟ تو کمده از لبخندی که زد دلم گرم شد. گونه اش و بوسیدم و گفتم :دیگه هم‌نگاهت و از من نگیر،هلاک میشما. در ضمن خونه ی بابا هم نمیرم ساختگی اخم کرد و گفت:قبلا روحرفم حرف نمی آوردی !اینطوری من نگران میشم. یه چند روز بمون، قول میدم زود برگردم،خب؟ به ناچار قبول کردم.پیشونیم و بوسید و گفت: ببخش که تنهات میزارم. راستی برات نوبت سونوگرافی گرفتم.متاسفانه هفته دیگه است و نیستم‌که باهات بیام. _با مامان میرم اشکالی نداره شونه ام و از روی میز برداشت. نشست پشت سرم موهام و که اطرافم پخش بود جمع کردو شونه میزد. +فاطمه خیلی بیشتر از قبل مراقب خودت باش خب؟تحت هیچ شرایطی نزار چیزی حالت و بد کنه. _چشم +فاطمه اگه بچه امون دختر بود، دلم میخواد مثل خودت بشه.میخوام زهرایی تربیتش کنی. خیلی مراقبش باش،راه درست و نشونش بده،نزار کج بره. از همون نوزادیش به چیزای درست عادتش بده. اگه پسر بود مثل اون شخصیت هایی که کتاباشون و میخونی تربیتش کن. _تو هستی دیگه خودت تربیتش میکنی اه چرا اینجوری حرف میزنی،اصلا نمیخوام بری. چیزی نگفت. قبلا بهش یاد داده بودم چجوری مو و ببافه. موهام و بافت و با کش موی گل گلیم تهشو بست. هنوز گیسم و ندیده بودم +راستی فاطمه اگه دختر بود موهاش و کوتاه نکن.چله ترک گناهمون و هم یادت نره _حواسم هست کار موهام که تموم شد اومد رو به روم نشست و بهم‌زل زد +خیلی نورانی شدی زدم زیر خنده که گفت:چرا میخندی؟ میگم هر بار میبینمت خوشگل تر از قبلی باورت نمیشه که!حالا اینبار هم خوشگل تر شدی و هم نورانی. یهو عجیب نگاه کرد و به صورتم دست کشید و گفت :عه نکنه چیز زدی،چی میگن بهش؟میزنن صورت و سفید میکنه؟ پنتِک؟پنکِت؟ بلند خندیدم وگفتم :نه عشقم پنتک نزدم.پنکک هم نزدم +نخندا.حالا خیلی هم‌فرق نمیکرد. با خنده گفتم:بله بله کاملا حق با شماست. رفت پشت سرم موهام و که بافته شده بود دستش گرفت و گفت:این چرا اینجوری شد؟ _چجوری شد؟ +حس میکنم عجیب شد ولی مدلش جدیده. برو حالش و ببر. با تعجب موهام و آوردم جلو. تا نگام بهش خورد بلند خندیدم.از خنده شکمم درد گرفته بود. نمیدونست چیشد با تعجب گفت :چرا میخندی؟ _محمد جان مگه گفتم فرش ببافی؟ این تار موعه عشقم،مو دوباره خندم گرفت و نتونستم‌ادامه بدم +خب چیشد مگه؟ _چیزی نشد ولی اینجوری که تو بافتیش، گیس نشد فرش شد از موهام که به شکل های عجیب و غریب بهم گره اش زده بود عکس گرفتم و گفتم :این شاهکارت و باید ثبت کنم بعد نشون بچه ات بدم ببینه باباش چقدر هنرمنده . تا دوساعت بعد تا نگاهم به موهام میافتاد میزدم زیر خنده. دلمم نمیومد بازش کنم. نبودش اوایل زندگی خیلی سخت بود با اینکه عادت کردم به رفتن یهوییش هنوز هم سخت و مشکل بود.وقتایی که محمد نیست انقدر خودم و مشغول میکنم‌که از شدت خستگی نای فکر کردن نداشته باشم. ولی نمیدونستم اینبار باید چیکار کنم که نبود زندگیم و کنارم حس نکنم. هرچقدر کتاب میخوندم که صبرم بیشتر و وابستگیم کمتر شه،هیچ فایده ای نداشت.فقط به ترسی که تو وجودم‌ شکل گرفته بود دامن میزدم.از اینجور حرفا زیاد میزد،از نبودش زیاد میگفت ولی اونقدر برام تحملش سخت بود که نمیزاشتم ادامه بده و سریع فراموش میکردم. ____ شب اول محرم بود. خیلی منتظر موندم محمد برگرده و با هم بریم هیئت ،ولی خبری ازش نبود.‌ وقت هایی که نبود حوصله هیچ کاری و نداشتم و همش تو اتاقم مینشستم. اینبار خیلی کم‌صداش و شنیده بودم. دفعه های قبلی که ماموریت میرفت خیلی بیشتر زنگ میزد.
خیلی گرفته و ناراحت بودم. دلم‌میخواست خودم پیراهن سیاهش و براش بپوشم . مامانم برای صدمین بار صدام زد. به ناچار لباس مشکی هام و پوشیدم وهمراهشون رفتم. نگاهم به صفحه گوشی بود تا اگه زنگ زد متوجه شم. رفتیم مسجدشون،کنار ریحانه و نرگس نشستم.اوناهم میدونستن که وقتی محمد نیست فاطمه حتی حوصله ی حرف زدن و هم نداره واسه همین فقط یه احوال پرسی مختصر کردیم و دیگه چیزی نپرسیدن.چند دقیقه مونده بود مراسم شروع شه که یکی از دختر بچه های هیئت که من و میشناخت اومد کنارم و در گوشم گفت: یکی اون بیرون منتظر شماست.گفت خیلی واجبه حتما همین الان برین. بعد تموم شدن حرفش رفت و نشد چیزی بپرسم. با تعجب از جام بلند شدم که ریحانه گفت :چی میخوای آجی. بلند نشو بگو بیارم برات. _چیزی نمیخوام،باید برم بیرون.میام میگم بهت رفتم بیرون. برام سوال شد کیه که با من کار واجبی داره.یخورده تو حیاط مسجد گشتم هرچی به اطراف نگاه کردم آشنایی و ندیدم که منتظر من باشه. گفتم لابد اون دختره من و با یکی دیگه اشتباه گرفته. با این حال از حیاط مسجد بیرون رفتم و به اطراف نگاه کردم. تقریبا شلوغ بود،یخورده ایستادم و وقتی کسی و ندیدم داشتم بر میگشتم که یکی صدام زد :خانم دهقان فرد صدای محمد بود. با ذوق برگشتم عقب و دیدم پشت سرم ایستاده. لباس چریکیش تنش بود و با چهره ای خندون و چشمایی خسته نگام میکرد. بدون اینکه چیزی بگم و چیزی بگه دستم و گرفت و تند تند به سمت ماشینش که تو کوچه پارک شده بود قدم برداشت. با نگاه کردن به چهره اش تازه عمق دلتنگیم و درک کرده بودم. نشستیم تو ماشین و گفت :سلام مامان خوشگله.خوبی دورت بگردم؟ +سلام تاج سرم. قربون چشمای خسته ات برم. کی رسیدی؟ ماشین و روشن کرد و همونطور که به سمت خونه حرکت میکرد گفت : همین الان. _الهی فدات شم پس چرا اومدی اینجا ؟ +خدانکنه.اومدم عشقم و ببینم خب. نمیدونی چقدر دلم تنگ شد برات. تا برسیم به خونه چشم ازش برنداشتم. حس میکردم اونقدر دلتنگم که هرچی نگاش کنم سیر نمیشم. رفتیم خونه. تا دوش بگیره لباس مشکیش و براش اتو زدم و تو دستم گرفتم. خوشحال بودم که مثل همیشه سر حرفش مونده. خیلی زود اومد بیرون‌ تا زودتر به مراسم برسیم +ببخش کشوندمت خونه نزاشتم از مراسم استفاده کنی. _نگران نباش اون زمان که اومدی هنوز شروع نشده بود. میرسم. یه تیشرت مشکی که روش با خط قرمز (عشق علیه السلام) نوشته شده بود تنش کرد و پیراهنش و روش پوشید. دوست داشت یه پیراهن بخره که روش یاحسین نوشته باشه،ولی بعد گفت که چون سینه میزنه و روی نوشته اش ضربه میخورده درست نیست،واسه همین به جاش این و خریده بود. دکمه هاش و براش بستم و یقه اش و درست کردم. پیشونیم و بوسید و برگشتیم‌تو ماشین که بریم هیئت. یهو یاد ریحانه افتادم و موبایل و از جیبم در اوردم که دیدم ده تا تماس بی پاسخ از مامان،پونزده تا از ریحانه و سه تا از نرگس دارم. زدم رو صورتم و گفتم : ای وای محمد یادم رفت بهشون اطلاع بدم ،بیست و هشت بار زنگ زدن شماره ی ریحانه رو گرفتم که با عصبانیت جواب داد: هیچ معلوم هست تو کجایی؟چرا به گوشیت جواب نمیدی؟ زهرمون ترکید. فاطمه ی بیشعور مگه با تو نیستم؟ کجایی؟گفتم لابد مردی داشتیم فکر میکردیم چجوری جواب محمد و بدیم با تصور قیافه اش خندم گرفته بود. محمد که بخاطر صدای بلند ریحانه متوجه حرفاش شده بود موبایل و ازم گرفت و کنار گوشش گذاشت وبه شوخی گفت : ای دختر بی تربیت. این چه طرز حرف زدن با خانوم منه؟من نیستم اینجوری مراقبشی؟ ..... +سلام عزیزم. اره برگشتم داریم میایم هیئت.خواهرکم من الان پشت فرمونم،اومدم خبرت میکنم افتخار میدم بهت بیای من و ببینی. نمیدونم ریحانه چی گفت ولی محمد یه لبخند زد و گوشی و داد به من. رفتار همه عجیب بود. محمد خیلی وقت ها بهش ماموریت میخورد و چند روز پیشمون نبود. اینبار بیست و پنج روز نبود مدت زیادی بود همه حق داشتن براش دلتنگ باشن،ولی بازم حس میکردم رفتارشون عجیبه. مامانم محمد و که دید چند دقیقه بغلش کرد و چندین بار صورتش و بوسید. ریحانه هم با دیدن برادرش یه نفس عمیق کشید و مثل مامان چند دقیقه رفت بغلش.گریه اش گرفته بود.با اینکه خیلی تعجب کرده بودم چیزی نگفتم.از محمد جدا شدیم و رفتیم داخل مسجد. ___ مراسم تموم شده بود.نشستیم تو ماشین و داشتیم بر میگشتیم خونه. به حرف محمد گوش کردم و وقتایی که نبود رفتم خونه ی بابام ولی هر یک روز در میون میومدم خونه ونیم ساعت میموندم . وقتایی که خونه خودم بودم دلتنگیم برای محمد کمتر میشد. نگاهم افتاد به دستش که روی فرمون بود.یه تسبیح خوشرنگ با دونه های ظریف داشت،اون تسبیح و همیشه دور مچش میبست ولی الان دستش نبود _تسبیحت کو؟ +یکی از رفقا ازش خوشش اومد دادم بهش _چرا؟دوستش داشتی که؟ نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
روز ارتش جمهوری اسلامی رابه دلاوران ارتش تبریک عرض می‌کنیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | عالم محضر خداست 🔺 اشاره اخیر رهبر انقلاب به جمله امام خمینی(ره) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما گوش کنید. عالم محضر خداست... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
5ccfdb1f61aeb6066ed8e0d5_16508564.jpg
10.88M
سیر نمایشگاهی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
میلاد کریم اهل بیت را به کریمه اهل بیت علیهم‌السلام تبریک عرض مینماییم. یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنه... 🤲 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
*از پهپاد جدید ارتش چه می دانید؟* ♨️ پهپاد چندمنظوره‌ برد بلند و راهبردی کمان ۲۲ نیروی هوایی ارتش، در جریان مراسم رژه روز ارتش برای نخستین بار به نمایش عمومی درآمد. ✅ این پهپاد پهن پیکر بیش از سه هزار کیلومتر برد عملیاتی و 24 ساعت مداومت پروازی دارد و قادر به پرواز تا ارتفاع هشت هزار متری است؛ که از این دو حیث، نسبت به پهپادهای عملیاتی و چندمنظوره شاهد ۱۲۹ و مهاجر ۶ در سطح بالاتری قرار دارد؛ اگرچه در حوزه حمل تسلیحات نسبت به شاهد ۱۲۹ از قابلیت حمل سلاح با وزن کمتری برخوردار است. ✅ این هواپیمای بدون سرنشین مجهز به محموله‌های رزمی، اپتیکی و جنگال بوده و در حوزه تسلیحات از چهار غلاف بمب‌های سری قائم و دو موشک هوشمند برخوردار است و همچنین مجهز به سامانه اخلالگر باند ایکس نیز هست.کمان ۲۲، وجه تشابه زیادی به پهپاد MQ-۹ آمریکایی دارد و هم‌اکنون مراحل تست نهایی را می‌گذراند؛ ارتش جمهوری اسلامی ایران تاکنون از این پهپاد در هدایت، کنترل و نظارت بر منطقه رزمایش‌ها استفاده کرده است. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
لبخندِتورا‌چندصباحۍ‌‌است‌ندیدم ‌یکباࢪ‌دگر‌خانہ‌ات‌آباد‌بگـو:سیـب_! ^^ باد‌آمـد‌وبوے‌عـنبـر‌آوࢪد یك‌دانھ‌کانال‌دلبࢪ‌آورد☺️😹😻 اینجا‌کلے‌عکس‌ازحاج‌قاسم‌هست. پروفایلتو‌حاجیانہ‌ڪن_! ● @MAHIA_JAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنده باد غیرت ایرانی اسلامی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin