#یادداشت
⭕️در بند تاکتیک ها
✍یدالله کریمی پور
برای من جای هیچ گونه گمانی باقی نمانده که جمهوری اسلامی از درک اهداف، مناسبات، سیاستگذاری،طرح و برنامه های برخاسته از استراتژی ملی غافل است؛ یا به سخن دیگر اقدامات و تحرکاتش فاقد زیربنای داشتنِ تفکر دقیق استراتژی ملی، و حتی حفظ نظام است.
آخر بر پایه کدام استراتژی، حتی غلط، خاک و سرزمین جمهوری اسلامی پاکستان که در ماهیت، طی چند هزار سال گذشته، بی خطرترین همسایه برای ایران بوده است(شبه قاره هند، که اکنون بخشی از آن پاکستان است)، باید هدف حمله موشکی قرار گیرد؟!! بر پایه کدام نیاز و دستاورد استراتژیک خاک و سرزمین کشوری که پس از گذشت ۸۰۰ سال در کنترل شیعیان قرار گرفته(عراق)، پیاپی موشکباران شود؟!! در مخیله من هرگز چنین حرکاتی تصور پذیر نیست. مگر می شود؟ مگر شدنی است؟ راهبران و فرماندهان چه می کنید؟!! این تحرکات به نفع کدام کشور و قدرت است؟!
"لیدل هارت" استراتژیست بریتانیایی گفته است: "قدرت واقعی در دستان ملت هایی است که طرح و برنامه های استراتژیک دارند. آنان دولت های نقطه بین و در بند تاکتیک ها را به بازی خواهند گرفت و پیروزی از آن کنترلگران فضاها است."
وجه دیگر معنای این سخن آن است که دولت هایی که بدون وارسی و شناخت فضاهای پیرامونی و بدون داشتن اهداف استراتژیک، تن به تحرکات می دهند، خواه و ناخواه در دام استراتژی های بزرگ رقیبان و یا بازیگران زیرکتر قرار می گیرند. سهل است که حتی استراتژیست ها باورمندند که تصمیم سازی های استراتژیک، نمی تواند همواره ثابت و پابرجا نیست. بلکه پیاپی باید منطبق بر جهان رو به دگرگونی، تغییر کند.
"ژنرال شوپ"، فرمانده پیشین تفنگداران آمریکا، سخنی شگرف در باره لزوم داشتن شناخت همه جانبه از هدف استراتژی حریفان برای تصمیم سازی های ملی دارد: «نداشتن آگاهی از پشت پرده اهداف استراتژیک، همانند این است که، برای مسابقه با چشمان بسته وارد رینگ بوکس شویم».
گزاره ای روشن تر از این را "جومینی" می گوید: "کسی که از نیت واقعی دشمن آگاه نیست، چگونه می تواند مردمش را راهبر باشد؟!"
روشن است که استراتژی بر خلاف هدف هایش، پایدار نیست. به این دلیل که باید برای هر موقعیت و گاه حتی وضعیت، دگرگونی هایی در آن بوجود آید؛ آن استراتژی که پوشش دهنده ی شرایط و به ویژه فضا باشد. "ژنرال آندره بوفر" در این زمینه باورمند است که: « استراتژی دکترینی بسته نیست؛ بل شیوه ی اندیشه ای است که هدفش دسته بندی کردن و سامان دادن به رخدادها بر پایه اولویت ها و سپس گزینش بهترین تاکتیک ها است. در واقع برای هر وضعیتی، استراتژی ویژه ای که پوشش دهنده ی آن وضعیت باشد، گریزناپذیر است. یک استراتژی که برای وضعیتی ویژه بهترین است، به اغلب احتمال برای وضعیت متفاوت دیگر، شوم ترین خواهد بود». راهبران و فرماندهان گزینش شومترین تصمیمات برای کشورمان، باعث گرفتار شدن ایران در تارهای تاکتیک های بدون داشتن استراتژی مخرب بدون استراتژی می شوند. لطفا به بخشی از بیانیه وزارت خارجه جمهوری پاکستان که ساعت ۹ امروز صبح صادر شد، بنگرید:
ایران کشوری برادر است و مردم پاکستان برای مردم ایران احترام و محبت زیادی قائل هستند. ما همواره بر گفتگو و همکاری در مقابله با چالشهای مشترک از جمله تهدید تروریسم تاکید کردهایم و به تلاش خود برای یافتن راهحلهای مشترک ادامه خواهیم داد.
به ایران، سرنوشت و ته نوشتش بیندیشیم.
@antioligarchie
#یادداشت
⭕️چرا ما ایرانی ها اینقدر فحاش هستیم؟!
✍علی مرادی مراغه ای
به گواهی تاریخ، ما ایرانیان مردمانی فحاش هستیم. "تاورنيه" که در دوره صفویه به ایران آمده می نويسد: "ايرانی ها در اداء الفاظ ركیک و فحش هاى قبيح مهارت عجیبی دارند..."
در کودتای ۲۸ مرداد، کودتاگرانِ پیروز، فحش های رکیک به مصدق می دادند و روی دیوار محله یِ بدنام شهر نو با خطی کج و معوج این شعار را نوشته بودند: "مرگ بر مصدق سگ ننه، زنده باد ...شاه، الهی قربانش برم"
اما در زمان انقلاب با دنیایی از فحاشی، تهمت و خشونت کلامی و ناموسی به شاه و دخترانش مواجهیم.
دهساله بودم در کنار پدرم ایستاده، یک مرتبه تظاهر کنندگان( روستائیان اطراف مراغه) با تبر، بیل و چنگک کشاورزی در حالی که شعار می دادند از راه رسیدند، دیدم همان فحش های آشنای ما که در روستایمان بر سر دعوای سر زمین به همدیگر می دادند، همان ها را به عنوان شعار سیاسی به شاه می دهند!...
در تهران هرکسی که کنار ایستاده بود، تظاهر کنندگان شعار می دادند:
زنها به ما پیوستند/ بیغیرتها نشستند
یعنی با این نگاه معیوب جنسیتی توجه نمی کرد که به زنان توهین می کند! پس از پیروزی انقلاب در محاکمه قطب زاده، وقتی ری شهری با طعنه پرسید: چرا هیچوقت ازدواج نکردی؟ قطب زاده جواب داد: "اگه بخوام یه لیوان شیر بخورم ، مجبور نیستم همه گاو رو بخرم." و همه زدند زیر خنده...و طفلکی "کارول جروم" دوست دختر قطب زاده...
و فرصت نیست به فحش ها و انگ های طرفین در جنبش مهسا بپردازم.
اما برگردم به امروز. گاهی که پسر نوجوانم را از مدرسه می آورم حرف های رکیک دانش آموزانی که از اطراف ما می گذرند را می شنوم و نگران پسرم می شوم که آیا اینها را می شنود؟هر طرف که بنگریم خشونت کلامی و فحاشی است در صف نانوایی، در ماشینی که نشسته ای تنها بخاطر یک بوق ماشین عقبی، در تصادفی جزئی که سپر ماشینی خورده اول توهین... تا رسیدن پلیس...! گاهی مقالات انگلیسی و ترکی استانبولی را می خوانم و به کامنت های خوانندگانشان نگاه می کنم اثری از فحش و رکاکت نمی بینم، اما وقتی به سایت های ایرانی مثلا به سایت گویانیوز می رسم و کامنت های زیر مقالات را می خوانم مالامال از توهین و فحش به نویسنده مقاله و سپس به همدیگر...و اینها کامنت های تحصیل کردگان اهل مطالعه و گلهای سر سبد جامعه ما هست!
اما در ایران، کمتر حوزه ای به اندازه تاریخ آکنده از فحاشی است، چون اینجا همه خود را متخصص می دانند! بارها بخش کامنت های کانالم را بخاطر توهین و فحاشی بسته سپس به خواهش دوستان باز کرده ام.
از هر سلسله ای انتقاد کنیم بلافاصله صاحبان آن پیدایشان می شود! بارها همشهریان ترک حمله کرده اند که چرا مثلا در کتاب "سالهای زخمی" آغامحمدخان را بخاطر جنایاتش در تفلیس، جنایتکار نامیده ام و توجه نمی کنند که برای آن جنایت از چهار منبع روسی، انگلیسی ، فارسی و ترکی مدد جسته ام. فقط می گویند : "به بابای ما ترک ها توهین کرده ای"! اگر به استالین جنایتکار اشاره کنی ، حملات توده ای های فریز شده از دوران جنگ سرد با همان سبک کیانوری آغاز می شود.اگر به نقد شیخ فضل الله بپردازی، زاغ سیاه هر ملای روستایی را چوب زده ای!
اما فحاش ترین ها، طرفداران رضاشاه هستند هر نقد رضاشاه، مصادف با بارانی از فحش هاست، انگار طرفدارانش فحاشی را از خود او فراگرفته اند چون او یکی از قهارترین فحاشان بود.
هیچ وقت تا این اندازه از آینده این ملک و ملت نگران نبوده ام، جامعه ما آکنده از نفرت و کینه است و "طفلی به نام شادی، دیریست گمشده است" .
روزی مشيرالدوله پيرنيا با اندوهی عميق از مدرس پرسيد: "آقا پس کی اين مملکت نجات می یابد و اصلاح می شود؟" مدرس گفت: " روزی که انگلستان در جزيره اش محصور گردد و شما بر گرديد نائين و رضاخان برود آلاشت و من هم بروم دنبال کار طلبگی به ولايت خودم."
اما مشکل در اینست که پیران جامعه ما آن سخن ویکتور هوگو را هرگز باور ندارند که:
"مردان پیر برای این آفریده شده اند که به موقع بیرون روند."
@antioligarchie
#یادداشت
⭕️ خاطراتی از آقای #امامی_کاشانی
✍مسعود شفیعی کیا
فوت ایشان مرا یاد چند خاطرهی خردسالی انداخت.
قبل از اینکه در پاییز ۵۷ به خیابان تهراننو نقل مکان کنیم، در میدان روز مادر نیروی هوایی مستأجر بودیم.
پیشنماز مسجد قدس در چهار راه کوکاکولا آقای امامیکاشانی بود.
۱. اشتباه نکنم تابستان گرم سال ۵۶ بود که در ماه رمضان با بچههای کوچه که بزرگتر از من بودند، به مسجد قدس میرفتیم، جاذبهی کتابخانه و جلسات قرآن برای نسل ما که تلویزیون و سینما و کوی و برزنش مملو از برهنگی طرب و رقص و میگساری بود بسیار جاذبهی جالبی بود!
"علیرضا موحدیکرمانی" از مسئولان فرهنگی مسجد پسر آقای "موحدیکرمانی" بود که در فتحالمبین شهید شد.
ظهر گرم همان ماه رمضان با شوق و ذوق به نماز مسجد رفتیم، با اینکه سن بلوغ نرسیده بودم ولی مثل بیشتر بچهها ذوقی شگفت داشتیم. آماده نماز شدیم که چند لباس شخصی بسیار جدی آمدند کنار سجاده #امامی_کاشانی و بردنش، یکی از ساواکیها که بیسیم دستش بود، پیرمردی عبا به دوش را از صف اول صدا کرد و گفت: "بیا جلو نماز بخون!" به بقیه مردم هم گفت : " شما هم پشت این پیرمرد نماز بخوانید و کسی تکون نخوره!" یکی از ما بچهها را هم صدا کرد و بهش گفت: "تکبیر بگو!"
و ایستادن تا نماز اقامه شد و همه بستند و وقت خواندن نماز زیر چشمی دیدم که #امامی_کاشانی را از مسجد بردند بیرون، آنجا با وحشت از ساواک آشنا شدم ...
۲.پاییز سال ۵۷ بود که با مادر سوار تاکسی شدیم بریم ژاله، سر کوکاکولا حاجآقا #امامی_کاشانی که در دولت آشتی "بختیار" آزاد شده بود، سوار تاکسی شد، وقتی میخواست حساب بکند، یک کیفی درآورد چندتا یک قرانی و دوزاری داد به راننده تاکسی، مادرم دلش سوخت که حاجی چقدر در ساواک زدنش که چشمهایش اینقدر ضعیف شده و این هم وضع مالیش ...
ولی این از آخرین بارهایی بود که حاجی سوار تاکسی میشد، چند ماه بعد که مردم انقلاب را پیروز کردند، حاجی از محل رفت و ماشینش هم ضدگلوله شد، دهه ۷۰ بود که در مدرسهی عالی جلسات "شیخ محمود امجد" را میرفتم که «بیامو» مدل بالا و زرهای آقای #امامی_کاشانی را رؤیت میکردم.
در محله یک بازاریِ امامزمانی و اهلدل داشتیم که لالهزار کالای برقی میفروخت و مثلا برای #نیمه_شعبان ها دهها ریسهی لامپ صلواتی به بچههای محل برای چراغانی میداد، حاج آقا #امامی_کاشانی که خانهای مصادرهای و بزرگ در شمیران را از سر تکلیف تحویل گرفته بود، این بنده خدا را برای شعلهکشی خانه برده بود، چون طاغوتی هایِ تاریک قلب نورپردازی درستی نکرده بودند! و حال چه گذشت بماند...
متأسفانه این جدا شدن سریع امثال آقای کاشانی از مردم و زی طلبگی خیلی از بچه محلها را عقب راند، از جمله این بازاری با صفا که ماجرا را پسرخالهها که در آن محل ماندند برایم بعد تعریف کردند.
البته آقای "موحدیکرمانی" هم بعد از شهادت پسرش "علیرضا" و جدایی همسر اولش به علت ازدواج مجدد از محلهی ما به بالای تهران تشریف بردند، ولی آقای "ربانی املشی" را در همان محل ترور کردند.
۳. آخرین بار ایشان را سال ۸۱ در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها دیدم، وقتی ایشان را به وضع موجود و اصلاح آن دعوت کردم، اولا که نایستاد تا سخن مرا بشنود بلکه به سرعت راه رفت، بعد هم ضریح حضرت معصومه سلاماللهعلیها را نشان داد و گفت : " اینجا جای دعا است، دعا کنید تا خدا کمک کند."
گفتم : "حاجآقا! خوب قبلش هم دعا میکردیم، چرا انقلاب کردیم؟ که محافظان حائل بین من و حاجآقا شدند.
پسر ایشان نیز داماد "صیاد شیرازی" شد، و در غسلِ صیاد در بیمارستان ارتش ایشان را دیدم و تا سردخانه همراهی کردم، ایشان که به ساخت و ساز مشغول است، ساختمان مسکونی ساده "صیاد شیرازی" در شهرک فرمانیه را به مجتمعی لوکس تبدیل کرده است .
بالاخره نامه یِ عمر آقای #امامی_کاشانی هم تمام شد، این نوشتار به معنای قضاوت ایشان نبود، بالاخره ایشان در این مدت طولانی تولیت مدارس سپهسالار و موقوفات گرانقیمت آن و مدارس با شهریهی گزاف آنجا زحمات فراوانی کشیدند و مأجور باشند، انشاءالله خدا عاقبت ما را با ظهور امامزمان علیهالسلام ختم به خیر کند، چون بازگشت همهی ما به سوی او است.
@antioligarchie