فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | روایتی از دیدار روای و نویسنده #کتاب "عصرهای کریسکان" با رهبر انقلاب
🔺 بازنشر به مناسبت درگذشت آقای امیر سعیدزاده، راوی کتاب
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
『رهبرم سید علـی』
🔰راوی عصرهای کریسکان، آسمانی شد 🔺امیرسعیدزاده راوی کتاب «عصرهایکریسکان» صبح امروز پس از تحمل سالها
🌸 پا به پایِ همسرم بودم
🧕من در شهر بانه متولد شدم و در ۱۴ سالگی با آقای امیر سعیدزاده ازدواج کردم. بعد از یکسال از ازدواجمان، خدا به ما دختری داد که اسمش را لیلا گذاشتیم. لیلا تقریباً یک سالش تمام نشده بود که همسرم اسیر کوملهها شد.
💧 تقریباً یک هفته قبل از بمباران، کارتی پخش کردند که روی آن نوشته بود احتمالاً شیمیایی بزنند و آمادگیاش را داشته باشید. حالا نمیدانم این کارتها از کجا آمده بود. البته من در مورد همه چیز احتیاط میکردم. همهی بچهها را به حمام فرستادم و چند تشت و کوزهی آب هم آماده کردم که اگر شیمیایی زدند، بچهها را بشویم. وقتی بمب شیمیایی زده شد، همهی آبها را روی بچهها ریختم و یک نایلون روی سرشان کشیدم. آن موقع سه بچه داشتم و مصطفی را باردار بودم. آقای سعیدزاده هم نبودند؛ چون امدادگر بود و همان جای اصلی که بمب زده بودند، داشت به مردم کمک میکرد و اصلاً به فکر بچههای خودش نبود. بچهها را برداشتم و به سر بام بردم. پشت خانهمان یک کوه بلندی بود و آنجا نشستیم تا بمب را خنثی کنند و هوا عوض شود.
✅ بعد از اسارت {همسرم} خیلی سخت گذشت. به همین خاطر خودم مشغول بهکار شدم و با سواد کمی که داشتم، به بچهها در درسهایشان کمک میکردم. وضعیت برایم خیلی سخت بود، امّا چون برای وطن و کشورم بود و مرام و عقیدهی شوهرم را دوست داشتم، بیشتر علاقهمند شدم.
❌ در طول دوران اسارتِ شوهرم، هرگز آرایش نکردم. در هیچ جشن و مجلس شادی شرکت نکردم. حتی به عروسی برادرم هم نرفتم. دو دست لباس مشکی داشتم که چپ و راست میپوشیدم و عوض میکردم...
#عصرهای_کریسکان
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
『رهبرم سید علـی』
✨ #ماجرا | #از_چیزی_نمیترسیدم 💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاجقاسم سلیمانی 2️⃣ نوجوان پرتلاش
✨ #ماجرا | #از_چیزی_نمیترسیدم
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاجقاسم سلیمانی
2️⃣ نوجوان پرتلاش
⚪ خانه عبدالله تنها نشانی آشنای ما بود؛ اما من و آن دو، نه بلد بودیم سوار تاکسی شویم و نه آدرس میدانستیم. نوروز که مادرم ما را با او فرستاده بود و چند بار به شهر آمده بود، وارد بود. جلوی یک ماشین کوچکِ نارنجی را گرفت که به او «تاکسی» میگفتند. گفت: «تاکسی، تهِ خواجو.» تاکسی ما چهار نفر را سوار کرد. به سمت خواجو راه افتاد. کمتر چند دقیقه آخرین نقطه شهر کرمان بودیم. از تاکسی پیاده شدیم و بر اساس راهبلدیِ نوروز به سمت خانه عبدالله راه افتادیم. به سختی میتوانستم کولهام را حمل کنم. به هر صورت به خانه عبدالله رسیدیم. سه چهار نفر دیگر هم از همشهریها آنجا بودند. عبدالله به خوبی استقبالمان کرد. با دیدن عبدالله سعدی گُل از گلِمان شکُفت. بوی همشهریها، بوی مادرم، فامیلم، بوی دِه را استشمام کردم و از غربت بیرون آمدم.
🔻همه معتقد بودند کسی به من و تاجعلی کار نمیدهد. احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد. شب، سیری نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم. علیجان که زودتر آمده بود، راهنمای خوبی بود. در هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را میزدم و سؤال میکردم: «آیا کارگر نمیخواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جُثّه نحيف من میکردند و جواب رد میدادند. آخر، در یک ساختمان درحال ساخت وارد شدم. چند نوجوان و جوان سیاهچُرده (سبزه) مثل خودم، اما
زبل و زرنگ، مشغول کار بودند. یکی با اِستَمبُلی سیمان درست میکرد. آن یکی با اِستَمبُلی سیمان را حمل میکرد. دیگری آجر میآورد دمِ دست. نوجوان دیگری آنها را به فرمان اوستا بالا میانداخت. استادعلی، که از صدا زدن بچهها فهمیدم نامش «اوستا علی» است، نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیه؟»
گفتم: «قاسم.»
- چند سالته؟
گفتم: «سیزده سال.»
- مگه درس نمیخونی؟
- ول کردم. - چرا؟
- پدرم قرض دارد.
▫️اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبندزدن به دست پدرم، جلوی چشمم آمد. اشک بر گونههایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم: «آقا، تو رو خدا، به من کار بدید!» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت: «میتونی آجر بیاری؟» گفتم: «بله.» گفت: «روزی دو تومان بهت میدم، بهشرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کردهام. اوستا صدایش را بلند کرد: «فردا صبح ساعت هفت، بیا سرِ کار.» گفتم: «فردا اوستا؟» یادم آمد شهریها به «صبح» می گویند «فردا». گفتم: «چشم.» خوشحال به سمت خانه عبدالله، استراحتگاه محلیها، راه افتادم. خبرِ کار پیداکردن را به همه دادم. صبح راه افتادم. نیم ساعت زودتر از موعدِ اوستا هم رسیدم.کسی نبود. پس از بیست دقیقه، یکی دیگر از شاگردها آمد. کمکم سروكله اوستا پیدا شد. شروع کردم به آوردن آجرها از پیادهرو به داخل ساختمان. دستهای کوچک من قادر به گرفتن یک آجر هم نبود! به هر قیمتی بود، مشغول شدم. نزدیکیهای غروب، اوستا دو تومان داد و گفت: «صبح دوباره بیا.»
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📲 مجموعه آثار برگزیده ارسالی به پویش «قهرمان» منتشر شد
🔻 پویش #قهرمان به مناسبت دومین سالگرد شهادت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی و یاران همراه او، از ۱۰ تا ۲۷ دیماه به مدت ۱۷ روز برگزار شد. در این پویش مجموعه کاملی از محتواهای چندرسانهای مرتبط با رهبر انقلاب اسلامی و حاج قاسم سلیمانی جهت استفاده و تولید محتوای هنری در اختیار پژوهشگران و علاقهمندان قرار گرفت.
🔹️ در این بازه بیش از ۱۸۰۰ اثر به صفحه پویش ارسال شد؛ که به مناسبت پایان این پویش پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR مجموعه آثار برگزیده ارسالی از سوی کاربران را منتشر میکند.
👈 بخش تعامل با مخاطب پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR (همگام) براساس این بخش از بیانات حضرت آیتالله خامنهای: «شهادت سلیمانی در تاریخ ثبت شد به عنوان یک نقطهی روشن. و شهید سلیمانی، هم قهرمان ملّت ایران شد و هم قهرمان امّت اسلامی شد.» پویش قهرمان را برگزار کرد.
🔺️ کاربران با مراجعه به صفحه ویژه شهید سلیمانی محتوای لازم برای تولیدات چندرسانهای خود را دریافت و آثار تولیدی خود را برای بازنشر به صفحه پویش قهرمان ارسال کردند.
🔍 آثار برگزیده را از آدرس زیر ببینید👇
https://farsi.khamenei.ir/ShahidSoleimani/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #کلیپ | حاج قاسم سلیمانی:
🌹یکی از ویژگیهای مدیریت در دوران #دفاع_مقدس که فقط منحصر به دفاع مقدس نیست، در هر دورهای میتواند اثرگذار باشد این بود که فرماندهان جلودار بودند، خطرپذیرتر بودند، در نوک بودند، اصلا یک تغییر ماهیتی و اساسی در مدیریت جنگ، از شیوهی کلاسیک به شیوهی اسلامی تغییر پیدا کرد و شد علاج اساسی.
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
🔰راوی عصرهای کریسکان، آسمانی شد
🌸 پا به پایِ همسرم بودم
📌 اسارت سعید از چهار سال گذشت. خبر دادند قرار است اعدام شود. اطلاعات دلداریمان داد و گفت: «هرکاری لازم باشه برای آزادیاش انجام میدیم. هرکسی را بخوان میدیم تا مبادله انجام بگیره. چندین زندانی داریم که میتونیم با سعید مبادله کنیم. غصه نخورین، اینجوری میخوان روحیهی شما را بشکنن.» بعضیها هم به شایعات دامن میزدند و میگفتند: «امکان نداره دموکرات سعید را آزاد کنه.» افراد بانفوذ قول همکاری و سفارش به دموکرات را میدادند، ولی کاری از دستشان برنمیآمد.
👌 پروندهی ما در کمیتهی امداد بسته شد و حقوق و مزایامان به بنیاد شهید منتقل شد. مستمری اطلاعات قطع شد. کمیتهی امداد هم خدماتش را قطع کرد. همهی ارگانها پذیرفتند که سعید اعدام میشود. دیگر هیچکس امیدی به آزادیاش نداشت. برابر شواهد و قراین پذیرفتیم احتمال اعدام قوت گرفته و کاری هم از دست کسی بر نمیآید. معمولاً پروندهی شهدا را به بنیاد شهید انتقال میدادند. ما هم باورمان شد سعید به کاروان شهدا پیوسته است.
{بعضی از مردم} خیلی اذیت می کردند. همسایهمان آمد و گفت تلفن با تو کار دارد. خانمی بود و با فحش و ناسزا گفت شوهرت مرده و تو در خانه راحت نشستی! بدون مقدمه گفت شوهرت را کشتند و من بیهوش شدم.
❤️ یک ثانیه هم در خدمتکردن به شوهرم شک نکردم و پابهپایش بودم؛ چون برای مملکتم و ایشان بود. من واقعاً ایشان را تحسین میکنم که اینقدر به نظام و وطنش علاقهمند است. من اصلاً حرف و اعتراضی برای گفتن نداشتم. واقعاً با من مهرباناند و ثانیههایی که با هم زندگی کردیم، خیلی خوب بودند. من هرچه دارم، از ایشان دارم. چطور ممکن است که از ایشان گله کنم!؟
#عصرهای_کریسکان
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
✨ #ماجرا | #از_چیزی_نمیترسیدم
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاجقاسم سلیمانی
3️⃣ خودساخته
🌙شب، در خانه عبدالله، تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمیتوانم این کار را ادامه بدهم. باید به دنبال کار دیگری باشم. یک بار پول هایم را شمردم. تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادرم افتادم و خواهران و برادرانم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم. در حالت گریه به خواب رفتم. صدای اذان بلند شد. از دوران کودکی نماز می خواندم؛ اگرچه خیلی از قواعد آن را درست نمیدانستم. صدای نماز پدرم یادم است، همراه با دعای پس از سجده که پیوسته زمزمه می کرد:
الهی به عزتت و جلالت، خوارم مکن
به جرم گُنَـه شرمسارم مکن
مرا شرمساری به روی تو هست
مکن شرمسارم مرا پیشِ کس
🤲 نماز خواندم. به ياد زیارت «سید خوشنام، پیر خوشنام» دهمان افتادم. از او طلب کردم و نذر کردم: اگر کار خوبی گیرم آمد، یک کله قند داخل زیارت بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر در بازی میرسیدیم سرک می کشیدیم: «آقا، کارگر نمیخوای؟» همه یک نگاهی به ما دو تا میکردند: مثل دو تا کَره شیرنخورده، ضعیف و بدون ریخت! میگفتند: «نه!» یک کبابی گفت: «یک نفرتان را میخواهم، با روزی چهار تومان.» تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود، هر دویمان مثل طفلان مسلم به هم نگاه کردیم. گریهام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید. راه افتادم. تا آخر خیابان به عقب سرم نگاه میکردم.
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
هدایت شده از 『رهبرم سید علـی』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ| ای برادر شهیدم
🎙با صدای حاج سعید حدادیان و محمد حسین حدادیان
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
| بِـسمِاللهِالرَّحمٰناَلْرَّحیم |
🌹پیامهای آیه فوق ⇧⇩:
1- چرا شك در معاد مىكنيد؟ كسى كه شما را آفريد بار ديگر نيز مىآفريند.
2- با منكران و ناباوران، مستدل گفتگو كنيم.
3- توبيخ بعد از استدلال است. اول مىفرمايد: «نَحْنُ خَلَقْناكُمْ» سپس توبيخ مىكند.
4- در استدلال، به يك دليل و نمونه بسنده نكنيم.
5- در تبليغ و مجادله، با استفاده از شيوه سؤال و پرسش، وجدان مخاطبان را بيدار و به يارى فراخوانيم.
6- قدرت الهى، هم در آفريدن نمودار است.
#آیات_نور
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
🔰صراط فاطمی...
🔺رهبرانقلاباسلامی: روز زن، روز مادر، روز فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) است؛ معنای این چیست؟ این یک حرکت نمادین است؛ این کار، سمبلیک است. معنایش این است که زن باید در این صراط حرکت کند؛ عظمت و جلالت و علوّ مقام و مقدار برای زنان در این راه است.
🗓 ۱۳۹۱/۰۲/۲۳
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📝 #پیشنهاد_مطالعه
🔰«گوشههایی از سبک زندگی حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها»
🌷مجموعهای از بیانات حضرت آیتالله خامنهای دربارهی سبک زندگی دخت گرامی پیامبر اسلام را در پنج سرفصلِ «رابطه با خدا؛ مدافع ولایت؛ همسر امیرالمؤمنین علیهالسلام؛ امابیها و الگوی زن مسلمان ایرانی» بخوانید.
🌸رهبرانقلاباسلامی: ما باید شایستگی خود را ثابت کنیم. مگر نمیگوییم که جهیزیهی آن بزرگوار چیزهایی بود که انسان با شنیدن آنها اشکش جاری میشود؟ مگر نمیگوییم که این زن والامقام، برای دنیا و زیور دنیا هیچ ارزشی قائل نبود؟ مگر میشود که روزبهروز تشریفات و تجملگرایی و زر و زیور و چیزهای پوچ زندگی را بیشتر کنیم و مهریهی دخترانمان را زیادتر نماییم؟ ۱۳۷۰/۱۰/۰۵
🔍 ادامه را بخوانید👇
https://farsi.khamenei.ir/amp-content?id=29382
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
A4-324.pdf
1.88M
🔰 خط حزبالله ۳۲۴ | مرزبانی از زبان مادری
🔻 شماره سیصد و بیست و چهارم هفته نامهی خط حزب الله با عنوان «مرزبانی از زبان مادری» منتشر شد.
🔹️ سخن هفته شماره سیصد و بیست و چهارم خط حزبالله با عنوان «مرزبانی از زبان مادری» مروری بر اهمیت حفظ زبان فارسی در برابر تهاجم زبانهای بیگانه و استعماری داشته است.
🌟 خط حزبالله در آستانه خجسته سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیها، روز زن و مادر، ابعاد خانوادگی آن بانوی عظیمالشأن و جایگاه بیبدیل مادری را مرور کرده است.
🌷 شمارهی این هفتهی خط حزبالله به روح مطهر #شهید مدافع حرم
محمودرضابیضایی تقدیم میشود.
📥 نسخه PDF
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
🔰رهبرانقلاباسلامی: راهی که امروز به فضل الهی، انقلاب جلو پای مردم ما گذاشته، همان راه حضرت فاطمهی زهرا سلاماللهعلیهاست: خودسازی و جهانسازی.
🗓 ۱۳۷۱/۰۹/۲۴
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
🔰 جمعی از مداحان اهل بیت (ع)، یکشنبه با رهبر انقلاب دیدار میکنند
🌟 به مناسبت سالروز #ولادت_حضرت_فاطمه_زهرا
سلامالله علیها، جمعی از مداحان اهلبیت علیهمالسلام با رهبر انقلاب دیدار خواهند کرد.
👈 این دیدار با رعایت دستورالعملهای بهداشتی روز یکشنبه ۳ بهمن، به صورت حضوری در حسینیه امام خمینی(ره) برگزار خواهد شد و تعدادی از مادحین در ابتدای این مراسم به مدیحهسرائی خواهند پرداخت.
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
🌷 بازنشر
🔰 لوح | آتش نشانان شهید یاد دفاع مقدس را زنده کردند
🌹حضرت #امام_خامنه_ای
(مدظلهالعالی)
🌷«قهرمانان کمادّعا و با اخلاص آتشنشان، یک بار دیگر خاطرات فداکاریهای دوران دفاع مقدس را زنده کردند و نشان دادند که ایرانی مؤمن آنجا که پای خطرپذیری برای ادای وظیفه در میان است عزمی راسخ و شجاعتی مثالزدنی را تجسّم میبخشد و در راه خدا متاع جان را بیچند و چون عرضه میکند.» ۹۵/۱۱/۱۰
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
『رهبرم سید علـی』
✨ #ماجرا | #از_چیزی_نمیترسیدم 💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاجقاسم سلیمانی 3️⃣ خودساخته 🌙شب
✨ #ماجرا | #از_چیزی_نمیترسیدم
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاجقاسم سلیمانی
3️⃣ خودساخته
نمیخواستم آدرس او را گم کنم. تاجعلی گریه میکرد. صدا زد: «قاسم، رفيق...» ادامه حرفش را نشنیدم.
❓مجدد، پرس و جو شروع شد. حالا سه روز بود از صبح تا شب به هر در بازی سر میزدم. بعضی درها که یادم میرفت، چند بار سؤال میکردم. رسیدم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. یکی یکی سؤال کردم. اول قبول میکردند. بعد از یک ساعت رد میکردند! به آخر خیابان رسیدم. از پلههای یک ساختمان بالا رفتم. صدای همهمه زیادی میآمد. بوی غذا آنچنان پیچیده بود که عنقريب(نزدیک) بود بیفتم. سینیهای غذا روی دست یک مرد میانسال، تندتند جابهجا میشد، مرد چاقی پشت میز نشسته بود و پول میشمرد: یک دسته پول! محو تماشای پولها بودم و شامهام مست از بوی غذا.
🔺 مرد چاق نگاهی کرد. با قدری تندی سؤال کرد: «چه کار داری؟» با صدای زار گفتم: «آقا، کارگر نمیخوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریهام گرفت. چهره مرد عوض شد. گفت: «بیا بالا.» از چند پله کوتاه آن بالا رفتم. با مهربانی نگاهم کرد. گفت: «اسمت چیه؟»
گفتم: «قاسم.»
- فامیلیت؟
- سلیمانی
- مگه درس نمیخونی؟
- چرا آقا؛ ولی میخوام کار هم بکنم.
🔊 مرد صدا زد: «محمد، محمد، آمحمد.» مرد میانسالی آمد. گفت: بله، حاجی.» گفت: «یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آورد. اولین بار بود میدیدم. بعداً فهمیدم به آن چلو خورشت سبزی میگویند. گفت: «بگذار جلوی این بچه.»
🍽️ طبع عشایریام و مناعتطبع(عزت نفس) پدر و مادرم اجازه نمیداد این جوری غذا بخورم. گفتم: «نه، ببخشید. من سیرم.» درحالی که از گرسنگی و خستگی، نای حرکت نداشتم. حاجی که بعداً فهمیدم حاج محمد است، با محبت خاصی گفت: «پسرم، بخور.» ظرف غذا را که تا ته خوردم و یک نوشابه پِپسی که در شهر دیده بودم راسر کشیدم.
🌺 حاج محمد گفت: «میتونی کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا بخوری. روزی پنج تومان به تو میدهم. اگر خوب کار کردی، حقوقت را اضافه میکنم.» برق از چشمانم پرید. از زیارت «سید خوشنام، پیر خوشنام» تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📝 #بازخوانی به مناسبت سالگرد | پیام رهبر انقلاب اسلامی به جوانان اروپا و آمریکای شمالی
🔍 بخوانید👇
https://farsi.khamenei.ir/message-content?id=28731
🌟 تصاویر ویژه حسابکاربری(پروفایل)
🔰 رهبر انقلاب: تا دنیا، دنیاست، خورشید درخشان اظهر زهرای اطهر خواهد درخشید.۱۳۷۶/۰۶/۲۶
🌸 در آستانه فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت صدیقهکبری سلاماللهعلیها، «ریحانه» مجموعهی تصاویر حساب کاربری منقش به نام مبارک حضرت فاطمهیزهرا سلاماللهعلیها را به منظور استفاده مخاطبان منتشر میکند.
📥 دریافت👇
🔰رهبرانقلاباسلامی: فاطمهی زهرا (سلاماللهعلیها)، زنِ در بالاترین طراز زن اسلامی، یعنی در حدّ یک رهبر است.
🗓 ۱۳۹۵/۱۲/۲۹
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali