eitaa logo
خط رهبری
3.6هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
131 فایل
🔰«خط رهبری»: صفحه ویژه تولیدات مربوط به رهبر انقلاب در خبرگزاری #فارس ✔️ تبیینِ شخصیت، مواضع، مطالبات و نظام فکری حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای
مشاهده در ایتا
دانلود
خط رهبری
🔰 #پرونده | روایت‌هایی از بازدیدهای رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب 📝 رهبر معظم انقلاب در بسیاری از س
🔰 | روایت‌هایی از بازدیدهای رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب _ ۴ 📝 روایت‌های علیرضا مختارپور، رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی و کارشناس ارشد حوزه‌ی کتاب درباره توصیه ها و دغدغه های رهبر انقلاب در حوزه کتاب و کتابخوانی و نشر در جریان بازدیدهای ایشان از 🔸یکی از توصیه‌های رهبر انقلاب در جریان بازدیدهایشان از نمایشگاه کتاب، مسئله‌ی ترویج برای کودکان و نوجوانان است. ایشان اهمیت ویژه‌ای قائلند برای کتاب‌های حوزه‌ی و هم از نظر محتوای مفید، هم از نظر توجه اولیاء به خواندن کتاب برای فرزندان و بارها در بیاناتشان به آن به اشاره کرده‌اند. همین‌طور ترویج کتاب‌خوانی در جمع . این هم از مسائلی است که بسیار مورد توجه و تأیید ایشان قرار گرفته است. @rahbari_plus
🔰 | سیر مطالعاتی برای آغاز راه 📝یکی از چیزهایی که ما امروز خیلی احتیاج داریم، برنامه‌های مطالعاتی برای قشرهای مختلف است. بارها اتفاق می‌افتد که جوانها را، نوجوانها را به تشویق میکنیم؛ مراجعه می‌کنند، می‌گویند آقا چه بخوانیم؟ این سؤال یک جواب ندارد؛ احتمالاً جواب‌های متعددی دارد. مجموعه‌ی متصدیان امر کتاب - چه در وزارت ارشاد، چه در مجموعه‌ی کتابخانه‌ها - روی این مسئله باید کار جدی بکنند؛ در بخشهای مختلف، برای قشرهای مختلف، به شکلهای مختلف، با تنوع متناسب، درست کنند؛ اول این کتاب، بعد این کتاب، بعد این کتاب. وقتی که ، ، یا کسی که تاکنون با کتاب انس زیادی نداشته است، وارد شد، حرکت کرد، راه افتاد، غالباً مسیر خودش را پیدا خواهد کرد. ۱۳۹۰/۰۴/۲۹ @rahbari_plus
خط رهبری
🔰 #روایت | قرار اویس‌های آذربایجان در طبقه بالای بیت رهبری - ۱ ✏️ نویسنده: «فائزه زنجانی» 📝 حاشیه
🔰 | قرار اویس‌های آذربایجان در طبقه بالای بیت رهبری - ٢ * اشک‌ها فرق دارند 🔸 مادر که دیگر تاب گریه های دخترش را ندارد، دست دخترک را گرفته و با خواهش و تمناکردن از این و آن، او را به قسمت جلو و مشرف به صحن می‌برد. 🔹 یکی از دختران دم گرفته و بقیه با دم او اشک می ریزند. «این همه منتظر ماندیم، این همه راه آمدیم، این همه شوق داشتیم، حالا نباید حتی برای دقیقه‌ای، آقاجانمان را ببینیم؟» هق هق گریه ها بلند می‌شود‌. 🔸 صدای جمعیت حاضر در صحن حسینیه برای ثانیه ای کوتاه قطع و سپس فریادها و شعارهای «این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده» از دل جمعیت برمی آید. همه این‌ نشانه‌ها، نشان از ورود حضرت آقا به جمع دارد. 🔹 حالا جمعیت پایین، اشک است و اشتیاق و جمعیت بالا، اشک است و حسرت! ولی خب همیشه ثانیه‌های آخر دری باز می‌شود بر روی انسان. خبر می رسد که به دلیل فشار جمعیت صحن حسینیه به سمت جلو، در ردیف های عقب سالن، جا باز شده برای بانوان. رسیدن این خبر همان و دویدن‌ها همان! * یک نظر ببینمت 🔸 در کسری از ثانیه جمعیت بالا، خود را به خیل جمعیت داخل حسینیه می رساند. چشمانم دنبال دختران نوجوانی است که بالا غرق در گریه بودند. می بینم‌شان که باز کنار هم نشسته و سعی می کنند نیم خیز بنشینند تا صورت آقا را از آن فاصله ببینند. خداراشکر که گریه‌ جای خود را به داده است. 🔹 با وجود اینکه مچاله شده‌ام در یک فضا نیم در نیم متری و جا برای کوچکترین تکان‌خوردنی هم ندارم، اما باز دست از تلاش برنمی دارم. باید به خیلی چیزها دقت کنم و به حافظه بسپارمشان. * سرمشق حسینیه 🔸 مهم‌ترین و جذاب‌ترینشان، کلام درج شده در قسمت جلویی حسینیه است. کلامی است از اميرالمؤمنين علی (ع).«گاهی نزدیک می شود تا غافلگیر کند، پس دوراندیش باش.» ناخودآگاه با دیدن این جمله، یاد سخنرانی های اخیر حضرت آقا در دیدار با فرماندهان نیروی هوایی می‌افتم. 🔹 «ما در دهه ۹۰ نشستیم با آمریکا کردیم، حدود دو سال یک معاهده‌ای هم تشکیل شد. البته آمریکا تنها نبود، چند تا کشور دیگر هم بودند، لکن محور آمریکا بود، عمدتاً آمریکا بود. دولت ما نشست مذاکره کرد -دولت آن روز – رفتند، آمدند، نشستند، برخاستند، مذاکره کردند، گفت‌وگو کردند، خندیدند، دست دادند، رفاقت کردند، همه کار کردند، یک معاهده‌ای تشکیل شد. در این معاهده طرف ایرانی خیلی هم سخاوت به خرج داد، خیلی امتیاز داد به طرف مقابل. اما همان معاهده را آمریکایی‌ها عمل نکردند. همین شخصی که الان سر کار است (دونالد ترامپ)، معاهده را پاره کرد. گفت پاره می‌کند و کرد؛ عمل نکردند.» * شعر شهر غیرت 🔸 نوبت خواندن دسته‌جمعی تبریزی‌ها در محضر رهبری است. دیروز فکر می‌کردم که امروز فقط من عضو جدید گروه سرود خواهم بود. اما حالا همه تبریزی‌های حاضر با عشق درونی خود، گروه سرود راه انداخته اند. 🔹 «از شهر /ما اهل تبریز/آمدیم آقا/از عشق لبریز/ای رهبر من/ آقای ایران/بر تو سلامم/ باد از دل و جان/به پای عهد هر ساله/ دوباره آمدیم اقا/ عجب شوقی ز دیدارت/ شده در در قلب ما بر پا» در حین خواندن سرود، چشم‌هایم نیز بین جمعیت می گردد تا متوجه مهمانان خاص مراسم شوم. حضور رییس جمهور و پدر شهید ، بیش از دیگران جذاب است برایم. * یاد داغ آذربایجان 🔸 نوبت به حجت الاسلام والمسلمین احمد مطهری اصل، نماینده ولی فقیه در می رسد که پشت تریبون قرار بگیرد. تنها می‌توانم کلیدواژه‌هایی از سخنانش را به خاطر می سپارم. از حادثه جانکاه اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ و شهادت شهدای خدمت می گوید و داغ بزرگی که این سانحه برای مردم آذربایجان داشت. از غیرت مردم استان می گوید و کارهای که برای عمران، آبادانی و آذربایجان‌شرقی در حال انجام است. امام جمعه تبریز همچنین در سخنان خود با تأکید بر تمامیت ارضی ایران‌زمین و همسایگان آن، مرز آذربایجان شرقی را مرز همدلی، دوستی، آرامش و مبتنی بر امنیت پایدار می داند. * سخن دوست 🔹 جمعیت حسینیه در هم فشرده شده‌اند. ضرب ‌المثل «جا برای سوزن انداختن نیست» دقیقا در همین موقعیت عینیت می یابد. نوبت به سخنان ولی امر مسلمین می‌رسد. سکوت حسینیه را فرا گرفته است. ایشان در همان ابتدای امر یادی از شهید آل هاشم و شهید رحمتی می‌کنند؛ دو شهیدی که در دیدار سال قبل حضور داشتند. رهبر معظم انقلاب همچنین در ادامه حضور دکتر پزشکیان، رییس جمهور محترم در جمع حاضران را به اقتضای ایشان عنوان می‌کنند. @rahbari_plus
خط رهبری
🏴 #جهاد_روایت | این کاربر بروز‌رسانی شد! 📝 خرده‌ روایت‌های «خط رهبری» از پیاده‌روی عظیم اربعین - ۳
🏴 | هدیه‌ای باشد برای تو 📝 خرده‌ روایت‌های «خط رهبری» از پیاده‌روی عظیم اربعین - ۴ ✍️ نویسنده روایت: فاطمه دولتی 🔸 یادم نیست دقیقاً کجا به هم گره خوردیم. توی ، کنارم نشست و پرسید:«می‌خوای داستانِ هر مقام رو برات تعریف کنم؟» نمی‌خواستم، توی رودربایستی کنم، گفتم:«بله، لطفاً!» 🔹 با چشمانی ریز و چین‌وچروک‌های عمیق روی صورتش، داستان «مقام تشت» را بی کم‌وکاست و مستند برایم گفت. مقنعهٔ سورمه‌ای، صورتش را قاب گرفته بود و مانتو شلوار فرمِ سورمه‌ای‌اش، قدِ ریزش را کوچکتر از همیشه نشان می‌داد. چند سال داشت؟ شصت؟ شصت‌وپنج؟ یا هفتاد؟ 🔸 در نگاه اول، تنها چیزی که در قامتش جلب توجه می‌کرد، کوله‌پشتی بزرگتر از جثه‌اش بود. می‌گفت توی خوراک وسواس دارد، با خودش نان‌خشک و مویز و کشک آورده تا مزاحم کسی نباشد. آن تمام اعمال مسجد کوفه را با ترتیب انجام داد و مثل «مادری سختگیر» مرا زیر نظر گرفت تا از زیر و دعایی در نروم. 🔹 وقتی از مسجد کوفه بیرون زدیم، فکر کردم همسفریمان تمام شده. اما او می‌خواست در طریق هم همراهمان باشد. رضایتمان را که دید برنامه را چید:«یه سلام بدیم و راهی بشیم.» 🔸 از سرم گذشت:«پیرزنی در این سن و سال، توان راه رفتن ندارد. تازه وسواسی هم هست. قوز بالا قوز.» 🔹 شاید نارضایتی در چشمانم خواند که بلخند زد:«زحمتی برات ندارم مادر.» 🔸 واقعا زحمتی نداشت. در کل راه، تندتر از ما قدم برمی‌داشت، هرجا برای استراحت توقف می‌کردیم با اطرافیانش خوش و بش می‌کرد، میان موکب‌ها اگر دستش به کاری می‌رسید، دریغ نداشت. می‌رفت کنار زنان عراقی، سیب‌زمینی پوست می‌گرفت و بادمجان قاچ می‌کرد. ازجیب‌هایش گل‌سرهای رنگی بیرون می‌آورد و به دختربچه‌های عراقی هدیه می‌داد؛ و وقت غذا بی آنکه چشم به راه پذیرایی باشد یا لنگ ماندن در صف، نان خشک و کشک می‌خورد. 🔹 روز دوم پیاده‌رویی بود که حس کردم سرما به بدنم خزیده. استخوان‌هایم ذق‌ذق می‌کرد. خوابیدن زیرِ باد کولر با بدن لیچ‌عرق نتیجه‌ای جز این نداشت. نای بلندشدن نداشتم که به دادم رسید، از میان کوله‌ی جادویی‌اش نبات و لیموعمانی و زنجبیل بیرون کشید. قرص هم داشت، تلفیق و صنعتی و مهر مادرانه‌اش سرما را عقب راند. 🔸 عینک بدبینی از چشمانم برداشته شد. پرسیدم:«بار چندمه میایید پیاده‌رویی اربعین؟» اشک چشم‌های ریزش را پرکرد: «نهمین باره. هفده بار اومدم کربلا، نه بارش پای پیاده بوده. خدا کنه به برسم امسال...» 🔹 عینک شک روی چشمانم نشست:«نه بار؟ چه آدم‌هایی که آرزو دارن فقط یه بار را ببینند» 🔸 آخرین روز سفر، جایی نزدیک کربلا جلوی موکبی که صاحبش داد می‌زد:«شربت شهادت، » ایستادیم. با هم جلو رفتیم تا شربت برداریم و مردی گفت:«خانم موسوی... خودتون هستید؟» 🔹 پیرزن لبخندمحجوبانه‌ای زد، سر به زیر انداخت و احوال‌پرسی کرد. برای ماندن وقت نبود، اما کک به جانم افتاده بود، پس به بهانه‌ای دوباره به برگشتم و از مرد شنیدم:«خانم موسوی مادر شهیده. پیکر پسرش هنوز برنگشته. عاشق امام حسینه. امسال النگوش رو فروخت و با پولش سه تا از خانم‌های محله رو راهی کرد.» 🔸 پر گرفتم سمتِ خانم موسوی. ایستاده بود گوشه‌ی طریق، چشم می‌چرخاند دنبالم. خواستم بغلش کنم، نتوانستم. با دیدنم لبخند زد. عکس کوچکی از میان جیبش بیرون کشید. عکس را گذاشت کف دستم. بود؛ پسری نوجوان با چشم‌هایی ریز درست عین خانم موسوی. زیر عکس نوشته بود:«حسینم فدای حسینِ زهرا! » 🔰 رهبر معظم انقلاب: « این حرکت عظیم میلیونی بین نجف و کربلا را، بین نجف و امام حسین را مشاهده میکنید؟ این شور و شوق را میبینید؟ این حرکت آن‌وقتی که لازم باشد با خطر همراه بشود‌، باز هم این شور و شوق در ملّت ما، در مردم ما، در جوانهای ما وجود دارد؛ این را باید نگه ‌داشت، این آن چیزی است که ضامن بقای این کشور است.» ۲۶/۰۸/۱۳۹۵ @rahbari_plus