مرتضی رجائی
درست ده سال پیش بود؛ مثل دیروز ۲۷ مهر.
نماز صبح را که خواندیم، صبحانه خورده نخورده راه افتادیم؛ هنوز آفتاب نزده بود.
خودمان را به خیابان ۱۹دی رساندیم؛
همان خیابانی که قرار بود از آنجا وارد جمعیت بیقرار مشتاقانتان بشوید؛
همان خیابانی که ده سال پیش از آن و در ۱۴ مهر ۷۹ هم از همانجا شروع کردیم به حرکت پشت سرتان.
صحنه این تصویر را خوب یادم است، البته نه از این زاویه، که از مقابل و از نگاه عاشقانی که مشتاقانه دست خود را به شیشه آن خودرو میرساندند تا با شما بیعت کنند؛
من هم یکی از آنها بودم.
خوب به خاطر دارم، همانطور که میدویدم و مراقب بودم که در آن تلاطم و فشارها پایم نپیچد و زیر دست و پای جمعیت نروم، زیر لب "لا حول و لا قوة إلا بالله" میگفتم و صلوات میفرستادم؛
هم برای سلامتیتان و هم نذر اینکه بتوانم به شما برسم و از نزدیک ببینمتان.
نمیدانم کجای خیابان ۱۹ دی بود، ولی بالأخره رسیدم کنار شیشه خودروی شما و دستم را چسباندم روی شیشه.
ولی شما دستتان بالا بود و داشتید با تکان دادن آن، به ابراز عشق ارادتمندانتان پاسخ میدادید؛
گاهی هم آن روی سینه میگذاشتید و با لبخند، آرام سری تکان میدادید.
یادم نیست چند دقیقه طول کشید و چطور توانستم در آن چند دقیقه، فشار جمعیت را طوری مدیریت کنم که هم از کنار خودرو فاصله نگیرم و هم زیر دست و پای جمعیت نروم؛
ولی بالأخره شد.
بالأخره شما دستتان را روی دست من گذاشتید.
لحظهی خیلی شیرینی بود و از آن شیرینتر، لبخند دلنشینی بود که تحویل نگاههای مشتاق ما دادید و البته چهره نورانیتان که هنوز هم در نظرم است.
راستش دلم میخواست همچنان از همان کنار خودرو دنبالتان بدوم، ولی انگار با نگاهتان میگفتید: "برو دیگر عزیزم، اجازه بده بقیه هم مثل تو به آرزویشان برسند!"
نمیدانم، شاید این حرفها اصلاً در نگاه شما نبود و تنها ذهن روایتگر من بوده که آن را اینچنین تفسیر کرده است؛
شاید هم ندای وجدانم بود که میخواست من به نفع بقیه کنار بکشم؛
نمیدانم.
هرچه بود، بالأخره دل کندم و آرام آرام خودم را به سیل جمعیت خروشان روان پشت سر شما سپردم.
من هنوز هم پشت سر شما حرکت میکنم.
میدانم، حرکتم کند است؛ ولی خدا میداند که چقدر دوست دارم و دعا میکنم بتوانم پشت سرتان بدوم؛ شما هم برای من و امثال من دعا کنید که شیطان مانع راهمان نشود و حرکتمان را کند نکند.
راستی، پشت سرتان حرکت میکنم، ولی حواسم هست که در حوادث و فتنهها پشت سرتان پنهان نشوم؛
گوشه چشمی کافی است تا سر در راه آرمان مقدستان بگذارم.
#انقلاب_اسلامی
#گام_دوم_انقلاب
#سالروز_سفر_رهبر_به_قم
🆔️ @rajaaei