eitaa logo
•┈••✾ راهِ خُدا ✾••┈•
401 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
8.7هزار ویدیو
80 فایل
فرهنگی ، مذهبی ، اجتماعی 👈انتشار مطالب کانال حتی بدون آیدی کانال بلامانع است...😊ولی اگه مارو هم تبلیغ کنین خوشحال میشیم😅 تماس با مدیر ،انتقادات و پیشنهادات: @Amiratfmahdi تبادل : @Amiratfmahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 🏴 💠 (ع): هرکس در ایام عزای جد ما حسین«ع» بر سر در خانه ی خود نصب نماید🍃 مادرم حضرت (سلام الله علیها)هر روز او و اهل خانه را دعا میکند.💔❤️ @rahekhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیامبر (ص) فرمودند: سه گروه از زنان عذاب ندارند و با حضرت سلام‌الله‌علیها محشور می‌شوند! 🔴 🆔 @rahekhoda
هدایت شده از این الفاطمیون
1_169437715.mp3
2.81M
‍🎙 حجت الاسلام اسکندری 🎵‌ امر در تحت اختیار حضرت سلام الله علیها ؛ ماجرای خوابِ ... 🌍 eitaa.com/fatemiyoon18 _ir ایتا 🌍 sapp.ir/fatemiyoon18 .org سروش 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید
تابوت برای حضرت ع عبداللّه بن عباس و دیگر راویان حکایت کنند: هنگامى که زمان رحلت یگانه دخت نبوّت ، همسر ولایت حضرت علیها السلام نزدیک شد، اءسماء بنت عمیس را طلب کرد. و چون اسماء نزد ایشان حضور یافت ، به او فرمود: اى اسماء! وقت جدائى و فراق من فرا رسیده است ، مى خواهم بعد از آن که فوت نمودم ، جسد مرا به وسیله اى بپوشانى ، تا آن که هنگام تشییع جنازه ام و حجم بدنم مورد دید افراد نامحرم قرار نگیرد. اسماء با شنیدن این کلمات بسیار اندوهگین و محزون گردید. و چون حضرت زهراء مرضیّه علیها السلام ، بر خواسته و پیشنهاد خود اصرار ورزید، اسماء اظهار داشت : اى حبیبه خدا! من در حبشه ، تخت هائى را دیده ام که مخصوص حمل و تشییع جنازه زن درست مى کرده اند. حضرت زهراء علیها السلام با شنیدن آن خوشحال شد و تقاضا نمود که تابوتى همانند آن را برایش تهیّه نمایند. وقتى اسماء آن تابوت را تهیّه کرد و نزد ایشان آورد، حضرت آن را مشاهده نمود و فرمود: شما با این تابوت ، جسد مرا از دید افراد و نامحرمان مستور و پنهان خواهید داشت ، خداوند متعال بدن شما را از آتش دوزخ مستور گرداند ✅‌‌کانال 🇮🇷 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
داستان انار بهشتی روزی علیها السلام بیمار و بستری شد. علیه السلام به بالین او آمد فرمود: جان! چه میل داری تا برایت فراهم کنم؟ گفت: من از شما چیزی نمی خواهم. حضرت علی علیه السلام اصرار کرد. علیها السلام گفت: ای پسر عمو! پدرم به من سفارش کرده که هرگز چیزی از شوهرت در خواست نکن، مبادا تهیه آن برایش مشکل باشد و در برابر در خواست تو شرمنده شود. علیه السلام فرمود: ای فاطمه! به حق من، هر چه میل داری بگو تا برایت آماده کنم. علیها السلام گفت: اکنون که من را سوگند دادی می گویم. اگر اناری برایم فراهم کنی خوب است. حضرت علی علیه السلام برخاست و برای فراهم نمودن انار از منزل بیرون رفت. در راه با چند نفر از مسلمانان روبرو شد و از آنها پرسید: انار در کجا پیدا می شود؟ آنها گفتند: یا علی! فصل انار گذشته، ولی چند روز قبل شمعون یهودی چند انار از طائف آورده بود. حضرت به در خانه شمعون رفت. شمعون وقتی که چشمش به علی علیه السلام افتاد علت آمدن آن حضرت را پرسید؟ علی علیه السلام ماجرا را گفت و افزود که برای خریداری انار آمده ام. شمعون گفت: چیزی از انارها باقی نمانده است همه را فروخته ام. همسر شمعون پشت در بود و سخن آنها را می شنید، به شوهرش گفت: من یک انار برای خودم برداشته بودم و در زیر برگها پنهان کردم. آنگاه رفت و انار را آورد و به حضرت علی علیه السلام داد. آن حضرت چهار درهم به شمعون داد. او گفت: قیمتش، نیم درهم است. امام فرمود: همسرت این انار را برای خود ذخیره کرده بود تا روزی از آن نفع بیشتری ببرد. نیم درهم مال خودت و سه درهم و نیم هم مال همسرت. آن حضرت در برگشت به طرف منزل، صدای ناله درمانده ای را شنید، به دنبال صدا رفت، دید مردی غریب و بیمار و نابینایی در خرابه ای بدون سرپرست و غذا روی زمین خوابیده است، حضرت جلو رفت و سرش را به دامن گرفت و از او پرسید: تو کیستی؟ از کدام قبیله ای؟ چند روز است که در اینجا افتاده ای؟ گفت: ای جوان صالح! من از اهالی مدائن (ایران) می باشم، در آنجا قرض زیادی داشتم. ناگزیر سوار بر کشتی شدم و با خود گفتم خود را به مولایم امیرمؤمنان می رسانم شاید آن حضرت کمکی به من کند و قرضهایم را ادا نماید - جوان نمی دانست که سرش بر دامن علی علیه السلام است - امام فرمود: من یک انار برای بیمار عزیزم می برم، ولی تو را محروم نمی کنم و نصفش را به تو می دهم. حضرت انار را دو نصف کرده و نصف آن را کم کم در دهان آن جوان می گذاشت تا تمام شد. جوان گفت: اگر مرحمت فرمایی نصف دیگرش را نیز به من بخورانی، چه بسا حال من خوب شود! علی علیه السلام نیم دیگر انار را نیز کم کم به او خوراند تا تمام شد. آنگاه حضرت بعد از خداحافظی با آن جوان بیمار به سوی خانه حرکت کرد. در حالی که از شدت حیا غرق در فکر بود به در خانه رسید، ولی حیا کرد وارد خانه شود. از شکاف در به درون خانه نگاهی کرد تا ببیند فاطمه علیها السلام خواب است یا بیدار. مشاهده کرد فاطمه علیها السلام تکیه کرده و طبقی از انار پیش روی اوست و میل می فرماید، حضرت بسیار خوشحال وارد خانه شد، متوجه شد که این انار مربوط به این دنیا نیست. پرسید: جان! این انار را چه کسی برای شما آورده است؟ علیها السلام گفت: ای پسر عمو! وقتی که از پیش من رفتی، چندان طولی نکشید که نشانه سلامتی را در خود یافتم. ناگاه صدای در به گوشم رسید فضه خادمه در را گشود، مردی را دید که طبق انار دارد. آن مرد گفت: این طبق انار را امیرمؤمنان علی علیه السلام برای فاطمه فرستاده است. ✅‌‌کانال 🇮🇷 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
💠معنای لقب برای حضرت سلام‌الله علیها 🔸حضرت سلام الله علیها القاب زیادی داشتند که شاید همه آنها بتوانند تنها گوشه‌ای از عظمت این بانور را وصف کنند، یکی از این لقب‌ها نام محدثه بود، که شاید خیلی‌ها معنا یا دلیل این عبارت را بدانند. ✅‌‌کانال 🇮🇷 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
دلیل زیاد بوسیدن حضرت ع توسط پیامبر امام صادق(ع) به نقل از پدرانش فرمود: پیامبر(ص) دخترش زهرا(س) را بسیار می‌بوسید، روزی عایشه خدمتشان عرض کرد: یا رسول الله من زیاد می‌بینم که دخترتان را می‌بوسید؟! حضرتشان پاسخ‌دادند: «آرى! همان‌طور است که مشاهده می‌کنى، هنگامى که مرا به آسمان‌ها بردند جبرئیل مرا داخل بهشت برد، چون نزدیک درخت طوبى رسیدیم جبرئیل سیبى از آن درخت برگرفت و به من داد، در اثر خوردن آن سیب بود که نطفه دخترم به وجود آمد، پس از این‌که به ‌زمین مراجعت کردم با خدیجه همبستر شدم، و بعد ازآن بود که او به فاطمه حامله شد، اکنون هرگاه میل بهشت داشته باشم فاطمه را می‌بوسم، و از وى بوى بهشت و شجره طوبى را استشمام می‌کنم. منبع:قمى، على بن ابراهیم، تفسیر القمى، ج 1، ص 22، قم، دار الکتاب، چاپ چهارم، 1367ش ✅‌‌کانال 🇮🇷 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
دفاع علمى حضرت از مومنين   دو نفر زن كه در مسئله اى دينى با يكديگر اختلاف داشتند براى حل اختلاف خود نزد فاطمه عليها السلام رفتند. يكى از زنان مومن و ديگرى معاند و كافر بود. فاطمه عليها السلام مى فرمايد: من دلايل زن مومن را اثبات كردم و حقانيت سخن او را آشكار نمودم و در نتيجه او بر آن زن كه دشمن اسلام بود پيروز گشت و بشدت شاد و مسرور گرديد. فاطمه عليها السلام به آن زن مومن كه بسيار خوشحال شده بود فرمود: شادى فرشته ها براى پيروزى تو بر او بيشتر از شادى تو مى باشد و غم و اندوه شيطان و ياران او از غم و اندوه اين زن كافر زيادتر است. @rahekhoda
ماجرای شفاعت حضرت زهرا از 1️⃣قسمت اول يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت… گفت شب عاشورا هرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند نه نمازي، نه حسيني، هيچي ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، اونا با هم دعواشون شده به ما چه ميگفت ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، دخترخانم چادري داشت ميرفت حسينيه خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم با هر مکافاتي که بود، ميرسونمت و ….ـ خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر حيا کن گفتم برو بابا کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره گفت توي گريه يه وقت گفتش که: خجالت بکش من اولاد ، به خاطر مادرم حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم حسينيه! گفتم من هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جوانيُ، جواني کردن جوانيُ، گناه جوانيُ، شهوت اينارو هم هيچ حاليم نيست گفت اين خانمه گفت: تو اگر لات هم هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟ گفتم: چطور؟   خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي لوتي وار به حرمت مادرم گناه نکن، اگه دستتو مادرم نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن گفت ما غيرتي شديم لباسامو پوشيدم و گفتم: يالا چادرتو سرت کن ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت اعتماد کنم ببينم اين ميخواد چيکار کنه مارو… يالا سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه اي که ميخواست بره پياده اش کردم از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم، دم شيشه گفت: ايشاالله مادرم دستتو بگيره، خدا خيرت بده آبروي منو نبردي، خدا خيرت بده… ميگه اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و … ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
ماجرای شفاعت حضرت زهرا از 2️⃣قسمت دوم تو صحبتهاش که داشتم میبردمش دم حسینه ميگفت: اين گناه که ميکني سيلي به صورت ميزني، آخه چرا اينقدر حضرت رو کتک ميزني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، دلش ميگيره، اينارو ميگفت منم سفت رانندگي ميکردم پياده که شد رفت، آمدم خونه ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند حسينيه تو اينام فقط لات من بودم گفت تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده صفحه ي تلويزيون دو تکه شده، تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، تکه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چپي هاي قرمز، يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاکها ميکشوندند ميگفت من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به ميزنم ميگفت پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم جان دست منو بگير يه عمره دارم گناه ميکنم، دست منو بگير من ميتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم کسي هم تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم گريه هاي چند ساله که بغض شده بود، گريه ميکردم، داد ميزدم، عربده ميکشيدم، خجالت که نميکشيدم ديگه، کسي نبود ميگفت نزديکاي سحر بود، پدر و مادرم از حسينيه آمدند تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمش رضاست)، يه نگاه به من کرد گفت: رضا جان کجا بودي؟ گفتم چطور؟ گفت بوي ميدي! رضاجان بوي ميدي، کجا بودي؟ افتادم به دست پدر و مادرم، گريه…. تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخش من کتک زدم، اشتباه کردم بابام گريه کن، مادرم گريه کن، داداشها، خواهرا… همه خوشحال داداش ما، پسر ما، پسرم حسيني شده صبح عاشورا، زنجيرو برداشتم و پيرهن مشکي رو پوشيدم و رفتم تو حسينيه تو حسينيه که رفتم، ميشناختند، ميدونستند من هيچوقت اينجاها نميومدم همه خوشحال رئيس هيئت آدم عاقليه آمد و پيشوني مارو بوسيد و بغلمون کرد و گفت رضاجان خوش آمدي، منت سر ما گذاشتي گفت منم هي زنجير ميزدم و ياد اون سيلي هايي که به زده بودم گريه ميکردم هي زنجير ميزدم به ياد کتکايي که با گناهانم به زدم گريه ميکردم ادامه دارد... 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
ماجرای شفاعت حضرت زهرا از 3️⃣قسمت سوم جلسه که تمام شد، نهارو که خورديم، رئيس هيئت منو صدا زد (من یه خواهشی دارم به کسانی که دستشون به دهنشون میرسه، میتونند سالی چند نفرو کربلا ببرند تورو به خدا یکی از کسانی که کربلا میبرید از این طایفه باشه،اون جوونی که اهل این حرفها نیست اما یه روز عاشورا میاد، همون روز دستشو بگیر بگو خوش آمدی، میای بریم کربلا؟ این جوونا اگر شش گوشه ی حسینو ببینند گریه میکنند، متحول میشن، کربلا آدمو آدم میکنه) اومد به من گفت: رضاجان میای کربلا؟ گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!! گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم میبرمت میگفت حاج آقا هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم رئیس هیئت اومد گفت که: آقارضا، بریم تو حرم گفتم برید من یه چند دقیقه کار دارم تنها که شدم، زدم تو صورتم گفتم جان میخوای با دل من چکار کنی؟ من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی بی جان آدمم کردی؟ اومدم شبکه رو گرفتم، ضریح امام ، گریه کردم. داد میزدم، جان، جان، دستمو بگیر جان، پسر دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره میگفت رئیس هیئت کاروان داره، مکه مدینه میبره. میگفت حاج آقا به جان سال تمام نشده بود گفت میای به عنوان خدمه بریم مدینه، گفت همه کاراش با من، من یکی از خدمه هام مریض شده خلاصه آقا چندروزه ویزای مارو گرفت، یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی دارم میگردم گریه کردم: جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم مدینه ای؟ میگفت خلاصه کار برام پیش اومد و کار و دیگه رفیقای اون چنینی را گذاشتم کنار و آبرو پیدا کردم یه مدتی، دو سالی گذشت میگفت حاج آقا همه یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف مادر ما گفت: رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟ گفتم بریم مادر، یه دختر نجیب زندگی کن را پیدا کن رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه و اینهاست، خلاصه رفتیم خواستگاری پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
ماجرای شفاعت حضرت زهرا از 4️⃣قسمت چهارم_پایانی چقدر خوبه دختردارها اینجوری دختر شوهر بدن، باریکلا میگفت منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت: ببین رضاجان من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر شدی. میدونم چه کارها و چه جنایات و …. همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم. فقط جان از جدا نشو. همین طوری بمون. من کاری با گذشته هات ندارم. من حالاتو میخرم. من حالا نوکرتم. میگفت منم بغلش کردم پدر عروس خانم را، گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم. گفت از طرف من هیچ مانعی نداره، دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید گفتند عروس خانم چای بیارند. ما هم نشسته بودیم. پدرمون، خواهرمون، مادررمون، اینها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه عروس خانم وقتی سینی را آورد گذاشت جلوی ما، یه نگاه به من کرد، یه وقت گفت: یا !!!!! سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین… مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق میگفت من دیدم حاج آقا فقط صدای شیون از اتاق بلنده همه فقط یک کلمه میگن: یا !!! منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیه؟ گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟ گفتم چی میگه؟ گفت: مادر میگه که…. دیشب خواب دیدم حضرت اومده به خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفته این تازگیا با من رفیق شده…. به خاطر من ردش نکن مادر دیشب سفارشتو کرده به خدا جوونا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید، آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده. روایتی از حجت الاسلام دانشمند اصفهانی 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
Mahmoud Karimi - Madar Darya.mp3
3.93M
مولودی تولد حضرت سلام الله علیها با نوای حاج محمود کریمی. @rahekhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸به زمین تا که رسیدی 💗همـه جا زیبـا شـد 🌸هرچه گل بود شکفت 💗و دلِ باران واشـد 🌸هر فرشتـه به تـو 💗یک نـامِ بهشتی میـداد 🌸آسمان دید که 💗مجموعه ی آن شـد ولادت_باسعادت_حضرت زهرا_سلام_الله_علیها_مبارک💐🎉 ┄┄┅┅┅❅راه خدا❅┅┅┅┄┄ ❄🌨@RAHEKHODA ☃️❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از خانم حضرت س سوال کردم کدام مجلس سیدالشهدا علیه‌السلام بیشتر مورد عنایت شماست؟ ┄┄┅┅┅❅راه خدا❅┅┅┅┄┄ @RAHEKHODA