eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
950 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
93 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
14.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اینم یه سیدحسن نصرالله دیگه! 🖤🍃در جمع میلیونی مردم لاهور پاکستان.! ✅ کپی برابر با اصل ⁉️چه خبرشده تو دنیا؟ تا کور شود هر آنکه نتواند دید 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 گاهی چند ماه خورشید را نمی بینم! نقل عجیب تولیت آستان قدس رضوی از زندگی شهید سید حسن نصرالله راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 موشک‌های ایرانی حداقل چند تومن به اسقاطیل ضرر زدند؟ 120،000،000*60،000= 7،200،000،000،000 هر ی دونه f35، که حتی پولشم بدید بهتون نمیفروشن(بادلار60هزار تومن) ی خبر شنیدم حدودا 25 تاش دیشب ترکوندیم، حالا حاصل ضرب عدد بالا رو در 25 ضرب کنی چند می‌شه! 180.000.000.000.000 شما بگید چند میشه👏🤔 ♦️‌‌اینکه موشک‌های ایرانی به امن‌ترین نقطه آن ها میرسد، چه پیامی برای دنیا دارد؟ ♦️‌‌صحبت‌های دکتر مصطفی خوش‌چشم شنیدنی هست؛ ببینید و لذت ببرید‌ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
⚫️ توصیف آیت‌الله مصباح‌یزدی از شهید سید حسن نصرالله من کسی را در بین دوستانی که می‌شناسم، ندیده‌ام که مانند جناب سید حسن نصرالله نسبت به مقام معظم رهبری باشد. او می‌فرمود: «شما خیال نکنید ما منتظریم آقا امر کنند تا ما کاری را انجام دهیم. اگر احتمال دهیم که کاری را دوست دارند، انجام می‌دهیم، چون برای ما ثابت شده که خدا به ایشان فهم و بصیرتی داده که به ما نداده است. او چیزهایی می‌فهمد که ما نمی‌فهمیم. او جز رضای خدا چیزی نمی‌خواهد. یعنی اگر احتمال بدهیم ایشان چیزی را دوست دارند، دنبال آن احتمال می‌رویم، چه برسد به این‌که دستور بدهد.» خدا به ما کسی را داده که دشمنانش هم نتوانسته‌اند نقطه سیاهی در زندگی‌اش پیدا کنند. منصفانشان اعتراف کرده‌اند که هیچ‌کس در سیاست مثل او در صفا و پاکی ندیده‌ایم. آیا این برای ما نعمت و افتخار نیست؟! 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
🥀 تصاویری از تشییع نمادین پیکر مطهر شهید سیدحسن نصرالله در نجف و حرم امیرالمومنین علی علیه السلام و کربلای معلی و حرم اباعبدالله‌الحسین علیه السلام 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 تنها آثار جامونده از عماد دو تا از قاب عکسهاش بود که روی سینه‌ی دیوار خودنمایی می‌کرد. نگاهشون کردم و آیا عکس عماد هم شامل این تحریم بود؟ قاب اول رو از سینه‌ی دیوار جدا کردم. با دستهام طرفینش رو گرفتم و زل زدم بهش و چرا نگاهم دوباره مات شده بود؟ آرنجش رو ستون روی زانو کرده بود و مشتش رو تکیه‌ی چونه و مستقیم و مهربون به دوربین نگاه می‌کرد. در کشاکش تصمیم‌گیری مونده بودم. فکر به روزهای اخیر و دل شکسته‌م باعث میشد که بخوام قاب رو روی باقی وسایل بذارم و خاطرات سراسر عشق گذشته و کشش عجیب و درونیم مانع این کار میشد. دلگیر بودم و درگیر و چه اتفاق تلخیه این دوراهی های حالگیر! من بیوه نشده بودم ولی با بیوه هم فرقی نداشتم و این تلخترین واقعیت عمرم بود و فکر نمی‌کردم که این آزمایش چنین دردناک و نفسگیر باشه. تصمیم آخر رو قلبم گرفت و تموم منطقم رو پس زد و مگر عشق با دلخوری از بین میره؟ و من با تموم وجود متاسف بودم که هنوز هم دوستش داشتم! هر دو رو لای بقچه‌ی مخملی یادگار خانم جون پیچیدم و لابلای وسیله‌های صندوقچه، گوشه‌ی اتاق پستو پنهان کردم تا فعلا در تیر رس نگاهم نباشه. اذان شده بود که کار من هم تموم شد. احساس تنهایی و غم وحشتناکی داشتم وضو گرفتم و خواستم به نماز بایستم و سجاده‌ی عماد! سجاده‌ش رو فراموشم شده بود که روی باقی وسایلش بذارم. همون سجاده‌یی که خودم گوشه‌هاش رو گلدوزی کرده بودم. روی زمین بازش کردم و تسبیح شاه‌مقصودش رو دور مهر پیچیدم و قامت بستم. نمازم رو خوندم و سلام دادم و چه آرامشی گرفت دلم. دست کشیدم روی گلهای گوشه‌ی سجاده و اون هم شد استثنایی از قانون خودساخته‌م. سجاده رو تا زده و گذاشتمش کنار همون تاقچه بمونه. از تموم عماد همین سه چیز برام مونده بود و خودخواه بودم که برای خودم خواسته بودمش؟ ظهر بود و من از ناهار مریم غافل مونده بودم و احساس عذاب وجدان داشتم. اصلا من به خاطر بچه‌ها برگشته بودم و حالا اونقدر درگیر خودخواهیهام شدم که فراموششون کردم. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 تنها آثار جامونده از عماد دو تا از قاب عکسهاش بود که روی سینه‌ی دیوار خودنمایی می‌کرد. نگاهشون کردم و آیا عکس عماد هم شامل این تحریم بود؟ قاب اول رو از سینه‌ی دیوار جدا کردم. با دستهام طرفینش رو گرفتم و زل زدم بهش و چرا نگاهم دوباره مات شده بود؟ آرنجش رو ستون روی زانو کرده بود و مشتش رو تکیه‌ی چونه و مستقیم و مهربون به دوربین نگاه می‌کرد. در کشاکش تصمیم‌گیری مونده بودم. فکر به روزهای اخیر و دل شکسته‌م باعث میشد که بخوام قاب رو روی باقی وسایل بذارم و خاطرات سراسر عشق گذشته و کشش عجیب و درونیم مانع این کار میشد. دلگیر بودم و درگیر و چه اتفاق تلخیه این دوراهی های حالگیر! من بیوه نشده بودم ولی با بیوه هم فرقی نداشتم و این تلخترین واقعیت عمرم بود و فکر نمی‌کردم که این آزمایش چنین دردناک و نفسگیر باشه. تصمیم آخر رو قلبم گرفت و تموم منطقم رو پس زد و مگر عشق با دلخوری از بین میره؟ و من با تموم وجود متاسف بودم که هنوز هم دوستش داشتم! هر دو رو لای بقچه‌ی مخملی یادگار خانم جون پیچیدم و لابلای وسیله‌های صندوقچه، گوشه‌ی اتاق پستو پنهان کردم تا فعلا در تیر رس نگاهم نباشه. اذان شده بود که کار من هم تموم شد. احساس تنهایی و غم وحشتناکی داشتم وضو گرفتم و خواستم به نماز بایستم و سجاده‌ی عماد! سجاده‌ش رو فراموشم شده بود که روی باقی وسایلش بذارم. همون سجاده‌یی که خودم گوشه‌هاش رو گلدوزی کرده بودم. روی زمین بازش کردم و تسبیح شاه‌مقصودش رو دور مهر پیچیدم و قامت بستم. نمازم رو خوندم و سلام دادم و چه آرامشی گرفت دلم. دست کشیدم روی گلهای گوشه‌ی سجاده و اون هم شد استثنایی از قانون خودساخته‌م. سجاده رو تا زده و گذاشتمش کنار همون تاقچه بمونه. از تموم عماد همین سه چیز برام مونده بود و خودخواه بودم که برای خودم خواسته بودمش؟ ظهر بود و من از ناهار مریم غافل مونده بودم و احساس عذاب وجدان داشتم. اصلا من به خاطر بچه‌ها برگشته بودم و حالا اونقدر درگیر خودخواهیهام شدم که فراموششون کردم. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
🌎🌎🌎 🟢 ‏امشبم همه میخوابیم چه اونا که گفتن پای نظام و سپاه هستند... چه اونها که علیه سپاه شعار دادند و فحش دادند ... ولی یک عده پای همون ‎پدافند ، پای همون شاسی ، امشب نمیخوابند !! ۴۰سال است که نمیخوابند !! برادر عزیزی که پای پدافند نشستی دست و دلت نلرزد !! حتی اونی که دارد فحش میدهد به امید بیدار بودن تو ، خودش و زن و بچه اش راحت میخوابند ... تو صبور باش اينها داعش نديده اند. جهاد نكاح و فروختن ناموس را به نظاره ننشسته اند. تجاوز به زن و فرزند را در مقابل چشم شان شاهد نبوده اند كسى اطفال دوساله آنها را مجبور نكرده با سر بريده پدر فوتبال كند زنده پوست كندن و به آتش افكندن و هر روز و هر ساعت انتحار و انفجار و هزاران جنايت و قصه نا گفته كه هيچ درنده اى در حق هم نوع خود نكرد تو صبور باش كه قدر عافيت كسى داند كه به مصيبتى گرفتار ايد قدر يك شب در امنيت خوابيدن را از افغانستانى بپرس و از آواره سوری و عراقی و لبنانی آنها به عظمت کار تو و بزرگی و جایگاه سردار علمدارت بهتر واقفند تا برخی هموطنان ایرانی تو که این روز ها به تو ‌فحش دادند. انها نمیدانند و در عجبم که چگونه درک نمی کنند که اگر تو نباشی داعش حسرت همین فحش دادن را نیز به دل آنها خواهد گذاشت ترامپ هم دیگر توئیت نخواهد کرد و شعار دهندگان نیز هیچگاه مرد میدان نبوده اند اینها در پناه امنیتی که تو و سردارانت برای تأمین آن از جان مایه گذاشتی فقط نامردانه و نابخردانه بلدند فحش بدهند تو صبور باش و پای ماشه بمان. . https://eitaa.com/harffe_hesab 🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
* 💞﷽💞 سریع به سمت حیاط رفتم تا بیارمشون که فرخنده سادات محمدرضا رو بغل زده به سمتم می‌اومد. دستم رو به سمتش گرفتم و بچه رو توی بغلم گذاشت و مریم هم سررسید. - ببخشید کارم طول کشید شما رو کلافه کردن؟ - نه مادر نه. به طرف ساختمون خودشون برگشت و چند لحظه بعد با سینی حاوی غذا داخل شد و گفت: - مریم سیره‌، نهارش رو دادم خودت هم بشین بخور. با نهایت تاسف ادامه داد: - رنگ به روت نمونده. نگاهش کشیده شد سمت ساکها و وسایل گوشه‌ی اتاق و چشمهاش پر از شرمندگی شد و با بغض ادامه داد: _ دخترم! حفظش کن، اینطور بیشتر از دستش میدی! تو خانم خونه‌ی عمادی، چرا خودت رو باختی و داری جا می‌زنی؟ با صدای گرفته و زار ولی آرومتر از قبل جواب دادم: _ نمی‌تونم فرخنده سادات، لااقل الان نمی‌تونم. انگار می‌خواست چیزی بگه که می‌دونست به مذاقم ‌خوش نمیاد و مگه تلخ‌تر از تموم این اتفاق هم چیزی هست؟ - راستش، عماد از شبی که براش شرط گذاشتی گفته که می‌خواد مرجان رو هم بیاره توی همین خونه. با دعوا و داد و بیداد حاج مصباح رو راضی کرده و میگه اینجوری لااقل نزدیک معصوم و بچه‌هام. صدای تَرک خوردن قلب ناتوانم رو به وضوح شنیدم و مگر جای سالم هم داشت؟ یا تَرَک روی تَرَک بود؟ ناراحت و دل گرفته‌تر از قبل گفتم: _ اون می‌خواد من رو از پا در بیاره. می‌خواد آینه‌ی دقّم جلو‌ی روم باشه و روزی هزار بار بمیرم و زنده شم . دستش رو سر شونه‌م گذاشت و گفت: _ دور از جونت مادر. این چه حرفیه؟ حاج بابا قبول کرده ولی بهش گفته که باید ببریش اتاقهای بالاخونه(اتاقهایی روی پشت بام که برای انبار غلات و خشکبار استفاده می‌شده)، عماد هم چند تا کارگر گرفته و بالا رو تمیز کردن، حاجی باهاش شرط کرده مرجان حق نداره پا بذاره این پایین تا وقتی که معصوم اجازه نده. ته دلم با تمام ناراحتیهایی که داشتم از حمایت پدر شوهرم کمی خشنود بودم اما چه سود؟ اشکی که از گوشه‌ی چشمم راه باز کرده بود فرو چکید و گفتم: _ دست شما و حاج بابا درد نکنه. اما با این کارها دیگه چیزی درست نمی‌شه. دلم از پسرت شکسته فرخنده سادات، بدجور هم شکسته. _ می‌دونم مادر! جوونی کرده تو بزرگی کن، خانمی کن و به خاطر بچه‌‌هات هم که شده مبادا به جونش آه بکشی. - جفا کرده در حقم ولی خدا شاهده که من راضی نیستم خار توی پاش بره. - می‌دونم ‌مادر، هر چی غیر از این می‌گفتی باور نمی‌کردم. بغض گلوش دامنگیر چشمهاش شد و اشکش سرازیر شد و ادامه داد: _ کمتر خودت رو اذیت کن و کمتر اشک بریز! به جده‌ی سادات قسم که روز و شب برای صبرت دعا می‌کنم معصوم. اگه عماد پسر منه تو هم هیچ وقت برام عروس نبودی. ولی چه کنم که دستم کوتاهه از چاره. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
👓 امام خامنه‌ای شاگرد همان ابَرانسانی است که وقتی عراق به راحتی تهران را موشک باران می‌کرد به او گفتند پناهگاهی محکم برای شما می‌سازیم، امام گفت: شما بروید و برای امنیت مردم تهران فکری بکنید. برای ‌‎ ‎‌ملاقاتی‌ها، مدارس، عموم مردم، در محله‌های پر تجمع فکر کنید من هم ‎‌مثل همه مردم! ❗️ رهبر انقلاب با این نمازجمعه می‌خواهد به مردم کشورش حتی کسانی که قبولش ندارند بگوید من همینجا هستم، اسرائیل نمی‌تواند غلطی کند! . https://eitaa.com/harffe_hesab 🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به تو از دور سلام ✅ راهکار آسان آیت الله مصباح یزدی(قدس سره) برای ارتباط مستمر با حضرت سیدالشهدا علیه السلام. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
16.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❗️دشمن به ما رحم نخواهد کرد! 🔺این را شهادت سید حسن نصرالله، به ما ثابت کرد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🚨 حضور مردم در مقابل مصلی تهران ✅ تصاویری از حضور نمازگزاران تهرانی در مقابل مصلای تهران قبل از ساعت ۴/۳۰ بامداد و طلوع آفتاب ⁉️ آیا دشمن می خواهد در مقابل این مردم قدعلم کند ؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
🌎🌎🌎 📣 | سعیدِ خمینی، عبداللهِ سیدقائد 🖼 در حاشیه‌ی عیادت فرزندان رهبر انقلاب به نمایندگی از ایشان، از مجروحان لبنانی و رزمندگان مقاومت که برای درمان به ایران اعزام شده‌اند 🔹️همین چند دقیقه قبل فهمیده ملاقات‌کننده‌اش فرزندِ رهبر انقلاب اسلامی و به‌‌قول ‌خودشان سیدقائد است. به احترامش نیم‌خیز شده روی تخت. دو دست توی پانسمان با انگشتانی قطع شده و چشم‌های عمل و پانسمان شده و سر و صورتی پر از زخم و بخیه. هیچ جا را نمی‌بیند. فقط از جهت صدا می‌تواند مکان مخاطب را تشخیص دهد. 🔹️همسر جوانش هم کنار تخت ایستاده. کاملا در قواره یک زوج شیعه‌ی لبنانی! حاج آقا که می‌رسد با همان چشم و پلک‌های بخیه و پانسمان شده بغضش می‌ترکد. در پاسخ حاج آقا که از احوال و زخم‌هایش می‌پرسد می‌گوید: «فدای سر شما! نگران نباشید!» 🔹️همسرش ایستاده کنار تخت. اشک می‌ریزد. قفل کرده‌ام. آن از زهرای ۵ ساله و هادیِ ۱۱ساله و الباقی بچه‌هایی که در خردسالی زخم صهیون به تن‌‌شان نشسته و این هم از بزرگ‌ترهایشان و عبدالله ۳۲ ساله و همسرش. 🔹️عبدالله دارد با گریه‌ای که معلوم نیست اشک‌هایش باید چطور از لای زخم‌ها، بخیه‌ها و پانسمان‌ها راهشان را باز کنند ادامه می‌دهد: «به سیدقائد بگویید درست است که ما عزیز از دست داده‌ایم (منظورش سیدحسن نصرالله است) اما سایه‌ی عزیزتر هست هنوز! به سید قائد بگویید یک سپاه در لبنان دارد که منتظر دستور اوست.» 🔹️حاج آقا می‌گوید به امر آقا راهی شده‌اند تا جویای احوال او و بقیه رزمندگان شوند. بعد هم هدیه‌ای که از طرف آقاست را به همسر عبدالله می‌دهد. عبدالله اما گوشش به این حرفا نیست و تند تند با گریه دارد حرف‌هایش را می‌زند: «به سید قائد بگویید نگران ما نباشد. از طرف من حتما ببوسیدش! بگویید سربازش سلام رساند!» 🔹️حاج آقا خطاب به همسر عبدالله، جویای رسیدگی از آنها می‌شوند و اینکه اگر مشکلی هست حتما بگویند. زن محجوبانه از همه چیز تشکر می‌کند و از رسیدگی کادر درمان. مترجم ترجمه می‌کند که زن جوان یکهو می‌پرد توی صحبت‌‌ها: «فقط یک درخواست دارم!» همه گوش تیز می‌کنند: «سلام من را هم به سیدقائد برسانید!» 🔹️سرم را می‌گیرم سمت پنجره تا بغض خفت شده بیخ گلویم رها شود. جای سالم توی صورت پر از بخیه‌ی‌ عبدالله نیست. حاج آقا کنار گوشش می‌گوید: «الان به خدا خیلی نزدیکی، برای ما دعا کن!» عبدالله اشک می‌ریزد و با چشم‌های بسته حرف‌هایش را می‌زند. 🔹️پرتاب می‌شوم به سکانس‌های از کرخه تا راین و سعید، رزمنده‌ی ایرانی که بعد از بهبود چشمانش با شنیدن یاد و نام امام اشک می‌ریخت. در پاسخ به اینکه گریه برای چشم‌هایش ضرر دارد می‌گفت بگویید بدوزندشان. سعید نمی‌دانست عبدالله با چشم‌های دوخته شده هم گریه می‌کند. 💻 Farsi.Khamenei.ir
🔸 باز تعریف " از سوی جمهوری اسلامی : یعنی کشوری که پس از موشک‌باران کردنِ صهیونیست‌ها بعنوان یک قدرت بلامنازعه هسته ای ، رئیس جمهورش در سفر رسمی به قطر برود وزیر خارجه‌اش با وجود تهدیدهای زیاد با هواپیما در یک سفر از قبل اعلام شده به لبنان سفر کند و رهبر معظمش به همراه میلیون ها هواداراش در نمازجمعه حاضر می شود و کلی مقامات ارشد نظامی و سیاسی پشت سرش به نماز می ایستند. اینجا جمهوری اسلامی ایران است.😎 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹عکسی پر معنا از مادر دو شهید در مصلی تهران. با تخت بیماری‌اش به همراه نوه‌هایش از مشهد آمده بود برای عرض تسلیت به آقاجانمان ملت بزرگ ایران زبان و کلام در برابر ایمان، عظمت و اقتدارتان قاصر است. راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 نه تعلل می‌کنیم.!!! نه شتاب‌زده می‌شویم!!!! 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 دکتر خوش چشم. 🟢 جنگ رسانه ای به همراه عملیات وعده صادق ۲ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 ساعتی گذشته بود و سبک شده بودیم. هم من هم فرخنده سادات. کلی با هم دیگه درد دل کرده بودیم . دست سر زانوش گذاشت و یا علی گویان کمر راست کرد و گفت: - نمی‌دونم این بلا از کجا و چه‌جور رو سر این زندگی آوار شد ولی خدا بدخواه زندگیتون رو به زمین‌گرم بزنه، من برم که حالا دیگه حاج‌مصباح پیداش میشه. آفتاب اولین روز زندگی بدون عماد، بعد اون اتفاقات غروب کرد و سخت بود که دیگه نباید منتظر می‌بودم تا از شهر بیاد. اولین سفره‌ی شام بدون عماد رو انداختم و در جواب مریم باید چی می‌گفتم وقتی که پرسید: - پس چرا بابا عماد نیومده؟ و من سربالاترین جواب دنیا رو دادم وقتی که گفتم: - نمی‌دونم. درمونده‌ی این مطلب بودم که با چه زبونی به این دختربچه‌ی سه و نیم ساله بفهمونم، چرا پدرش سر سفره نیست؟ من باید که هم پدر می‌بودم و هم مادر و چه طاقت‌فرساست ایفای این هر دو نقش با هم! حوالی ساعت ده بود که صدای قدمهای عماد از راهرو ورودی به گوشم رسید، بچه‌ها خوابیده بودند و خودم چمباتمه زده جلوی تلوزیون سیاه ‌و سفید، منتظر نشسته بودم تا وسیله‌هاش رو تحویلش بدم. چند ضربه‌ به در خورد و آروم صدا زد: _ معصوم بیداری؟ بی‌هوا به سمت در رفتم و بازش کردم. نگاهش پر از تمنا روی موها و صورتم بالا وپایبن می‌شد و انگار غرق خودش بود. سنگین سلام کردم. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 نگاهش رو معطوف چشمهام کرد و خسته و گرفته جواب داد: _ سلام، خوبی معصوم؟ بچه‌ها خوابن؟ _ شکر، می‌گذرونم، آره خوابیدن. قدمی به عقب برداشتم و ادامه دادم: - بیا این وسایلت رو بردار ببر. صداش ناباور بود و پر از خواهش. - سرت رو بالا بیار معصوم و توی چشمهام نگاه کن و بگو که داری بیرونم می‌کنی، بگو که دیگه تو دلت جایی ندارم و افتادم از چشمت. جوابش رو ندادم و فقط نگاهش کردم. غمگین نگاهم کرد و گرفته و البته عجزوارانه ادامه داد: _ یعنی جدی جدی برم معصوم؟ بدون تو سخته، تو تموم زندگی منی... وسط حرفش پریدم و عصبی پوزخندی زدم و گفتم: - من نصف که هیچی ثلث زندگی تو هم نبودم عماد! عمری فکر می‌کردم که هستم ولی باورهام همه غلط از آب دراومد. بردار و برو بیشتر از این عذابم نده‌. بغضم ‌رو به سختی فرو خوردم و آخرین تیر رو زدم و گفتم: - خوشبخت باشی. و از پشت پرده‌ی اشک حلقه‌ی شفاف توی چشمهاش رو دیدم و عضلات صورتی که بی‌نهایت منقبض بود. مرد مغرور پیش روم اشک به دیده آورده بود و تیر نهایی کاری بود انگار! اشکم سرازیر شده بود. اعتراف این موضوع سخت بود ولی بیقرار بودم و دلم برای آغوش و نوازشهاش پر می‌کشید. چنان حالت صورت و نگاهش مظلوم و غریب بود که دلم داشت از جا کنده می‌شد. نگاه از نگاهش گرفتم و سریع رو برگردوندم و همونطور که پشتم بهش بود با بغض گفتم: _ برو عماد وسیله هات رو بردار و برو، دلم نمیاد و نمی‌خواد که نفرینت ‌کنم اما... امیدوارم خدا هر طور که شایسته عدل خدایی خودشه جوابت رو بده. بی‌صدا وسایل رو بیرون برد و لحظاتی ایستاد و انگار با خودش کلنجار می‌رفت که چیزی بگه و گفتم: - شب‌بخیر. نفسی عمیق کشید و بی‌حرف بیرون رفت. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 فقط یک لحظه سرعت اصابت موشک هایپرسونیک فتاح را ببینید. واقعا" عین صاعقه فرود می آید. چی ساختن بچه های ما😳 . https://eitaa.com/harffe_hesab 🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸 ‌‌‌
25.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 پیش بینی واکنشهای پادشاهان جدید و قدیم به خبر اصابت موشکهای سپاه 💠 ویدیوی خلاقانه‌ای که در شبکه‌های اجتماعی مورد استقبال کاربران فضای مجازی قرار گرفته است! در این ویدیو شما واکنش جالب پادشاهان جدید و قدیم را می بینید. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘هم ‌امام ما اومدن وسط میدون هم آقا‌زاده‌هاشون😎 حق که باشی مثل جدت با بچه هات میایی برای مبارزه (مباهله) 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟠 تصاویری که شاید هرگز ندیده باشید 🔸واکنش مردم وقتی متوجه می‌شوند سیدحسن نصرالله در دوران دفاع مقدس، دوشادوش رزمندگان ایرانی با صدام می‌جنگید 🇮🇷   💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin