8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضای ❤️🌺
🗳 نماینده محترم! شما رای آوردی؛
🤦♂ زن و بچّه شما که رای نیاوردن!
🙏 پس تورو خدا جلوشونو بگیر!! ⛔️
👂چند جمله درِ گوشی با #مردم و نامزدهای #انتخابات
🎙 سیدطاها میرمحمدحسینی
#زندگی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 6⃣خلاصه همه فامیل مادریم که با ازدواج منو چشم سبز مخالف بودن همشون از ازواج دخترخالمو چشم
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
زمانیه که از عقد منو علی تقریبا 5 سال میگذره و این مدت ازدست پدر شوهر بچه خواهر شوهر جهنمو به چشمم دیدم رو نماز دعا میکردم خدایا تو که از دلم خبر داری که چقدر دختر دوست دارم ولی تو رو قسم به مقربین درگاهت بهم پسر بده شاید نظر پدر شوهر نسبت به من عوض بشه چون خواهر شوهرم 3تا دختر داشت بچه منم نوه اول پسری میشد نگو که خودمو نفرین میکردم خدا جوابمو داد یه پسر بهم لطف کردتو دوران بارداری حتی یه بار نرفتم دکتر به علی میگفتم میگفت خانواده ام باید بگن من روم نمیشه پیش اینا تو رو دکتر ببرم در صورتیکه خواهر شوهرم 2سال قبل من باردار بود هر ماه دکتر زنان بود تا اینکه از طرف بهداشت منو فرستادن هلال احمر تو یه شهر دیگه باید واکسنی میزدم که خونه بهداشت نداشت علی منو مادرم رو برد خونه فامیل مامانم خودش برگشت رفتیم هلال احمر واکسن زدیم فامیل مامانم که تو بیمارستان کار میکرد به زور منو برد دکتر که ببینن جنسیت بچه ام چیه.علی فرداش اومد دنبالمون هی میگفت چه خبر اول گفتیم بچه دختره گفت اشکال نداره همین یکی باشه ولی بعد بهش گفتیم پسره کلی ذوق کرد بچم بدنیا اومد پسر تپل و سبزه.اما پدر شوهر با من قهر کرد که دخترم 3تا دختر داره تو پسر زاییدی این غصه میخوره تا دو هفته برا پسرم اسم نزاشت به علی میگفتم میگفت هرچی بابام بگه من نمیتونم روش اسم بذارم تا اینکه عموی شوهرم فهمید و اومد رو پسرم اسم گذاشت اختیار پسرمو نداشتم مادر شوهر هر غذایی پیدا میشد تو حلق بچم میکرد حتی برای ختنه کردنش از منو علی اجازه نگرفتن.یه صبح مادر شوهرم اومد تن بچه لباس پوشید گفتم کجا گفت پدر بزرگش میخواد ببره اینو ختنه کنه هر چی گفتم صبر کنید علی بیاد فایده نداشت علی رو ماشین کار میکرد و بدون مسافر رفت یه شهر دیگه گفت دل ندارم ببینم اما زنگ زد پسر عموش اومد پیشم که تنها نباشم پسرمو بردن داخل مطب پدر شوهر مادر شوهرم دستو پای پسرم رو گرفتن و دکتر ختنه اش میکرد صدای گریه هاش گوش فلک رو کر میکرد منم از بیرون خودمو میزدمو زجه میزدم خواهر شوهر اومد خونمون دید پسرمو ختنه کردن تبریک نگفت که هیچ گفت تو یه وجبو چاک دادیو بچت به دنیا اومد نه چشت از حدقه در اومد نه دهنت 2متر باز موند آخه من درد زایمان نگرفته بودم مجبور شدن سزارین کنن اذیت آزارهای پدر شوهرم ادامه داشت بهم میگفت خر خریدم برام خریت نمیکنه برای اولین بار جوابشو دادم گفتم من آدمم اگه برای پسرت خر میخواستی زودتر میگفتی چون راه رو اشتباه اومدی اون شب به خاطر این حرف اینقدر اذیتم کرد که رو خودم نفت ریختمو خودمو آتیش زدم دامنم آتیش گرفت و پدر شوهر مادر شوهرم اومدن خاموش کردن پدر شوهرم گفت غلط کردم دیگه چیزی بهت نمیگم
ادامه دارد..
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#همفکری ❤️🌺
سلام خانمی که فرمودن شانه هایشان افتاده اند موقع راه رفتن همیشه سینه را بده جلو
وهمچنین کلاس یوگا خیلی برای شما عالیه
برا ی ظهور آقا امام زمان عج صلوات
🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃
سلام فاطمه جان دوست عزیزی که گفته بودن توقم پتوفروشی قیمت مناسب میخان نیروگاه یادگارامام پتوفروشی غزاله هستش اگه تونستن ی سربزنن ببینن قیمت هاش مناسب
🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃
سلام آدرس دندانپزشکی توشهرقم زنبیل آباد دندانپزشکی بهار اکثرا دکتراش خانم هستن وکارشون هم عالی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 زمانیه که از عقد منو علی تقریبا 5 سال میگذره و این مدت ازدست پدر شوهر بچه خواهر شوهر جهنم
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
علی آخر شب اومد خونه فهمید و با من قهر کرد که چرا این کارو کردی که پدرم بگه غلط کردم خلاصه گذشتو بعد از یه مدت با من آشتی کرد ولی در حد یه سلام.خدا میدونه تو غربت چه تنهاییها و سختیهایی کشیدم خواهر شوهرم خونه درست کرد و رفت خونش پدر شوهرم هر روز منو با یه بهونه ای میفرستاد خونش که برم بهش سر بزنم اگه نمیرفتم ناراحت میشدو دعوا حالا که میرفتم دختر خواهر شوهر منو بچمو مینداخت بیرون میگفت چرا هر روز میای خونمون.چاره ای جز گریه کردن نداشتم خدا جواب خیانتمو خوب داده بود اونایی که برام میمردنو ول کرده بودم حالا باید از خانواده علی محبت گدایی میکردم پسرم یک سالش شد منو فرستادن مغازه که برو برای خونه خرید کن در صورتیکه مسولیت با پدر شوهرم بود نگو منو فرستادن دنبال نخود سیاه.از مغازه اومدم دیدم پسرم تا منو دید اومد بغلم گریه میکرد بچه از بس گریه کرده بود چشاش باد کرده بود و قرمز بود من نبودم بچه رو بردن آرایشگاه موهاشو ماشین کردن بچه هم ترسیده بود تموم کارای خونه از پختو پز بشور و بساب با من بود تواین مدت مادر شوهر با سلیقه خودش برام لباس میگرفت منم باید میپوشیدم حالا وضعیت پوشیدنم از خونه بابام هم بدتر شد بچم شد پنج سالش ماهم یه خونه 50 متری درست کردیم شوهرم نبود دیگه ماشین مسافرکشی نداشت رو نیسان کار میکرد پدر شوهرم آخرای آبان 85 بود بخاری بدون لوله بوفه یه 12متری موکتو برد خونمون گذاشت و بهم گفت برو منم گفتم تا علی نیاد نمیرم علی اومد گفت زنت وسایلشو برد خونتون بدون اجازه ما میخواست بره علی ازم پرسید قسم خوردم که نه به کسی که با نیسان وسیله ها رو برده بود خونمون زنگ زدم که من بهت زنگ زدم بیا وسیله ها رو ببر یا پدر شوهرم اون آقاهه گفت پدر شوهرت تا علی دست از سرم برداشت هر وسیله که روز پاتختی به من دادن ازم گرفتن خلاصه اومدیم خونمون علی دوتا نون یه بسته پنیر یا یه کپسول گاز برام گرفتو رفت تا دوست علی و زنش به دام رسیدن دیگه از آزار اذیتهای خانواده علی بگذریم خدا میدونه حتی به اندازه آزار یه روزش رو براتون نگفتم اگه بگم تا دو سه ماه فقط باید داستان زندگی منو بخونین.اینو یادم رفت بگم یکی دوسال بعد از ازدواجم چشم سبز معتاد شد بعداز اینکه اومدیم خونمون مطمئن شدم علی هم معتاده خونه پدرش بودیم فهمیده بودم به پدر مادرش میگفتم پدر شوهرم میگفت نمیذاری پسرم بره بیرون که پیشت بخوابه..تو همین سالها فهمیدم مادر شوهرم برای اینکه علی با دختر عموش ازدواج نکنه منو عروس خودش کرد چون اونا مثل من براش کلفتی نمیکردن.همون دعا باعث شد دو ماه بعد ازعقدم مریضی ااعصاب گرفتم خود زنی میکردم کارم به خوردن قرص اعصاب کشید منکه یه زندگی خوب و عالی رو با علی تصور میکردم شدم کلفت خونشون کارم شده بود قرص خوردن.بیست سال تموم حتی به چشم سبز فکر نکردم حتی یادم رفته بود که یه روز دوسش داشتم ولی درست پنج سال پیش یه شب خوابیدم صبح بلند شدم یه آدم دیگه بودم مثل اصحاب کهف انگار بعد از بیست سال از خواب بیدار شدم همه چیز تغییر کرده بود شب و روز گریه میکردم با خودم میگفتم چه جوری به علی بله گفتم چه جوری پیشش خوابیدم وای خدای من چشم سبز ازدواج کرده و دوتا هم بچه داره من چه جوری تونستم از علی بچه دار بشم همون حسی که از پنجم ابتدایی تا سوم راهنمایی رو به چشم سبز داشتم در من زنده شده بود شب وروزم گریه بود تا اینکه بعد 4سال سوختن به خواهرم گفتم دلم داشت میترکید خواهرم دلداریم میداد دلمم نمیخواد زندگیم بهم بخوره.اعتیاد علی از تریاک به ترامادول، شیشه و حشیش و حتی نوشیدنیها رو هم خودش درست میکنه و مصرف میکنه یه بار ترکش دادم بعد از دو ماه دوباره شروع کرد از 4 سال پیش علی هر چند وقت یه بار بهم میگه دوستت نداشتم مادرم باعث بانی ازدواج بود خیلی میخوری خرجت
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 علی آخر شب اومد خونه فهمید و با من قهر کرد که چرا این کارو کردی که پدرم بگه غلط کردم خلاص
🍃🍃🍃🌸🍃
زیاده باید کار کنی نون مفت ندارم بهت بدم این حرفا منو بیشتر از علی دور کرد دلم شکست از اونجا رونده و از اینجا مونده شدم امسال بعد از 25 سال به اصرار چشم سبز و خواهرم به اندازه یک ربع باهاش تلفنی صحبت کردم بازم گفت طلاق بگیر گفتم نه بخاطر پسرم به خاطر پسرات به خاطر علی به خاطر دخترخاله ام نمیتونم چشم سبز فعلا چند ماهی میشه مواد ترک کرد بهش گفتم همون موقع باید نامه و عکسام رو پیش علی رو میکردی شاید که نه علی حتما ولم میکرد الان نمیخوام حلالم کنی ولی دنبال مواد نرو باهاش خداحافظی کردم به خاطر مواد علی و سردیهاش منم سرد شدم دیگه برام مهم نیست فقط به عنوان بابای بچه و یه همخونه قبولش دارم علی مدام بهم میگه دوستت ندارم ولی بعدش میگه عصبانی بودم بهش گفتم خدا مادرت رو لعنت کنه اگه برای تو مادری میکرد منو تو قسمت هم نبودیم خودشم میگه آره راست میگی گفتم بهم مهلت بده پسرمون سرو سامون بگیره من میرم علی میگه کی سرو سامون میگیره گفتم دانشگاهش تموم بشه و ازدواج کنه(پسرم امسال دانشگاه پیام نور قبول شد)میگه خدای من اینجوری که تو
میگی یعنی هفت هشت سال دیگه باید بمونی باورتون نمیشه خودم خودمو دعا میکنم که مثل این بیست سال گذشته چشم سبز رو فراموش کنم دیگه فقط زنده ام علی با حرفاش منو کشت پدر شوهرم هم چند سال پیش فوت کرد ولی از شش ماه قبل مرگش دست و پامو میبوسید که حلالش کنم حتی خونه شون بودیم پیش منو علی و پسرم با مادر شوهرم دعوا کرد بهم گفت مادر شوهرت منو پر میکرد من دعوات میکردم علی گفت تو که میدونستی فاطی گناهی نداره چرا این همه اذیتش کردی گفت اینقدر مادرتو دوست داشتم تا زنتو اذیت نمیکردم مادرت خوشحال نمیشد من این دنیا و آخرتمو به خاطر مادرت فروختم منم اینو پارسال به جدش بخشیدم اسیر خاکه خدا ازش بگذره ولی از جونیمو زندگیم چیزی نفهمیدم حالا شب میخوابم دعا میکنم صبح زنده نباشم ولی باز چشام به روی این زندگی لعنتی باز میشه من همین یه پسر رو دارم دعا کنین عاقبت بخیر بشه منم بتونم چشم سبز رو فراموش کنم 42 سالمه منو علی هم سن هستیم خواهرم عضو کاناله حتما داستان زندگیم رو میخونه میدونم بهم میگه حالا که داشتی داستان زنگیتو مینوشتی حداقل اندازه یه سال سختیتو مینوشتی نه اینقدر خلاصه.ازش ممنونم که همیشه سنگ صبورم بوده از شماها هم ممنونم که حوصله کردینو خوندین برای عاقبت بخیری همه دعا کنیم الهی همه عاشقا بهم برسن از ادمین عزیز هم تشکر میکنم دوست دارم یه نویسنده بامن تماس بگیره قرار بذاریم همه زندگیمو براش بگمو اون یه کتاب بنویسه مطمئنم یکی دوتا فیلم هندی ازش در میاد😔
#پایاااااان
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
💌 #کــلامشهـــید
«برادران ! دنیا خانه گذر است و نه خانه سکونت و بقا . خداوند آن را برای سنجیدن اعمال انسان ها و انتقال به آخرت قرار داده است ؛ از این رو ما میهمانانی بیش نیستیم....»
#شهید_باسم_حلیم_خلف_المالکی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
9.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام فاطمه جانم خوبی ممنون بابت کانال خوبی که دادی، عزیز دلم من لحظه شماری میکنم پارت بعدی داستان هارو بفرستی...😍
این ویدئو رو لطف کنید بذارید گروه برای همه اونایی که تو زندگی کم اوردن 😢
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا 🌺❤️
سلام فاطمه جون...
شب خواستگاریم همسرم میگفت من استرس دارم نمیدونم چی بگم شما بفرمایید...
منم خیلی ناخودآگاه گفتم منم با اینکه استرس دارم ولی می فرمایم😂😂😂😂
وای دیگه که یخ دوتامون باز شد..یادش بخیر😂
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #سرنوشت🌱 سبحان سریع گفت _چرا مگه چی شده کیمیا دوباره ایستاد کامل برگشت سمت سبحان و
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوشت 🌱
کیمیا دوباره راه افتاد
با صدای کمی بلند گفت
_ هر وقت که گفتن چیکارم دارن بهت میگم
که از فضولی نمیری
سبحان خودشو به کیمیا رسوند و گفت
_یعنی خودت نمیدونی
کیمیا کلافه گفت
_ نه به خدا به پیر به پیغمبر قسم نمی دونم
دست از سرم بردار
سبحان چشماشو ریز کرد مشکوک گفت
مگه به چه زبانی باهات صحبت کرد که نفهمیدی چی میگه
کیمیا دوباره ایستاد و گفت
_ ولم کن من باید زودتر برم
سبحان باخنده گفت
_من که نگرفتمت ولی قول میدم بگی برم
کیمیا کلافه گفت
_ قرار ملاقات گذاشت
ولی تو مطمئن باش اونی که تو ذهن مریض تو هست نیست
حالا خداحافظ
کیمیا سریع رفت خونشون و سبحان روی نیمکت پشت ساختمون زیر درخت کاج همون جای مورد علاقهاش که اولین بار با کیمیا حرف زد نشست
سیگاری از جیبش درآورد و روشن کرد
در افکار خودش به کیمیا فکر نمی کرد
به خودش فکر میکرد
به احساسات جدیدی که در درونش به وجود آمده بود
و نمی فهمیدشون
یاد کیمیا و عصبانی شدنش افتاد و تیکه موی پیچ پیچی که از کنار شقیقه اش بیرون اومده بود و دل هر بیننده ای رو مثل پیچ و تاپ خودش به پیچ و تاپ میانداخت
لبخندی روی لبش اومد
و بعد از لبخند خودش متعجب شد
نمیدونه چرا اینجوری شده
تو خونه کیمیا مثل این چند وقت پیش بحث زهرا و عماده
عماد از زهرا خواسته که برگرده
زینب خانوم تحت فشار گذاشته که حتما برگرده و به طلاق فکر نکنه
حسین به طلاق و یا حداقل تعهد محضری اصرار داره
و حسن آقایی که ذهنش درگیر حرف مردم
ولی دلش با دخترشه
و به راحتی و خواست دل او فکر میکنه
به اینکه چیزی که مشخصه اینه که عماد دیگه قابل اعتماد نیست
رضا مثل همیشه خونسرد
هیچ نظر خاصی نداره
اوایل به تقاص و تلافی فکر میکرد
ولی الان عجیب تو خودش است
و مشخص که موضوعی ذکر و فکرش رو بد جور به خودش مشغول کرده
چیزی غیر از علاقه اش به زیبا
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c