eitaa logo
『رهبرم سید علـی』
2.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
6.3هزار ویدیو
94 فایل
شھیدحاج‌قاسم‌سلیمانی؛ ازاصوݪ‌مراقبت‌کنید؛اصوݪ‌یعنۍوݪی‌فقیه، خصوصاًاین‌حکیم،مظݪوم،وارسته‌دردین، فقه،عرفاטּ،معرفت؛ خامنه‌ا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌؎عزیزراعزیزجاטּخودبدانید، حرمت‌اوراحرمت‌مقدسات‌بدانید.. -همسایه‌هاموݩ؛👇 - @Saberine_Motenaem - @Safinatol_Najat
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 ویژه‌نامه "شهید پیروز" 🔻 بررسی و تحلیل خطبه‌های نمازجمعه ۲۷دی‌ماه۹۸ ➕ مصاحبه با همرزمان شهید سلیمانی و شخصیت‌های برجسته محور مقاومت 🔺 بازنشر به مناسبت سالروز سخنرانی حضرت آیت الله خامنه‌ای در نمازجمعه تاریخی ۲۷دی‌ماه۹۸ 📥 صفحه ویژه👇 http://farsi.khamenei.ir/masir-1399/
🔰 | بیانات حضرت آیت الله خامنه‌ای در خطبه‌های تاریخی ۲۷دی‌ ماه ۹۸ 🔍 بخوانید👇 https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=44695
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 حفظ غیرت دینی، به عنوان عامل پیروزی‌ها و تبدیل تهدید به فرصت 🔻رهبر انقلاب: عزیزان من، کسانی که این سخن را از این بنده‌ی حقیر می‌شنوید! را حفظ کنید. عامل نجات کشور در بزنگاه‌های مختلف، غیرت دینی ملّت ایران بوده. غیرت دینی است که تهدیدها را به فرصت تبدیل میکند. ۱۴۰۰/۱۰/۱۹ 👈🏼 گزیده بیانات رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با مردم قم 📥 khl.ink/f/49363 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
『رهبرم سید علـی』
✨ #ماجرا | #از_چیزی_نمی‌ترسیدم 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌ قاسم‌ سلیمانی 1️⃣ روستازاده #
| 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت 1️⃣ 🍃 بهار برای ما فصل نعمت بود: اولاً فرار از سرمای جان‌سوز زمستان و دوم اینکه فصل کوچ ما بود. به محض اینکه نوروز تمام می‌شد، پس از اتمام سیزده که زن‌ها معتقد بودند نحس است، ایل ما کوچ می‌کرد به سمت ارتفاعات تَنگَل*: جنگلی تُنُک* با بادام‌های وحشی که در فصل بهار چادرکَن* می شد و باغ بزرگی در تنگل که انواع میوه‌ها را داشت. 🌄 دره عمیق و سرسبز و پر از گردوی بُندر* که از شدت درهم‌تنیدگیِ درختان گردو، آفتاب داخل آن نمی‌افتاد و ده‌ها چشمه‌سار آب از دره‌های کوچک آن جاری بود و رودخانه کوچکی را تشکیل می‌داد. بیدهای بسیار بلند و سپیدارهای سر به فلک کشیده باغ، سایه بسیار بزرگی را درست می‌کرد. مادرم پَلاس* را لب جوی آب میزد و جُغ‌ها را می‌کشیدند. صدای شُرشُر و غلتان آب که از وسط چادر سیاه ما عبور می‌کرد، صفایی می داد؛ اگرچه فقر و زحمت زیاد، فرصت درک این صفا را نمی‌داد.. ‌‌‌‌┄┄┅┅❅┅┅┅┄ *دندان گریچ: همان دندان قريچو یا دندان قروچه *مائده: خوراکی، در معنای عام آن *کاگوبازی: یا کوگ بازی یا کوگوبازی شاید به‌معنای کَبک‌بازی باشد. در منطقه برفی رابُر، کبک زیاد است. کبک‌ها، گاهی از ترس، سرشان را زیر برف می‌کنند یا در برف قایم می‌شوند. کودکان منطقه هم «قایم باشک بازی» را به این نام می‌خواندند *زرلو: یکی از دهستان‌های بخش هنزا در منطقه بافت *تَنگل: تنگل هونی، در ۶کیلومتری جنوب‌شرقی شهر رابر، منطقه ‌ی است پربرف و پرگیاه که مقصد قشلاق عشيرة آنان بوده است. *تُنُک: کم‌پشت و ناانبوه *چادرکَن: در زبان محلی، چادرکن یعنی پر از گل و شکوفه *بُندر: بندر هنزا در ۳۰ کیلومتری شهر رابر مدنظر است. بندر (بن دره) آغاز و ورودی دره را می‌گویند که جایی است خنک و بی‌آفتاب *پلاس: یا سیاه‌چادر عشایری سرپناه اصلی کوچ‌نشینان است. آن را با موی بز می‌بافند و با یک چوب عمود در وسط و چند چوب و طناب در اطرافش سرپا می‌کنند *جُغ: حصاری بوده که با نی می‌ساختند و دور سیاه چادر (پلاس) می‌کشیدند. 🇮🇷 @rahbaram_seyed_al
🔰، عامل پیروزی 🔺رهبرانقلاب‌اسلامی: غیرت دینی پدران و مادران و همسران موجب شد که جوانهای ما بروند به جبهه و در این جنگِ در واقع بین‌المللی، ‌که آمریکای آن روز، شوروی آن روز، ناتوی آن روز، ارتجاع منطقه در آن روز، همه با هم همدست شده بودند که ایران را شکست بدهند و امام را به زانو در بیاورند و نهضت را نابود بکنند، همه‌ی اینها را شکست داد و توانست پیروز بشود. 🗓 ۱۴۰۰/۱۰/۱۹ 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
| بِـسمِ‌اللهِ‌الرَّحمٰن‌اَلْرَّحیم | 🌹پیامهای آیه فوق ⇧⇩: 1- در جنگ و جهاد، كسب غنيمت از دشمن، امرى مجاز و از وعده‌هاى الهى است. 2- گسترش و توسعه اقتصادى مسلمانان، نعمت و موهبتى الهى است و سبب ايجاد انگيزه مى‌شود. 3- آنچه مسلمانان در امثال خيبر، به عنوان غنايم به دست مى‌آوردند، تمام وعده‌هاى الهى نيست. 4- عجله، در بعضى جاها پسنديده است. 5- غنايم، آنگاه گواراست كه همراه با امنيّت باشد. 6- دست كشيدن دشمن از شما، يك نعمت الهى است. 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
دوستی ملت‌ها.mp3
4.86M
🎧 | دوستی ملت‌ها 🌷 ملت‌ها با ایران مشکلی ندارند؛ حتی ملت‌های غربی! 📻 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺رهبر انقلاب: به مسئله‌ی تحریم به شکل یک کار سیاسی یا دیپلماسی نباید نگاه کرد؛ این واقعاً جنایت است! ۱۴۰۰/۰۱/۰۱ 🏷 پرونده 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | تریبون مقاومت 🔺 مروری اجمالی بر خط مقاومت و ایستادگی ملت در چهل سال بیانات رهبر انقلاب در خطبه‌های نماز جمعه تهران 🗓بازنشر به مناسبت ۲۸ دی‌ماه، سالروز نخستین به امامت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در سال ۵۸ 📥 سایر کیفیت‌ها👇 http://farsi.khamenei.ir/video-content?id=44683
| 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌قاسم سلیمانی 2️⃣ نوجوان پرتلاش 💶 پدرم نهصد تومان بدهکار بود. به همین دلیل، هی به خانه کدخدا رفت‌وآمد می‌کرد که به نوعی حل کند. بدهي پدرم مرا از مادرم بیشتر نگران کرد. به خاطر ترس از به زندان افتاد پدرم، بارها گریه کردم. بالاخره، برادرم حسین تصمیم گرفت برای کارکردن به شهر برود تا شاید پولی برای دادن قرض پدرم پیدا کند. او با گريه مادرم بدرقه شد. رفت. پس از دو هفته بازگشت. کاری نتوانسته بود پیدا کند. حالا ترسم چندبرابر شده بود. تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی، قرض پدرم را ادا بکنم. پدر و مادرم هر دو مخالفت کردند. من، تازه، وارد چهارده سال شده بودم؛ آن هم یکی بچه ضعیف که تا حالا فقط رابُر را دیده بود. 🔻اصرار زیاد کردم، با احمد و تاجعلی که مثل سه برادر بودیم، با هم قرار گذاشتیم. راهی شهر شدیم، با اتوبوس مهدی‌پور درحالی که یک لحاف، یک سارُق* نان و پنج تومان پول داشتم. مادرم مرا همراه یکی از اقواممان کرد. به او سفارش مرا خیلی نمود. اتوبوس، شب به شهر کرمان رسید. اولین بار ماشین‌هایی به آن کوچکی می‌دیدم (فولکس و پیکان). محو تماشای آن‌ها بودم که اتوبوس روی میدان باغ ایستاد. همه پیاده شده بودند، جز ما سه نفر. با هم پیاده شدیم روی میدان، با همان لحاف‌ها و دستمال‌های بسته‌شده از نان و مغز پنیر. هاجوواج مردم را نگاه می‌کردیم، مثل وحشی‌هایی که برای اولین بار انسان دیده‌اند!گوشه میدان نشستیم. از نگاه آدم‌هایی که رد می‌شدند و ما را نگاه می‌کردند، می‌ترسیدیم. مانده بودیم کجا برویم. 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ناتوانی دستگاه محاسباتی دشمن در تحلیلِ حرکت عظیم بزرگداشت 🔻رهبر انقلاب: این حرکت عظیم، این اظهار ارادت و اخلاص عمومی نسبت به شهید سلیمانی را دشمن نمیتوانست محاسبه بکند و نمیتواند محاسبه کند؛ دستگاه محاسباتی دشمن حقّاً و انصافاً غافل و خراب است؛ نمیتوانند حقایق مربوط به جمهوری اسلامی را آن‌چنان که هست دریابند. ۱۴۰۰/۱۰/۱۹ 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
🔰 لوح | تا کسی شهید نبود، شهید نمی‌شود 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: از قول [سلیمانی] نقل شد، در یک سخنرانی گفته بود که کسی که شهید زندگی کند، شهید میشود؛ و آن جور زندگی کرد؛ واقعاً شهید زندگی کرد؛ شهیدانه زندگی کرد. ۱۴۰۰/۱۰/۱۱ 📸 شرح عکس: شهید سلیمانی در حال پرستاری از جانباز قطع نخاعی شهید "ناصر توبه‌ای‌ها" در دوران پس از دفاع مقدس 🖨 نسخه قابل چاپ👇🏻 https://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=49421
🚀 *از سنگ تا موشک* ✊ جوونای فلسطینی حالا اینطوری جواب دشمن رو میدن 🔺 به‌مناسبت روز 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰حضرت فاطمه‌ی زهرا، سرور زنان بهشت 🔺رهبرانقلاب‌اسلامی: در فضیلت حضرت صدّیقه‌ی‌کبرا (سلام‌الله‌علیها) همه‌ی مسلمین متّفقند، شیعه و سنّی ندارد. در کتب اهل سنّت و شیعه این حدیث آمده است: فَاطِمَةُ سَیِّدَةُ نِسَاءِ اَهلِ‌ الجَنَّة؛ این بالاتر از «سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمین» است. 🗓 ۱۳۹۶/۱۱/۲۹ 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
🔰راوی عصرهای کریسکان، آسمانی شد 🔺امیرسعیدزاده راوی کتاب «عصرهای‌کریسکان» صبح امروز پس از تحمل سالها رنج جانبازی به دوستان شهیدش پیوست. اسفندماه ۱۳۹۹ «ریحانه»، به مناسبت انتشار تقریظ رهبرانقلاب بر کتاب «عصرهای کریسکان» گفت‌وگویی با ایشان و خانم سُعدا‌ حمزه‌ای، همسر‌گرامی‌شان داشت، که به همین مناسبت این گفت‌وگو بازنشر می‌شود. 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | روایتی از دیدار روای و نویسنده "عصرهای کریسکان" با رهبر انقلاب 🔺 بازنشر به مناسبت درگذشت آقای امیر سعیدزاده، راوی کتاب 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
『رهبرم سید علـی』
🔰راوی عصرهای کریسکان، آسمانی شد 🔺امیرسعیدزاده راوی کتاب «عصرهای‌کریسکان» صبح امروز پس از تحمل سالها
🌸 پا به پایِ همسرم بودم 🧕من در شهر بانه متولد شدم و در ۱۴ سالگی با آقای امیر سعیدزاده ازدواج کردم. بعد از یک‌سال از ازدواجمان، خدا به ما دختری داد که اسمش را لیلا گذاشتیم. لیلا تقریباً یک سالش تمام نشده بود که همسرم اسیر کومله‌ها شد. 💧 تقریباً یک هفته قبل از بمباران، کارتی پخش کردند که روی آن نوشته بود احتمالاً شیمیایی بزنند و آمادگی‌اش را داشته باشید. حالا نمی‌دانم این کارت‌‌ها از کجا آمده بود. البته من در مورد همه چیز احتیاط می‌کردم. همه‌ی بچه‌ها را به حمام فرستادم و چند تشت و کوزه‌ی آب هم آماده کردم که اگر شیمیایی زدند، بچه‌ها را بشویم. وقتی بمب شیمیایی زده شد، همه‌ی آب‌ها را روی بچه‌ها ریختم و یک نایلون روی سرشان کشیدم. آن موقع سه بچه داشتم و مصطفی را باردار بودم. آقای سعیدزاده هم نبودند؛ چون امدادگر بود و همان جای اصلی که بمب زده بودند، داشت به مردم کمک می‌کرد و اصلاً به فکر بچه‌های خودش نبود. بچه‌ها را برداشتم و به سر بام بردم. پشت خانه‌مان یک کوه بلندی بود و آنجا نشستیم تا بمب را خنثی کنند و هوا عوض شود. ✅ بعد از اسارت {همسرم} خیلی سخت گذشت. به همین خاطر خودم مشغول به‌کار شدم و با سواد کمی که داشتم، به بچه‌ها در درس‌هایشان کمک می‌کردم. وضعیت برایم خیلی سخت بود، امّا چون برای وطن و کشورم بود و مرام و عقیده‌ی شوهرم را دوست داشتم، بیشتر علاقه‌مند شدم. ❌ در طول دوران اسارتِ شوهرم، هرگز آرایش نکردم. در هیچ جشن و مجلس شادی شرکت نکردم. حتی به عروسی برادرم هم نرفتم. دو دست لباس مشکی داشتم که چپ و راست می‌پوشیدم و عوض می‌کردم... 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
『رهبرم سید علـی』
✨ #ماجرا | #از_چیزی_نمی‌ترسیدم 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌قاسم سلیمانی 2️⃣ نوجوان پرتلاش
| 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌قاسم سلیمانی 2️⃣ نوجوان پرتلاش ⚪ خانه عبدالله تنها نشانی آشنای ما بود؛ اما من و آن دو، نه بلد بودیم سوار تاکسی شویم و نه آدرس می‌دانستیم. نوروز که مادرم ما را با او فرستاده بود و چند بار به شهر آمده بود، وارد بود. جلوی یک ماشین کوچکِ نارنجی را گرفت که به او «تاکسی» می‌گفتند. گفت: «تاکسی، تهِ خواجو.» تاکسی ما چهار نفر را سوار کرد. به سمت خواجو راه افتاد. کمتر چند دقیقه آخرین نقطه شهر کرمان بودیم. از تاکسی پیاده شدیم و بر اساس راه‌بلدیِ نوروز به سمت خانه عبدالله راه افتادیم. به سختی می‌توانستم کوله‌ام را حمل کنم. به هر صورت به خانه عبدالله رسیدیم. سه چهار نفر دیگر هم از همشهری‌ها آنجا بودند. عبدالله به خوبی استقبالمان کرد. با دیدن عبدالله سعدی گُل از گلِمان شکُفت. بوی همشهری‌ها، بوی مادرم، فامیلم، بوی دِه را استشمام کردم و از غربت بیرون آمدم. 🔻همه معتقد بودند کسی به من و تاجعلی کار نمی‌دهد. احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد. شب، سیری نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم. علیجان که زودتر آمده بود، راهنمای خوبی بود. در هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را می‌زدم و سؤال می‌کردم: «آیا کارگر نمی‌خواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جُثّه نحيف من می‌کردند و جواب رد می‌دادند. آخر، در یک ساختمان درحال ساخت وارد شدم. چند نوجوان و جوان سیاه‌چُرده (سبزه) مثل خودم، اما زبل و زرنگ، مشغول کار بودند. یکی با اِستَمبُلی سیمان درست می‌کرد. آن یکی با اِستَمبُلی سیمان را حمل می‌کرد. دیگری آجر می‌آورد دمِ دست. نوجوان دیگری آن‌ها را به فرمان اوستا بالا می‌انداخت. استادعلی، که از صدا زدن بچه‌ها فهمیدم نامش «اوستا علی» است، نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیه؟» گفتم: «قاسم.» - چند سالته؟ گفتم: «سیزده سال.» - مگه درس نمیخونی؟ - ول کردم. - چرا؟ - پدرم قرض دارد. ▫️اشک در چشمانم جمع شد. منظره دست‌بندزدن به دست پدرم، جلوی چشمم آمد. اشک بر گونه‌هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم: «آقا، تو رو خدا، به من کار بدید!» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت: «میتونی آجر بیاری؟» گفتم: «بله.» گفت: «روزی دو تومان بهت میدم، به‌شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده‌ام. اوستا صدایش را بلند کرد: «فردا صبح ساعت هفت، بیا سرِ کار.» گفتم: «فردا اوستا؟» یادم آمد شهری‌ها به «صبح» می گویند «فردا». گفتم: «چشم.» خوشحال به سمت خانه عبدالله، استراحتگاه محلی‌ها، راه افتادم. خبرِ کار پیداکردن را به همه دادم. صبح راه افتادم. نیم ساعت زودتر از موعدِ اوستا هم رسیدم.کسی نبود. پس از بیست دقیقه، یکی دیگر از شاگردها آمد. کم‌کم سروكله اوستا پیدا شد. شروع کردم به آوردن آجرها از پیاده‌رو به داخل ساختمان. دست‌های کوچک من قادر به گرفتن یک آجر هم نبود! به هر قیمتی بود، مشغول شدم. نزدیکی‌های غروب، اوستا دو تومان داد و گفت: «صبح دوباره بیا.» 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📲 مجموعه آثار برگزیده ارسالی به پویش «قهرمان» منتشر شد 🔻 پویش به مناسبت دومین سالگرد شهادت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی و یاران همراه او، از ۱۰ تا ۲۷ دی‌ماه به مدت ۱۷ روز برگزار شد. در این پویش مجموعه کاملی از محتواهای چندرسانه‌ای مرتبط با رهبر انقلاب اسلامی و حاج قاسم سلیمانی جهت استفاده و تولید محتوای هنری در اختیار پژوهشگران و علاقه‌مندان قرار گرفت. 🔹️ در این بازه بیش از ۱۸۰۰ اثر به صفحه پویش ارسال شد؛ که به مناسبت پایان این پویش پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR مجموعه آثار برگزیده ارسالی از سوی کاربران را منتشر میکند. 👈 بخش تعامل با مخاطب پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR (همگام) براساس این بخش از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «شهادت سلیمانی در تاریخ ثبت شد به عنوان یک نقطه‌ی روشن. و شهید سلیمانی، هم قهرمان ملّت ایران شد و هم قهرمان امّت اسلامی شد.» پویش قهرمان را برگزار کرد. 🔺️ کاربران با مراجعه به صفحه ویژه شهید سلیمانی محتوای لازم برای تولیدات چندرسانه‌ای خود را دریافت و آثار تولیدی خود را برای بازنشر به صفحه پویش قهرمان ارسال کردند. 🔍 آثار برگزیده را از آدرس زیر ببینید👇 https://farsi.khamenei.ir/ShahidSoleimani/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | حاج قاسم سلیمانی: 🌹یکی از ویژگی‌های مدیریت در دوران که فقط منحصر به دفاع مقدس نیست، در هر دوره‌ای می‌تواند اثرگذار باشد این بود که فرماندهان جلودار بودند، خطرپذیرتر بودند، در نوک بودند، اصلا یک تغییر ماهیتی و اساسی در مدیریت جنگ، از شیوه‌ی کلاسیک به شیوه‌ی اسلامی تغییر پیدا کرد و شد علاج‌ اساسی. 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
🔰راوی عصرهای کریسکان، آسمانی شد 🌸 پا به پایِ همسرم بودم 📌 اسارت سعید از چهار سال گذشت. خبر دادند قرار است اعدام شود. اطلاعات دلداری‌مان داد و گفت: «هرکاری لازم باشه برای آزادی‌اش انجام می‌دیم. هرکسی را بخوان می‌دیم تا مبادله انجام بگیره. چندین زندانی داریم که می‌تونیم با سعید مبادله کنیم. غصه نخورین، این‌جوری می‌خوان روحیه‌ی شما را بشکنن.» بعضی‌ها هم به شایعات دامن می‌زدند و می‌گفتند: «امکان نداره دموکرات سعید را آزاد کنه.» افراد بانفوذ قول همکاری و سفارش به دموکرات را می‌دادند، ولی کاری از دستشان برنمی‌آمد. 👌 پرونده‌ی ما در کمیته‌ی امداد بسته شد و حقوق و مزایامان به بنیاد شهید منتقل شد. مستمری اطلاعات قطع شد. کمیته‌ی امداد هم خدماتش را قطع کرد. همه‌ی ارگان‌ها پذیرفتند که سعید اعدام می‌شود. دیگر هیچ‌کس امیدی به آزادی‌اش نداشت. برابر شواهد و قراین پذیرفتیم احتمال اعدام قوت گرفته و کاری هم از دست کسی بر نمی‌آید. معمولاً پرونده‌ی شهدا را به بنیاد شهید انتقال می‌دادند. ما هم باورمان شد سعید به کاروان شهدا پیوسته است. {بعضی از مردم} خیلی اذیت می کردند. همسایه‌مان آمد و گفت تلفن با تو کار دارد. خانمی بود و با فحش و ناسزا گفت شوهرت مرده و تو در خانه راحت نشستی! بدون مقدمه گفت شوهرت را کشتند و من بیهوش شدم. ❤️ یک ثانیه هم در خدمت‌کردن به شوهرم شک نکردم و پابه‌پایش بودم؛ چون برای مملکتم و ایشان بود. من واقعاً ایشان را تحسین می‌کنم که این‌قدر به نظام و وطنش علاقه‌مند است. من اصلاً حرف و اعتراضی برای گفتن نداشتم. واقعاً با من مهربان‌اند و ثانیه‌هایی که با هم زندگی کردیم، خیلی خوب بودند. من هرچه دارم، از ایشان دارم. چطور ممکن است که از ایشان گله کنم!؟ 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
| 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌قاسم سلیمانی 3️⃣ خودساخته 🌙شب، در خانه عبدالله، تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی‌توانم این کار را ادامه بدهم. باید به دنبال کار دیگری باشم. یک بار پول هایم را شمردم. تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادرم افتادم و خواهران و برادرانم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم. در حالت گریه به خواب رفتم. صدای اذان بلند شد. از دوران کودکی نماز می خواندم؛ اگرچه خیلی از قواعد آن را درست نمی‌دانستم. صدای نماز پدرم یادم است، همراه با دعای پس از سجده که پیوسته زمزمه می کرد: الهی به عزتت و جلالت، خوارم مکن به جرم گُنَـه شرمسارم مکن مرا شرمساری به روی تو هست مکن شرمسارم مرا پیشِ کس 🤲 نماز خواندم. به ياد زیارت «سید خوشنام، پیر خوشنام» دهمان افتادم. از او طلب کردم و نذر کردم: اگر کار خوبی گیرم آمد، یک کله قند داخل زیارت بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر در بازی می‌رسیدیم سرک می کشیدیم: «آقا، کارگر نمی‌خوای؟» همه یک نگاهی به ما دو تا می‌کردند: مثل دو تا کَره شیرنخورده، ضعیف و بدون ریخت! می‌گفتند: «نه!» یک کبابی گفت: «یک نفرتان را می‌خواهم، با روزی چهار تومان.» تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود، هر دویمان مثل طفلان مسلم به هم نگاه کردیم. گریه‌ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید. راه افتادم. تا آخر خیابان به عقب سرم نگاه می‌کردم. 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
هدایت شده از 『رهبرم سید علـی』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| ای برادر شهیدم 🎙با صدای حاج‌ سعید حدادیان و محمد حسین حدادیان 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali