۰﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_صد_و_ششم
#پایان
°|♥️|
همونجور که با عجله داشتم بند کفشامو میبستم یه جیغ بنفش کشیدم و گفتم: محمدددددد! دیر شد بیا..
محمد کفشاشو پوشید و گفت: الهی فدات شم خانومم اومدم چرا این قدر عجله میکنی آخه؟!
_محمد مراسم تموم شد زود باااااش بیااااااا!
محمد با خنده دستمو گرفت و بوسید و گفت: بشین بریم فرمانده..
وقتی به محل اجرا رسیدیم فوق العلاده شلوغ بود
_وای محمد... بنظرت میتونیم حامدو ببینیم؟!
محمد: معلومه که میتونیم ببینیم عزیزدلِ محمد!
_آخه تو این شلوغی چجوری ببینیم...
محمد: من حتی بهت قول میدم باهاش عکسم بگیریم. خوبه زندگیم؟
_راس میگی ؟!
محمد: معلومه که راس میگم خانمم!
_ممنون آقایی..
از ماشین پیاده شدیم و به بدبختی از بین جمعیت عبور کردیم و رفتیم داخل تا مراسم شروع شه... جمعیت فوق العلاده زیاد بود... حامد روی سن اومد من و محمد همزمان لبخند زدیم...
یکی یکی آهنگ هایی که میخوند برای من و محمد و پر از خاطره بود و باهاش همخونی میکردیم... به خودم که اومدم چشمام خیس اشک بود..
محمد چشمامو بوسید و باهم از سالن بیرون رفتیم.
به پیشنهاد محمد توی ماشین نشستیم تا دور حامد خلوت شه و سوار ماشین شه که بره
تقریبا یک ساعت طول کشید و حامد سوار ماشین شد و حرکت کرد.
محمد پشت ماشینش راه افتاد.
یکم که دور شدیم حامد با صدای بوق ممتد محمد بغل پارک کرد و ماهم پشت سرش..
با هیجان هردو از ماشین پایین اومدیم و به طرف ماشینش رفتیم.
_سلام آقای زمانی!
محمد: سلام آقا حامد..
حامد: سلام وای سکته کردم گفتم معلوم نیس چیشده یه ماشین از موقع حرکت دنبالمه! داشتم اشهد میخوندم گفتم الانه که ترورم کنن!
من و محمد خندیدیم و از قرار عاشقمون به حامد گفتیم.
حامد: خب زوج عاشق افتخار یه عکس به ما میدید؟
محمد: بابا شما بخدا مردمی ترین خواننده دنیایی داداش..
من و محمد کنار حامد وایسادیم و یه رهگذر ازمون عکس گرفت
حامد با کلی شوخی و خنده روی یه برگه نوشت:
"تقدیم به زوج عاشق ایستاده
آقامحمدجواد و فائزه خانم"
~ حامد زمانی
°|♥️|°
✍🏻#نویسنده_السیدةالزينب🕊⚘
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin