eitaa logo
دخترانــ راهـ ـ ابراهیمـ
166 دنبال‌کننده
285 عکس
59 ویدیو
1 فایل
امام خامنه ای: درجمهوری اسلامی هرکجا که قرارگرفتیدآنجارا مرکزدنیابدانیدوآگاه باشیدکه همه کارهابه شمامتوجه است. به_حکم_آتش_به_اختیار قدمی برداریم درجهت دغدغه های رهبرمان دغدغه هایی ازنوع فرهنگی!✌ راه ارتباطی شما: @Fateme_art70
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 هر بار عصبانی می شدم و سر داد می کشیدم، با اینکه حق با او بود اما هیچ جوابی نمی داد. توی اتاقش می رفت و در را می بست. بعد از یک ساعت می آمد بیرون، دست دور گردنم می انداخت یا با تمام، با آن خنده ای که همیشه روی لب داشت به من می گفت: مامان شما خسته بودید ببخشید عصبانی شدید، الان بهترید؟ آرام ترید؟ و این گونه من آرام می شدم. 🌸🍃 @rahe_ebrahim
🌹 💠مرا که تبعید کردند تفرش، بار خانواده گردن مهدی افتاد. تازه دیپلمش را گرفته بود و منتظر نتیجهٔ کنکور بود. 💠گفت: «بابا، من هر جور شده کتاب فروشی رو باز نگه می‌دارم. اینجا سنگره. نباید بسته بشه.» 💠جواب کنکور آمد. دانشگاه شیراز قبول شده بود. پیغام دادم «نگران مغازه نباش. به دانشگاهت برس.» نرفت. ماند مغازه را بگرداند. 🌸🍃 @rahe_ebrahim
🌹 جلال وارد مدرسه حقانی قم که شد، در حجره کوچکی که ساکن شده بود، در بسیاری از اوقات به پدرش می خواند. می گفت: پدرم یک الهی بود. او بود که مرا بدین جا رساند و به حساب و کتاب رابه من آموخت. 🌸🍃 @rahe_ebrahim
سرگرم کار بودم که یکی بلند گفت: مادر. شروع کرد دورم چرخیدن و تکرار این جمله "مادر حلالم کن" گفتم: برای چی؟ گفت: اول حلالم کن. گفتم: بخشیدمت. گفت: مادر چند بار صدایت کردم متوجه نشدید، مجبور شدم با صدای بلند صدایتان کنم. ببخشید اگر صدایم را روی شما بلند کردم! 🌹 🌸🍃 @rahe_ebrahim
یکى از مسئولین کشورى براى ارائه گزارش به حضور آمد. پدر سالخورده اش نیز همراهش بود، وقتى که مى خواست حضور برسد، خودش جلوتر از پدر حرکت مى کرد. پس از تشرف خدمت پدرش را معرفى کرد. نگاهش کرد و فرمود: این آقا پدر شما هستند؟ گفت: بله. فرمود: پس چرا جلوتر از او راه افتادى و وارد شدى؟ 📕کتاب داستان دوستان 🌸🍃 @rahe_ebrahim