💌 #سنگر_خاطره | #سیره_شهدا
🔻 یکی از بچه های روستا در جبهه مسؤول تدارکات بود. باید سهمیه ی غذایمان را از او می گرفتیم. علی به شوخی گفت: «موقع غذا به خاطر هم ولایتی بودن دو تا کمپوت اضافی بده.»
غلام رضا با ناراحتی گفت: «آن وقت تمام اجر و زحماتمون با یک اشتباه از بین می رود ما هم دیگر مورد موهبت خدا قرار نمی گیریم.»
🔅 از جبهه آمد. لباس هایش را که پاره شده بود، با دست می دوخت. گفتم: «این همه می جنگی نباید یک لباس درست و حسابی بهت بدهند؟»
خیلی جدی گرفت: «این لباس بیت الماله.»
بعد از دوختن لباس گفت: «پدرجان ما برای دفاع از کشورمان می جنگیم و به تکلیف عمل می کنیم. لباس نو هم که بپوشیم توی جبهه خاکی و پاره می شود. هدف ما یک چیز دیگر است.
باشگاه خبرنگاران راهیان نور👇
@rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#سیره_شهدا
#سالروز_شهادت
✨مجید،خيلي دلسوز محرومان و مستمندان بود. گاهي ميشد پول توي جيبش را ميبخشيد و جيبش خالي ميشد يا يك خانواده مستمند را شناسايي ميكرد و ميآمد و كابينتهاي خانه را باز ميكرد و به من ميگفت: تو چقدر قند داري يا چقدر برنج داري. خيليها هستند كه به نان شبشان محتاجند.
✨من ميفهميدم كه منظورش بخشيدن بخشي از اين اقلام به مستمندان است. بعد من را همراهش ميبرد و دو نفري به در خانه آنهايي كه شناسايي كرده بود ميرفتيم و مخفيانه كمكشان ميكرديم. مجيد دغدغه محرومان را داشت و دلسوزي و كرامت توي دلش بود.
✍روایتی از مادر #شهید_مجید_سلمانیان
➕باشگاه خبرنگاران راهیان نور👇
@rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄