🔴 عاقبت وابستگی شدید به دنیا!
🔸استاد عالی:
گاهی عامل اصلی ترس از مرگ تعلقات شدید به دنیا است...
🌾اگر شما روی کف دست خود چسبی بزنید که مویی ندارد می توانید به راحتی و بدون درد آن را بکنید.
✍ اما اگر آن را در جای پرمویی، مثلاً روی پا یا پشت دست خود بزنید که با صدها مو گره خورده، وقتی که می کنید درد دارد.
🔸چه بسا انسان نسبت به امورات مختلف دنیا تعلقات شدید پیدا کرده و مانند هزاران زنجیر به جان او وابسته شده است،
طبیعتاً دل کندن از آنها و به سمت مرگ رفتن یعنی دوری کردن از محبوب او
🔸یک کسی خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسید و گفت: من از مرگ می ترسم و از آن بدم می آید..
❤️پیغمبر فرمود: آیا تو اموالی داری؟
گفت بله.
❤️پیامبر فرمود: آیا در راه خدا چیزی را برای بعد از مرگ خود داده ای؟
گفت نه.
فرمود: به خاطر همین میترسی چون به جان تو وابسته شده است.
@ranggarang
۹ بهمن ۱۴۰۲
۹ بهمن ۱۴۰۲
✍از شیخ ابوسعید ابوالخیر ره پرسیدند:
💚 خداوند چرا خلق را آفرید؟
جواب داد: نعمتش زیاد بود نعمت خوار می خواست.
رحمتش زیاد بود گناهکار میخواست
قدرتش زیاد بود نظّاره می خواست
@ranggarang
۹ بهمن ۱۴۰۲
۹ بهمن ۱۴۰۲
🤔 نجات يافتگان آخرالزمان
امام علی عليه السلام درباره نجات يافتگان اين دوران می فرمايد:
🌹«و آن زمانی است كه از فتنهها نجات نمی یابد؛ مگر مؤمنانی كه بی نام و نشانند.
اگر در حضور باشند، شناخته نشوند و اگر غايب گردند، كسی سراغ آنان را نمی گيرد.
آنها براي سير كنندگان در شب ظلمانی جامعهها، چراغهای هدايت و نشانههای روشنند.
نه مفسده جو هستند و نه فتنهانگيز.
نه در پی اشاعه فحشايند و نه مردمی سفيه و لغو گو.
اينانند كه خداوند درهای رحمتش را به سويشان باز می کند و سختیها و مشكلات را از آنان برطرف میسازد.»
📚(نهجالبلاغه، خطبه 103.)
@ranggarang
۹ بهمن ۱۴۰۲
🌸#بابا_طاهر_، غزل
دلا در عشق تو صد دفترستم..
که صد دفتر ز کونین ازبرستم..
منم آن بلبل گل ناشکفته
که آذر در ته خاکسترستم..
دلم سوجه ز غصه وربریجه
جفای دوست را خواهان ترستم..
مو آن عودم میان آتشستان
که این نه آسمانها مجمرستم..
شد از نیل غم و ماتم دلم خون
بچهره خوشتر از نیلوفرستم..
درین آلاله در کویش چو گلخن
بداغ دل چو سوزان اخگرستم..
نه زورستم که با دشمن ستیزم..
نه بهر دوستان سیم و زرستم..
ز دوران گرچه پر بی جام عیشم..
ولی بی دوست خونین ساغرستم..
چرم دایم درین مرز و درین کشت..
که مرغ خوگر باغ و برستم..
منم طاهر که از عشق نکویان
دلی لبریز خون اندر برستم..
@ranggarang
۹ بهمن ۱۴۰۲
بی تو به سر نمیشود_۲۰۲۳_۰۱_۲۰_۱۰_۳۱_۰۹_۲۵۹.mp3
5.17M
♡••
#شھرامناظرے
بۍتُوبہسَـرنمۍشود..
@ranggarang
۹ بهمن ۱۴۰۲
🔹امام صادق علیه السلام فرمودند:
تمام چشمها در قیامت گریان است مگر سه چشم:
۱. چشمی که هنگام دیدن حرام فرو افتد
۲. چشمی که در اطاعت خدا بیداری کشد
۳. چشمی که در دل شب از خوف خدا اشک بریزد
این چشمان دیگر تلخی گریه قیامت را به خود نخواهند دید.
📚وسائل الشیعه، جلد۱۱، ص۱۷۹
📚استاد قرائتی، معاد، نشر درسهایی از قرآن
🍃
@ranggarang
۹ بهمن ۱۴۰۲
حاج اسماعیل دولابی رحمةالله علیه؛
در جوانی اسبی داشتم؛ وقتی از کنار دیواری عبور میکرد و سایهاش به دیوار میافتاد، اسبم به آن نگاه و خیال میکرد اسب دیگری است. به همین خاطر خرناس میکشید و سعی میکرد از آن جلو بزند و، چون هرچه تند میرفت، میدید هنوز از سایهاش جلو نیفتاده است؛ باز هم به سرعتش اضافه میکرد تا حدی که اگر این جریان ادامه پیدا میکرد مرا به کشتن میداد. اما دیوار تمام میشد و سایهاش از بین میرفت، آرام میگرفت.
در دنیا وقتی به دیگران نگاه کنی، بدنت که مرکب توست میخواهد در جنبههای دنیوی از آنها جلو بزند و اگر از چشم و همچشمی با دیگران باز نگهش نداری، تو را به نابودی میکشد.
الهی و ربی من لی غیرک 🌹🪸💛
@ranggarang
۹ بهمن ۱۴۰۲
۹ بهمن ۱۴۰۲
۹ بهمن ۱۴۰۲
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_نود_یکم🎬:
شراره با ظاهری آشفته وارد خانه شد او اصلا نفهمید این راه را چگونه آمده، اینقدر آشفته بود که حتی وسائل همراهش را کنار دیوار خرابه جا گذاشته بود و فقط گوشی اش که انهم داخل جیبش بود همراه داشت.
در هال را باز کرد، مادرش که آیفون را برایش زده بود، داخل آشپزخانه مشغول ریختن چای بود و با باز شدن در هال همانطور که سرش پایین بود گفت: سفرت زود تموم شد انتظار داشتم سه چهار روزه... ناگهان نگاهش به چهره شراره که هنوز آثار خون های کلاغ بر آن مشهود بود افتاد، لیوان چای از دستش به زمین پرت شد و چندین تکه شد، زیور با دو دست برسرش کوبید و جیغ زنان گفت: خدا مرگم بده، چی شدی؟ تصادف کردی؟!
با صدای جیغ زیور، شیلا و شکیلا که هر دو داخل اتاق بودند، هراسان بیرون آمدند و با دیدن شراره با آن وضع به طرفش رفتند.
هر سه نفر، شراره را دوره کردند مادرش به دست ها و صورت شراره دست می کشید و همانطور که گریه می کرد گفت: سالمی؟! چیزیت نشده؟!
اما شراره مانند انسانی مسخ شده پلک نمیزد و جوابی هم به سوال های مادرش نمی داد.
شیلا جلو آمد و همانطور که بینی اش را گرفته بود، عُقی زد و گفت: اه چه بوی تعفن و گندی هم میده، انگار از تو چاه فاضلاب درش آوردند..
شراره بدون اینکه کوچکترین حرفی بزند، همه را کنار زد و یک راست به طرف اتاقش رفت.
شیلا که انگار تازه یادش افتاده بود، دست روی سرش کوبید و گفت: شراره معلومه سالمه فقط انگار دیوونه شده ،واای ماشینم..
زیور با عصبانیت به شیلا نگاهی کرد و گفت: سر و وضعش را ندیدی که غرق خون هست؟ اونموقع تو به فکر ماشین وامونده ات هستی...
شیلا شانه ای بالا انداخت و گفت: خوب ماشین تنها چیزیه که دارم حالا ...
زیور اجازه نداد شیلا حرفش را تمام کند و همانطور که به طرف اتاق می رفت گفت: میشه الان حرف نزنی و بری آماده شی، بابات که خدا را شکر معلوم نیست دوباره کجا غیبش زده، باید شراره را ببریم دکتر.
زیور وارد اتاق شد و شراره را در حالیکه روی تخت گز کرده بود و به نقطه ای خیره شده بود دید.
زیور جلو رفت، کنار شراره نشست، میخواست حرفی بزند که احساس کرد هُرم سوزنده ای همراه با بوی تعفن از سمت شراره می آید، اما به روی خودش نیاورد، دستانش را جلو برد و دست شراره را در دست گرفت، انگار که کوره اتش بود.
زیور هراسان از جا بلند شد و گفت: پاشو دختر، پاشو یه اب به دست و صورتت بزن بریم دکتر...
اما شراره هیچ عکس العملی نشان نداد،خیره به نقطه ای نامعلوم روی دیوار و پلک نمیزد.
زیور با دقت دست و صورت شراره را نگاه کرد،اثری از زخم و جراحتی نبود، او حس کرد شراره کسی را کشته، باید از وشوشه سوال می کرد، پس از جا بلند شد و می خواست بیرون برود در همین حین شیلا جلوی در اتاق امد و با لحنی شاد گفت: ماشین انگار سالمه اما ادم فکر میکنه از توی گردباد دراومده خیلی کثیف و پر از خاکه ..
زیور ،شیلا را کناری زد و می خواست بیرون برود که شراره با صدای آهسته گفت: من هیچ کس را نکشتم، منو تنها بذارین، اما هرکس پاشو توی این اتاق بذاره میکشمش...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
بر اساس واقعیت
@ranggarang
۹ بهمن ۱۴۰۲