#هرهفته_یک_کتاب
سیر مطالعاتی آسان به مشکل با رویکرد کتابی موضوعی
دانلود کتاب نظام حقوق زن در اسلام استاد مطهری
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_پانزدهم
°|♥️|°
نمیدونم ساعت چند خوابم برد یا چقدر خوابیدم ولی ساعت ۱۲ با جیغ و داد فاطمه بیدار شدم کش و قوصی به بدنم دادم و بلند گفتم : سلاااااام
فاطی: کوفت و سلام زهر مارو سلام دیروز که عین خرس تا صبح خواب بودی دوبارم خوابیدی تا الان
_اوووه(خمیازه) حالا مگه (بازم خمیازه) چیشده(با اجازه تون خمیازه)
فاطی: ای بمیری الهی که من راحت شم از دستت این قدر خوابیدی هنوز داری خمیازه میکشی
_برو بابا
بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم.
_سلام مامانی
مامان: سلام به روی ماه نشستت خوب خوابیدی ؟
_اوهوم من برم دستشویی الان میام
دست و رومو شستم صورتمو با آستین پیراهم پاک کردم
_مامان معدم فکر کنم سوراخ شده غذا مذا تو بساطتت نیس؟
مامان: عروس گلم وقتی شما خواب تشریف داشتی زحمت کشیده رفته ناهار درست کرده حالا برو بشین بخور
فاطی: این چه حرفیه مامان زحمت چیه
_اییییش خودشیرین
فاطمه کیک مرغ درست کرده بود و منم که عاشق کیک مرغ (به به دهنم آب افتاد) تا میتونستم از خجالت شکمم در اومدم
فاطی: میمیری آخرش این قدر نخور
_آدم از خوردن بمیره بهتر از اونه از نخوردن بمیره
فاطی: اصلا بخور این قدر تا بترکی راحت شیم
_ میای بریم رو حیاط کنار باغچه بشینیم؟
فاطی: باشه بریم
تنیک مشکیم که از کمر به پایین کلوش میشد و توش گلای سفید کوچیک بود تنم بود یه شال سفید حریرم پوشیدم
فاطی: چرا شال میپوشی آخه؟
_وقتی باد شالمو تکون میده لذت میبرم
فاطی: اییییش
لب باغچه نشستم و آهنگ نفس تازه کنیم رو گذاشتم همین چند روز پیش برای ولادت آقا حامد خونده بودش و من این آهنگو خیلی دوس دارم
فاطمه اون ور حیاط رو زمین نشسته بود و نگام میکرد
اهنگ شروع شد و منم سعی کردم صدامو کلف کنم تا به حامد برسه و همراهش شروع کردم به خوندن
_با خبر باش که هنگامه استقبال است... ۳۱۳ آیینه و یک تمثال است... با خبر باش که هنگامه استقبال است
به صدام اوج دادم تا با حامد همراه شم
_خسته ای گفت که زاریم ز ما.... یهویی صدای آهنگ قطع شد و گوشیم زنگ خورد
_عه فاطی مندله (مهدیه دوست گرامم)
_سلااااااام عرض شد مندل بانو
مندل: سلام فلفل جون(منو میگه ها)
_ای نامرد خوب مارو جا گذاشتی رفتی
مندل: فائزه بخدا گمتون کردیم
_هی آدم رفیقشو گم میکنه؟!
مندل: حالا تو این دفه رو ببخش من جبران میکنم
_چجوری جبران میکنی
مندل: با فاطی آماده شید با ماشین میام دنبالتون بریم کافی شاپ مهمون من
_به به از هرچه بگذریم سخن خوردنی خوش تر است ما آماده ایم بدو بیا
مندل: ۳۰ مین دیگه اونجام
°|♥️|°
✍🏻#نویسنده_السیده زینب
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_شانزدهم
°|♥️|°
#هوالعشق
بعد نیم ساعت مهدیه اومد دنبالمون
بعد سلام و احوال پرسی و این حرفا حالا سوار ماشین شدیم و داریم میریم مهمون مهدیه کافی شاپ
مطمئنم الان میخواد بره کافه پیانو(یه کافی شاپ عالی توی خیابون ولفجر شمالی کرمان تازه بالاشهر هس دلتون بسوزه)
_مهدیه
مندل:جونم
_نمیخواد اون قدر راه تو دور کنی بری بالا مالا ها بیا بریم همین بستنی حمید (به به یه بستنی فروشی توی خیابون سرباز کرمان ) هم نزدیکه هم ارزون و از همه مهمتر خوشمزه
فاطی: آره ارواح عمت تو بخاطر مهدیه داری این قدر دلسوزی میکنی یا چون عموت اونجا مغازه داره و راحت نیستی
_بدبخت من بخاطر تو دارم میگم صب عموم نمیره به علی بگه این زنت همش تو این کافی شاپس
مندل: اوه بابا تورو خدا دعوا نکنید باشه میریم بستنی حمید🍦
فاصله بستی فروشی حمید تا خونمون تقریبا ۱۰ مین بود. وقتی رسیدیم همه پیاده شدیم از ماشین و رفتیم داخل مغازه روی یه میز و صندلی ۴ نفره نشستیم.
بعد سفارش دادن بستنیا مشغول صحبت شدیم.🎶
من و فاطی از سیر تا پیازه ماجرای این دو روز تعریف کردیم و لا به لای اینا فاطیم همش متلک میگفت که فائزه همش به پسره نخ میداده.
مندل: سادات جان من بگو چجوری نخ میدادی؟ نکنه عاشق شدی در یک نگاه
_خیلی بیشعورید ها مگه دیوونم عاشق اون پسره بی ادب و غد بشم(آره ارواح عمه کوچیکه معلم ریاضی سال دوممون)
فاطی: عه به دوست آقای ما بی احترامی نکن
_دوست آقات و آقات دوتایی بخورن تو سرت
فاطی: اگه به علی نگفتم
_برو بگو
مندل: اه بابا دو دقه اومدیم بیرون حالمون عوض شه خواهشا عین تام و جری نیوفتید بجون هم
فاطی: تقصیر این گامبوعه خواهر شوهر بازی در میاره
_ بیشعور گامبو خودتی من فقط تپلم
مندل: ای خدا این دوتا منو دق میدن
°|♥️|°
✍🏻#نویسنده_السیده زینب
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت و گوی شیطان با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم.
باتشکر از زهرا خانم از قم بخاطر ارسال این پست
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
#داستانک
*👈خانم معلمی تعریف میکرد:*
*بسیار با ارزش و زیبا*
*با دقت مطالعه کنید*
*در مدرسه ابتدایی بودم،*
*مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم.*
*به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان.*
*پدر و مادرشان هم دعوت مراسمند و بچهها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند.*
*چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند*.
*روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم.*
*باهم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند.*
*ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع.*
*دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد.*
*بچهها هم سرود را میخواندن و ریز میخندیدند، کمی مانده بود بخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم پنبه شود.*
*سرم از غصه سنگین شده بود و نمیتونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم.*
*خب چرا این بچه این کار رو میکنه، چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!*
*نمونه خوبی و تو دل بروی بچهها بود!!*
*رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمیفهمید*
*به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم*.
*خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!*
*فضا پر از خنده حاضران شده بود، همه سیر خندیدند.*
*نگاهی گرداندنم، مدیر را دیدم، رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود.*
*از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟!*
*اخراجش میکنم، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه،
من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانشآموز حتمی شود.*
*حالا آنی که کنارم بود زنی بود، مادر بچه، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود.*
*بسیار پرشور میخندید و کف میزد،*
*دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.*
*همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:*
*چرا اینجوری کردی؟!*
*چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!*
اینجا بسیار جالب است
*دخترک جواب داد:*
*آخر مادرم اینجاست، برای مادرم اینکار را میکردم!!*
*معلم گفت: با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!*
*چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: آموزگار صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود، خودم توضیح میدهم؛*
*مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "ناشنوا" است،*
*چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم*.
*تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود،*
*این زبان اشاره است، زبان کرولالها*
*همین که این حرفها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!!*
*آفرین دختر، چقدر باهوش، مادرش چقدر برایش عزیز، ببین به چه چیزی فکر کرده!!!*
*فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،،*
*نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!!*
*از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او عطا کرد!!!*
*با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش میرفت و مثل بزغاله برای مادرش جست و خیز میکرد تا مادرش را شاد کند!!*
*درس این داستان این بود :*
-زود عصبانی نشو،
-زود از کوره در نرو،
-تلاش کن زود قضاوت نکنی،
-صبر کن تا همهی زوایا برایت روشن شود و ماجرا را درست بفهمی!!
ارسالی از آقای لطیف خداداد مربی صالحین پایگاه شهید محمد باقر صدر انگوت 🌺🌺
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
با سلام و عرض ادب خدمت اعضای کانال راه صالحین
کتاب پر تاثیر و پر مخاطب سه دقیقه در قیامت که کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است، سال گذشته انتشار آن به گزارش خبرگزاری تسنیم، از مرز یک میلیون جلد هم گذشته و با استقبال مردم روبرو شده است.
این کتاب بسیار قابل تامل و اندیشه است لذا پیشنهاد خادم شما در این کانال این است که حتما این کتاب را مطالعه نمایید و برای درک بهتر آن سلسله جلسات استاد امینی خواه که به بیان مدارک و تفاسیر متقن و مستدل این کتاب می پردازد را هم گوش جان فرا دهید.
ان شاالله هر شب ساعت 22 یک قسمت از این سلسله جلسات صوتی منتشر می شود
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید.
🌍eitaa.com/rahSalehin
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
سه_دقيقه_در_قيامت_14.mp3
26.88M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 14
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
#استاد_امینی_خواه
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_هفدهم
°|♥️|°
امروز ۱۵ تیره و دقیقا یک ماه از اولین دیدار من و محمدجواد میگذره...
توی این یک ماه برای فراموش کردنش هرکاری کردم... ولی نشد
از سرگرم کردن خودم با کارای خونه و هر روز بیرون رفتن با مهدیه و عضو شدن توی گروه حلال احمر بگیر تا کلاسای مبانی خبرنگاری که هفته ای دو روز میرفتم... هی تازه ماه رمضونم هست و ببشتر وقتم رو مسجدم...
ولی.... نشد.... بخدا نشد... نتها فراموشش نکردم که عشقم ده برابر روز اول شده...
دلم براش تنگ شده.... یعنی اون اصلا منو یادش هست
صدای آهنگ صبح امید حامد قطع شد و گوشیم زنگ خورد
شماره ناشناس بود اشکامو پاک کردم و تماس رو وصل کردم
_الو بفرمایید
ناشناس: خانم زمانی؟
_بله بفرمایید امرتون
ناشناس: عه ببخشید فکر کنم اشتباه گرفتم. خدافظ
_وا الووووو الووووو
تماس قطع شد وا این دیوونه دیگه کی بود دختر بود ولی صداش اصلا آشنا نبود
از اونجایی حوصله نداشتم پیگیرش نشدم فقط شمارشو سیو کردم تا مشخصات تلگرامش رو ببینم
*خادم بی بی* اسم پروفایلش و حرم حضرت معصومه عکس پروفایلش بود
این دیگه کیه
راستی علی امتحاناش تموم شده و برگشته کرمان(فاطمه خانومم دیگه کلا خونه ما تلپ بیرون نمیره) علی به طرفم اومد و کنارم نشست
علی: آبجی گلی خوبی؟
_از احوال پرسیای شما
علی: متلک میگی آبجی خانوم
_متلک نیست عزیزم حقیقه مگه شما غیر خانووومتون کسی رو هم میبینید
علی: امشب افطار پیتزا دعوتت میکنم شهربازیم میبرمت که ببینی داداشت به فکرته
_عه جان من به به بریم(حالا مدیونید فکر کنید تا همین یه دقه پیش میخواستم قورتش بدم ها من اصلا اسم خوردنی میاد روحیه میگیرم)
علی: راستی سادات یادم رفت بهت بگم
_چیوووو
علی: سیدجواد رو یادته؟ خونشون بودیم رو روز تو قم
_خب خب اره چیشده مگه اتفاقی افتاده براش
علی: وا چرا همچین میکنی نه فقط بعد عید فطر با خانودش میان کرمان به مامان گفتم دعوتشون کنه خونه از خجالتشون در بیایم
جاااااانمدآخ قلبم خدایا دمت گرم
با خوشحالی رفتم توی اتاقو درو بستم و آهنگ عشق پاک حامد رو پلی کردم و رفتم توی فکر...
_یعنی قراره چند روز دیگه ببینمش
°|♥️|°
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_هجدهم
°|♥️|°
ماه رمضون با همه خوبی هاش تموم شد و من دل توی دلم نبود برای اتفاقی که قراره یک روز بعد عیدفطر بیوفته و فقط ۲۴ ساعت باهاش فاصله دارم.
امروز عید فطره و من و خانواده بعد نماز عید اومدیم مصلی امام علی(مصلی کرمان) بعد زیارت معراج شهدا حالا کنار مزار مادر بزرگم نشستیم
چه قدر دلم برا خودش و حرفاش تنگ شده... چقدر دوسش دارم و میدونم دوسم داره....
فاطی: علی میای باهم بریم قدم بزنیم
علی: آره عزیزدلم بریم خانومی
فاطی: تو نمیای فائز؟
_نه برید خوش بگذره
مامان: فائزه بنظرت برای فردا ظهر چی غذا درست کنم؟!
_اووووم نمیدونم. من فسنجون دوس دارم
مامان: فسنجون خالی که نمیشه. باید یه چیز دیگم کنارش باشه مادر
_باشه بابا مگه من چیکار دارم مادر من
بلند شدم و افتادم دنبال سوژه برای عکاسی... عکاسی آرومم میکنه
چند تا عکس توپ گرفتم و پیش مامان اینا برگشتم.
علی و فاطیم اومده بودن
باهم رفتیم اول بستنی گرفتیم خوردیم بعدم رفتیم خونه تا جم و جور کنیم برای فردا
خیلی استرس داشتم...
خدایا یعنی قراره فردا دوباره اون چشمای عسلی رو ببینم....
شب تا صبح نخوابیدم و به فردایی فکر کردم که قرار بود محمدجواد رو بعد یکی دو ماه ببینم... خدایا شکرت
نماز خوندم... دعا کردم... قران خوندم... آهنگای حامدو گوش دادم...
بالاخره اون شب رو گذروندم و پا به روزی گذاشتم که ۱۵ روزه منتظرشم....
خدایا خودت میدونی چقدر دوسش دارم... کمکم کن.... فقط تویی که میتونی من و به وصال یارم برسونی....
°|♥️|°
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
با سلام و عرض ادب خدمت اعضای کانال راه صالحین
کتاب پر تاثیر و پر مخاطب سه دقیقه در قیامت که کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است، سال گذشته انتشار آن به گزارش خبرگزاری تسنیم، از مرز یک میلیون جلد هم گذشته و با استقبال مردم روبرو شده است.
این کتاب بسیار قابل تامل و اندیشه است لذا پیشنهاد خادم شما در این کانال این است که حتما این کتاب را مطالعه نمایید و برای درک بهتر آن سلسله جلسات استاد امینی خواه که به بیان مدارک و تفاسیر متقن و مستدل این کتاب می پردازد را هم گوش جان فرا دهید.
ان شاالله هر شب ساعت 22 یک قسمت از این سلسله جلسات صوتی منتشر می شود
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید.
🌍eitaa.com/rahSalehin
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
سه_دقيقه_در_قيامت_15.mp3
29.36M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 15
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
#استاد_امینی_خواه
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_نوزدهم
°|♥️|°
سرانجام روز موعود فرا رسیددددد
امشب شام خونمون دعوتن.
آخ جوووون!
از صبح زود که بلند شدم کل خونه رو خودم تنهایی تمیز کردم... حتی نمیخوام کسی کمکم بده... خودم میخوام خونه رو آب و جارو کنم که محمدجوادم روش قدم بزاره...!
خدایا...! چقدر این پسر دوس داشتنیه...! چقدر معصوم و پاکه نگاهش...! چقدر خاصه...!
خدایا این پسرو بده بهم بقیه دنیا مال تو... فقط اونو بده من...!
باعشق همه کارای خونه رو کردم...!
ذره ذره قلبمو قاطی گوجه و خیار واسش سالاد درس کردم (این اوج جمله عاشقانم بود دیگه😂 از من بیشتر از این توقع نمیره)
این قدر کار کردم که صدای مامانمم در اومده بود
مامان: فائزه مامان خودتی؟! چقدر کارکن شدی ها!
_بله مامان جون خودمم مگه من دلم میاد مامانم تنهایی زحمت بکشه همه کارارو انجام بده!
فاطی: خدا از ته دلت بشنوه به حق امام جواد!
_بیشعور..
حالا همه چیز آمادس برای ورود محمدجوادم..
حالا نوبت خودمه...!
یه مانتو کالباسی با روسری ساتن با ترکیب رنگای کالباسی و خاکستری و زرد و صورتی پوشیدم . خودمونیم ها خوشگل شدم!
ساعت هشت بود که زنگ در به صدا در اومد... قلبم تاپ تاپ میزد! آخ قلبم اومد تو دهنم!
سریع چادر رنگی مو پوشیدم و با خانواده به استقبالشون رفتیم..
اول حاج خانوم بعد حاجی جون اومدن تو... وای چرا درو بستن...! پس محمدجواد کوش؟!
علی: عه حاج خانوم جواد کارش درست نشد؟
حاج خانوم: نه پسر گلم گفت ان شالله دفعه بعد مزاحمتون میشه!
دیگه هیچی از مکان و زمان نمیفهمیدم... چشمام تار شد و دنیا پیش روم سیاه...
فقط یادمه به دست فاطمه چنگ زدم که نیوفتم....
°|♥️|°
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_بیستم
°|♥️|°
با احساس چکیدن آب روی صورتپ چشمامو باز کردم... نور چشمامو اذیت میکرد... دوباره بستمشون...
مامان: وای چشماشو باز کرد بچم!
فاطی: مامان فاطمه منکه گفتم چیزیش نیست زیادی کار کرده امروز عادت نداشته حالش بد شد نگران نباشید..
حاج خانوم: ای وای خدا مرگم بده تقصیر ما شد بخدا بد موقع مزاحم شدیم!
مامان: نگید تورو خدا این حرفارو فاطمه راست میگه این اثرات خستگیه شما بفرمایید بریم تو پذیرایی..
چشمامو باز نکردم تا لحظه ای رفتن بیرون از اتاقم فقط فاطمه موند..
فاطی: چشماتو بازکن آبجی جونم!
با صدایی از ته چاه میومد گفتم : چراغو خاموش کن فاطمه...! چشمام اذیت میشه...!
فاطمه بلند شد و چراغو خاموش کرد و روی تخت کنارم نشست...
فاطی: فائزه...! آبجی... خودتو داری داغون میکنی!
_محمدجواد کجاست؟! چرا نیومده!!
فاطی: گفتن آقا رفته اردو جهادی...
_لعنتی... لعنتیییی.... خیلی نامردی!
زدم زیر گریه و هق هق میزدم... فاطمه منو تو بغلش گرفت..
فاطی: فائزه...!
_چیه؟
فاطی: زشته الان خانوادش میگن بخاطر اونا داری اینجوری میکنی..! پاشو بریم بیرون..
_باشه!
با فاطمه رفتیم بیرون بابا و علی گفتن چیشده فاطمه هم به همه گفت ضعف کرده و خسته شده و این حرفا...
ولی تنها کسی که بین اون همه نگاه نگاهش باهام حرف میزد حاج آقا بود! احساس میکردم اون میدونه تو دلم چه خبره...!
°|♥️|°
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
جلسه شماره 16
سلسله جلسات #استاد_امینی_خواه با موضوع #شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
⚠️ با توجه به مشکل حذف فایل ها، بعد از گذشت زمان در ایتا، لینک🔗دانلود مستقیم قرار داده شده است.👇
https://dl.aminikhaah.ir/sound/daneshgahi/se_daghighe_dar_ghiamat/16_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال"راهـ ــ ــ صالحین"بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با عرض پوزش از برخی صحنه ها
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*📹 پاسخ زیبای رهبر انقلاب به سوال یک جوان که پرسید شما خدا را چگونه شناختید؟
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_بیست_یکم
°|♥️|°
اون شب با اون همه نگاه مخلتف آخرش تموم شد...
نگاه خسته من... نگاه نگران مامان... نگاه مشکوک علی...!
نگاه مهربون فاطمه...
نگاه دلگرم کننده بابا...!
نگاه ناراحت حاج خانوم..! و نگاه خاص و معنی دار حاج آقا!
وقت رفتن برای بدرقشون رفتیم... حاج آقا لحظه آحر آروم بهم گفت : فائزه خانم... دخترگلم... تنها راه تموم شدن آشوبی که افتاده به جونت توکله... از خودش بخوا دلتو از هرچی غیر خودش هست خالی کنه... مطمئن باش آروم میشی!
و من چقدر دیر فهمیدم که حرفی که زد یعنی چی... و تاوان سختی که برای دیر فهمیدنم دادم!
فاطمه گفت خودش به مامان کمک میکنه و منو بزور فرستاد استراحت کنم...
در اتاقو بستم و گوشه دیوار نشستم و تسبیح آبی مو تو دست گرفتم
خدایااااا چرا نمیشنوی صدامو؟!
خدایااااا خیلی سخته امیدوار بشی و تو اوج خوشحالی یهو امیدتو پرپر کنن!
گوشیمو برداشتم... فقط صدای حامد زمانی میتونست آرومم کنه...! چون میدونم اونم این صدارو دوس داره... و از این مهم تر... صدای محمدجواد عین صدای حامده!
شهر باران رو پلی کردم آروم باهاش میخوندم و اشک رو مهمون گونه هام میکردم...
دیگه به هیچ چیز امید ندارم! دلم میخواد امشب بخوابم و دیگه بلند نشم...
خدایا امشب بدجوری داغون شدم... بدجوری...
این همه انتظار...!
این همه اشتیاق...!
همه نابود شد...!
به سمت تخت رفتم سرمو گذاشتم روی متکا و هنذفری رو توی گوشم گذاشتم... بعد شهر باران اهل نبرد پلی شد...
آهنگ حامد زمانی درباره جهادگرا....
خدایا یعنی ممکنه اونم الان اینو گوش بده؟!
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_بیست_دوم
°|♥️|°
الان یک ماه از اون شب نحس میگذره و من هنوزم حالم بده...
همه متوجه تغییر رفتار یهوییم شدن... و غیر فاطمه هیچ کس دلیلشو نمیدونست.
علی هم خیلی سعی کرده بود از فاطمه بپرسه ولی اون هربار بحث و عوض کرده بود و جواب نداده بود...
هی.... دلم از همه عالم و آدم گرفته...!
خدایا چی میشد محمدجواد رو میدیدم...
داشتم از گلدون های رو حیاط عکس میگرفتم که گوشیم همون لحظه زنگ خورد..
مهدیه بود
_الو سلام آبجی..
مندل:سلام عزیزم بهتری؟
_ممنون گلم بهترم!
مندل: فائزه یه خبر خوش دارم!
_چه خبری آجی؟!
مندل: میخواستم تنهایی برم مشهد رفتم بلیط بگیرم که دلم گفت دوتا بگیر مطمئنم توهم به این سفر احتیاج داری... پایه ای دوتایی بریم؟
_وای جدی میگی؟! من مامان بابارو راضی میکنم که باهات بیام آجی فقط دعا کن..
مندل: چشم عزیزم دعا میکنم اگه امام رضا بطلبه همه چیز درست میشه.
_ان شالله..
مندل: کاری نداری عزیزم؟
_نه آبجی بازم ممنون..
مندل: خواهش عزیزم. بای بای!
_یاعلی!
خدایا مطمئنم الان تنها چیزی که میتونه آرومم کنه صحن حرم امام رضاس..
آقا منم بطلب... خیلی دلم هواتو کرده...
برخلاف تصورم که فکر میکردم مامان اینا رضایت نمیدن یا با زور میدن همون دفعه اولی که گفتم مامان اینا قبول کردند!
البته شایدم چون حال بدمو میبینن میگن شاید اینجوری آروم شم...
توی سه روز تقریبا همه کارای سفر حل شد و فردا شب پرواز داریم به سمت مشهد..
این اولین باره که میخوام با هواپیما سفر کنم و استرس دارم!
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
جلسه شماره 17
سلسله جلسات #استاد_امینی_خواه با موضوع #شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
⚠️ با توجه به مشکل حذف فایل ها، بعد از گذشت زمان در ایتا، لینک🔗دانلود مستقیم قرار داده شده است.👇
https://dl.aminikhaah.ir/sound/daneshgahi/se_daghighe_dar_ghiamat/17_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال"راهـ ــ ــ صالحین"بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا حاضر و ناظر هستند یعنی چه...
التماس دعا 🤲
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_بیست_سوم
°|♥️|°
توی فرودگاه با همه خداحافظی کردیم و حالا تو هواپیما نشستیم.
اول این دختره مهمانداره میزبانداره مهمانسرا داره من چمیدونم چیزیه همین اومد کلی شکلک با این سن و سالش در آورد... بعدم در طول پرواز با گوشی همراه صحبت نکنید و به علامت نکشیدن سیگار توجه کنید..
_مهدیه..
مندل:جانم؟
_من میترسم!
مندل: ای بابا از چی؟
_از پرواززززز!
مندل:نترس فقط لحظه بلند شدنش یکم استرس داره وگرنه به بالا دیگه هیچی متوجه نمیشی بگیر راحت بخواب..
_واااای! داره بلند میشه..
_یا امام رضا!
_یا پنج تن!
_همه امام زاده ها!
مندل: ای بابا دختر چقدر تو ترسویی تموم شد چشاتو باز کن!
_بلند شدیم؟ مطمئنی؟ چشمامو باز کنم؟
مندل: اره بخدا آبرومونو بردی چشاتو بازکن دیگه!
با شک اول یه چشممو بعد چشم دیگه مو باز کردم..
_عه اول تموم شد این که اصلا ترس نداشت!
مندل:نداشت و همچین کردی اگه داشت چیکار میکردی؟!
_حالا ولش کن بزار من یکم استراحت کنم خیلی از ترس فشار بهم وارد شد خسته ام..
مندل: وای تو هنوز اون عادت مزخرف خوابیدن تو طول راه رو داری؟!
_عاره چه جورم تازه بیشترم شده(خمیازه) اصلا حرکت که میکنیم خواب میاد پیشم!(خمیازه)
مندل: اه گندت بزنن بگیر بگپ الهی دیگه بلند نشی! (این همه مهر و محبتشو من چجوری جبران کنم (: )
هنذفری رو گذاشتم تو گوشم و آهنگ امام رضا ۲ حامد رو پلی کردم و بعدم چشمامو بستم.
"کبوترم هوایی شدم...
ببین عجب گدایی شدم...
دعای مادرم بوده که...
منم امام رضایی شدم...
پنجره فولاد تو..."
آقا دارم بعد ۲ سال میام پیشت... چقدر دلم هواتو کرده...
°|♥️|°
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_بیست_چهارم
°|♥️|°
نمیدونم کی خواب رفتم و چقدر در خواب ناز به سر بردم فقط یادمه با تکونای دست مهدیه بیدار شدم..
_سلام!
مندل:ساعت خواب! پاشو رسیدیم خواهر هزار کیلومتر خواب بودی!
_به به چه خوابی رو هوا..
از هواپیما پیاده شدیم و به سالن فرودگاه اومدیم بعد تحویل ساک همون از فرودگاه بیرون اومدیم..
مندل: فائز سوار تاکسی شو بریم هتل..
_اوه اوه منو میخوای ببری هتل؟ من تاحالا هتل متل نرفتم که! اینا به گروه خونی ما نمیخوره منو ببر یه مسافر خونه ای گوشه پارکی چیزی..
مندل: حرف نزن سوار شو..😂
با تاکسی های مخصوص فرودگاه رفتیم هتل اطلس.. خیلی جای شیک و با کلاسی بود.
مهدیه از قبل یکی از اتاق هارو رزرو کرده بود اینترنتی.
رفت با خانومی که توی پزیرش هتل بود صحبت کرد و بعد با دوتا کلید اومد..
مندل: بیا یکی مال تو اتاق ۳۱۳..
_باشه ممنون!
رفتیم بالا تو اتا دو تخته بود خیلیم شیک و عالی..
_وای مهدیه من دل تو دلم نیسن بیا زودتر بریم حرم..
مندل: تو تاحالا خواب بودی هیچی نفهمیدی من خیلی خستم بزار باشه برای فردا صبح..
_عه من میخوام الان که شبه برم کلی با امام رضا خلوت کنم و نماز صبحم حرم باشم..
مندل: من خستم نمیام!
_پس من تنها میرم..
مندل: اگه گم نمیشی باشه!
_نه نترس!
لباسامو عوض کردم یکم خراکی برداشتم و رفتم بیرون از هتل..
اول خواستم پیاده برم ولی گفتم یهو دیدی گم شدم.. پس تاکسی گرفتم.
_آقا بی زحمت برید حرم..
راننده:چشم!
از پنجره ماشین خیابونارو نگاه میکردم.
مشهد توی شب خیلی قشنگه..
مخصوصا گنبد و گل دسته آقا که الان از پشت پنجره ماشین رو به رو مه..
راننده:خانم رسیدیم.
_ممنون.
کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم.
از همون ورودی حرم دل تو دلم نبود..
بعد از گشت وارد شدم..
بالاخره بعد کلی جا به جایی وارد صحن صحن انقلاب شدم و اولین چیزی که منو تسخیر کرد سقاخونه اسمال طلا بود که تشنگی دل منو رفع میکرد..
جایی که میگن خود بهشته اینجاست!
اره اینجا خود بهشته...
گنبد طلایی امام رضا...
سقاخونه اسمال طلا...
پسنجره فولاد رضا....
هرچیزی که بهشت خدا داره اینجام هست...
چقدر آرومم اینجا... بخدا قسم که اینجا بهشته زمینه!
°|♥️|°
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
جلسه شماره 18
سلسله جلسات #استاد_امینی_خواه با موضوع #شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
⚠️ با توجه به مشکل حذف فایل ها، بعد از گذشت زمان در ایتا، لینک🔗دانلود مستقیم قرار داده شده است.👇
https://dl.aminikhaah.ir/sound/daneshgahi/se_daghighe_dar_ghiamat/18_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال"راهـ ــ ــ صالحین"بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو دقیقه به حرفهای این دوست خاموشت گوش بده
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_بیست_پنجم
°|♥️|°
....
ضریح و زیارت کردم و بیرون اومدم.
حال دلم کنار امام رضا خوبه... خیلی خوبه...
دوباره اومدم روی صحن و یه گوشه نشستم بعد خوندن چند رکعت نماز و زیارت نامه امام رضا گوشیمو چک کردم.
اووووه توی تلگرام کلی پیام داشتم!
فاطی گلی!
داداش علی!
سحر!
عاطی!
و......
اوه حالا اگه من سفر نبودم هیچ کدوم یادی ازم نمیکردنا ایش..
حوصله هیچ کسو نداشتم ولی مگه میشه جواب فاطمه رو ندم... فاطمه ای که دوستم بود...
زن داداشم شد....
حالام خواهرمه....
و چه بسا از خواهر مهربون تره برام...!
نوشته دلش برام تنگ شده و عکس از حرم میخواد..
از گنبد اقا عکس گرفتم و براش فرستادم.
ولی آفلاینه... آخی آبجیم خوابه..
آقاجون.... ای امام غریب.... شنیدم میگن هرکس تورو به جان جوادت قسم بده دست شو رد نمیکنی.... آقاجون تورو به جان جوادت اگه قراره این عشق بلندم کنه و خدا نزدیک من به محمدجواد برسم...! اگرم قراره زمینم بزنه و از خدا دورم کنه کاری کن برای عشقش برای همیشه ازدلم بره!
تا اذان صبح فقط گریه و دعا کردم بعدم نمازمو خوندم..
از شدت گریه هام سرم داشت منفجر میشد بلند شدم برگردم هتل... از قدمی که بر میداشتم یه زوج دست تو دست هم مشغول زیارت بودن...
امام رضا یعنی میشه یه روزی من و محمدجوادم!
وقتی سوار تاکسی شدم خورشید داشت طلوع میکرد صحنه خیلی قشنگی بود...
هنذفریم تو گوشم بود و صدای آهنگ امام رضا ۱ حامد بغضمو بیشتر میکرد...
"نشون به این نشونه.... صدای نقاره خونه.... من و به تو میرسونه.... ببین دلم خونه...."
زیر لب با صدای آروم و پر از بغض گفتم خدایا دیگه اصراری ندارم هرچه که تو صلاح و مصلحت میبینی و اولین قطره اشک بغض شکستم جاری شد....
°|♥️|°
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_بیست_ششم
°|♥️|°
...
وقتی رسیدم هتل و رفتم اتاقمون مهدیه تازه بیدار شده بود و داشت لباس میپوشید
_سلام صبح بخیر..
مندل:سلام عزیزم زیارت قبول..
_ممنون عزیز. میری حرم؟
مندل:آره میرم حرم. توهم استراحت کن که اومدم ناهار ببرمت یه جای توپ نگی این رفیق ما بی معرفته!
_چشم. التماس دعا..
مهدیه رفت منم لباس راحتی پوشیدم و دراز کشیدم ولی هرکار میکردم با اینکه دیشب کامل بیدار بودم خواب نمیرفتم.. (تو هواپیما عین خرس خوابیده الانم توقع داره خوابش ببره😉)
گوشیم برداشتم و شماره فاطی رو گرفتم دومین بوق برداشت
_سلام.
فاطی:سلام و کوفت تو رسیدی نباید یه زنگ میزدی مامان اینا بفهمن سالمی؟!
_آخ اصلا حواسم نبود! خب گوشیو بده مامان باهاش بحرفم..
فاطی: لازم نکرده دیشب مهدیه زنگ زد گفت سالم رسیدین توهم رفتی حرم. برا همونم بود فهمیدم حرمی عکس ازت خواستم.. مامانتم نیس رفته خونه داییت.
_فاطمه...
فاطی: جونم؟
_الان کجایی؟
فاطی: خونه تون دیگه..
_آخه واقعا این چه سوالی بود من پرسیدم تو که همش خونه مایی(نویسنده رسیدگی کنه این عروسه ما کنگر خورده لنگر انداخته)
فاطی: اره همش اونجام اصلا به تو چه؟!
_هیچی بابا فقط یه لطفی بکن به علی بگو اگه میتونه یکم پول برام کارت به کارت کنه زشته همش مهدیه پول خرج کنه
فاطی: زشته آخونده با شلوار کردی سوار دو چرخه!😂
_مرض کجاش خنده دار بود :|
فاطی: اه بیا برو گمشو باشه به علی میگم.
_ممنون..
فاطی: راستی شما ۵ روزه اید دیگه؟
_آره چطور مگه؟
فاطی: عروسی عاطی دختر خالمه ها حواست کجاست کلی سفارش کرده تو بیای..
_من بخدا اصلا خبر نداشتم! با کی قراره ازدواج کنه؟!
فاطی: با محمدجواد..
_کدوم محمدجواد؟!!
فاطی: سکته نکنی ها! بابا جواد قابی..
_خب به سلامتی باشه میام.
فاطی: آفرین. سوغاتی یادت نره ها!
_ما که بچه مچه تو خانواده نداریم واسه کی سوغاتی بگیرم؟!
فاطی: بیشعووور! حالا کاری به بقیه ندارم ولی تو نباید برا زن داداش عزیزت سوغاتی بگیری؟!
_باشه بابا میگیرم...
یهو نگاهم افتاد به ساعت..
_وای فاطی ساعت ۱۲ شد مگه چقدر حرف زدیم؟!
فاطی: عه جدی؟!
_اره من برم آماده شم مهدیه الان میاد بریم ناهار بیرون..
فاطی: خوش بگذر جیگر. به علیم میگم برات بفرسته.
_مرسی عزیزم یاعلی.
فاطی: یاعلی.
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
🌺اميرالمؤمنين عليه السلام:
زخمِ زبان، دردناك تر از زخمِ نيزه است.
(ميزان الحكمه ج۱۰ ص۲۶۵)
🌹امام باقر عليه السلام:
هيچ انسانى نيست كه پيش روى مؤمنى از او بد گويد و طعنه زند، مگر اين كه به بدترين شكل بميرد و سزاوار است كه روى خير و سعادت را نبيند.
(ميزان الحكمه ج۸ ص۳۴۱)
┄┅═✧❁🌟💠🌟❁✧═┅┄
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای بقیه دعا کنیم تا دیگران هم به ما دعا کنند
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
جلسه شماره 19
سلسله جلسات #استاد_امینی_خواه با موضوع #شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
⚠️ با توجه به مشکل حذف فایل ها، بعد از گذشت زمان در ایتا، لینک🔗دانلود مستقیم قرار داده شده است.👇
https://dl.aminikhaah.ir/sound/daneshgahi/se_daghighe_dar_ghiamat/19_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال"راهـ ــ ــ صالحین"بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin