🔹بیست سال پیش که در بانکوک زندگی میکردم هر روز از کنار این #مسجد رد میشدم. از خودم میپرسیدم که این چه مکانی است؟ چرا مردم زیاد میآیند؟ با خودم گفتم که باید بدانم که این مکان چه خصوصیتی دارد. میخواستم بدانم مردم چرا به این مکان زیاد رفت و آمد میکنند.
تقریباً دو سال پیش در سیزدهم آوریل مادرم از دنیا رفت. مادری که همۀ هستی من بود. و ایشان را بسیار دوست داشتم.
🔸#جنازه را با تندی و خشونت در محل #سوزاندن انداختند. به جنازۀ مادرم نگاه کردم. مادری که من تا آخرین لحظۀ زندگی همراه ایشان بودم. من به مسئول سوزاندن گفتم که با نرمی انجام بدهد، شاید. من کاملاً احساس میکنم که مادرم درد ار احساس میکند.
🔹یک روز با یک #مسلمان آشنا شدم. و با او سفری به جنوب شهر پانگا رفتیم.آنها با #آهن تیز به جنازه میزنند. آنها با جنازۀ انسان مثل یک حیوان برخورد میکنند. و شاید بدتر از یک حیوان...
👈ادامه در سایت #رهیافته
rahyafteha.ir/69889/
🌐 @rahyafte_com
🔹بیست سال پیش که در بانکوک زندگی میکردم هر روز از کنار این #مسجد رد میشدم. از خودم میپرسیدم که این چه مکانی است؟ چرا مردم زیاد میآیند؟ با خودم گفتم که باید بدانم که این مکان چه خصوصیتی دارد. میخواستم بدانم مردم چرا به این مکان زیاد رفت و آمد میکنند.
تقریباً دو سال پیش در سیزدهم آوریل مادرم از دنیا رفت. مادری که همۀ هستی من بود. و ایشان را بسیار دوست داشتم.
🔸#جنازه را با تندی و خشونت در محل #سوزاندن انداختند. به جنازۀ مادرم نگاه کردم. مادری که من تا آخرین لحظۀ زندگی همراه ایشان بودم. من به مسئول سوزاندن گفتم که با نرمی انجام بدهد، شاید. من کاملاً احساس میکنم که مادرم درد ار احساس میکند.
🔹یک روز با یک #مسلمان آشنا شدم. و با او سفری به جنوب شهر پانگا رفتیم.آنها با #آهن تیز به جنازه میزنند. آنها با جنازۀ انسان مثل یک حیوان برخورد میکنند. و شاید بدتر از یک حیوان...
🔻ادامه در سایت #رهیافته
rahyafteha.ir/69889/
🌐 @rahyafte_com
🔹بیست سال پیش که در بانکوک زندگی میکردم هر روز از کنار این #مسجد رد میشدم. از خودم میپرسیدم که این چه مکانی است؟ چرا مردم زیاد میآیند؟ با خودم گفتم که باید بدانم که این مکان چه خصوصیتی دارد. میخواستم بدانم مردم چرا به این مکان زیاد رفت و آمد میکنند.
تقریباً دو سال پیش در سیزدهم آوریل مادرم از دنیا رفت. مادری که همۀ هستی من بود. و ایشان را بسیار دوست داشتم.
🔸#جنازه را با تندی و خشونت در محل #سوزاندن انداختند. به جنازۀ مادرم نگاه کردم. مادری که من تا آخرین لحظۀ زندگی همراه ایشان بودم. من به مسئول سوزاندن گفتم که با نرمی انجام بدهد، شاید. من کاملاً احساس میکنم که مادرم درد ار احساس میکند.
🔹یک روز با یک #مسلمان آشنا شدم. و با او سفری به جنوب شهر پانگا رفتیم.آنها با #آهن تیز به جنازه میزنند. آنها با جنازۀ انسان مثل یک حیوان برخورد میکنند. و شاید بدتر از یک حیوان...
👈ادامه در سایت #رهیافته
rahyafteha.ir/69889/
🌐 @rahyafte_com