eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.2هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
😍❣ سلام گفتم منم زندگیمو بگم که مردم نسبت به ازدواج بدبین نشن ما یه مستاجر داشتیم خیلی آدمای خوب و با شخصیت منم اون زمون تقریبی بگم نوجوون بودم و جاهل رفیق بازی میکردم وقتی مادرم اینا نبودن سر و صدا میکردیم چند سری بزن بزن کردیم با چند نفر خونی مالی اومدم خونه این مستاجر ما یک بار اعتراض نکرد فقط بی سر صدا میرفت و میومد یه دختر خانومی داشت من ازش خیلی خوشم میومد اما چون سنم کم بود میدونستم اگر به خانواده بگم قبول نمیکنن از طرفی هم اینا در جریان کارهای من بودن میدونستم دختر نمیدن اما همیشه من باهاش مودب برخورد کردم اینا از خونه ما رفتن یه خیابون اونورتر خونه گرفتن منم میرفتم سر کوچشون به مادرم میگفتم آشی چیزی درست کن الکی من براشون ببرم بگم نذریه سر میزدم و زیر نظر داشتم نگو من خودمم زیر نظر اون دختر خانوم بودم😂😂😂 چند باری هم تو پارک بغل خونمون باباش من و با یه چند تا خانوم محترم دیده بود دیگه دل و زدم به دریا بعد چند سال گفتم زن میخوام مادرمینا گفتن کی گفتم دختر فلانی، بابام قاطی کرد با چوب افتاد دنبالم🤣🤣🤣 داد میزداااا میگفت آبرو برای من نزاشتی با چه رویی برم در خونشون سرتونو درد نیارم گفتم یا میریم یا خودم تنهایی میرم رفتیم خیلی محترمانه برخورد کردن همه چی عالی آخرشم خیلی محترمانه گفتن ما به شما دختر نمیدیم😂 اومدیم خونه و یه روز دختر خانومشو دیدم سرشهرکمون گفتم به هرکی بگی قسم میخورم آدم شدم، که اونجا فهمیدم منو دوست داره مخالفتی نداره اما چون باباش من و با بقیه دیده نمیزاره رفتم آخوند مسجدمونو راضی کردم بره صحبت کنه بگه توبه کردم آدم شدم سرم به کار و زندگیمه انقدر ریش سفید بردم در خونشون دیگه کسی تو محل نمونده بود میرفتم از محلای دیگه میاوردم😂 آخرش رضایت داد و زنم باهام اتمام حجت کرد گفت تورو قسم میدم به جون هرکی که دوسش داری من و جلو خانوادم نشکن یه جوری باش سربلند شم به مردونگیم قسم خوردم هرچی که بوده رو تموم کنم مثل آدم بشینم پای همسرم خدا هم برکت داد به زندگیم خدا شاهده من شغلم جوریه که فقط با خانوم سر و کار دارم انقدر سمتم اومدن همشونم میدونن زن دارم اما باز خودمو نگه داشتم بخاطر زندگیم زنم سربلند بودن زنم یک اعتماد کرده نامردیه غرورش و خورد کنم هیچی هیچیییی به سالم زندگی کردن نمیرسه داداش گلم والسلام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-•• و طب اسلامی👇🏻🌱 https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
🍎 پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم. ما همدیگرو تا حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود. اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم. می دونستیم بچه دار نمی شیم، ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمی خواستیم بدونیم. با خودمون می گفتیم عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه، بچه می خوایم چی کار؟ اما در واقع خودمونو گول می زدیم. هم من هم اون، چون هر دومون عاشق بچه بودیم. تا اینکه یه روز على نشست روبروی من و گفت: «اگه مشکل از من باشه، تو چی کار می کنی؟» فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم. خیلی سریع بهش گفتم: «من حاضرم به خاطر تو روی همه چی خط سیاه بکشم.» علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد. گفتم: «تو چی؟» گفت: «من ؟ » گفتم: «آره... اگه مشکل از من باشه... تو چی کار می کنی؟» برگشت و زل زد به چشامو گفت: «تو به عشق من شک داری؟» فرصت جواب نداد و گفت: «من وجود تو رو با هیچی عوض نمیکنم.» با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره. گفتم: «پس فردا میریم آزمایشگاه.» گفت: «موافقم، فردا میریم.» نمی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. اگه واقعا عیب از من بود چی ؟! سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم. طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه. هم من هم اون. هر دو آزمایش دادیم تا اینکه بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره. یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید. اضطراب رو میشد خیلی آسون تو چهره هر دومون دید. با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس. بالاخره اون روز رسید. علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایشو می گرفتم. دستام مث بید میلرزید. داخل آزمایشگاه شدم و جوابو گرفتم. علی که اومد خسته بود، اما کنجکاو. ازم پرسید جوابو گرفتی؟ منم زدم زیر گریه. فهمید که مشکل از منه. اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود یا از خوشحالی. روزا می گذشتن و على روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود، بهش گفتم: «علی، تو چته؟ چرا این جوری می کنی؟» اونم عقده شو خالی کرد و گفت: «من بچه دوس دارم مهناز. مگه گناهم چیه؟ من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم.» دهنم خشک شده بود و چشام پر اشک. گفتم: «اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری. گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی. پس چی شد؟» گفت: «آره گفتم. اما اشتباه کردم. الان می بینم نمی تونم. نمیکشم...» نخواستم بحث رو ادامه بدم. دنبال یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم و اتاق رو انتخاب کردم. من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم تا اینکه على احضاریه آورد برام و گفت: «میخوام طلاقت بدم یا زن بگیرم! نمی تونم خرج دو نفر رو با هم بدم، پس از فردا تو واسه خودت؛منم واسه خودم.» دلم شکست. نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا زده زیر همه چی. دیگه طاقت نیاوردم، لباسام رو پوشیدم و ساکمم بستم. برگه جواب آزمایش هنوز توی جیب مانتوام بود. درش آوردم، یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم. احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون. توی نامه نوشته بودم: «على جان، سلام، امیدوارم پای حرفت وایساده باشی و منو طلاق بدی. چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم. باید بدونی که میتونم. دادگاه این حقو به من میده که از مردی که بچه دار نمیشه جدا شم. وقتی جواب آزمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه، باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جا پاره کنم. اما نمیدونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه. توی دادگاه منتظرتم... مهناز» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-•• و طب اسلامی👇🏻🌱 https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
🧡 سلام .امیدوارم ک حال همتون خوش باشه ب راهنمای دوستان نیاز دارم من عقدم فهمیدم ک همسرم عاشق کسی بود ولی گفت ک فراموش کرده ومن گفتم اگ ک مجبوری یا کسی دوست داری یاهر چ باشه منو طلاق بده ب عشقت برس ازدستم عصبانی شد وگفت ک اخرین باری باشه این موضوع میگی خصوصیات همسرم اوایل عقد اصلا بهم توجه نمیکرد واز موقعه ک عقد کردم تا الان ک یک سال هست یبار تماس تلفنی نکرد فقط از وات پیام میده منم کمبود محبت ازش دیدم وقتی ب خانوادم گفتم ک بهم توجه نمیکنه وسراغ نمیگره گفتن تا یه ماه فرصت داری خوب فکر کن اگ نمیتونی تحملش کنی جدا شو منم دوسش دارم هم از بی توجهیش وکم محبتش دارم زجر میکشم نمیدونم چکار کنم ؟؟؟ ❣❣❣❣❣❣ سلام لطفا سوال من را در گروه بگذارید یکی از فامیلهای ما خیلی لاغر است هر جا که می رود مهمانی ودر محیط کار می گوید همه بهم میگن که چقدر لاغری می گوید هر کاری که می کنم چاق نمی شوم وقتی می ایم خانه با حرف دیگران ناراحت می شوم وگریه می کنم به نظر شما چه جوابی به دیگران بدهد که اظهار نظر در مورد قیافه دیگران نکنند ❣❣❣❣❣❣ ⁦ سلام ممنون از کانال خوبتون لطفا من رو هم راهنمایی کنین متاسفانه بینی ام خیلی بزرگه مدلش خوبه فقط خیلی بیش از اندازه بزرگه تنها اشکال صورتمه و بد تو ذوق می زنه اصلا نمی تونم از خودم عکس بگیرم انقد که بد میوفته و روم نمیشه بیرون ماسکمو بردارم بنا به دلایلی به هیچ عنوان عمل نمی تونم بکنم کسی روش خانگی برای کوچک کردن بینی سراغ داره لطفا بگه ممنون ایدی ادمین 👇🏻🌱 @baharakjan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-•• و طب اسلامی👇🏻🌱 https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
🎍🎍🎍 این خانم هیچکس آقای هيچکس و خيلی دوست داشت وقتی که آقای هيچکس از در میرفت بیرون همیشه بهش یادآوری میکرد عزیزم کلید و برداشتی؟ آروم رانندگی کنی ها، بیرون سرده کاپشن بپوش... تو مهمونی جلوی همه تيغ های ماهيش و در میاورد آب میریخت تو لیوانش خرید که میرفتن هم بچه ها رو کنترل میکرد هم کیسه سنگین ها رو خودش میاورد گاهي عصباني هم میشد میگفت اشغالهاتو رو زمین نریز این کار و نکن اون کار و بكن وقتي با خواهری مادری درد و دل میکرد میگفت من سه تا بچه دارم آقای هيچ کسم با بچه ها حساب میکرد اوایل این يك شوخی بود ولی نمیدونست احساسات آقای هيچکس داره عوض میشه نوع محبتش به همسرش داشت تبدیل میشد به همون احساسی که به مامانش داره يك اتفاقي افتاد این وسط آقای هيچ کس کمبود يك معشوقه رو تو زندگیش حس میکرد خانم هیچ کس احساس کمبود يك مرد و افتاد اون اتفاقی که نباید بیوفته.... اوایل این نوع رفتار خيلی جواب میده، خيلی از اقایون اصلا خودشون همچین توقعی از خانمشون دارن... نکنید اعتراض میکنن ولی زیر بار نرید شما شريك زندگي شوهرتون هستید (يك مرد بالغ) ، نه مادرش اینها وظايف يك مادره. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-•• و طب اسلامی👇🏻🌱 https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
❣ ❇️وقتی با خودتان صحبت می‌کنید هرگز خود را سرزنش نکنید و به خودتان روحیه دهید. بیشتر مواقع ما از خودمان انتقاد می‌کنیم. با خودتان طوری صحبت کنید که انگار با بهترین دوست‌تان حرف می‌زنید. اگر غیر از این است، زمان آن رسیده تا گفت‌وگوی درونی‌تان را به شکلی که به شما انرژی و نیرو بدهد تغییر دهید. گفت‌وگوی درونی مثبت برای سلامتی بدن، رضایت از زندگی، افزایش سرزندگی و اضطراب کمتر بسیار مفید است. سعی کنید لحظاتی را که شروع به گفت‌وگوی درونی منفی می‌کنید به‌ سرعت شناسایی کنید و این مکالمه را تغییر دهید. به‌ جای اینکه روی موضوعات منفی خودتان متمرکز شوید به موفقیت هایی که در زندگی کسب کرده‌اید افتخار کنید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-•• و طب اسلامی👇🏻🌱 https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
یکشب دلم بهانه کرببلا گرفت قلبم شکست و دور و برش را خدا گرفت   پس پا شدم به نیت روضه ،که ناگهان دیدم بهشت آمد و دست مرا گرفت   ای زائری که می روی آهسته تر برو! شوق غم حسین ،مرا هم فرا گرفت   اذن دخول خواندم و وارد شدم ولی دیدم بهشت ،گوشه ای ازعرش جا گرفت   در مجلسی که جای رسولان وحی بود هر کس نشست خلوت غار حرا گرفت   روضه شروع شد ؛همه ی عرش گریه کرد حتی خدا دلش زغم کربلا گرفت   بالای عرش منبری از نور چیده شد اقراء؛ که هر که خواند دلش ارتقا گرفت   از بین شاعران درش محتشم که خواند از دست های سبز پیمبر عبا گرفت   شاعر نوشت بیتی و از دست مادری یکشب برای هیئت خود کربلا گرفت   آن سرکه  روی دامن معراج جای داشت آخر چه شد جا به سر نیزه ها گرفت
روز بخیر 🌻🌞 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨ ⎾@ranjkeshideha ⏌ ••-••-••-••-••-••-••-••
🧡💚 از موضوعی ناراحته ونیاز به دلداریت داره بهش سخت نگیر ،یه مدت فکر میکنه مثل گذشته نیستی ،دوست داره باهات رابطه داشته باشه و یا این رابطه را ادامه بده دوستت داره و میخواد شرایط جدیدی را ایجاد کنه اگه دوری میکنه میخواد ببینه برات نبودش با بودنش اصلا فرقی داره حالا ممکنه اولاد باشه یا همسر یا شخص احساسی شخصی مانند رقیب یا کسی که فقط با انتخاب شما مشکل دارد .با کمی درایت میتونه اوضاع رابطه شما بهتر بشه دست از لجاجت بردارید و مجردین ب دیدار فعلا اصرار نکنید ،در اثر بیماری ممکنه کمی بین شما فاصله ایجاد شود در مورد رابطت دودل شدی و همین باعث شده شخص مقابل دچار ترس و بهم ریختگی شود ،اگر متاهلی و ب فکر جدایی هستید منتظر ی پروسه طولانی باشید غافلگیرت میکنه،مخصوصا اگه تو مسافرته یا ازت دوره،متاهلین که در راه جدایی قدم برداشتن برگشت دارید و ب سازش دعوت خواهید شد بهت فکر میکنه اما ممکنه این روزها به دلیل بیماری یا بی حالی نیاز به استراحت داشته باشه،شخص سوم تو رابطه شما هست که گاهی باعث سردی میشه قصدش ازدواجه برای مجردین، و برای کسانیکه قبلا جدایی داشتن مراقب سو استفاده گری باشند مخصوصا از یک م ل ن و ، شما اگر متاهلین یکی از طرفین مشکلات مالیش باعث شده کمی رفتارش تغییر کنه تصمیم داره باهات حرف بزنه اما از شخصی میترسه یا نگرانه شما درموردش با کسی حرف بزنید ،ممکنه یکی از شما تصمیم به مهاجرت بگیرید و شرایط کمی پیچیده بشه دلتنگته مخصوصا اگر از هم دلخور یا دورید،کمی تو رابطه شما مشکل مالی هم افتاده که باعث اعصاب خوردی شخص مقابل خواهد شد عاشقته و بهت ثابت میکنه اما ممکنه خوشایند اطرافیانتون نباشه و از حسادت توی رابطه شما موانع ایجاد کنند و باعث دلخوری شخص مقابل شما شوند دیدار خواهید داشت و در مورد آینده حرف خواهی زد،اگر شخص مقابل یا خودت متاهلین مراقب وسوسه گری احساسی رو شخص دوم باشید به قولش عمل میکنه.خوشحالت میکنه.اما فعلا باید هر دو صبر کنید ،سعی کنید زیاده روی نکنید و بهم زمان بدید دختر یا پسر لاغر اندام گندم گون متولد نیمه اول سال مزاحم رابطه شماست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🧡 سلام خدمت اعضای محترم کانال نظرات مختلفی رو درباره خانمی که علی الظاهر بی اجازه وارد خونه پسرشون شدن خوندم. واقعا برام جای تعجب داره آخه چه معنی داره که یک مادرشوهر کلید خونه پسرش رو داشته باشه سر زده بدون در زدن وارد خونه بشه. در حالیکه روایت پیامبر هست حتی به کودکان خردسال آموزش بدین تا وقتی میخوان وارد خانه کسی یا اتاق پدر و مادر بشن در بزنن و اجازه بگیرن. و یا در روایت دیگر که میفرمایند وقتی بر منزل کسی وارد شدین در ابتدا اجازه بگیرید و اگر اذن ورود داده نشد و صدایی نشنیدین روا نیست بی اجازه وارد شوید. اصلا جدای از بحث مرتب بودن یا نبودن که این یک مسئله شخصی هست به کسی ربطی نداره. شاید اون لحظه که طرف بدون اجازه وارد خونه کسب به هوای اینکه خونه نیستن اصلا زن و شوهر منزل باشن یا شرایط مناسبی نداشته باشن یا پوشش مناسبی نداشته باشن خود این مادر در این صورت آب نمیشه و خجالت نمی کشه از کارش لطفا برای حریم خصوصی همدیگه ارزش قائل باشیم. خود بنده سه تا بچه کوچیک پنج تا سه سال دارم الان باردارم خونه رو تمیز بکنم هنوز به ساعت نکشیده دوباره بازار شام هست. روزهایی هم که آقامون منزل باشن تا ظهر خوابیم یک روز جمعه تازه از خواب بیدار شدیم رختخواب ها پهن بود پدرشوهرم بدون اطلاع قبلی اومده بود خونه ما تا یکم جمع جور کردیم پنج دقیقه ای طول کشید آقامون در رو باز کرد بهش برخورده بود نیومد تو رفت. بعدم به بقیه گفته بود رفتم در خونش در رو باز نکرده آقامونم هر چه گفتم زنگ بزن از دلش در بیار گفت ویل بکن باید یاد بگیرن بدون هماهنگی نره در خونه کسی. خواهرش و اینا گفتن که بابا ناراحت شده و اینا گفته بودن چرا بدون اطلاع قبلی اومده چند وقت مثلا سر سنگین بود افطاری دعوت کردیم نیومد بعد خانمش گفت از دستتان ناراحت چیزی نگفتم آقامم سر سنگین بود زنگ نمی زد. بعدم یک چند روز بعد خودشون افطاری دعوت کردن. دوباره آخرای ماه رمضان پدرشوهر خودش رفته بود مغازه آقامون گفته بود بیاین خونه امشب. الان دیگه هر وقت بخواد بیاین از یکی دو ساعت قبل زنگ میزنه هستین یا نه بیایم خونتون در حالیکه ما از ماه رمضان خونشون نرفتیم به خاطر بچه ها و بارداری سختم جایی برم خونه خودم راحت ترم. مطمئنا اگر همسر بنده می بود کلید رو از مادرشوهر میگرفتن که یاد بگیرن دفعه بعد بدون اجازه وارد حریم شخصی دیگران نشن. اینها رو گفتم که بدونیم انقدر تو زندگی های هم دخالت نکنیم روابطمون بعد ازدواج چه با خانواده همسر چه خانواده خودمون کنترل شده باشه رفت و آمد زیادی نداشته باشیم و هیچ موضوعی رو خارج از حریم زندگی مون بروز ندیم که باعث سوءاستفاده دیگران بشه . لزومی نداره که خونواده ها از ریز و درشت زندگی ما باخبر باشن که اسباب دخالت فراهم بشه. در پایان برای همه شیعیان آرزوی عاقبت بخیری میکنم به حق امام حسین و یاران وفادارشون. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#بخش_هفتم زندگی به همین منوال می گذشت تا اینکه یه روز که حسابی دلتنگ خواهرم بودم رفتم خونشون، وقتی
ترمه شروع کرد به پچ پچ کردن و از میون صحبت هاشون فهمیدم که علی پول همراهش نیس و ترمه گفت نسیه می گیره خواهرم برای اینکه پیش من آبروداری کنه خودش تنهایی رفت و هرچی گفتم منم بیام قبول نکرد علی که فرصت رو مناسب دید به طرفم اومد و دستمو گرفت و شروع کرد حرفای عاشقانه زدن هی میگفت من تو رم مثل ترمه دوس دارم آبجی کوچولوی منی چرا ازم میترسی اخه هرچقدر تقلا کردم که دستمو از میون چنگال هاش آزاد کنم موفق نشدم و شروع کردم به التماس کردن تا اینکه صدای در اومد و ترسید و ولم کرد حالم ازش بهم می خورد برای اینکه خواهرم شک نکنه دقایقی موندم ولی اون فضا برام غیر قابل تحمل شده بود، بلند شدم و درس رو بهانه کردم و راهی خونه شدم انقدر حالم بد بود که احساس می کردم هر آن قراره قلبم بایسته فشارم افتاده بود و خودمو میان زمین و آسمان احساس میکردم. وقتی رسیدم خونه مامان که حالمو دید محکم زد تو صورتش و گفت خاک عالم چی شده چرا رنگت پریده همون لحظه می خواستم همه چی رو بگم اعتراف کنم و بگم که داماد کثیفتون یه مدت بهم گیر داده و داره اذیتم می کنه ولی یه چیزی مانعم شد انگار یه نفر محکم جلو دهانمو گرفت بغضمو فرو دادم و گفتم هیچی چیزی نیس و رفتم تو اتاقم. شب با گریه خوابیدم، بیشتر از خودم دلم به حال ترمه میسوخت دیگه تحت هیچ شرایطی نمی خواستم چشمم تو چشم علی بیفته مدتی گذشت و هر بار علی خونه مون دعوت بود من به یه بهانه ای می زدم بیرون چندباری هم که مامان اینا رفتن خونه ترمه من همراهشون نرفتم تا اینکه روز تولدم ترمه برام جشن گرفت و منو تو عمل انجام شده قرار دادن و سوپرایزم کردن مامان و بابا برام گوشی خریدن و علی گرفت تا برام چند تا نرم افزار و برنامه نصب کنه و در طول مهمانی مرتب گوشیم دست علی بود حتی نذاشت یه لحظه دستم بگیرم و به بهانه نصب برنامه و نرم افزارهای مختلف مرتب گوشیمو از دستم میگرفت مهمونی تموم شد و وقتی اومدیم خونه من مشغول وارسی گوشی بودم و داشتم عکس های که توی تولد گرفته بودیمو می دیدم که چیزی که می دیدم شوکه ام کرد علی یه عالمه پیام عاشقانع برام نوشته بود حالم بد شد بدون اینکه لحظه ای فکر کنم و به عنوان مدرک نگه دارم سریع پیاما رو پاک کردم چیزی که می دیدم حالمو بد کرده بود نمی دونستم این مرد کثیف از جونم چی می خواست و چرا دست از سرم برنمی داشت نمی دونستم باید چکار کنم و این موضوع رو با کی درمیون بذارم دیگه هرچیزی رو می تونستم تحمل کنم جز این... از طرفی نمیتونستم شرایط رو تحمل کنم و از طرفی هم نمی شد به کسی حرفی بزنم اگه به بابا یا برادرها می گفتم قطعا خون برپا میشد و اگه به ترمه یا مامان میگفتم امکانش بود حرفمو باور نکنن.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🧡 سلام من نمیدونم از کجا بگم زندگی من پر از فراز و نشیب بوده، همیشه تو زندگی فکر میکردم اگر آدم پولداری بشم تمام مشکلات حله پولداری یعنی همه چی، اما پولداری سرابی بیش نبود برای من. من از ۱۰ سالگی وارد بازار کار شدم، یبار یادمه اوستام انقد صدام کرد ولی من چون حواسم به دوچرخه یه پسره بود نمیشنیدم جوری زد تو گوشم که دور خودم چرخیدم و افتادم روزگاره دیگه یه پسر بچه اونجوری یه پسر بچه ام که من باشم اینجوری. زمستونا پول نداشتم کاپشن بخرم بپوشم چندتا لباس رو هم میپوشیدم که گرمم بشه. پدرم بنا از کار افتاده بود، بزرگ شدم خودم شدم اوستا کار بازار. یه حاجی بود خدابیامرزتش دستمو گرفت سرمایه گذار من شد و تونستم مغازه بزنم روحش شاد همیشه میگفت تو دنبال پولی چون نداشتیش ولی خب تلاشت و بکن اما همه چیز برات پول نباشه حمایت های مالیش باعث شد کار کنم قدرتمند بشم، تو بازار بشم اونی که میخوام. ازدواج کردم با یه خانوم از قشر ضعیف اما آبرودار با کمالات، خدا میدونه که هر موقع میخوام حرف زنمو بزنم اشکام امونم نمیده توی بازار از یه جایی به بعد پول برات دیگه مهم نیست مهم قدرتمند بودنه همسرم چندین بار التماس کرد گفت صبح میری شب میای بسه دیگه من تنهام منم میگفتم اگه بچه داشتیم سرت گرم میشد منم مجبور میشدم زود بیام خونه چون خانومم بچه دار نمیشد اینجوری میگفتم که یکیو بیاریم به فرزندی قبول کنیم اما قبول نمیکرد همسرم اواخر حالت های عصبی بهش دست میداد حال و روز خوبی نداشت که دکتر بردمش و فهمیدم تومور داره حاضر بودم قلبمو از جاش بکنن ولی اتفاقی براش نیفته بهترین دکترا بردمش ولی گفتن خطرناکه عملش حسرت بود که میخوردم کاش بیشتر با همسرم زندگی میکردم کاش بیشتر وقت میزاشتم دکترا میگفتن خیلی حساسه عملش امکان داره که بعدش خیلی اتفاقا براش بیفته وقتی بهش گفتم التماسم کرد طلاقش بدم برم زن دیگه بگیرم قبل اینکه اتفاقی براش بیفته فقط میدیدمش و گریه میکردم پیشنهاد های میلیاردی دادم که زنم چیزیش نشه اما کارساز نبود هیچکس جواب قطعی بهم نمیداد روزی که راهیش کردم اتاق عمل برای همون روز بلیط گرفتم برای مشهد. راهیش کردم اتاق عمل و رفتم مشهد التماس میکردم انقدر گریه و التماس کردم چند نفر کناریم فهمیدن ماجرا چیه برام دعا میکردن گوشیم که زنگ خورد به مرتضی علی قسم دستام میلرزید میترسیدم جواب بدم دادم یکی از اون خانما جواب داد بعدش چشماش خیس شد دست و پام سست شد که گفت مژده بده شفا گرفته نور چشمت اولین فرصت برگشتم خانومم موفق اومد بیرون کامل خوب نشد اما خداروشکر که هنوز کنارمه هرروز که میبینمش شکر میکنم خدارو پول چیزی نبود که زن منو برام نگهداشت بعدها فهمیدم مشکل بچه دار شدن از من بوده همسرم اونجوری گفته که من غرورم نشکنه همچنین زنی رو من اگه از دست میدادم یک عمر آتیش میگرفتم اروم نمیشدم تا بمیرم شنیدم که میگن خدا گفته زن و شوهر اگرم بخوان میتونن اون دنیا هم باهم باشن من تو کل عمرم فقط از خدا همسرمو خواستم اون دنیا هم باهم باشیم خدا براتون بسازه زندگی هاتونو از عشق خدا پر کنید نه حسرت پول و مال دنیا یا حق ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🧡 سلام و عرض ادب و احترام من کمر درد خیلی شدیدی دارم،درد سیاتیک و دیسکهامم3تا زده بیرون و تنگی کانال نخاع و سرخوردگی مهره کمر و از همه بیشتر درد شدید دنبالچه امونمو بریده😭 از طرفی8ساله ازدواج کردم بچه ندارم،40سالمه😭از یه طرف چند ماه میشه اقدام کردم واسه بارداری حامله نشدم😭 سنمم زیاد شده ،از طرفی خانواده شوهرم منتم میکنن ،که بچه دار نمیشه ....اما آزمایش دادیم هردومون سالمیم.دکتر گفته تنبلی تخمدان داری.پیاده روی کن.من چجوری با اینهمه کمر دردم پیاده روی کنم😭توروخدا اگه کسی چیزی بلده بمن بگه دعاتون میکنم😭نذرو نیاز میکنم حامله بشم دوقولو .که ناچار نشم با این سن و سالم و با این کمر دردم دومرتبه حامله شم و زایمان کنم،اما میگن باید در نسل مادریتون دوقولو زا بوده باشن 😔که نبودن و نیستن😔 برام دعا کنید😭حال روحی و جسمیم خوب نیست😭شوهرم چنان خواهرزاده ها و برادرزاده هاشو بغل میکنه و..... هر کی ببینه میگه آخی طفلکی زنش بچه دار نمیشه😭بخدا دکتر آزمایشات مارو دید ،هم برا شوهرم هم برا منو گفت سالمین.آزمایش اسپرم داد ،اکی بود . راهنماییم کنین 🙏🙏😭😭😭 ایدی ادمین 👇🏻🌱 @baharakjan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••