رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 دستای عروسشو گرفت و اومدن وسط برای رقص...برقها خاموش شد صدای کِل و جیغ مهمونا بلند شد...ن
🍃🍃🍃🌸
این آهنگ توی ذهنم پخش میشد و اشکام بی صدا میباریدند...
بعد از روشن شدن برقها،چند تا مشت آب سرد به صورتم زدم...
اومدم پیش مامان نشستم...بیچاره مامان فک میکرد حالم بهم خورده که پاشدم رفتم...
عروس با عشوه همش اسم فرهادو صدا میزد و دستشو از روی بازوش رها نمیکرد.¹⁸³..حقم داشت شاید میترسید دخترا مردِ جذابشو از دستش دربیارن...
زن جدید فرشاد هم دیدم خیلی با بهار فرق میکرد...ای لعنت بهت بهار که ما رو به این روز نشوندی...
بلاخره اون شب هم تموم شد و یکی از بدترین شبهای زندگیم بود...ولی دیگه تصمیم گرفتم به فرهاد فکر نکنم و فقط از ته دل آرزو کردم خوشبخت بشه و طعم خوشی رو بِچِشه...
از اون لحظه به بعد بچه ی تو شکمم عشق من بود و بس...دوباره یاد بدبختیام و دادگاهی که با حمید داشتم افتادم
روز دادگاه شد و حمید بعد از شنیدن خبر بارداری من با وقاحت تمام گفت:
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام خدمت فاطمه خانم عزیز. ممنون از اینکه همه مارا دور هم جمع کردید و از نظرات هم استفاده کنیم.
روی صحبتم با آن آقایی است که از خانمش گلایه داشته.
شما از جمله آقایانی هستید که زن را بردهای میبینید در خانه. آیا هیچگاه از خانمتون سوال کردید چرا به نظافت خانه نمیرسی؟ مشکلت چیست؟ شاید خانم دچار بیماری و کمخونی است و توان انجام کارها را به تنهایی ندارد.
اگر خانمتون لباس خوب نمیپوشه حتماً شما برایش نمیخرید.
اگر چادرش به خاک کشیده میشود حتماً با دست پر و یک بچه به بغل نمیتواند چادرش را هم بگیرد و شما کمکش نمیکنید.
این چیزی است که خودم میبینم در زندگیام. وهمه این شکایاتی که شما از همسرتان میکنید همسر من هم میکند. ولی یک بار نشده کمک حال من باشد. اگر چیزی خورد ظرفش را جابجا نمیکند یا گاهی میوه میخورد و پوستش را روی فرش میریزد. به خدا خسته شدم.
شما هم احتمال زیاد همین اخلاق را دارید و خانم بیچاره را جان به لب کردید.
اسمم هم باشه دختر کویر
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام فاطمه خانم دختر من کیست سینه داره ودراثر ضربه هست لطفا تو گروه بزارین اگه کسی راهکاری داره راهنماییم کنه البته هر شش ماه سونو میگیرم ودکتر میبرمش ولی یه راهکار بهم بگین که دیگه کیست ها از بین برن انشالا هیچ مادری دلواپسی بچه هاشو نداشته باشه برای سلامتی امام زمان عزیزم وسلامتی وعاقبت بخیری همه جونهامون یه حمد شفا ویه صلوات بفرستیم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
🤲خدایا
هیچ کاری برایم سهل نشد مگر با عنایت تو
هیچ باری از دوشم زمین گذاشته نشد مگر با مدد تو
هیچ انسانی در مسیرم قرار نگرفت مگر به خواست تو
ای روزی دهندۀ بی منت
یقین داریم دری بسته نخواهد شد
مگر، قبل از آن دری گشودہ گردد
پس مارا به سمت درهای گشودہ از رحمتت هدایت کن....
آمین❤️
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#اعتماد_یا_سادگی❓😔
#ارسالی_اعضا ❤️
قسمت اول
سلام فاطمه قشنگم ازت ممنونم بابت این کانال
همفکری توی کانال فوق العاده است
چون هر کسی زن و مرد میان و تجربه هاشونو در اختیار بقیه میذارن
اگه اجازه بدی منم میخوام دیگران همفکری کنن برام
واقعا دیگه ناتوان و دل شکسته ام
خودم قدرت و جسارت تصمیم گیری ندارم
من ۳۵ سالمه دو تا بچه دارم بچه بزرگم ۶ سالشه کوچیکه ۵ ماهه...
من نمیخوام حرفای کلیشه ای بزنم و بگم دهنمو بستن ازدواج کردم نه،
ولی تعریف میکنم قضاوت با دوستان
،.
من بواسطه یک خانم کاملا سنتی با همسرم آشنا شدم
اون زمان که مجرد بودم واقعا خوب زندگی میکردم همه چی بهترینشو برای خودم میخریدم ...بهترین رستورانهای تهران میرفتم ...باشگاه میرفتم و حرفه ای تمرین بدنسازی داشتم....در حدی اندامم خوب بود که هر جا میرفتم همه میگفتن چه بدنی داره یا چه چهره ای داره....نمیگم خیلی زیبا و خاص بودم
ولی چون خیلی به پوستم میرسیدم صورتم خیلی شفاف بود بدون لک و چروک ....صاف و سفید ....همیشه تو مطب زیبایی و باشگاه و خرید بودم ....
یه روز اون خانم که معرف ما بود قرار گذاشت گفت همدیگه رو ببینید
منم با زن بابام ...همسرمم باخالشون اومدن .....
از همون اول چهره ایشون عبوس و گرفته بود ....یعنی انگار زوری اومده بود ....ولی من خنده رو و بشاش ...مثل بچه های ۵ ساله شاد بودم و پر انرژی...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#حرف_حساب👌🥀
سلام و روزتون بخیر
برای خانمی مینویسم که فرزندشون رو سقط ( به قتل رساندند)
چقدر راحت از قتل فرزند خودتون نوشتید و از اقداماتی که کردید تا فرزندتان رو بکشید خیلی دلم شکست هم برای اون بچهای که نابودش کردید و هم برای خودم که در حسرت شنیدن کلمه مامان موندم چطور دلتون میاد بچه خودتون رو بکشید همان لحظه که نطفه منعقد میشود او حق حیات دارد قبل از هر رابطه ای به فکر باشید بعد از آن اگر باردار شدید به خود خدا بگید من نمیخواستم بچهای داشته باشم( با هزار دلیل که خودتون میدونید ) اما حالا که بوجود آوردهای همه چیزش با خودت بسپرید به او هر کس که دندان دهد نان دهد
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#اعتماد_یا_سادگی❓😔
#ارسالی_اعضا ❤️
قسمت دوم
خلاصه ماباهم حرف زدیم به ایشون گفتم انگار رضایتی نداشتید و ب زور امدید...گفتن نه دیگه خودمم از تنهایی خسته شدم ....ایشون گفتن سیگار میکشن و مشروب میخورن ...منم چون خانواده خودم سیگاری داریم و تو عروسیا مشروب میخورن خانوادم ،برام یه چیز عادی بود ،گفتم ایرادی نداره فقط من خط قرمزم اعتیاده گفتم من دست خودم نیست وقتی آدم معتاد میبینم حالم دگرگون میشه و نمیتونم این آدمو تحمل کنم ....چون من یکبار ضربه خورده بودم در گذشته و تجربه تلخ زندگی با یک معتاد داشتم نمیخواستم دوباره برام تکرار بشه خداروشکر فرزندی از ازدواج اولم نداشتم ...بخاطر همین پافشاری میکردم فقط یه مرد سالم میخوام ....
ایشون خیلی بااعتماد بنفس حرف میزدن...از خودشون هیچی نداشتن سال ۹۶ یه پراید داشتن اونو ب قیمت۱۳ میلیون فروخته بودن و فقط اون تو حسابشون بود ..در صورتیکه همون سال من ۸۰ میلیون پول داشتم و معرف میدونست که من پول تو حسابم هست و زندگیه خوبی دارم ...
من واقعا نمیدونم چرا به حرفای ایشون دقت نمیکردم ....به کاراشون زوم نمیشدم ...من که یکبار شکست خورده بودم باید خیلی بااحتیاط پیش میرفتم ....ولی واقعا نمیدونم چی شد که خودمو ب خدا سپردم .....کلا آدم ساده ای ام ولی ای کاش گرگ بارون دیده بودم شاید الان زندگیم فرق میکرد
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🌸🍃 #رسوایی عماد که دستانش را ستون کرده بود و پیشانی اش را به آن تکیه داده بود، کمی صورتش ر
🍃🍃🍃🌸🍃
#رسوایی
پاسخ آن مرد و ادامه ی حرف هایشان با توپ و تشر علی دیگر به گوشم نرسید .
-عماد تو باز رفتی سراغ خواهرش؟ احمق نمی دونی زن متاهل یعنی چی؟
عماد با حالی بد روی پله نشست. از سر و رویش می بارید که کم آورده است .
-چه سراغی آخه دیشب نامزد عوضیش اومد باغ عمرانم دید من خبر نداشتم اصلا اونورا
میاد .
جنبه نداشت خورد افتاد به زر زدن، همین...
دستش به مردی که رو در روی عمران گوشه ی در ایستاده بود و با دستمال کاغذی
روی
دماغش را گرفته بود، اشاره کرد .
-همین یارویی که اومد بمن میگه بی آبرو بره از اون چند نفری که دیشب تو باغ بودن
بپرسه داماد شفیق شون چه حرفا که راجب زنش نمی زد .
زمانی که تکه های آخر کلامش را می گفت رگ پیشانی اش برجسته شده بود و صدایش
از خشم می لرزید .
علی متاسف سری تکان داد و پشت سرش را از نظر گذراند . عمران که آن مرد را راهی
کرده بود و بی میل به جمع نزدیک میشد ، بالاخره زیر تاتار خشک شده ی درختان
انگور ایستاد .
گویی قصد گفتن حرفی را داشت اما تعلل می کرد، علی دوام نیاورد و به طرفش رفت .
-قضیه چیه؟سر پایین افتاده ی عماد با نامی که عمران به زبان آورد و پشت بند حرف هایش به آنی
بالا آمد .
-دیشب یاشار رفته افتاده به جون فاطمه زده لت و پارش کرده الان بیمارستانه،
احسان...
عماد از جا پرید .
-چی؟ چه غلطی کرده؟
علی اخمی کرد و به او توپید .
-بسه عماد دخالت نمی کنی تو این قضیه . زن و شوهر خودشون بهتر می دونن .
عمران بی توجه به برادرانش گفت :
-احسان می گفت یاشار تو بازداشتگاهه فاطمه شکایت کرده ازش .
قهقهه های بلند عماد تعجب همه گی مان را برانگیخت. تعادل روحی نداشت، نه به دقایق قبلش که مثل شیر می غرید و نه به آن قهقهه ها که از یکی که سرما خورده بود بعید
بود
-خوشم اومد....
علی کلافه برادرانش را نگاه می کرد، گویی معذب بود چیزی به هر دویشان روانه کند بدتر از آن که عمران هم هنوز حرف هایش ادامه داشت و آشکار بود با وجود زن عمو و
مادرسمیرا نمی توانست چیزی بگوید سمیرا که ایما و اشارهای علی را دیده بود، مادرش را به بهانه ی کاری فرا خواند و کبری
خانم با چهره ای که ناراحتی از آن آشکار بود به دنبالشان رفت. ماندنم کمی ناجور بود و
من نیز همراهشان به سوی خانه رفتم .
در آشپزخانه صندلی ای که عمران با لگد روی زمین انداخته بود را صاف کردم و همان
جا نشستم. حوصله ی هیچ کس و هیچ چیز را نداشتم. عماد منفور و حال بهم زن آن
قدر درمانده شده بود که دلم به حالش می سوخت .
آن طور که من برداشت کرده بودم او دختری را که گویی آشنایشان بوده را می خواسته
و نتوانسته بود او را نصیب خودش کند. دختری که همسر داشت، همسری دائم الخمر...
پیچیدگی این ماجرا آن قدرها هم نبود. یک عشق نافرجام و یک زندگیی که در حال از
هم پاشیدن بود و مردی که ... نمی دانم برای عماد چه تشبیهی بکار باید می بردم .
شکست خورده؟ مدعی؟ عاشق؟ کدامشان برازنده ی او بود خدا می دانست.
خط های فرضی روی میز می کشیدم و تمام هم و غم خودم را با دیدن حال و روز عماد
از یاد برده بودم. هر چه بر سرم می آمد از دل زبان نفهمم بود. آخر برای عمادی که
بدترین بدی را در حقم کرده بود، مگر دلسوزی جایز بود؟
خسته از سوالاتی که جوابی نداشت به سوی اتاق عمران رفتم .
کبری خانم با تلفنش حرف می زد و مادر سمیرا سرگرم ماهان بود .
اتاق کمی گرم شده بود، با چهره ای در هم رفته رو تختی را نگاه کردم. مچاله شده بود
ادامه دارد....
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**
#پندهای_قصار
هر کس خود را در انجام هر کار خیری فراموش کند، خداوند او را برای همیشه و همه زمان بر یادها زنده خواهد داشت. پس بدانیم شرط فراموش نشدن، فراموش کردن خود است.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#اعتماد_یا_سادگی❓😔
#ارسالی_اعضا ❤️
قسمت سوم
خلاصه ما یک ماه باهم صحبت کردیم که خانوادم یعنی زن بابام خبر داشت ولی پدرم نمیدونست که من بااین اقا الان درارتباطم فقط میدونست خواستگار دارم و یکبار همو دیدیم......ایشون یه روز تماس گرفتن گفتن کجایی گفتم داخل باشگاه دارم میرم خونه ...گفتن من جلوی باشگاهم ...منم با شوق و ذوق از دوستام خداحافظی کردم رفتم جلوی در دیدم ایشون با لباسای کهنه و یه دستکش وایسادن جلو در .....شوک شدم از تیپشون ، ، همون لحظه میخواستم خداحافظی کنم چون باشگاه داخل محل بود و پدر منم همه تو محل میشناختن دقیقا باشگاه توی خیابون اصلی بود یعنی هر کی میخواست وارد محل بشه از خیابون باشگاه باید رد میشد....اون روز فوق العاده خیابون شلوغ بود ....منم بخاطر اینکه ایشون ناراحت نشه و دلش نشکنه باهاشون همونجاصحبت میکردم ...ایشون بمن گفته بودن که شغلشون رانندگی توی شرکت پخش موادغذاییه.....ولی ایشون بار ایسوزو رو خودشون تنهایی خالی میکردن ....من نمیگم شغل بدیه ولی خب در شان من نبود اصلا وقتی گفتن خودشون بار خالی میکنن و اون لباسای تنشون رو دیدم خورد تو ذوقم.....ولی بازم ایستادم بعداز صحبت خداحافظی کردیم....من تو راه خیلی فکر کردم که همین الان جواب رد بدم .ولی پیش خودم گفتم اگه یه همسایه مارو دیده باشه ابروی پدرم میره ..نمیخواستم با یک کارگر ساده ازدواج کنم به دلیل اینکه مخارج من خیلی بالا بود من اون زمان فقط ۱۷۰۰ هزینه فیله مرغ و ماهی م بود بخاطر بدنسازی باید غذای خوب میخوردم ....
🍃🍃🌸🍃
آورده اند در خیبر، روزی که ابوتراب امیرالمؤمنین علی علیه السلام رهسپار میدان شد؛ پهلوانی که سایرین در نبردهای قبلی در مقابلش فرار را بر قرار ترجیح میدادند، بنام مَرحَب شروع به رجزخوانی آتشینی کرد. علی مرتضی که اینبار پرچم توسط سیدمرسلین به دست مبارک او داده شده بود در جوابش به میدان آمد و ندا داد: من همانم که مادرم مرا حیدر خوانده؛ مردی دلاور و شیر بیشههایم، بازوانی سترگ و گردنی نیرومند دارم، در میدان نبرد همچون شیر صاحب منظری مهیب هستم.
درگیری بین آنان آغاز شد نقل است چکاچک شمشیرهای آنان بسی رعب انگیز بود و درگیری سنگینی میان آنان در جریان بود تا ناگهان در میان درگیری حیدر کرار با ضربهای کوبنده، طوری که کلاه خود مرحب به دو نیم گشت، یل نامدار یهودیان را نقش بر زمین کرد.
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#اللھمعــــجلݪوݪیــــڪاݪفــــࢪج
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c