"ایده"
عطیه نگاهش را به قاب بابا عبدالله دوخت.
امسال جای بابا عبدالله کنار جاده خالی بود تا هم خودش زائران اربعین را به منزل دعوت کند و هم برای عطیه کوچولو دستمال کاغذی تهیه کند تا او در کنار جاده پخش کند. بغضِ گلویش را گرفت.
به اطراف نگاه کرد، قلکش را که دید چشمهایش برقی زد آن را برداشت و شکست ولی پولهای قلک آنقدری نبود تا بتواند حتی با آن یک جعبهی دستمال کاغذی بخرد، از شکستن آن پشیمان شد، قلبش شکست.
مادر پارچ آب را در سفره گذاشت، عطیه با وجود گرسنگی پارچِ قرمز را از داخل سفره برداشت و راهی جاده شد.
زائران با دیدن پارچِ آب به سمتش آمدند.
برخی آب مینوشیدند و برخی هم با آن غبار راه از چهرهی آفتاب خوردهشان پاک میکردند.
نویسنده: مرضیه رمضانقاسم
🕰زنگبیداری👇
https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠 "اسارت"
مریم خانم چشمهایش را به گوشی دوخته بود تا با آمدن پیامکی از محمد پسرش از زمان رفتن به بیمارستان مطلع شود.
از وقتی مادرش در بیمارستان بستری بود از خیلی دلخوشیهایش از جمله پیادهروی اربعین چشمپوشی کرده بود.
دیگر خواب به چشمهایش نمیآمد، مدام تصویر نیمهجان مادرش که با چندین دستگاه جورواجور به سختی نفس میکشید از مقابل چشمهایش محو نمیشد.
بالاخره پیامک محمد را دریافت کرد که تا یکربع دیگر میرسد.
به آشپزخانه رفت تا لیوان، چای و کمی میوه همراه خود ببرد، چادرش را که بر سر انداخت صدای بوقِ ماشین محمد هم بلند شد، از خانه زد بیرون با محمد سلام و احوالپرسی کرد و داخل ماشین نشست، حتی حال و حوصلهی شنیدن صحبتهای محمد را نداشت مدام تصویر مادر مقابل چشمهایش مجسم میشد، و اشک در چشمهایش حلقه میبست، نگاهش را از محمد میدزدید و هرازگاه بدون توجه به صحبتهای او الکی سرش را تکان میداد. بالاخره به بیمارستان رسیدند اما خیابان اصلی آنقدر شلوغ بود که حتی محمد نتوانست توقف کوتاه هم داشته باشد، وارد کوچهی فرعیِ مشرف به بیمارستان شدند. مریم خانم از محمد تشکر کرد و پیاده شد محمد خداحافظی کرد و پا را روی گاز گذاشت و رفت اما گوشهی چادر مریم خانم لای در ماشین گیر کرده بود و او را دنبال ماشین میدواند، چارهای نداشت باید چادر را رها میکرد، چادر را رها کرد و نقش بر زمین شد ولی با وجود بدن کوفته شده و زانوهای زخمی خدا را شکر میکرد که پوشش مناسبی زیر چادر دارد، موتور سواری که شاهد ماجرا بود خود را به محمد رساند محمد سراسیمه خود را به مادر رساند، مریم خانم فقط میگفت چادرم، چادرم،
محمد درِ ماشین را باز کرد و چادر را به مادر داد، مریم خانم چادر پاره و خاکی را محکم چسبیده بود و اشک میریخت، یک مرتبه یادش آمد این روزها ایام اسارت خاندان اباعبداللهالحسین است. دردهای خود را از یاد برد و زیر لب زمزمه کرد "امان از دل زینب"
✍ به قلم: مرضیه رمضانقاسم
#داستانک
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠 "جهادگر"
روزی که با مجموعهی دختران آفتاب به بیمارستان رفتیم، فکر میکردم این اولین باری است که او را میبینم.
خیلی خوب توانسته بود فضای دلگیر و خفقان بیمارستان را پر از شور و نشاط کند، با همه از غریبه گرفته تا آشنا با لهجهی شیرین ترکی شوخی میکرد، میخندید و میخنداند، پر انرژی و با روحیه بود، هرازگاهی شوخیهای طلبهگی را چاشنی شوخیهایش میکرد و همین کار علاوه بر اینکه او را بانمکتر میکرد داد میزد طلبه است.
در حین اجرای تواشیح اربعینی دختران آفتاب، جهادگران از فراق کربلا، اشک از چشمهایشان جاری شد اما خانم تقوی جهادگر خندان بیمارستان از همه بیشتر اشک میریخت، گوئی سدِّ چشمهایش شکسته شده بود و در حالی که سیلاب از چشمهایش جاری شده بود یکدفعه از هوش رفت، باورم نمیشد خانم خندان بیمارستان اینطور گریه کند.
با تعجب از دوستم پرسیدم داستان چیه؟
گفت: مگه نمیدونی؟ همسرش که از جهادگران بود ماهِ قبل در همین بیمارستان از دنیا رفت. دختر کوچکش هم کرونا گرفته و تشنج کرده و الان در بخش مراقبتهای ویژه است. خشکم زد مگر میشود کسی اینقدر غم داشته باشد و با چنین روحیهای در کنار کادر بیمارستان و بیماران مشغول به کار جهادی باشد.
پرستاران برای به هوش آوردنش اقدام کردند و چادر و مقنعه را از سرش برداشتند حالا شناختمش او همان کسی بود که دو سال قبل در مسیر اربعین تی به دست خندان در حال نظافت سرویس بهداشتیها بود وقتی متوجه شد چادرِ مرا اشتباهی بردهاند و من مستاصل هاج و واج شده بودم، تی را بر زمین گذاشت و چادر نماز گلدار زیبایش را به من هدیه کرد.
✍ به قلم: مرضیه رمضانقاسم
#داستانک
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh
🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩
🚩
🏴
پرســـ❓ــش
⁉️آیا حضرت علی یا امام حسن و امامحسین علیهمالسلام در فتح ایران توسط عربها حضور داشتند؟
پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زیدعزه
⭕️ مقدمه :
در منابع معتبر اوليه تاريخي و همچنين منابع متأخر از حضور امامعلي علیهالسلام در فتح ايران هيچ گزارشي وجود ندارد، اما دربارهی حضور امام حسن و امام حسين علیهماالسلام برخي از منابع از جمله:
📚طبری در تاريخ الطبري، ج4، ص 269
📚بلاذري در فتوح البلدان، ص 326
به حضور ايشان در فتح ايران اشارهکردهاند؛ اما اين گزارشها از جهات مختلف مخدوش است زیرا:
1⃣در تاريخِ خليفه بن خیاط و يعقوبي که هر دو مقدم بر طبري هستند اسمي از حضور امام حسن و امام حسين علیهماالسلام در فتح ايران نيامده است.
2⃣ از اين گزارشها به دست میآید که فتح ايران (آغاز جنگ از زمان ابوبکر و اوج آن در زمان خلیفه دوم بوده) در زمان عثمان انجامشده است و زمان عثمان زماني بوده که حضرت علي علیهالسلام در بسياري از موارد تقيه نمیکردند و در حد مشاوره نيز به عثمان کمک نمیکردند تا چه رسد به اعزام فرزندان خودشان به جنگها
3⃣ در جنگ صفين وقتي امام حسن علیهالسلام به ميدان رفتند امام علي علیهالسلام فرمودند: از طرف من جلوي اين جوان را بگيريد تا با مرگش پشت مرا نشکند که من از رفتن اين دو (امام حسن علیهالسلام و امام حسين علیهالسلام) به ميدان نبرد دريغ دارم تا مبادا با مرگ آن دو، نسل رسول خدا صلیالله عليه واله و سلم قطع شود
📚طبری،تاریخ طبری،ج4، ص 440
📚ابنصباغ مالکی، الفصولالهمه، ص82
📚ابنابیالحدید،شرحنهجالبلاغه،ج1،ص244
پس چگونه امکان دارد با چنين اکراهي حضرت حاضر شده باشند فرزندانشان فرسنگها دورتر براي جنگ بروند آنهم در زمان عثمان!
4⃣ بلاذری به حضور حسنین علیهماالسلام در فتح ایران با تعبیر «یقال» (گفته میشود) اشارهکرده است. که بکار بردن فعل مجهول نشانگر عدم اعتماد نویسنده به این گزارش است.
📚بلاذری، همان
5⃣ ناقل روایت طبری، علیبنمجاهد است که فردی ضعیف و کذاب بوده و اعتباری در نقل آن نیست.
📚الجرح و التعدیل، ابوحاتم رازی، ج ۶، ص ۲۰۵
♻️ نتیجه اینکه:
دليل معتبر و موجهي بر حضور اهلبیت در فتح ايران وجود ندارد و گزارشهای موجود نیز ضعيف هستند.
#عقائد
#امامت
#شبهات_محرم_صفر
🆔 @javadheidari110
🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩
@ramezan_ghasem110
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠"مهمان اطواری"
موقع اذان بود به موکب عراقیها رسیدند و نماز اول وقت را بجا آوردند، بعد از نماز پسربچهی عراقی با ذوق فراوان کباب لقمهایها را داخل سینی گذاشته بود و تعارف میکرد. همه برداشتند اما مرجان به آن پسربچه گفت برو خودت برو اِمشی اِمشی.
از موکب که بیرون آمدند آقا رضا گفت: حالا بعد از این کبابها یه چای عراقی میچسبه.
مرجان چشمهایش گرد شد و پرسید: مگه تو اون کبابها رو خوردی؟
آقا رضا گفت: بله که خوردم، خیلی هم خوشمزه بود.
مرجان کولهاش را پرت کرد تو بغل آقا رضا و گفت بازم چشم منو دور دیدی هر آشغالی رو ریختی تو اون معدهی ببچاره، اگه مریض بشی بدبختید مال منه.
آقا رضا رفت تا چای عراقی بخورد، صف چای شلوغ بود، مرجان منتظر گوشهای ایستاد اما یکدفعه دید آقا رضا تند و تند بدون توجه به مرجان به راهش ادامه داد، مرجان نیز پشت سر او راه افتاد و هر چه تند میرفت آقا رضا قدمهایش را بلندتر برمیداشت.
مرجان تو دلش گفت: انگار دنبالش کردند شکم سیر از گرسنه خبر نداره.
بالاخره هر جور بود به آقا رضا رسید و
گفت:رضا رضا وایسا،
که یکدفعه دید آقا رضا کجا بود یه مرد با قد و قامت آقا رضا حتی با دوتا کوله و لباس سفید و شلوار سرمهای اما آقا رضا نبود. خجالت زده شد. مرجان همینجور سراسیمه دنبال آقا رضا میگشت اما دیگر نه اثری از آثار آقا رضا بود و نه از شام، تایم شام تمام شده بود خسته و گرسنه روی نیمکتی نشست بیاد پسرکی افتاد که کباب لقمهای را تعارفش کرده بود و او قبول نکرده بود. از رفتار زشتش خجالتزده شد با حالت مضطر رو به انتهای جاده کرد و گفت آقا مرا ببخش.
در این افکار بود که همکارش خانم رئوفی مقابلش سبز شد، بغض مرجان ترکید و جریان گمشدنش را برای او تعریف کرد.
خانم رئوفی گفت: حالا پاشو تا با هم بریم، بلکی شوهرت را پیدا کردیم.
مرجان گفت: گرسنهام نای راه رفتن ندارم.
خانم رئوفی از کیفش کباب لقمهای را بیرون آورد و تعارف مرجان کرد.
✍ به قلم : مرضیه رمضانقاسم
#داستانک
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh
هدایت شده از مرضیه رمضانقاسم
🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩
🚩
🏴
⁉️پیامبر اسلام شهید شدند یا به مرگ طبیعی از دنیا رفتند؟
پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زیدعزه
1⃣کلام معصومین
آنچه که از روایات شیعه و سنی بدست میآید آن است که پیامبر گرامی اسلام مسموم شده و از دنیا رفتند
برخی از روایات به این شرح است:
〽️امیرالمومنین علیه السلام در بیان حالت رسول خدا در لحظات آخر عمر مبارکشان می فرماید: «وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي»؛ «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حالى كه سرش بر روى سينه ام بود قبض روح گرديد در حالی که مقداری خون از حضرتشان در كف من روان شد آن را بر چهره خويش كشيدم»نهج البلاغة
به تصریح علمای لغت و هم چنین شارحان نهج البلاغه، «نفس» به معنای «خون» به کار می رود و در این عبارت شریفه به همین معنا می باشد؛ در غیر این صورت جمله ی بعد که امام علی علیه السلام می فرمایند:«آن را بر چهره ی خود کشیدم»، بی معنا میشود.
صاحب الافصاح مینویسد:«النَّفس:الدم»؛ «نفس به معنای خون است»الإفصاح فى فقه اللغة،ج1
مرحوم خوئی ، ابن میثم و ابن ابی الحدید نیز همین معنا را از عبارت مولا استفاده کرده اند
📚نهجالبلاغة
چرا باید از دهان مبارک حضرت رسول هنگام قبض روح، خون خارج شود؟
بسیاری از علمای شیعه به شهادت پیامبر تصریح کردهاند
〽️ امامحسن علیهالسلام فرمودند:«هیچ یک از ما نمیباشد جز آنکه یا توسط شمشیر از دنیا میرود و یا توسط سم از دنیا میرود»
📚بحار الانوار ج27ص217
📚کفایه الاثر ص227
〽️امامصادق علیهالسلام فرمودند:«پیامبر در روز خیبر گوشت مسموم را خورد و زمان مرگش فرمود همان گوشت مسموم روز خیبر مرا از پای درآورد و هیچ پیامبر و جانشین پیامبری نیست مگر آنکه شهید میشود»
«زن یهوی گوشت را مسموم ساخت و به خورد پیامبر داد و سبب فوت پیامبر شد»
📚بصائر الدرجات ج1ص503
〽️ امام رضا علیهالسلام فرمودند:«همه ما مقتول و شهید از دنیا می رویم»
📚الفقیه ج2 ص585
📚عیون الاخبار ج2ص203
2⃣کلام علماء
〽️شیخ صدوق مینویسد:«اعتقاد شیعه آن است که پیامبر در خبیر مسموم شد و توسط همان سم به شهادت رسید»
📚اعتقادات،ص109
〽️شیخ مفید مینویسد:« پیامبر در روز 28 صفر در مدینه در حالی که مسموم شده بود از دنیا رفت»
📚المقنعه ص456
〽️شیخ طوسی مینویسد:«پیامبر گرامی در حالی از دنیا رفت که مسموم شده بود»
📚التهذیبالاحکام ج6ص2
〽️علامه حلی نیز همین مطلب را می نویسد
📚تحریر الاحکام ج2ص118
〽️شیخ کلینی و دیگران از علما نیز مسموم شدن پیامبر گرامی توسط سم زن یهودی را نقل میکنند
📚الکافی ج6ص315
📚المحاسن ج2ص470
📚وسائل الشیعهج25ص57
«گمان میکنید پیامبر به مرگ طبیعی از دنیا رفت یا کشته شد؟
پیامبر قبل از مرگ توسط آن دو نفر مسموم شد و از دنیا رفت»
📚تفسیر عیاشیج1ص200
〽️علامه مجلسی می گوید محتمل است هر دو سم در شهادت پیامبر گرامی دخیل بوده است
📚بحار الانوار ج22ص516
3⃣در کتب اهلسنت
مساله شهادت پیامبر گرامی در کتب اهل سنت نیز مورد اشاره قرار گرفته است
〽️بخاری مینویسد:«عایشه میگوید:در روزهای پایانی حیات پیامبر به زور در دهان آن حضرت دوایی ریختیم،حضرت با اشاره به ما فهماند که به من دوا نخورانید، ما گفتیم این خودداری پیامبر به خاطر آن است که مریض از دوا بدش می آید وقتی به هوش آمد فرمود: آیا من شما را از این کار نهی نکردم؟ اکنون به جز عباس که شاهد ماجرا نبوده باید جلوی چشمان من به دهان همه آنان که دراین خانه هستند از همان دوا ریخته شود»
📚صحیح بخاری،ج5ص120ح5382
⁉️چرا عایشه حرف پیامبر را گوش نداد و به زور در حلق پیامبر گرامی دارو ریخت در حالی که خداوند اطاعت پیامبر را در هر حال لازم و واجب می داند؟ [۷/حشر]
⁉️چرا پیامبر از خوردن دوا خودداری کردند مگر
پیامبر کودک بوده است که از دوا بدش بیاید؟
⁉️آیا نعوذ بالله پیامبر درک نمیکرد که چه چیزی
برایش مفید است و چه چیزی مضر؟
⁉️چرا پیامبر دستور به قصاص دادند که خودشان نیز از آن دوا بخورند؟
⁉️ آیا پیامبر بدون استحقاق دستور به مجازات میدهد
〽️حاکم در مستدرک میآورد:«به خدا سوگند پیامبر وابوبکر وحسن بن علی با سم و عمر عثمان، علی وحسین با شمشیر کشته شدند»
📚المستدرک علی الصحیحین،ج3ص61ح4395
〽️بزرگان اهل سنت از ابن مسعود نقل کرده اند:
«اگر 9 بار سوگند یاد کنم که پیامبر کشته شده است برایم بهتر است تا یک بار سوگند یاد کنم که او کشته نشده است زیرا خداوند اورا پیامبر وشهید قرار داده است»
📚مسند احمد،ج1ص408 ح3873
📚طبقات الکبری،ج2ص201
📚المصنف،ج5ص269
♻️نتیجهاینکه
براساس روایات اهلبیت -علیهمالسلام- و اقوال بزرگان شیعه پیامبر مسموم و به شهادت رسیدهاند
#عقائد
#نبوت
#شبهات_محرم_صفر
🆔 @javadheidari110
🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩
@ramezan_ghasem110
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠"دعوت"
از محرم سال 61 چه بگویم قلم لرزان است و دل داغدار در رثای آلالله.
از کجا بگویم؟ از کوفه یا کربلا؟
بگذار از کوفه بگویم چرا که واقعهی کربلا از کوفه و نامههای کوفیان آغاز گردید، نامههائی که گویا با جوهرهای کم رمق و قلمهائی شکسته و لرزان نگاشته شده بودند که در اندک زمانی پیمان صاحبانشان با امام شکست.
قریب چهل روز از شهادت سفیری غریب میگذرد مهمانی که بدون دعوت نیامده بودند و بالای دارالاماره از او پذیرائی شد.
شهر کوفه امروز آب و جارو شدهبود، بازارها تعطیل است. مگر چه خبر شدهاست؟
چرا عدهای از کوفیان ناراحتند و به همدیگر تسلیت میگویند و عدهای دیگر با چهرهای بشاش تبریک و تهنیت گویان هستند؟
سخت حیرانم یکی به من بگوید شده است؟ امروز روز عید است یا عزا؟
صدای همهمهای از دور میآید مهمانان کوفیان با سران از تن جدا و بر روی نیزه، وارد شهر شدند.
خوب که دقت کنی کاروان زنان و کودکان را به دنبال آنها میبینی، زنان کوفه با دیدن آنها اشک میریزند و زنان کاروان متعجب به همسران قاتلان کربلا مینگرند و میگویند شوهرانتان با ما میجنگند و شما بر ما میگریید.
زن و مردی که گویا قافله سالار کاروان هستند را میبینیم، همان زنی که به نظر میرسد بزرگ زنان است شروع به خواندن خطبه میکند او را نمیشناسم اما با خطبههای کوبندهاش صدای علی را در کوفه طنین انداز میکند.
شهر در سکوت فرو میرود حتی شتران هم لب فرو میبندند.
آن مردی که بزرگ کاروان است همان کسی است که بدنهای اطهر شهدای کربلا را که با سُمِّ ستوران کوبیده شده بود را پس از سه روز یک به یک به قبیلهی بنیاسد معرفی نمود و آنها را دفن کرد و بر پیکر مطهرشان نماز خواند.
✍ به قلم: مرضیه رمضانقاسم
#داستانک
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh
🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩
🚩
🏴
پرســـ❓ــش
⁉️آیا امامحسنِمجتبی همسران زیادی را طلاق دادهاند؟
پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زیدعزه
1⃣ سند این روایت ضعیف است.
2⃣ فارغ از بحث سندی باید به این دو نکته توجه گردد:
۱) علاوه بر مبغوض بودن طلاق در فرهنگ اسلام عزیز، مطلاق بودن نیز مورد پسند شارع نمیباشد چنانچه امام صادق علیهالسلام فرمودند: «سَمِعْتُ أَبِي علیهالسلام،يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُبْغِضُ كُلَ مِطْلَاقٍ ذَوَّاقٍ»؛«از پدرم شنیدم که فرمود: خداوند کسی را که بسیار طلاق دهد و به دنبال تنوع ذائقه جنسی باشد، دشمن میدارد»
📚الكافي، ج6، ص55
۲) ناسازگاری این عمل با عصمت امام:
این روایات با عصمت امامحسنِمجتبی تعارض دارد لذا قابل اعتماد نبوده و به محتوای آنها اعتنایی نمیشود زیرا اگر روايتي با مقولهی عصمت در تعارض باشد، از نظر علماي شيعه مردود است و كنار گذاشته میشود.
3⃣ به نظر میرسد دستگاه خلافت بنیعباس برای تخریب چهرهی امام حسن روایاتی را در مورد شخصیت ایشان جَعل کرده که این مسئله را دو نکته تقویت میکند:
الف ) اگر چنین امری واقعشده بود باید دشمنان حضرت در زمان حیاتش، این امر را بر ایشان خُرده میگرفتند، ولی چنین امری از آن دوران، گزارش نشده است.
ب ) روایتهایی که در کتب حدیث آمده منقول از امام صادق علیهالسلام است، یعنی این مطلب یک قرن پس از زمان امام مجتبی علیهالسلام مطرح میشود.
♻️نتیجه اینکه:
روایاتی که امام مجتبی علیهالسلام را مردی طلاق دهنده به تصویر میکشند ساخته و پرداختهی بنیامیه و بنیعباس هستند و با توجه به عصمت حضرت، این روایات قابل پذیرش نیستند.
#عقائد
#امامت
#عصمت
#شبهات_محرم_صفر
🆔 @javadheidari110
🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩
@ramezan_ghasem110
"میزبان"
قدمهائی که هر کدام قطره بودند و راهشان را به سوی اقیانوسی بس عظیم یافته و به سمت آن سرازیر بودند و پرچمهائی که نشان از اقیانوس بی منتهی داشتند و گویی آدرس اقیانوس را به گمگشتگان راهِ اقیانوس نشان میدادند تا آنها را نیز به سیلِ خروشانشان بیفزایند.
سیل اشک بود که پای تلویزیون 21 اینچش سرازیر شده بود به یاد حساب بانکی خود که میافتاد، دیگر جلوی سیل اشکش را نمیتوانست بگیرد و آرزوی اتصال به اقیانوس بیکران حسین را در دل پرورانید.
دیگر کتری هم طاقتش را از دست داده بود و به جوش و خروش افتاده بود چائی را در قوری ریخت و با برداشتن کتری از روی اجاق به غر زدنهای کتری پاسخ داد و او را به آرامش دعوت کرد.
با آمدن حسین آقا صدای به هم خوردن در را شنید، چائی تازه دم را در استکانهای کمر باریک ریخت.
حسین آقا با سلامی گرمتر از چایهای لب سوز محبوبه خانم وارد اتاق شد. محبوبه خانم خیلی تعجب کرده بود نتوانست جلوی کنجکاوی خودش را بگیرد و پرسید چی شده حسین آقا؟ کبک تون خروس میخونه.
حسین آقا گفت: بالاخره شما هم امسال به آرزوت رسیدی و با ما همسفر شدی.
محبوبه خانم گفت:آخه از کجا؟ شما برای ثبت نام خودت از قرض الحسنه مسجد امام وام گرفتی.
حسین آقا گفت: امامحسین میزبانن و خودشون مهمونشون رو دعوت کردن، نپرس چه جوری.
با اصرار محبوبه خانم حسین آقا لب از لب برداشت و گفت: وقتی برای ثبت نام خودم رفته بودم دوست داشتم شما رو هم ثبت نام کنم ولی همین طور که میدونی دستم خالی بود برای همین سپردم به امامحسین و گفتم تو این چند سالی که اومدم زیارت اربعین فهمیدم زیارت شما دعوتِ، امسال هم محبوبه خانم دوست داره زائرتون باشه، خودتون از یه راهِ بیگمان محبوبه خانم رو دعوت کنین. تا این که پیش از ظهر آقای اسدی زنگ زد و ازم شماره حسابم رو خواست بابت کاری که دو سال پیش براشون انجام داده بودم و چون اون موقع ورشکست کرده بود پولی بهم نداده بود، امروز اومد و کل بدهیشو پرداخت کرد و بنده خدا کلی هم عذر خواهی کرد ولی من از خوشحالی قند توی دلم آب میشد و از امام حسین بابت دعوت شما تشکر کردم.
قطرات اشک روی گونههای محبوبه خانم شبنم وار سرازیر شدند.
اللهم ارزقنا زیارة الحسین فی الدنیا و الاخرة
نویسنده: مرضیه رمضانقاسم
#داستانک
#محرم_1400
🕰زنگبیداری👇
https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩
🚩
🏴
📝 پرســـ❓ــشهای کاربران
پاســـ🖊ــــخهای استادحیــــــدرے زیدعزه↪️
⁉️تاریخِ شهادت امامرضا ۳۰صفرِ یا ۲۳ذی القعده؟
بنا بر قول مشهور بین شیعه، شهادت امامرضا(علیهالسلام)، روز 30 صفر سال 203 هجری قمری بوده و آن حضرت توسط مامون خلیفه عباسی و با خورانده شدن سم به شهادت رسیدند.
اما برخی از مورخان از جمله شیخ مفید، شهادت ایشان را 23 ذی القعده همان سال می دانند، لذا براي زيارت آن حضرت در اين روز تأكيد فراواني به عمل آمده است.
┄┅═══••✾••═══┅┄
⁉️نحوهی شهادت امام رضا چگونه بود؟
شیخ مفید در کتاب ارشاد دو روایت مختلف در مورد نحوه شهادت آن حضرت به دست مامون نقل میکند:
1⃣ روزي آن حضرت با مامون طعامي خوردند و حضرت از آن طعام بيمار شدند و مامون نيز خود را به تمارض زد. شیخ مفيد در تفصيل اين جريان غم انگيز آوردهاست كه: محمدبنعليبنحمزه از منصوربنبشير از عبداللهبنبشير روايت كرده كه گفت: مامون به من دستور داد ناخنهاي خود را بلند كنم و اين كار را براي خود عادي نمايم و براي كسي درازي ناخن خود را نشان ندهم، من نيز چنان كردم، سپس مرا خواست و چيزي به من داد كه شبيه به تمر هندي بود و به من گفت: اين را به دو دست خود بمال، و من چنان كردم سپس برخاسته و مرا به حال خود گذارد و پيش حضرت رضا عليه السلام رفته، گفت: حال شما چگونه است؟ فرمود: اميد بهبودي دارم. مامون گفت: من نيز بحمدالله امروز بهترم و كسي از پرستاران و غلامان به خدمت تو آمدهاند؟ حضرت فرمود: نه. مامون خشمناك شد و به غلامان فرياد زد كه چرا به آن حضرت رسيدگي نكردهاند. سپس گفت: هم اكنون آب انار بگير و بخور كه براي رفع اين بيماري چارهاي جز خوردن آن نيست. برادر عبداللهبن بشير میگويد: پس به من گفت: انار براي ما بياور، و من اناري چند حاضر كردم، مامون گفت با دست خود آن را فشار بده و من فشردم مامون آب آن را با دست خود به امام رضا عليهالسلام خورانيد و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از آن، دو روز بيشتر زنده نماند كه از دنيا رفت. مرحوم مفيد در ادامه گزارش خود از اباصلت هِرَوي روايت كرده كه گفت: پس از آن كه مامون (در آن روز) از نزد آن حضرت بيرون رفت بر آن جناب وارد شدم، حضرت به من فرمودند: اي اباصلت اينان كار خود را كردند و زبانش به ذكر خدا گويا بود.
2⃣ شیخ مفيد در روايت ديگر از محمد بن جهم نقل میکند كه گفت: حضرت رضا عليهالسلام انگور را زياد دوست داشتند، پس قدري انگور براي آن حضرت تهيه كردند، و در دانههاي آن چند روز سوزنهاي زهرآلود زدند، سپس آن سوزنها را كشيده و آن انگور را به نزد آن بزرگوار آوردند حضرت به همان بيماري كه پيش از اين گفته شد، مبتلا بود، از آن انگور زهرآلود ميل فرمود و همین سبب شهادتشان شد.
┄┅═══••✾••═══┅┄
⁉️چرا امام رضا، از خوراکی مسموم استفاده کردند؟ مگر امام علمغیب ندارد؟
1⃣ علم غیب مخصوص خداوند است و آگاهی دیگران نسبت به غیب، متوقف به اذن اوست
در قرآن کریم میخوانیم:«عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدا إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدا»«داناى غيب اوست و هیچکس را بر اسرار غيبش آگاه نمیسازد مگر رسولانى كه آنان را برگزيده و مراقبينى از پيش رو و پشت سر براى آنها قرار میدهد
📖سورهجن/26و27
2⃣علم امامان علیهمالسلام، ذاتی و استقلالی نیست و طبق روایات،اگر بخواهند چیزی را بدانند،خدا به آنها میآموزد امام صادقمیفرمایند: «إِذَا أَرَادَ الْإِمَامُ أَنْ يَعْلَمَ شَيْئاً أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِكَ»هرگاه امام اراده کرد چیزی را بداند، خداوند آن را به او میآموزد
📚الكافي، ج1
3⃣حضرات معصومین علیهمالسلام، مکلف نبودند تا بر اساس علم غیب عملکنند بلکه مأمور به ظاهر بودند پیامبر خدا میفرماید:«إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَان»من بین شما فقط باشاهد و قسمهایتان قضاوتمیکنم
📚الكافي، ج7
4⃣ اهلبیت علیهمالسلام، تسلیم قضا و قدر الهی بودند و داشتن علم به چیزی، مانع تسلیم خدا بودن آن ذوات نورانی و تغییر قضا و قدر حتمی خدا نیست امام حسینفرمودند «رِضَىاللَّهِ رِضَانَا أَهْلَالْبَيْت» رضایتخدا رضایت ما اهلبیتاست 📚بحارالانوار، ج44
┄┅═══••✾••═══┅┄
متن کامل را اینجا بخوانیم👇
↪️ snai.ir/961908
#عقائد
#امامت
#علم_غیب
#شبهات_محرم_صفر
🆔 @javadheidari110
🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩
@ramezan_ghasem110
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠 "دلتنگی"
از روزمرگیها که خستهمیشد، هوسِ کنج ايوانِ مقصورهی مسجد گوهر شاد میکرد.
راهی مشهد شد، اذن دخول را از تابلوی ورودی بابالجواد خواند، رفت صحن گوهرشاد و به منبر بلند بالای امام زمان چشم دوخت، سرش را بر گرداند تا گنبد طلائی، دستهایش را نیز بالا آورد و ظهور مولا را طلبکرد. با دیدن کبوترهای روی گنبد دلش پرکشید سمت جادهی نجف تا کربلا، به یکباره چشمهایش به عشق مولا نمناک شد. کبوتر دلش مابین نجف تا کربلا نشست بر بام موکب علیبنموسیالرضا، دلش سرگردان بین ایران و عراق بود، صدای مؤذن کبوتر دلش را به ايوان گوهرشاد برگرداند.
وقتی مؤذن به شهادتین رسید کبوتر سرگردان دلش رفت مدینه بین روضهی نبوی، سلامی بر پیامبر داد و پرکشید سمت گلستان بقیع تا کنج آن مأوا بگیرد آنگاه بیاختیار چشمهایش بدون اینکه روضهخوانی روضه بخواند گریست.
✍به قلم: مرضیه رمضانقاسم
#داستانک
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠 "سوزِ دل"
صدای نقّارهخانه را دوست داشت فکر میکرد آهنگ موسیقیائی نقاره دارد درد و دلِ سوزناکِ خود را با سوز و گداز با امامش در میان میگذارد.
غبطه خورد به حال نقارهها و نقّارهزنها.
دلش میخواست مثل نقّارهها تمام دردهای ناگفتهاش را بلند فریاد بزند اما کسی از راز و رمزش آگاه نشود.
زمان زدن نقارهها در صحن آزادی نالهاش را آزاد کرد و در بلبشوی صداهای در هم افتادهی نقارهها او هم دردهای خود را واگویه کرد.
نقّاره زدن که تمام شد، سبک شده بود همچون قاصدکی سبکبال.
✍به قلم: مرضیه رمضانقاسم
#داستانک
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠 "آرزو"
خانم شهبازیان کفشدارِ امامزاده محلشان بود، آرزو داشت روزی کفشدار حرم امام رضا باشد ولی با وجود شرایط خادمی امام رضا میدانست شرایطش را ندارد.
چند سالی بود خادمیار شده بود سالی دو بار در مناسبتهای ویژه ساک سورمهای کوچکش را میبست و با ایران خانم دخترِ همسایهشان میرفتند مشهد، این بار روز شهادت امام رضا را انتخاب کرده بودند.
حرم مملو از جمعیت بود، روزی که شیفت خادمیاریش بود قبل از رفتن سر شیفت، اول به حرم امام رضا رفت، در راه بازگشت پیرزنی که نوههایش را گم کرده بود و کفش خودش و نوههایش در دستش بود از خانم شهبازیان خواست تا مواظب کفشهایش باشد تا برود و نوههایش را پیدا کند او هم قبول کرد، ساعتی گذشت از پیرزن خبری نشد که نشد. نزدیک ظهر پیرزن با دو بچه که گویا نوههایش بودند برگشت خانم شهبازیان خواست لب به شکوه باز کند و بگوید از شیفت باز مانده است که یکدفعه یاد آرزوی همیشگیاش که کفشداری حرم بود افتاد و چیزی نگفت.
پیرزن با شرمندگی گفت: «الهی حاجت روا بشی مادر، بار اولم هست که بدون همراه و تنها اومدم مشهد. همهی صحنا و رواقا رو باهم قاطی کردم، را به حالم نمیبردم حلالم کن مادر.
-خانم شهبازیان : «اشکالی نداره مادر، انگار مادر خودمید چه فرقی میکنه.»
- پیرزن : «از وقتی پسرم با دو بچه طلاق گرفت نه حال و روز خوشی دارم و نه هوش و حواس درستی، بازم به همین آقای رئوف منو ببخش!»
✍ به قلم : مرضیه رمضانقاسم
#داستانک
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh