#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_نود_یکم🎬:
صبح زود بود، کاهنان و خدمتکاران معبد و پشت سرشان، مردم عادی دور تا دور زمین خشک و بدون چمنی که درختی بزرگ اما خشکیده در وسط آن قرار داشت حلقه زده بودند.
داخل این حلقهٔ پر از جمعیت، میز سنگی مربعی شکلی گذارده بودند که روی آن تعداد زیادی جام و کوزه های بزرگ شراب به چشم می خورد، در کنار میز، سکوهای سنگی تعبیه شده بود که جمعی از کاهنان ارشد روی ان نشسته بودند و کمی ان سوتر دسته ای مطرب آماده برای نواختن بودند.
همه منتظر شروع مراسم بودند، اما شروع مراسم با سخنرانی کاهن اعظم آغز میشد که او هنوز نیامده بود.
دقایق به کندی می گذشت که بالاخره کاهن اعظم در حالیکه روی صندلی چوبی، سوار بر تخت روان بود و غلامانی قوی هیکل آن تخت را بر دوش می کشیدند به آنجا رسید و عجیب اینکه دخترکی هم جلوی پای کاهن اعظم روی تخت روان نشسته بود و او کسی جز کاهنه نبود.
کاهن اعظم پیاده شد و ایستاد تا کاهنه در کنارش قرار گیرد، مردم راهی برای او باز کردند و او به سوی جایگاهی سنگی که برایش درست کرده بودند رفت، بالای جایگاه قرار گرفت و بعد از نگاهی به جمعیت گفت: ای مردم! امروز دور هم جمع شده ایم تا عبادت خدایان نماییم، تا لات و بعل و بغ و از همه مهم تر ایشتار، خدای خدایان را بپرستیم، امروز آمده ام تا دستور خدا را به شما ابلاغ نمایم و معجزه خدایان را در چشم شمایان، نمایان کنم.
کاهن اعظم اندکی سکوت کرد و بعد با اشاره به زمین خشک زیر پایش و درخت خشکیده روبه رویش ادامه داد: امروز منسکی از مناسک خدایان را برایتان آشکار می کنم، منسکی که به موجب آن همیشه زمین زیر پا و درختان اطرافتان باور خواهند بود و دیگر خبری از خشکی و خشکسالی نخواهد بود و وفور نعمت از درختان و زمین و گیاهان را خواهید داشت، من این معجزه را به چشم شما میکشم، شما ببینید و بیش از قبل به خدایان معبد ایمان آورید و به گوش باقی بنی بشر برسانید که چه خدای قدرتمندی دارید و زین پس هرسال در همین روز این جشن را که نامش جشن باروریست انجام می شود و هر کس در این معجزه شک و شبهه آورد با خشم خدایان مواجه خواهد شد و با بدترین مرگها خواهد مرد.
در این زمان مردی از میان جمع صدایش را بالا آور و گفت: ای کاهن اعظم! این معجزه که از آن سخن می گویی چیست؟! و ما باید چه کنیم؟!
کاهن اعظم از زیر چشم به آن مرد نگاه کرد و بعد بلندتر ادامه داد: بعد از اتمام سخنان من، مراسمی را تعدادی از مردان و زنانی که تعلیم دیده اند در پیش چشم شما انجام می دهند، این مراسم تا سپیده فردا ادامه دارد، البته هر کدام از شما که خواستار اجرا بودی. به این جمع ملحق میشوید و خودتان برنامه را اجرا می کنید و شما فردا که به این مکان بیایید خواهید دید که این درخت خشکیده و این زمین بی علف، هر دو سرسبز و سرزنده اند و شما با دیدن این معجزه باید ایمانتان قوی تر شود و هدایا و نذورات فراوان و ارزشمندی به درگاه ایشتار، خدای خدایان روانه دارید و هرگز به خدایان کافر نشوید و مبادا خدای دیگری برای خود برگزینید...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@ranggarang
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_نود_دوم🎬:
کاهن اعظم باز نگاهی گذرا به همه کرد و رو به مطربها گفت: بخوانید و بنوازید و برقصید که امروز معجزه ای بزرگ به وقوع می پیوندد و از جایگاه پایین آمد.
در این هنگام به اشاره کاهن اعظم، چند تن از خدمتکاران معبد شروع به ریختن شراب در جام و کاسه های کوچک سنگی کردند و دربین مردم میگشتند و آنها را به مردم تعارف می کردند، عده ای جام به دست گرفتند و به احترام بت ها جام را سرکشیدند و عده ای هم جام را پس زدند و ترجیح میدادند که بیننده باشند و در این هنگام ابلیس عصبانی شد، چرا که کل جنودش را به کار گرفته بود تا همه از ان نوشیدنی که ساخته دست خودش بود بخورند، اما اینک میدید که هنوز هستند مردمی که التفاتی به این نوشیدنی ندارند، در این هنگام فریادی کشید، کاهن اعظم که گویا طنین این فریاد در جانش نشسته بود یکه ای خورد و رو به جمعی که کنار مطربها بودند نمود و اشاره کرد که مراسم را شروع کنند، آن جمع که اول از همه نوشیده بودند و سرخوش از این نوشیدن بودند، درحالیکه لباسهای عریان و بدن نما داشتند وسط آمدند و جلوی چشم مردم حرکاتی انجام میدادند که دیگران شرم داشتند به آنها نگاه کنند و جالب اینجا بود که کاهنه در وسط حلقه این جمع منحرف جولان میداد و هر لحظه در کنار مردی بود، خیلی از مردم از دیدن این صحنه های شنیع خجالت زده شده بودند و راه کج کردند که آن مکان را ترک کنند که بار دیگر کاهن اعظم فریاد زد: بایستید و مراسم باروری را ببینید، ما انسان ها باید به طبیعت یاد دهیم که چگونه سرسبز شود، این مراسم تا صبح انجام میشود و شما خواهید دید که فردا صبح این زمین خشک و ترک خورده و آن درخت خشکیده چگونه گل و سبزه می زنند.
عده ای از مردم باز هم مصرانه خواستار ترک این مجلس لهو لعب بودند و کاهن اعظم آنها را به خشم خدایان بشارت داد...
مجلس گناه تا صبح بر پا بود و کاهنه هم مدام دست به دست میشدو ابلیس از بالای درخت خشکیده بر این جمع نگاه میکرد و رمزی را که در آسمان هفتم یاد گرفته بود مدام بر شاخه ها و تن خشکیده درخت می خواند و می دانست تا صبح این درخت جوانه خواهد زد و زنده می شود و همین معجزه برای انحراف مردم کفایت می کرد.
شب پر از معصیت به سحر رسید، مومنین برای نماز در خلوتگه پنهانی خود مشغول عبادت بودند و ابلیس و ابلیسیان هم آخرین تلاششان را برای انجام معجزه ای که گفته بودند می کردند.
خورشید از پشت کوه ها سرک می کشید و اشعه های خودش را بر زمین می تاباند و حیوانات انسان نما خوشحال از دیدن شکوفه هایی که بر شاخه های درخت روییده بود وجوانه هایی که سر از زمین خشک دراورده بودند به سمت معبد حرکت کردند ...
وحالا مردم عامی این خبر را دهان به دهان می چرخاندند و گوش به گوش می رساندند که ایشتار خدای خدایان درخت خشکیده را زنده کرده و زمین ترک خورده را جان بخشیده...
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
@ranggarang
قلب، کتابِ چشم است..
- آنچه چشم بنگرد،
در قلب می نشینَد
- هماهنگیِ قلب و چشم
- حواسمون به دیده و
دیده هامون باشه.....
[ #نهجالبلاغه | #حکمت۴۰۹ ]
@ranggarang
اگر بنده ی خدا اجل وَ پایانِ کارش را
می دید، با آرزو و فریب آن، دشمنی
می ورزید . . .
- یادِ مرگ و آرزوها
[ #نهجالبلاغه | #حکمت۳۳۴ ]
@ranggarang
💠داستان وصال عشق💠
داستان مادر امام مهدی علیه السلام،
که شامل اتفاقات زیادی است ازجمله:
دل بستن به امام حسن عسکری(ع)
مسلمان شدن به دست حضرت زهرا(س)
و...
دنبال کنید...
@ranggarang
💠داستان وصال عشق💠
💫قسمت اول
بُشر بن سليمان برده فروش که از فرزند زادگان ابو ايّوب انصارى، صحابى شريف پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ـ يکى از شيعيان امام هادى (عليه السلام) وامام حسن عسکرى (عليه السلام) بوده، ودر سامرا نيز همسايه حضرت (عليه السلام) بوده است ـ مى گويد:
کافور، غلام امام هادى (عليه السلام)، نزد من آمد وگفت: (مولى مان امام هادى (عليه السلام) تو را مى خواند.
من نزد حضرت (عليه السلام) شرفياب شدم، هنگامى که در مقابل ايشان نشستم،
فرمود: اى بشر! تو از فرزندان آن گروهى هستى که پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را يارى دادند، واين دوستى در شما هيچ گاه از بين نخواهد رفت، ونسل به نسل به شما به ارث مى رسد، وشما همواره مورد وثوق واطمينان ما اهل بيت (عليهم السلام) هستيد.
اکنون تو را بر آگاهى از رازى مفتخر مى سازم که به واسطه آن از ساير شيعيان ودوستاران ما برترى وپيشى خواهى گرفت، وآن فرمان من، به توست که کنيزى را خريدارى کنى.
آنگاه نامه ى زيبا ولطيف به خطّ وزبان رومى نگاشت وبا انگشتر مبارک خويش مُهر نمود، وبسته زرد رنگى را بيرون آورد که در آن دويست وبيست سکّه طلا بود.
📚غيبة طوسى، ص 204 ـ 208، فى معجزات العسکرى (عليه السلام)
بحار الانوار، ج 51، ص 6، ح 10
#ادامهـــدارد
@ranggarang
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍دو عمل کم زحمت ولی با اجر فراوان
🎥آیت الله مجتهدی تهرانی رحمة الله علیه
@ranggarang
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍تصاویر بسیار زیبا از شستشو و گلآرایی حرم مطهر حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام در شب اول #ماه_شعبان همزمان با نزدیک شدن به #میلاد_امام_حسین(ع)
#شعبان
@ranggarang