◾️بعد از تو آب، معنی دریاشدن نداشت
گُم بود در خجالت و پیداشدن نداشت
▪️بی بوی رویت ای مهِ یكتای هاشمی
شب مانده بود و جرأتِ فرداشدن نداشت
▪️▪️
▪️هر كس كه آب داد به دستان تشنگان
بی إذن تو اجازه ی سقّا شدن نداشت
🏴 نهمین روز محرّم الحرام ، تاسوعای حسینی روز یقین و وفاداری ، بر شیعیان جهان تسلیت باد
#عکس شهید رسول خلیلی در مجلس آیت الله بهجت
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت نهم
این سکینه مرز مشترک میان حسین و بچه هاست .
و لزومی ندارد که سکینه به عباس حرفی زده باشد . لزومی ندارد که سکینه از عباس آب خواسته باشد. چه بسا که او را از رفتن به دنبال آب منع کرده باشد .
لزومی ندارد که نگاهش را به نگاه عباس دوخته باشد تا عباس ، خواستن را از چشم های او بخواند . همین قدر کافیست که او پیش روی عباس ایستاده باشد ، مژگان سیاهش را حایل چشم هایش کرده باشد و نگاهش را به زمین دوخته باشد .
...
اگر سکینه بگوید آب ، هستی عباس آب می شود پیش پای سکینه . نه ، سکینه لب به گفتن آب تر نکرده است . فقط شاید گفته باشد : عمو !... یا نگفته باشد .
چه گذشته است میان سکینه و عباس که عباس ادب ، عباس معرفت ، عباس مأموم ، عباس خضوع ، پیش روی امام ایستاده است و گفته است :
آقا ! تابم تمام شده است .
و آقا رخصت داده است .
...
مشک را به دست چپت می گیری و با خودت می اندیشی ؛ دست چپ را اگر بگیرند ، مشک - این رسالت من - چه خواهد شد ؟
...
مشک را به دندان می گیری و به نگاه سکینه فکر می کنی ...
...
جانم فدای اشک های تو عباس من ! دشمن نباید چشم های تو را اشکبار ببیند ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
💠بسم رب الشهدا و الصدیقین 💠
🌺امام صادق(ع) فرمودند: «سوره فجر را در نمازهای فریضه و نافله خویش بخوانید، که آن، سوره حسین(ع) است و به آن رغبت و اشتیاق نشان دهید».
«حسین(ع)، صاحب نفس مطمئنّه و راضیه و مرضیه است. یاران او نیز از دودمان رسالت، در روز رستاخیز از خداوند راضی اند. خدا نیز از آنان راضی است.»🌺
👆تفسیر برهان و مجمع البیان، در سوره فجر، سفینة البحار، ج2 ص346 / العوالم، عبدالله البحرانی، جزء امام حسین، ص98 / سایت حوزه نت
💢 ختم دسته جمعی سوره ی مبارکه ی #فجر
🌀 به نیت تعجیل در فرج و ظهور آقا صاحب الزمان (عج)
🎁 هدیه به اهل بیت عصمت و طهارت (ع) و شهدای گرانقدر به خصوص "شهید رسول خلیلی"
✅ مهلت تلاوت: از امروز تا ساعت 24. روز23شهریورماه 1398، مصادف با 14 محرم الحرام ,سالروز قمری شهادت #شهید_رسول_خلیلی
📲 لطفا تعداد دلخواه را به ID زیر ارسال فرمایید:
@ShahidRasoulkhalili69
🙏اجرتان با آقا سیدالشهدا (ع)...
🆔 @Rasoulkhalili
▪️با روضهی دمادم تو گریه میکنم
ای با مرام با دم تو گریه میکنم
▪️هر بار من به ماتم تو گریه کردهام
این بار هم به ماتم تو گریه میکنم
▪️با زخمهای پیکر تو ضجه میزنم
با گیسوان درهم تو گریه میکنم
▪️مصداق کلُ یوم...، تمامیّ سال را
با قصهی محرم تو گریه میکنم
#آجرکاللهیاصاحبالزمان
🏴عاشورای حسینی تسلیت
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت دهم
تنها تو نیستی که نمی توانی این صحنه را باور کنی . پیامبر نیز که در میانه ی میدان ایستاده است و اشک ، مثل باران بهاری از گونه هایش فرو می چکد ، نمی تواند بپذیرد که این تن پاره پاره ؛ حسین او باشد . همان حسینی که بر سینه اش می نشانده است و سراپایش را غرق بوسه می کرده است .
اکنون آنقدر بی خویش شده ای که نه صف فشرده دشمنان را در مقابلت می بینی و نه حضور زنان و دختران را در کنارت احساس می کنی .
در کنار پیکر حسین زانو می زنی و زبان می گیری :
پدرم فدای آنکه در یک دوشنبه ، تمام هستی و سپاهش غارت و گسسته شد . پدرم فدای آنکه عمود خیمه اش شکسته شد ...
صدای ضجه ی دوست و دشمن ، زمین و آسمان را برمی دارد .
زنان و فرزندان که تا کنون فقط سکوت و صبوری و تسلی تورا دیده اند ، با نوحه گری جانسوزت بهانه ای میابند تا سیر گریه کنند و عقده های دلشان را بگشایند.
...
مردان برای سوار کردن کودکان و زنان هجوم می اورند .گویی بهانه ای یافته اند تا به آل الله نزدیک شوند و به دست اسیران خویش دست بیازند . غافل که دختر حیدر ، نگاهبان این نوامیس خداوندی است و کسی را یارای تعرض به اهل بیت خدا نیست .
با تمام غیرت مرتضوی ات فریاد می کشی :
هیچ کس دست به زنان کودکان نمی زند ! خودم همه را سوار می کنم .
همه وحشت زده پا پس می کشند و با چشم های از حدقه درآمده ، خیره و معطل می مانند ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#يافرج_الله_آجرك_الله
ای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن
ای وارثِ ســريــر امامت! به پای خیز
بـــر کــشتگان بیکفنِ خود، نـماز کن
🍃🍃🍃
دلم می خواست به محمدحسین بگویم برایم روضه حضرت زینب(س)بنویس تا بخوانم و دلم آرام شود ,اما می دانستم بعد هئیت حتما خیلی خسته است;برای همین حرفی نزدم و خداحافظی کردم .
🍃🍃🍃
#رفیق_مثل_رسول
#روز_یازدهم
🆔 @Rasoulkhalili
🔰 لوح | شمر امروز، نخستوزیر اسرائیل است
🔺️ رهبرانقلاب: مرحوم شهید مطهری فریاد میکشید که: والله بدانید #شمر، امروز نخستوزیرِ #اسرائیل است.
واقعا هم همین است. ما شمر را لعنت میکنیم، برای اینکه ریشه شمری عمل کردن را در دنیا بکنیم؛ ما یزید و عبیدالله را لعنت میکنیم، برای اینکه با حاکمیت یزیدی، حاکمیت ظلمِ به مؤمنین در دنیا مقابله کنیم. ۱۳۸۶/۱۰/۱۹
#رهبری
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت یازدهم
سکینه جان !بیا کمک کن !
سکینه چشم می گوید و پیش می آید و هر دو ، دست به کار سوار کردن بچه ها می شوید . کاری که پیش از این هیچ کدام تجربه نکرده اید.
...
در میانه ی این معرکه دهشتزا ، با حوصله تمام و کمال ، زنان و کودکان را یک به یک سوار می کنی و با دست و کلام و نگاه ، آرام و قرارشان می بخشی .
اکنون سجاد مانده است و سکینه و تو !
رمق آنچنان از تن سجاد رفته است که نشستن را هم نمی تواند. چه رسد به ایستادن و سوار شدن .
تو و سکینه در دو سوی او زانو می زنید ، چهار دست به زیر اندام نحیف او می برید و آنچنانکه بر درد او نیفزایید ، آرام از جا بلندش می کنید و به سختی و تعب بر شتر می نشانید.
تن ، طاقت نگه داشتن سر را ندارد . سر فرو می افتد و پیشانی بر گردن شتر مماس می شود .
...
عمر سعد فریاد می زند : غل و زنجیر !
...
اشاره می کند به محمل سجاد و می گوید : ببندید دست و پای این جوان را که در طول راه فرار نکند .
...
سپید شدن مویت را در زیر مقنعه احساس می کنی و خراشیدن قلبت را و تفتیدن جگرت را .
ازینکه توان هیچ دفاعی نداری ، مفهوم اسارت را با همه ی وجودت لمس می کنی .
دشمن برای رفتن سخت شتابناک است و هنوز تو و سکینه بر زمین مانده اید .
...
دست سکینه را میگیری و زانو خم می کنی و به سکینه می گویی : سوار شو !
سکینه می خواهد بپرسد : پس شما چی عمه جان ! امام اطاعت امر شما را بر خواهش دلش ترجیح می دهد .
...
نگاه دوست و دشمن به تو خیره مانده است. چه می خواهی بکنی زینب ؟! چه می توانی بکنی ؟!
..
خدا نمی تواند زینبش را در اضطرار ببیند . اینست اجابت زینب !
ببین چگونه برات رکاب گرفته است . پا بر روی زانوی او بگذار و با تکیه بر دست و بازوی او سوار شو ، محبوبه ی خدا !
بگذار دشمن گمان کند که تو پا بر فضا گذاشته ای و دست به هوا داده ای ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
.
پنجاه سال خواهری ام را چه میکنی؟
احساس های مادری ام را چه میکنی؟
تو بی کسم شدی و من بی کست شدم
از تل تورا نديدم و دلواپست شدم
وقتي كه پيكر تو زمين گير ِ نيزه هاست
زينب تمام زندگي اش زير ِ نيزه هاست
#السلامعلیقلبزینبالصبور..
#شب_زیارتی
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت دوازدهم
نگاهی به اوضاع دگرگون شهر می اندازی و نگاهی به کاروان خسته ی اسرا و پاسخ می دهی : ما اسیران ، از خاندان محمد مصطفاییم !
زن ، گامی پیشتر می آید و با وحشت و حیرت می پرسد : و شما بانو ؟!
و می شنود : من زینبم ! دختر پیامبر و علی .
و زن صیحه می کشد : خاک بر چشم من !
و با شتاب به می دود و هرچه چادر و معجر و مقنعه و سرپوش دارد ، پیش می آورد و در میان گریه می گوید : بانوی من اینها را میان بانوان و دختران کاروان قسمت کنید.
تو لحظه ای به آنچه آورده است ، نگاه می کنی .
زن التماس می کند :
این هدیه است ، تورا به خدا بپذیرید .
لباس ها را از دست زن میگیری و او
را دعا می کنی .
پارچه هاو لباس ها ، دست به دست میان زنان و دختران می گردد و هرکس به قدر نیاز ، تکه ای از آن برمی دارد .
زجر بن قیس که زن را به هنگام این مراوده دیده است ، او را دشنام می دهد و دنبال می کند .
زن می گریزد و خود را میان زنان دبگر ، پنهان می سازد ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" به وقت ۱۴ محرم سال ۹۲ "
دارد میشود ۶ سال ...
حواست هست ?!
اگر بگویم دارد میشود ۶ سال که نیستی !!!
که یا به فرمایش حضرت حق شک کرده ام !
یا اداراک خودم را انکار کرده ام !
یا باید گواه شهادت و شهود تورا نادیده بگیرم
و یا اثر موثر وجودت را کورکورانه منکر شوم ...
۶ سال است که هستی !
ولی قبول کن رسول جان ...
_ در این ۶ سال
گاهی چشمان مادر برای ور انداز کردن قد و بالایت تنگ شده است ...
_ قبول کن گاهی دل پدر همراه شدن با علی اکبرش را میخواهد ...
_قبول کن گاهی آغوش برادر تمنای پناه آغوش برادرانه دارد ...
قبول کن رفقا هلاک همان چند قطره اشک های توام با خنده هایت شده اند ...
فقط میخواهم بگویم در این ۶ سال
که وجودت درون تمامی ما موجود شد
که نیستی دل هایمان را هست کرد
قبول کن
هستی رسول جان
اما
درد دارد این دلتنگی...
#شهید_رسول_خلیلی
🆔 @Rasoulkhalili
کانال رسمی شهید رسول خلیلی
بوی غم بوی جدایی بوی هجران میرسد کربلا آغوش خود باز کن که مهمان میرسد #ساعت_به_وقت_پروازت ششمین سا
#رفیق_مثل_رسول
...مصطفی همان طور که گیج می خورد,به سختی خودش را رساند به ماشین و بی سیم را برداشت.دست هایش جان نداشت کلید روشن شدن را فشار دهد.انگشت هایش می لرزید.با هر جان کندنی بود,بالاخره بی سیم را روشن کرد و رفت روی خط ابوحسنا:
_ابوحسنا ,ابوحسنا,خلیل
در فاصله آمدن جواب از بی سیم,نفسش که انگار گره خورده بود را آزاد کرد,آه کوتاهی کشید و بعد هم با پشت دست چشم هایش را پاک کرد.باز هم کلید را فشار داد و گفت:" ابوحسنا ,ابوحسنا,خلیل ".
بعد چند ثانیه صدای ابوحسنا آمد که می گفت:"خلیل جان به گوشم".
مصطفی سرش را به صندلی تکیه داد.آب دهانش را که مثل زهرتلخ شده بود,قورت داد.انگار که یک مشت خاک خورده بود,صورتش را درهم کرد و گفت :"حاجی منم مصطفی,خلیل کربلایی شد".
ابوحسنا با تشر پرسید:"درست حرف بزن ,خلیل چی شده؟"
مصطفی با گریه گفت:"خلیل کربلایی شد ,حاجی بدبخت شدیم".
...
#شهدارایادکنیم_باذکرصلوات
#شهید_رسول_خلیلی
#سالگرد_قمری_شهادت_شهیدرسول_خلیلی
🆔 @Rasoulkhalili