مےرسد از هر طرف زائر مدام از راهِ دور
سهم من در حدّ یک عرض سلام از راه دور
اشک مےریزد دلم!از شوق٬پرپر مےزند
دور گنبد؛بر فراز پشتِ بام از راه دور
سلام ارباب خوبم✋
@ranggarang
💠 شکرگزاری
🔹 امام جواد علیه السلام:
فزونی نعمت از طرف خدا بریده نمی شود، مگر آنکه شکرگزاری از سوی بندگان بریده شود...
📚 تحف العقول/۴۸۰
@ranggarang
🌺🍃قال امیرالمومنین (علیهالسلام):
💫فرصت ها، همانند گذشتن ابرها میگذرد. پس هرگاه دری از خیر گشوده شد غنیمت دانید، وگرنه جز پشیمانی محصولی نخواهد داشت.
📕غررالحکم
@ranggarang
✅ هشت عملی که مستحق اهانت است
🔻رسول خدا صلیاللهعلیهوآله:
ثَمانِيةٌ اِنْ اُهينُوا فَلا يَلُومُوا اِلاّ اَنْفُسَهُمْ: اَلذّاهِبُ اِلى مائِدَةٍ لَمْ يُدْعَ اِلَيْها، وَ الْمُتأمِّرُ عَلى رَبِّ الْبَيْتِ، وَطالِبُ الْخَيْرِ مِنْ اَعْدائِهِ، وَ طالِبُ الْفَضْلِ مِنَ اللِّئامِ، وَ الدّاخِلُ بَيْنَ اَثْنِيْنِ فى سرٍّ لَمْ يُدْخِلاهُ فيهِ، وَالْمُسْتَخِفُّ بِالسُّلطانِ، وَالجالِسُ فىمَجْلِسٍ لَيْسَ لَهُ بِاَهْلٍ وَالْمُقْبِلُ بِالْحَديثِ عَلى مَنْ لايَسْمَعُ مِنْهُ.
🔳 هشت نفرند كه اگر مورد اهـانت قرار گرفتند، جز خودشان كس ديگرى را سرزنش نكنند:
۱ـ كسى كه به مهمانى و سفرهاى رود كه دعوت نشده است.
۲ـ مهمانى كه به صاحبخانه دستور دهد.
۳ـ كسى كه از دشمنانش خير و نيكى بطلبد.
۴ـ كسى كه از فرومايگان انتظار فضل و نيكى داشته باشد.
۵ـ كسى كه در يك كار سرّى ميان دو نفر وارد شود كه او را وارد آن راز نكردهاند.
۶ـ كسى كه حكومت را سبك بشمارد.
۷ـ كسى كه جايى نشيند كه شايسته آنجا نيست.
۸ـ كسى كه سخن خود را به كسى بگويد كه از او حرف شنوايى ندارد.
📚 من لايحضره الفقيه، ج ۴، ص ۳۵۵
@ranggarang
✅آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) :
✍ شیطان سراغ بعضی اشخاص می رود و آنها را دچار وسوسه می کند که : «خدا هست؟ نیست؟ آیا پیغمبر راست است؟ این حرفها راست است؟ قیامتی در کار هست؟ آنها هم هر کاری میکنند که شیطان را رد کنند نمی شود.
چنین کسانی باید زیاد ذکر «لا حَولَ وَلا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِي العَظيم» را بگویند.
گاه پیش می آید که کسانی مبتلا به وسوسه های شیطان می شوند، آنها نزد من می آیند و من این ذکر را یادشان می دهم.
📚 در محضر مجتهدی ، جزء ۲ .
@ranggarang
🌸ابن سیرین كسی را گفت: چگونه ای؟
گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟
ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و واى بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم!
گفتند: مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی!
گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی...
@ranggarang
💠 #داستان
👈اسیران خاک
حضرت عیسی علیه السلام مشغول سیاحت و صحرانوردی بود، دید دو نفر با صدای بلند به همدیگر ناسزا میگویند، برای اصلاح آنها نزدشان رفت و شنید هر یک از آنها میگوید : «این زمین مال من است!»
آنها وقتی که عیسی علیه السلام را دیدند هر دو تصمیم گرفتند تا داوری را به عهده او بگذارند تا هرچه او فرمود بپذیرند
هر کدام سخن خود را به عیسی علیه السلام عرض کردند.
حضرت عیسی علیه السلام به آنها فرمود: «شما اینطور میگویید، ولی زمین چیز دیگری میگوید!»
آنها گفتند: زمین چه میگوید:
عیسی علیه السلام فرمود: زمین میگوید: «هر دو نفر از آنِ من هستند!»
عیسی علیه السلام با این بیان، به آنها فهماند که مغرور نباشید؛ زمین مال شما نیست، بلکه شما مال زمین هستید و خوراک زمین خواهید شد.
نتیجه گیری: این داستان به ما نشان میدهد هیچگاه دچار دنیاپرستی نشویم شاید آن زمین برای کشاورزیکردن برای یکی از آنان بود ولی حضرت عیسی علیه السلام این را به آنها نشان داد که هیچگاه بخاطر مال دنیا حریص و ناراحت نشوند چون همه چیز متعلق به پروردگار ماست.
#خواندنی
@ranggarang
شاهزاده ای در خدمت
قسمت پنجم🎬:
آمیشا دوان دوان خود را در پناه دیوارهای بلند قصر ، به این سو و آن سو می کشانید ،بالاخره ، میله ای آهنین یافت و خوشحال به طرف انبار انتهای قصر رفت تا درب را برای خانمش بگشاید.
هرچه که به انبار نزدیک تر میشد ،سرو صداهای اطراف هم بیشتر می شد.
آمیشا که واقعا نگران شده بود و حدس میزد سربازان دشمن به سمت انبار رفته اند ،این بار بی مهابا شروع به دویدن کرد و از آخرین پیچ سنگفرش هم گذشت و تا صحنهٔ روبه رویش را دید از ترس به خود لرزید.
درب انبار باز شده بود و قفل شکسته به طرفی افتاده و سرو صدایی از داخل آن به گوش می رسید.
آمیشا هراسان خود را به داخل انبار انداخت و تا دید، بانویش کنار دیوار ایستاده و چند سرباز دور او را گرفته اند ، خود را به میان آنان انداخت و همانطور که جلوی بانویش قرار گرفته بود و دستانش را دو طرفش باز کرده بود تا هیچگونه تعرضی به او نشود گفت : شاهزاده خانم....شاهزاده خانم ببخشید من دیر کردم و با زدن این حرف دوباره مثل همیشه هق هقش هوا شد.
دخترک از پشت سر آمیشا، دستان او را گرفت و با لحنی آرام گفت : گریه نکن آمیشا....هر چه در تقدیر ما باشد به سویمان می آید ، شاید سرنوشتمان طوری زیبا رقم خورد.
یکی از مردان اطراف با شنیدن این سخنان ، شمشیرش را پایین آورد و به کناری اش گفت : گویا ،شاهزاده خانم این سرزمین عجایب را دستگیر کردیم...
و آن دیگری گفت : به نظر دختر فهمیده ایست ، سخنانش با حرفهای کفار و بت پرستان این سرزمین در تضاد است...
و همان شخص رو به دخترک که با قامتی استوار ایستاده بود و آمیشا را در پناه خود گرفته بود گفت : ببینم ، اگر تو شاهزاده این سرزمین هستی، چرا مثل زندانیان در اینجا حبس بودی؟ خودم قفل درب را شکستم....
دخترک سری تکان داد و گفت : چون از پرستش خدایان سرپیچی کرده بودم ، تنبیه شدم و به حکم مادرم در این انبار حبس شدم...
در این حال سرباز سوم به سخن درآمد وگفت : رفتار و حرکات این دخترک به بزرگ زادگان می ماند اما عجیب است از آرایشاتی که در این سرزمین رایج است و از زیورآلاتی که تمام زنها به داشتن آن می نازند و سرتا پای درباریان را پوشانیده ، در ظاهر این دختر ،خبری نیست...
در این موقع بود که بزرگ سربازان تا آن لحظه لب فرو بسته بود و گفتگوها را می شنید و گویی از دیگران با ذکاوت تر بود رو به سوی سربازان کرد و گفت : اینطور که معلوم است این انبار یکی از ده ها انبار طلا و جواهرات این قصر است ، سریع صندوق های اینجا را بار شتران کنید و با اشاره به شاهزاده خانم و آمیشا ادامه داد و این دو دختر جوان را به اسیران ملحق نمایید ، فقط.....این دختران را با احترام و عزتی که مختص بزرگان است همراهی کنید....
ادامه دارد....
🖍به قلم :ط_حسینی
@ranggarang
23.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برسد به گوش جهانیان
دو جهان به نام محمد است
#نماهنگ📺
#میلاد_پیامبر_اکرم(ص)🌺
#صابر_خراسانی🎙
♨️ @Maddahionlin 👈