#داستان_آموزنده
🔆پناه از عقوبت کردن
🥀پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم در مسجد معتکف بودند، زنی آمد و با او مدتی سخن گفت و بعد برخاست که برود، پیامبر هم برخاست و با او به راه افتاد. در این هنگام دو نفر از انصار از کنار آن حضرت عبور میکردند، سلام کردند و گذشتند. پیامبر آنها را صدا زد و فرمود:
🥀 «این زن، صفیه عیالم میباشد.» آن دو گفتند: «ای رسول خدا! آیا ما شک نسبت به این زن و شما داشتیم؟!»
🥀فرمود: «شیطان مثل خون وارد وجود انسان میشود؛ من ترسیدم شیطان بر شما وارد شود و شما ظنین و بدگمان بشوید.»
📚شنیدنیهای تاریخ، ص 262 -محجه البیضاء، ج 5، ص 67
@ranggarang
✍مرحوم آیت اللّه العظمی سید احمد خوانساری
(رحمه اللّه علیه) میفرمودند:
همهی عشقها ، محبتها و دوستیها و وابستگیها و دلبستگیها در این عالم مجاز و قلابی است ، و فقط یک عشق و محبت و دلبستگی حقیقی در این عالم است و خریدار دارد ، و آن عشق به حضرت مولانا اباعبداللّه الحسین (سلاماللهعلیه) است .
از دنیا می روم در حالی که دستم خالی است ، ولی به یک چیز امید دارم ، و آن گریه بر مصائب آن حضرت و عشق به اوست .
📚 شرح دلداگی ، احوالات سید ، ص ۷٨ .
@ranggarang
ماجرای همکاری پسرِ شيخ فضل الله در اعدام پدر!
استاد رسول جعفریان:
گفتند شيخ را به دار زدند و شيخ الرئيس از اينجا كه بيرون آمد به عجله به تماشا رفت
مطلب بزرگ بود و باور نمىشد. دو مرتبه آمدند شيخ را با درشكه به خانه اش بردند. سه مرتبه آمدند شيخ را به استنطاق بردند. چهار مرتبه دو نفر از فكليها كه موعود بودند وارد شدند. گفتند اينكه دير شد ما در مدرسه دار الفنون براى تعرفه رفته بوديم
ديديم صداى زنده باد اسلام، پاينده باد عدالت بلند شد.
آدم فرستادند معلوم شد شيخ فضل الله را در ميدان توپخانه به دار زدند. رفتيم جناب شيخ را بالاى دار زيارت كرده آمديم.
معلوم شد يك ساعت و نيم به غروب مانده شيخ را با درشكه به عمارت خورشيد و كميته جنگ بردند. سه ربع به غروب مانده آورده به دار زدند.
پسرش ايستاده بود و به قفقازی ها در كشتن پدرش كمك مىكرد (بعد اين پسر را هم به سزا رساندند. در حياط عدليه كشته شد «حاشيه مؤلف به خط نوتر») و بعد از آنكه به همان ژيمناستيك كشيدند دست زده هورا كشيدند. با سايرين دست مىداد و مبارك باد مىگفت!
موزيك هم زدند و قفقازيها و مجاهدين ديگر رقص مىكردند. مردم ديگر زنده باد عدالت مىگفتند. غروب پسر شيخ اذن داده نعش را پايين آوردند و به خانه خودش بردند.
تا امروز در ايران كه مملكت اسلامى است همچو كارى نشده بود. اما حالا اگر مجلس برپا شود از بابت دردسر و زحمت علما در نشر قوانين خلاص است و شايد دست علما از امورات دنيوى و دربارى و مملكتى كوتاه شود.
📚 خاطرات عین السلطنه: 4/2705
#حکایت
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حجت_الاسلام_رفیعی
🛑🎥 علت بوسه امام سجاد علیه السلام بر دست فقیر
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸درس اخلاق دو دقیقه ای
🔹استاد فاطمی نیا ره
@ranggarang
#داستان_
💠داستان "چرا دعای فرج را نمیخوانی؟"💠
🔅قسمت سوم
وقتى من مشغول نماز ودُعا شدم، آن شخص خارج شد.
بعد از اين که نماز ودعايم به پايان رسيد به طرف ابو جعفر خادم رفتم تا بپرسم اين مرد که بود؟ وچگونه وارد حرم مطهّر شده بود؟
وقتى درها را بررسى نمودم ديدم همه درها بسته وقفل زده بودند.
بسيار تعجب کردم، وبا خود گفتم: شايد اينجا دَرِ ديگرى دارد که من نمى دانم. پيش ابوجعفر رفتم. او داشت از داخل اتاقى که به عنوان انبار روغن چراغ از آن استفاده مى کردند، بيرون مى آمد، فوراً به او گفتم: اين مرد که بود؟ چطور توانسته بود داخل حرم شود؟
ابوجعفر گفت: همانطور که مى بينى درها بسته وقفل زده هستند، من هم که آن را باز نکرده ام.
من آنچه را که ديده بودم برى او تعريف کردم.
گفت: او مولايمان صاحب الزمان (عليه السلام) است، من بارها ايشان را وقتى حرم خالى است ـ مثل امشب ـ ديده ام.
از اين که چه موقعيّتى را از دست داده بودم، خيلى ناراحت شدم.
وقتى فجر دميد از حرم خارج شدم. به طرف محلّه (کرخ) رفتم، در اين مدّت آنجا مخفى شده بودم. هنگامى که خورشيد دميد، عدّه ى از مأمورين صالحان با اصرار از دوستانم سراغ مرا گرفتند، وبا خواهش بسيار مى خواستند که مرا ملاقات کنند.
آنها نامه ى هم با خود داشتند که در آن صالحان نوشته بود که مرا بخشيده وامان داه است. (همچنين مطالب جالب توجهى درباره خوبيها وگذشته خوب من وآينده خوبى که در انتظارم مى باشد در آن قيد شده بود.)
📚دلائل الامامه، ص 299 ـ 301، معرفة من شاهد، بحار الانوار، ج 51، ص 304 ـ 306
ادامه دارد...
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب داستان زندگی ماست💞
گاهی پر نور و❣
گاهی کم نور میشود💞
اما به خاطر بسپار❣
هر آفتابی غروبی دارد💞
و هرغروبی طلوعی❣
#شبتون_بخیر_
@ranggarang
🤲خدایا
آغازی که تو
صاحبش نباشی
چه امیدیست به پایانش؟
پس با نام تو
آغاز می کنم روزم را
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
#سلام_صبحتون_بخیر_
@ranggarang