فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️با چهار کس مهربان باش
پدر ، مادر ، برادر ، خواهر
♥️به چهار چیز خود را آراسته کن
صبر ، کَرَم ، بردباری ، علم
♥️به چهار گروه نزدیک شو
مخلص ، باوفا ، کریم ، صادق
♥️چهار چیز را از زندگیت قطع نکن
نماز ، قرآن ، ذکر خدا ، صله رحم
@ranggarang
نمکدان را که پر می کنی
توجهی به ریختن نمکها نداری …
اما زعفران را که میسابی
به دانه دانه اش توجه می کنی...
حال آنکه بدون نمک هیچ غذایی خوشمزه
نیست ولی بدون زعفران ماهها و سالها
میتوان آشپزی کرد و غذا خورد ..
مراقب نمکهای زندگیمان باشیم…
ساده و بی ریا و همیشه دم دست …
که اگر نباشند وای بر سفره زندگی👌🏻
#منتظر_ظهور
@ranggarang
صیاد_۲۰۲۳_۰۲_۱۰_۱۲_۳۵_۵۶_۶۱۰.mp3
9.9M
#علیرضاافتخارے
صیـاد...
@ranggarang
#کوروش
«روز کوروش»
#قسمت_دوم🎬:
دختر با تعجب به حرکات عمویش خیره شده بود و وقتی وارد اتاق مخفی که هیچوقت از وجودش خبر نداشت،شدند. همانطور که در نور مشعل روشن کنار در، بر دیوار و وسایل عجیب و غریبی که بر آن اویزان شده بود نگاه می کرد گفت: پناه بر یهو، اینجا کجاست؟! اتاقی که تقریبا نصف اتاق کناری بود، اما کمی تاریک و مخوف..
مرد دستی به دیوار کشید و سپس زنجیر دانه درشت سیاه را در دست گرفت وگفت: اینها گنجینه های من است که هر کدام برایم هزاران راز دارد و جلوتر رفت و خنجری را که روی دریچه سنگی کنار مشعل بود برداشت و از غلاف بیرون کشید و ادامه داد و این برای روزیست...
دخترک به میان حرفش دوید و گفت: همان روزی که قرار است پادشاه را بکشید؟!
مرد که انگار یادش افتاده بود برای چه او را به اینجا اورده به طرف دختر رفت دست او را در دست گرفت و به سمت سکوی سنگی بغل دیوار برد و روی آن نشست وگفت: تو از کجا دانستی؟!
دختر خنده ریزی کرد وگفت: من هر وقت با میهمانانتان در اتاق بغلی دور هم جمع میشوید از درز پنجره ای که به حیاط باز می شود همه چیز را میبینم وگوشهایم را هم تیز می کنم...
مرد با عصبانیت نگاهی به او کرد و گفت: برای کسی که نگفتی؟
دختر شانه ای بالا انداخت وگفت: من چه کسی را میبینم که بگویم؟! دختران دو همکیش تان هم که مدتهاست نزد من نیامده اند...
مرد نفسش را آرام بیرون داد و گفت: فراموش نکن هر چه که میشنوی و می بینی را نباید به کسی بگویی فهمیدی!
دختر سرش را تکان داد و مرد ادامه داد: آن دو مردی که اوردم اینجا آنها هم مانند من سربازی ساده اند، اما من باهوشم و آنها خیلی خرفت و نافهم هستند، من نقشه قتل شاه را کشیدم انها می خواهند اجرا کنند و سر موعد مقرر، من دست انها را رو می کنم تا خودم را به چشم شاه بیاورم و..
دختر دست هایش را بهم زد و گفت: فهمیدم...بقیه اش را فهمیدم، عجب زیرکی هستید و بعد سرش را پایین انداخت و ارام تر گفت: این نقشه طولانی ست، من دلم گرفته، می خواهم اکنون بیرون از خانه بروم و بعد سرش را بالا آورد و با لحنی پر از التماس ادامه داد: عموجان، اجازه بدهید بیرون بروم، قول میدهم که مانند زنان پارسی، مو و زینت هایم را بپوشانم و مانند آنها روبنده بر چهره زنم تا چشم هیچ کس صورت مرا نبیند، اجازه میدهی؟!
مرد از جا بلند شد، همانطور که اهرم کنار دیوا را می کشید گفت: هم اکنون به قصر شاه می روم، برو به درگاه یهو دعا کن که کارهایم همانطور که خواستم پیش برود، وقتی برگشتم، قول می دهم اجازه دهم تو با همین شرایطی که گفتی اندکی بیرون از خانه سیر و سیاحت کنی..
دختر شانه به شانه عمو از اتاق مخفی بیرون امد و چاره ای نداشت جز اطاعت..
ادامه دارد
🖍به قلم:ط_حسینی
@ranggarang
رسم کریم هاست غم یار میخورند
درعمرخویش غصه ی بسیار میخوردند
راز نگفته در دلشان موج میزند
ازدوست زهر و طعنه ز اغیار میخورند
زیر عبا زره به تن خویش میکنند
وقت نماز خون دل زار میخورند
حتی سپاهیان و غلامان یک کریم
نان را به نرخ درهم و دینار میخورند
پایین منبرند و علی لعن میشود
خشم مدام خویش علی وار میخورند
هرشب فقط به سجده و هرروز روزه اند
یک کاسه آب لحظه ی افطار میخورند
از همسرانشان طلب آب میکنند
اما به جاش زهرشرربار میخورند
این زهر را نه از ستم همسرانشان
این زهر را ز کوچه و دیوار میخورند
موی حسن ز غصه ی زهرا سپید شد
رسم کریم هاست غم یار میخورند
#نـوكــر_نـوشـت:
@ranggarang
21.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حتما ببینید
سخنان مهم رائفی پور
اون کسی که در ایران داره
این تصمیمات و میگیره کارشو بلده!
🔻
#طوفان_الاقصی
#ضامن🍀
@ranggarang