🍃🍃🍃🍃🌸🍃
🌺چرا #همسرمان گاهی به ما دروغ می گویند؟
📍ترس بیش از اندازه نسبت به انتقاد و سرزنش
🔴پنهان کردن عیب و ایرادهای خود
وابستگی بیش از حد به همسر که به هر نحوی حتی با رفتارهای نامناسب از جمله دروغگویی علاقمند به گرفتن تاییدیه از همسرش است.
🔴ترس از انتقادها و سختگیریهای پی در پی اعتماد به نفس پایین.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 حکمت خوشبختی... 🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضای ❤️🌺
#حکمت_خوشبختی_1
#قسمت_اول
سلام با عرض ادب به فاطمه خانوم و اعضای کانال رنج کشیده ها...
این داستان ک میخوام براتون تعریف کنم برای ۳ سال پیش، من الان ۱۷ سالمه و متاهلم. این داستان برای ۱۴ سالگیم هستش.
داستان از اونجا شروع میشه ک وقتی من ۱۳ سال و سه چهار ماه داشتم یک روز با دخترداییم خونمون تنها بودیم .
میخواستم برا دوستم زنگ بزنم ولی از شانسم یک شماره رو اشتباه گرفتم یک پسر جواب داد. به اسم رضا اولش ک جواب داد هنگ کرد بعد گفتم همراه فلانی گفت ن و من قطع کردم.
ولی بعدش دختر داییم گفت دوباره زنگ بزن اذیتش کنیم. دوباره تکرارو گرفتم اینم بگم ک من موبایل نداشتم از تلفن خونه زنگ میزدم.زنگ زدم و گفتم مگه تو اسمت فلان نیست گفت ن گفتم اع مگ تو ماشینت ۲۰۶نبود.چرامیزنی زیر همه چیز.
بعد خندید گفت خانم دروغم چیه ماشینم کجاست. گفتم باشه و خدافظی کردم. این شد یک بهانه، ما از همین طریق باهم دوست شدیم. اون ده سال از من بزرگ تر بود ولی خیلی پسر خوبی بود
میگفت اولین بار که با یک دختر اشنا شدم. اینم بگم ک همشهری نبود ازیک شهر دیگ بود ولی نزدیک بود مثلا از شهر ما تا شهر اونا۳ ساعت راه بود تقریبا.
ما هرروز باهم تلفنی حرف میزدیم روزی دوسه ساعت شایدم بیشتر. دوستی ما همینجوری گذشت تادوماه.
اون همه خونوادش خبر داشتن از وجود من.
قرارشدکه بیاد شهرمون هموببینیم.من اصلا دل تو دلم نبود هرچی ب من گفت لااقل یک عکس بده ببینمت میگفتم نه....
اون حتی بدون اینکه منو ببینه اومد شهرم پیشم.من کلاس تقویتی داشتم آدرس دادم گفتم بیااین آدرس من کلاسمو میپیچونم.
خودم ک گوشی نداشتم دوستم داشت تو مدرسه.باگوشی اون براش زنگ زدم گفتم از شانسمون امروز تو مدرسه جلسه هست واسه دبیرا من کلاس هشتم بودم.
خلاصه باهزار ترفند دوستام منو بردن بیرون .رفتم دیدم با دوستشه سوار شدیم رفتیم یکم دور زدیم بعد یک جای خلوت پیداکرد دوستش رفت بیرون منو رضا تنها موندیم کلی حرف زدیم ، میگفت دوستم میگفت اون حتما پسر و تورو سرکار گذاشته ک حتی یک عکسم بهت نداده.
خلاصه گذشت شاید سه ساعت شد پیشش موندم بهم گفت: دوست دارم ،گفت تا وقتی ندیده بودمت مطمعن نبودم ک بگمت یانه ولی الان مطمئنم .
گفت تاخانومم نشدی قول میدم ک بهت دست نزنم.
اولین دیدار با گفتگو به پایان رسید.
خلاصه با کلی دلتنگی ازهم جداشدیم چون گفتم ک راهش دور بود خودشم ماشین نداشت ک بیاد سختش بود هی اون همه راه رو بدون ماشین بیاد.
خلاصه خدافظی کردیم منم از همونجا تاکسی گرفتم رفتم خونه .وقتی رسیدم دیدم کسی خونه نیست دوباره زنگ زدم گفت دل تنگت میشم معلوم نیست باز کی بیام.این رابطمون هرروز هرروز بیشتر میشد ومن عاشقتر عین بقیه پسرا نبود واقعا دوسم داشت.
دوباره اومد پیشم بازم من کلاسمو پیچوندم ورفتم پیشش.همینجوری هرچندماه میومد دوستیمون دیگ شده بود نه ماه. ودلتنگیمون بیشتروبیشتر میشد.
میگفت میام زود خواستگاریت، منم دوستش داشتم میگفتم توروخدا زودبیا.
خونواده منم یکم تعصبی بودن وخیلی سخت میگرفتن.من چادری بودم هرجایی نمیتونستم برم، گوشی نداشتم .
حتی حق لاک زدن نداشتم اگ یک لاک میخریدم اونم قایمکی .بعد که بابام میفهمید اونو مینداخت تو سطل زباله خیلی بدش میومد.
ازاین چیزا حتی من یک رژ نداشتم.....
ادامه دارد...
داستان های واقعی و آموزنده در کانال رنج کشیده ها
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃💕💕
من به جهنم
خودت چی؟
دلت واسه لحظههای خوبمون تنگ نمیشه؟ :)🖤
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #ارسالی_اعضای ❤️🌺 #حکمت_خوشبختی_1 #قسمت_اول سلام با عرض ادب به فاطمه خانوم و اعضا
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضای❤️🌺
#حکمت_خوشبختی_2
#قسمت_دوم
رضا همش اسرار داشت ک ب مامانم بگم واسه خونتون زنگ بزنه قضیه ماروبگه.
اینم بگم من هم باخواهربزرگش صحبت کرده بودم هم مامانش.
ولی من میترسیدم میگفتم نه هنوز زوده نگو.
میترسیدم چون میدونستم ک بابام اجازه نمیده بارضا ازدواج کنم ،چرا چون راه دور، چون کار درست حسابی نداره. من بابام خودش کارمند .
این گذشت تاتولد ۱۴ سالگیم خواست بیاد پیشم تایکساعت از راه رو هم اومده بود ولی ماشین خراب شده بودگفت من با اتوبوس بیام گفتم ن نیا بزار باشه تونستی بعدا بیا .اونشب گفت یک چیزی بگمت گفتم بگو گفت بیا تموم کنیم. وقتی اینجوری گفت قلبم اومد تو دهنم گفتم چرااخه. چیشد اون دوستت دارم ها ماحتی اسم بچمونم انتخاب کرده بودیم . خخخ وقتی خیلی حرف میزدیم باهم میگفت بهت بگم من دوستدارم سرویس خوابمون فلان رنگ باشه ها. خلاصه گفت اینجوری برای توسخته من نمیتونم زود به زود بیام پیشت گفتم عیب نداره من همینجوری میخامت همینکه میدونم دوسم داری کسی تو زندگیت نیست برام خیلیه.
خلاصه ازاین قضیه یکی دوماه گذشت من به خواهربزرگم قضیه رضا رو گفتم .(ماسه تا بچه ایم دوتاخواهر باخودم ویک برادر. خواهرم اونموقع متاهل بود نامزد بودش )
اولش که گفت ب مامان میگم کلی التماس کردم ک نگه گفتم بهت اعتماد کردم ک گفتم.بعد بیخیال شد دوهفته بود میگذشت ک یک روز همسایه روبه رویمون اومد خونمون ب مامانم گفت غروب خونه اید. واسه امر خیر میخوام بیام. منم اصلادل تودلم نبود این همسایمون ۳ تا پسر داره پسربزرگش همسن رضا بود ینی ۲۴سالش بود. این گذشت بعدازظهرم شد نیومد.ب رضاگفتم ک همسایمون اومده این حرفوزده گفت بیخیال بابا باتو چیکار داره حتما واسه دخترخاله آت میاد.اخه دوتا دخترخاله دارم ک یکیش یک سال ازمن بزرگ یکیشم دوسال من ب اون خیال بیخیال شدم.تاصبحروز بعد دیدم ازتو حیاطمون صدا میاد رفتم از پنجره ببینم کیه دیدم همون همسایه مونه. داره راجب من حرف میزنه واسه خواستگاری .استرس گرفتم مامانم میگفت ن کوچیکه وفلان ولی اون خیلی اسرار داشت اسم پسرش مجید گفت نه مجید یکسال ک میخاد دخترتو بخاطر سن کمش جلو نیومدیم گفت حتی من ب مجیدم گفتم کوچیکه ولی گفته عیب نداره خودم مواظبشم و فلان....
مامانم اومد بالا من گفت ک چی گفته .
گفتم خودم شنیدم گفت نظرت چیه گفتم: نه ، گفت واسه چی گفتم نمیخام بیخیال شد تا بابام اومد خونه بابامم راضی بود میگفت موقعیتش خوبه ولی گفت بازم هرچی تو بگی اگ نظرمارو بخای میگیم قبول کن امامن بدون اینکه فکر کنم میگفتم ن نمیخام چون رضارو میخاستم.
این گذشت تا غروب مامانم ب خواهرم گفته بود که منوراضی کنه تواشپزخونه حرف میزدیم مامانم هی میگفت چرا میگی ن اونکه موقعیتش خوبه توروهم ک دوستداره. بعدخواهرم گفت خب شاید یکی دیگه رو میخواد شاید یکی دیگه رو دوستداره. هوف تااینوگفت مامانم گفت نخیر غلط کرده همین مونده دیگ ابرومونو ببره اگ بابابفهمه میکشتش اینوگفت هم من ساکت شدم هم خواهرم.
به رضاگفتم، گفت قشنگ فکراتو کن منم هستم دوست دارم ولی میخام باعقل تصمیم بگیری گفت من خوشبختی تورو میخوام نه بدبختیتو گفت نمیخوام بخاطر من بگی ن ک بعد فرداکه ازدواج کردیم بگی توکار نداری بخاطرت فلان کرد خواستگارمو رد کردم. گفتش من عاشقتم خوب فکراتو بکن من تایکماه دیگ میام بجنورد باخانودمم میام .میام واسه خواستگاری...
گفتم الان بیا گفت الان موقعیتشو ندارم خواهرش داشت طلاق میگرفت گفت کارای اونو کنم میخوام یه ماشینم بخرم ک اومدم لااقل بابات ببینه ک یک ماشین دارم بتونم یجوری راضیش کنم گفتم باشه خبر میدمت باخواهرم و دخترخاله هام رفتیم بیرون. اوناکلی باهام صحبت کردن ک موقعیت این خوبه شغل داره ماشین داره پول داره پسرخوبیه.ولی رضا چی هیچی نداره کلی حرف زدن گفتن فراموش میکنی اینو اینا واسه دوروزه زود فراموش میشه.
خلاصه بعد کلی حرف منوراضی کردن گفتم باشه به رضا خبر دادم ک میخام جواب بدم اولش اصلا جواب نداد بعد چند لحظه گفت خوشبخت بشی خوشبختیت آرزومه و کلی ازاین حرفا
ادامه دارد...
داستان های واقعی و آموزنده در کانال رنج کشیده ها
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
دلفروشی مست هستم، قلب صادق می خری ؟
خسته از عشقم، بگو این قلب عاشق می خری؟
شاعری دریاییم، دل را به دریا می زنم
غرق دارم میشوم، پاروی قایق می خری؟
گل فروشی می کنم، گلدانِ «گل با شاعری»
یک کلامم؛ «شاعری» را با شقایق میخری ؟
چون تلف شد زندگی، ساعت نمی بندم به دست
سالها را می فروشم، با دقایق می خری؟
سادگی بسیار دارم ، می کنم ارزانیت
با صداقت میفروشم، با حقایق می خری ؟
با غزل ها می شود هر درد را درمان کنی
مرهمش را می فروشم، طبع ِحاذق می خری؟
کوه غم را می شکافد دردهای شاعری
شاه بیتی می فروشم، طبع خالق می خری؟
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #ارسالی_اعضای❤️🌺 #حکمت_خوشبختی_2 #قسمت_دوم رضا همش اسرار داشت ک ب مامانم بگم وا
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضای❤️
#حکمت_خوشبختی_3
#قسمت_سوم
خلاصه بعدکلی حرف با گریه ازهم خدافظی کردیم.
به همسایه جواب دادیم ک بیان. البته من گفتم ن اول بیاد باهاش حرف بزنم، اومدن حرف زدیم باهم عمویه مجیدم بود گفت حالا که جوابش مثبته امشب همه قرارارو بنویسید فردا برن آزمایش کار خیرو معطل نکنید.
صبح شد رفتیم آزمایش استرس داشتم اینقد استرسم زیاد بود نتونستم آزمایش ادرارو بدم ...
اومدیم خونه مادر مجید اومد گفت پس بزار صیغه کنیم خیالمون راحت باشه .
همون شب خواستگاری ک گفتم جوابم بله است مامانش منو بغل کرد گریه کرد گفت خداروشکر نمردمو عروسمو دیدم آخه مامانش سرطان سینه داشت...
خلاصه گفتن صیغه مامانم اینام قبول کرده بودن فقط من بودم رفتم تو اتاق گریه کردم. واسه اینکه پشیمون شده بودم ک بله دادم میتونستم قبل اینکه صیغه کنن بگم ن ولی هووف دلم سوخت واسه خانوادم ک اینقد خوشحال بودن، واسه مامانش .
گفتم بیخیال عادت میکنم ب نبود رضا ب مجیدم عادت میکنم دوسش داشته باشم،
داییم طلبه بود اومد مارو صیغه دائم کرد. اولش خوشحال بودم بعدش هرچی ب رضا فکر میکردم پنچر میشدم.
شب شد خیلی داغون شدم خیییلی بد مجید به من پیام میداد. واسم گوشی خریده بود.پیامای عاشقانه میداد ولی دریغ از اینکه یکدونشو جواب بدم.
استرس ودلهره داشتم خواهرم میگفت جوابشو بده ، میگفتم بعدا میدم ولی نمیخواستم جواب بدم...
ما میخواستیم صبحش بریم شمال مسافرت خلاصه شبو با کلی دلهره خوابیدم تا صبح، صبح ک پاشدم دیگ مطمعن بودم پشیمونم، نمیتونم من.
ما پنج صبح حرکت کردیم ک بریم شمال تمام راه رو هیچی نخوردم فقط ب بیرون نگاه میکردم و بی صدا اشک میریختم.حرص میخوردم جوش میزدم گریه میکردم واسه رضا تازه فهمیدم اگه یک روز صداشو نشنوم دیونه میشمم تازه فهمیدم ک چقد دوسش دارم برام عین بقیه نیست...رسیدم ی جای واسه صبحونه مامانم گفت چیشده چرا رنگت پریده، بازم هیچی نگفتم، خیلی اصرار کرد.گفتم، همه چیو گفتم، پشیمون شدم ولی واسه شما هیچی نگفتم مامانمم گریه کرد گفت هیچی به بابات نگو فعلا ..
من بازم هیچی نخوردم تا رسیدیم بابلسر دیگ داشتم ازحال میرفتم ازبس گریه کردمو هیچی نخوردم وحرص خوردم.
منوبردن بیمارستان سرم وصل کردن یکساعت بیمارستان بودم ولی من بازم همینجوری روتخت بیمارستان گریه میکردم.
رفتیم ویلایی ک از طرف اداره به بابام داده بودن ما قرار بود چهار روز اونجا بمونیم.. اون چهار روز به من کوفت شد. کل چهار روزو گریه میکردم ازبس گریه کرده بودم چشام باز نمیشد همش میگفتم نمیخوام یکاری کنید. میگفتن میخای ابرمونو ببری. هه من بخاطر دل اونا قبول کردم ولی اونا فقط بفکر ابروشون بودن هرشب میرفتم کناردریا گریه میکردم ،خیلی گریه میکردم دیگ اصلا داغون شده بودم .یکی ازهمون روزا همینجوری تو ساحل نشسته بودیم بابای مجید زنگ زد که ما تالاررزرو کردیم و مهموناتونو مشخص کنید. منم از این ور بال بال میزدم ک بگین ولی هیچی نمیگفتن. بازم گریه کردم رفتم خونه دیگ دلم طاقت نیاورد واسه رضا زنگ زدم.
خودش جواب نداد خواهرش جواب داد گفت مبارک باشه ازدواج کردی. اصلا جواب ندادم فقط گفتم رضا هست گفت نه رفته مغازه.
گفت چیزی شده چرا صدات اینجوریه گریه کردی هیچی نگفتم گفتم فقط رضا اومد بگو برام زنگ بزنه کارش دارم.
یکساعت شد رضا زنگ زد. نتونستم جواب بدم چون مامانم اینا خونه بودن.
پیام دادم بهش و همه چی رو بهش گفتم .
گفتم نمیتونم بدون تو ، فک میکردم فراموشت میکنم، ولی نمیتونم. کلی چت کردیم اون شب یکم آروم شدم گفت میام دنبالت بریم از اینجا تا اوضاع آروم شه. میایم مجبورن راضی شن بازم گفتم نه آبرو خونوادم چی. خلاصه ما برگشتیم و اینا اومدن دنبالم ک بریم تو محوطه. خرید عروسی من نمیرفتم نمیخواستم ک برم ولی بازم منو بزور راضی کردن ک بریم...
همه چیز واسم خریدن بهتریناشو ولی چه فایده ...
ادامه دارد...
داستان های واقعی و آموزنده در کانال رنج کشیده ها
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
تقویم نجومی اسلامی
یکشنبه 👈29 بهمن / دلو 1402
👈8 شعبان 1445 👈18 فوریه 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی
❇️امروز روز خوبی برای همه امور خصوصا امور زیر است:
✅خرید و فروش.
✅طلب حوائج.
✅میهمانی دادن.
✅و دیدار قضات و روسا و درخواست از انها خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی کافی است کلمه "تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو و تقویم هر روز را دریافت نمایید.
👼 مناسب زایمان و نوزاد عمرش طولانی شود.
🚘مسافرت : سفر خوب است.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز :قمر در برج جوزا است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است :
✳️خرید کالا.
✳️دعوت گرفتن افراد.
✳️بذر افشانی و کاشت.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️آغاز معالجات و درمان.
✳️و افتتاح کسب و کار خوب است.
🔵امور کتابت حرز و بستن و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب:
فرزند حافظ قران شود. ان شاءالله.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث کوتاهی عمر می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،برای رگها ضرر دارد.
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق ایه ی 9 سوره مبارکه "توبه" است.
اشتروا بایات الله ثمنا قلیلا..
و از معنای آن استفاده می شود که دو نفر برای قطع معامله ای نزد خواب بیننده بیایند و از این قبیل امور. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه 115
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #سرنوشت 🌱 گلی که از همه دخترا بیشتر به دل کیمیا می نشست گفت _ کیمیا یه چیزی بهت بگم
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوشت 🌱
و ادامه داد
بفرما این کارنم درست شد
الهام گوشی رو قطع کرد و گفت
_ بفرمایید کیمیا خانم واست برای شنبه وقت گرفتم
_ جدی میگی
_بله واجب شد بعد خوب شدن پوست یک شیرینی دیگه هم به هممون بدی
بچه ها یعنی فکر میکنین جواب میده
گلی گفت
_چرا نده تو که دختر عمه منو ندیدی
صورتش خیلی بدتر از پوست توبود
و ولی الان ببینیش پوستش مثل آینه است
کیمیا تو دلش خدا رو بابت این دوستاش شکر کرد
حالش پیشه این دوستاش خوب بود
هر چی بین دخترای فامیل استرس داشت
هر چی تحقیر میشد بین اینا هر لحظه عزت نفسش و آرامشش بیشتر میشد
فاطمه گفت
_ کیمیا دختر تهرانی ها که خیلی به این مسائل علاقه دارند تو چرا تا به امروز کاری نکردی
_گفتم که من برام اصلاً مسائل دخترها مهم نبود
تازه حتی ترم اولم رفوزه شدم
و بعد خندید
ترلان گفت
_ خیلی جالب کیمیا به این آرومی و کم حرفی رفتار های پسرونه داشته
همه زدن زیر خنده و کیمیا هم همراه اونها خندید
روز کیمیا به این خوبی تموم شد
تو راه فقط به شنبه به فکر میکرد
و خوب شدن پوستش
براش یک چیز محال بود تا بوده کیمیای جوشی بوده و خنده یک فامیل
الان چطور میشه جوش هاش نباشه
بالاخره شنبه شد و کیمیا از دکتر مرخصی گرفت تا به دکتر پوست بره
دکتر پوست یک خانوم میانسال تقریباً رو به مسنی بود که صورتش برعکس تصورات کیمیا که فکر میکرد خیلی زیبا باشه دارای چین و چروک بود
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
🔆جواب شش موضوع مبهم
مرحوم قطب الدّين رواندى در كتاب خرايج خود آورده است :
روزى يك نفر از بلاد روم خدمت امام علىّ عليه السلام وارد شد و اظهار داشت : من يك نفر از رعيّت تو و از اهالى اين شهر هستم .
حضرت فرمود: خير، تو از رعيّت من و از اهالى اين شهر نيستى ؛ بلكه تو از سوى پادشاه روم آمده اى و او چند سؤال براى معاويه فرستاده است و چون معاويه جواب آن ها را نمى دانست به من ارجاع شده است .
آن شخص اظهار داشت : بلى ، صحيح فرمودى ، معاويه مرا به طور محرمانه نزد شما فرستاد تا جواب مسائلم را از شما دريافت دارم ؛ و اين موضوع را كسى غير از ما نمى دانست .
پس از آن اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام فرمود: آنچه مى خواهى از اين دو فرزندم سؤ ال كن كه جواب كافى دريافت خواهى داشت .
آن شخص گفت : از آن كسى كه موهاى سرش تا روى گوشهايش آمده - يعنى ؛ حسن مجتبى عليه السلام - سؤ ال مى كنم . و چون آن شخص رومى نزد امام حسن مجتبى عليه السلام آمد، پيش از آن كه سخنى مطرح شود، حضرت به او فرمود: آمده اى تا سؤ ال كنى : فاصله بين حقّ و باطل چيست ؟
و بين زمين و آسمان چه مقدار فاصله است ؟
و بين مشرق تا مغرب چه مقدار مسافت است ؟
و قوس و قزح - يعنى ؛ رنگين كمان - چيست ؟
و خنثى به چه كسى گفته مى شود؟
و آن ده چيزى كه يكى از ديگرى محكم تر و سخت تر مى باشند كدامند؟
مرد رومى با حالت تعجّب گفت : بلى ، سؤ ال هاى من همين ها مى باشد.
امام حسن مجتبى عليه السلام در اين موقع به پاسخ سؤ ال ها پرداخت و فرمود: بين حقّ و باطل چهار انگشت است ، آنچه با چشم خود ديدى حقّ و آنچه شنيدى باطل است .
فاصله بين زمين و آسمان به اندازه دعاى مظلوم بر عليه ظالم است و نيز تا جائى كه چشم ببيند.
همچنين فاصله بين مشرق تا مغرب به مقدار سرعت گردش و حركت خورشيد در يك روز خواهد بود.
و امّا قوس و قزح : قوس علامتى است از طرف خداوند رحمان براى در امان ماندن موجودات زمين از غرق شدن و ديگر حوادث مشابه آن ؛ و قزح نام شيطان است .
و امّا خنثى به شخصى گفته مى شود كه معلوم نباشد مرد است يا زن ، كه اگر هيچ نشانه اى نداشته باشد، يا هر دو نشانه را موجود باشد به او گفته مى شود: ادرار كن ، پس اگر ادرارش به سمت جلو يا بالا بود مرد است و در غير اين صورت در حكم زن خواهد بود.
و امّا جواب آن ده چيز - به اين شرح است - :
خداوند متعال سنگ را آفريد و به دنبالش آهن را به وجود آورد كه همانا آهن سنگ را قطعه قطعه مى كند.
و سپس آتش را آفريد كه آهن را گداخته و آب مى نمايد.
و سخت تر از آتش آب است كه آتش را خاموش مى كند.
و از آب شديدتر، ابر مى باشد كه آن را حمل و منتقل مى كند.
و از ابر نيرومندتر باد خواهد بود كه ابر را به اين سو، آن سو مى برد.
و از باد قدرتمندتر آن نيروئى است كه باد را كنترل مى كند.
و از آن شديدتر ملك الموت - عزرائيل - است كه جان همه چيز را مى گيرد؛ و مى ميراند.
و از آن مهمّتر خود مرگ است كه جان عزرائيل را نيز مى ربايد.
و از مرگ محكم تر، و نيرومندتر مشيّت و اراده الهى است كه مرگ را برطرف مى نمايد - و در روز واپسين ، مردگان را زنده مى گرداند
📚 بحارالا نوار ج 43، ص 326، ح 5، الخرايج و الجرايح : ج 2، ص 572، ح 2.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضای ❤️🙏
نحوه استفاده از کارت ملی به جای کارت عابربانک با دستگاهای خودپرداز بانک ملت رو حتما ببینید...
ممکنه یه جایی به کارتون بیاد...👌
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ایده_معنوی_اعضا❤️🙏
🌷میگفت: هر وقت همه چی
برات تیره و تار شد
خدا رو با این اسم صدا بزن
یا نورَ کُلَّ نور ✨
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c