eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.5هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
6.8هزار ویدیو
10 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
‌💠داستان وصال عشق💠 💫قسمت اول بُشر بن سليمان برده فروش که از فرزند زادگان ابو ايّوب انصارى، صحابى شريف پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ـ يکى از شيعيان امام هادى (عليه السلام) وامام حسن عسکرى (عليه السلام) بوده، ودر سامرا نيز همسايه حضرت (عليه السلام) بوده است ـ مى گويد: کافور، غلام امام هادى (عليه السلام)، نزد من آمد وگفت: (مولى مان امام هادى (عليه السلام) تو را مى خواند. من نزد حضرت (عليه السلام) شرفياب شدم، هنگامى که در مقابل ايشان نشستم، فرمود: اى بشر! تو از فرزندان آن گروهى هستى که پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را يارى دادند، واين دوستى در شما هيچ گاه از بين نخواهد رفت، ونسل به نسل به شما به ارث مى رسد، وشما همواره مورد وثوق واطمينان ما اهل بيت (عليهم السلام) هستيد. اکنون تو را بر آگاهى از رازى مفتخر مى سازم که به واسطه آن از ساير شيعيان ودوستاران ما برترى وپيشى خواهى گرفت، وآن فرمان من، به توست که کنيزى را خريدارى کنى. آنگاه نامه ى زيبا ولطيف به خطّ وزبان رومى نگاشت وبا انگشتر مبارک خويش مُهر نمود، وبسته زرد رنگى را بيرون آورد که در آن دويست وبيست سکّه طلا بود. 📚غيبة طوسى، ص 204 ـ 208، فى معجزات العسکرى (عليه السلام) بحار الانوار، ج 51، ص 6، ح 10 @ranggarang
‌💠داستان وصال عشق💠 💫قسمت دوم سپس فرمود: اين نامه را بگير وبه بغداد برو، بامدادان هنگام طلوع آفتاب فلان روز بر روى پل فرات حاضر باش. هنگامى که قايق فروشندگانِ شراب به کنار تو رسيدند وکنيزان را در آنها ديدى، به زودى گروهى از خريداران را مى يابى که نمايندگان اشرافِ بنى عباس هستند، در ميان آنها عدّه کمى نيز از جوانان عرب به چشم مى خورد. هنگامى که آنان را ديدى از دور شخصى به نام (عمر بن يزيد) برده فروش را زير نظر داشته باش، او از اوّل روز کنيزى را در معرض فروش نگه مى دارد، کنيز دو قطعه حرير مندرس بر تن دارد که مانع از نگاه ودست درازى تماشاگران است، وخود را در اختيار کسى که بخواهد به او دست بزند قرار نمى دهد. در اين حال، صداى ناله او را که به زبان رومى است از پس نقاب نازکى مى شنوى که مى گويد: به فريادم برسيد! مى خواهند حرمتم را بشکنند وپرده حجابم را بدرند. 📚غيبة طوسى، ص 204 ـ 208، فى معجزات العسکرى (عليه السلام) بحار الانوار، ج 51، ص 6، ح 10 @ranggarang
‌💠داستان وصال عشق💠 💫قسمت سوم در اين هنگام، يکى از خريداران حاضر خواهد شد تا با ميل ورغبت، به خاطر عفّت او، برى خريدن وى سيصد سکّه طلا بپردازد، ولى آن کنيز به زبان عربى مى گويد: اگر مقام ومُلک سليمان بن داود را هم داشته باشى من رغبتى به تو ندارم، بيهوده مال خود را تلف نکن. فروشنده خواهد گفت: چاره چيست؟ من ناچارم که تو را بفروشم. آن کنيز خواهد گفت: چرا شتاب مى کنى؟ من بايد خريدارى را انتخاب کنم که قلبم به او ووفا وامانت او آرام بگيرد! در آن هنگام به سوى عمر بن يزيدِ برده فروش برو وبه او بگو: من نامه سربسته ى دارم که يکى از اشراف آن را به خط وزبان رومى نوشته است، ودر او کرامت، وفا، شرافت وسخى خود را شرح داده است. آن را به او بده تا در آن ونويسنده آن بينديشد، اگر به او تمايلى يافت وتو راضى شدى من از سوى او وکيل هستم که اين کنيز را از تو بخرم. 📚غيبة طوسى، ص 204 ـ 208، فى معجزات العسکرى (عليه السلام) بحار الانوار، ج 51، ص 6، ح 10 @ranggarang
‌💠وصال عشق💠 💫قسمت چهارم بشر گويد: من تمام اوامر امام هادى (عليه السلام) را اجرا نمودم. هنگامى که آن کنيز نامه را ديد وخواند به شدّت گريست وگفت: اى عمر بن يزيد! تو را به جان خودت سوگند! مرا به صاحب اين نامه بفروش. او پس از سوگندهى سخت وبسيار، گفت: اگر مرا به او نفروشى خودم را خواهم کشت. من با فروشنده بر سر قيمت گفت وگوى بسيار کردم تا او به همان مبلغى که مولايم به من داده بود راضى شد. پولها را به او دادم وکنيز را در حالى که شاد وخندان بود تحويل گرفتم، واز آنجا به همراه کنيز به خانه کوچکى ـ که در بغداد برى سکونت اختيار کرده بودم ـ بازگشتم. کنيز در مسير راه آرام وقرار نداشت، همين که به منزل رسيديم نامه را از گريبان خود بيرون آورد وآن را مى بوسيد وروى ديدگان وصورت خود مى نهاد وبر تن خود مى کشيد. به او گفتم: عجبا! نامه ى را مى بوسى که صاحبش را نمى شناسى؟ 📚غيبة طوسى، ص 204 ـ 208، فى معجزات العسکرى (عليه السلام) بحار الانوار، ج 51، ص 6، ح 10 @ranggarang
‌💠داستان وصال عشق💠 💫قسمت پنجم فرمود: اى بيچاره ی جاهل، که مقام فرزندان پيامبران را نمى شناسى! گوش فرادار ودل به من بسپار، من مليکه دختر يشوعا ـ پسر قيصر روم ـ هستم، ومادرم از نوادگان - حوارى وجانشين مسيح (عليه السلام) ـ شمعون است. داستانى عجيب دارم که اکنون تو را از آن با خبر مى سازم. جدّم، قيصر مى خواست مرا به برادرزاده خود ـ يعنى پسر عموى پدرم ـ تزويج کند، من سيزده سال بيشتر نداشتم. برى برگزارى اين مراسم، سيصدتن از حوارى زادگان مسيح ورهبانان وبزرگان کليسا، وهفتصد تن از اعيان واشراف، وچهارهزار نفر از فرماندهان سپاه وسران لشکر وبزرگان گروههى مختلف واميران طوايف گوناگون را دعوت نمود، وتختى آراسته به انواع جواهرات، بر روى چهل ستون در بهترين وبالاترين قسمت قصر خويش نصب کرد، وصليب هى بسيارى از هر طرف برپا داشتند. 📚غيبة طوسى، ص 204 ـ 208، فى معجزات العسکرى (عليه السلام) بحار الانوار، ج 51، ص 6، ح 10 @ranggarang
‌💠داستان وصال عشق💠 💫قسمت ششم هنگامى که داماد را بر تخت نشاند وکشيشان بزرگ مشغول اجرى مراسم شده وانجيل ها را گشودند، ناگهان صليب ها از جايگاه های بلند خويش بر زمين فرو ريختند، وپايه هاى تخت لرزيدند، واز محل استقرار خويش جدا شدند، وداماد از بالى تخت بر زمين افتاد وبيهوش شد. رنگ از رخسار اسقف ها پريد، وبدنشان لرزيد. آنگاه اسقف اعظم به جدّم گفت: پادشاها! ما را از اين کار معاف کن که اين حوادث علامت از بين رفتن دين مسيح ومذهب بر حق آن پادشاه مى باشد. جدّم نيز اين حادثه را به فال بد گرفت، در عين حال به اسقفها گفت: ستونهاى تخت وصليب ها را دوباره در جايگاه هاى خويش نصب کنيد، وبرادر ديگر اين فلک زده بخت برگشته را که مانند جدّش بدبخت است بياوريد تا اين دختر را به او تزويج کنيم تا شايد نحوست برادر نخستين را با سعادت برادر ديگر دفع کنيم. 📚غيبة طوسى، ص 204 ـ 208، فى معجزات العسکرى (عليه السلام) بحار الانوار، ج 51، ص 6، ح 10 @ranggarang
🌹 💠24💠درک عمیق از حقیقت دنیا و آخرت @ranggarang
💠داستان وصال عشق💠 💫قسمت هفتم وقتى مجدداً خواستند مراسم را برگزار نمايند دوباره رويداد اوّل تکرار شد ومردم متفرّق شدند. جدّم ـ در حالى که بسيار اندوهگين بود ـ برخاست وبه حرم سرى خويش رفت، درها بسته وپرده ها افکنده شد. من آن شب در خواب حضرت مسيح (عليه السلام) وشمعون وگروهى از حواريان را ديدم که در قصر جدّم گرد آمده بودند، آنان منبرى از نور که بلندى آن به آسمان مى رسيد در همان جايى که جدّم در آن، تخت بزرگ را نصب کرده بود، نصب نمودند. در اين حال، پيامبر اسلام محمّد مصطفى (صلى الله عليه وآله وسلم)، وداماد وجانشين او على مرتضى (عليه السلام) وگروهى از فرزندانش وارد شدند. حضرت مسيح (عليه السلام) به پيشواز ايشان رفتند وبا آنها معانقه فرمودند. 📚غيبة طوسى، ص 204 ـ 208، فى معجزات العسکرى (عليه السلام) بحار الانوار، ج 51، ص 6، ح 10 @ranggarang