eitaa logo
کانال رسمی شهید رسول خلیلی
2.2هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
کانال رسمی « ❤️‌‌شهید رسول خلیلی❤️» مدافع حرم حضرت زینب سلام الله متولد:20-9-1365تهران شهادت:27-8/آبان-1392=14محرم آرمیده در بهشت زهرا،قطعه 53-ردیف 87/الف ❌کپی مطالب کانال باذکرمنبع ونام شهیدرسول خلیلی وآی دی کانال جایز است ارتباط: @ShahidRasoulkhalili69
مشاهده در ایتا
دانلود
13.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بالے دهید به وسعت مرا من هرچہ میـدَوم بہ نمے رَسم دوید و رسید ... ای شهید دعا کن برایمان در پس کوچه های دنیاجامانده ایم... 🆔 @Rasoulkhalili
4_5834602983014270601.mp3
زمان: حجم: 3.82M
من با تو آرومم .. اینه دلخوشیم که شهید بشیم مثل و امیر سیاوشی.. 🏴 محمدحسین پویانفر 🆔 @Rasoulkhalili
11.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من با تو آرومم ..( به همراه تصویر شهیدرسول خلیلی ) اینه دلخوشیم که شهید بشیم مثل و امیر سیاوشی.. 🏴 محمدحسین پویانفر 🆔 @Rasoulkhalili
کانال رسمی شهید رسول خلیلی
#پست_مشترک #شهید_رسول_خلیلی #شهیدروح_الله_قربانی 🆔 @Rasoulkhalili
. 📚قسمتی از کتاب : «به مناسبت شهادت شهید رسول خلیلی » بیست‌و‌هفتم آبان‌ماه روح‌الله مانند روزهای دیگر به دانشکده رفته بود. از صبح کارهایش را بر طبق روال همیشه انجام داد و ظهر همراه مهران به سالن غذاخوری رفتند. وقتی وارد سالن شدند، گرم صحبت بودند که عکسی روی دیوار نظر روح‌‌الله را به خود جلب کرد. وسط حرفش پرید و گفت: «مهران یه لحظه صبر کن!» ـ چی شده؟ روح‌الله به‌سمت عکس روی دیوار رفت. همان طور که به عکس اشاره می‌کرد، خندید و گفت: «اینجا رو نگاه کن. زده . .اینکه محمدحسن نیست، این رسوله، دوستمه، می‌شناسمش!» مهران با تعجب به او نگاه می‌‌کرد. هنوز حرفی نزده بود که روح‌الله گفت: «خب حالا چرا زده شهید؟ نکنه واقعاً شهید شده؟ این رسوله نه محمدحسن؛ اما عکس خودشه.» بعد با ترسی که از چشمانش می‌بارید، به مهران خیره شد. ـ نکنه واقعاً شهید شده؟ بیچاره می‌‌شم. مهران همچنان در سکوت به او خیره شده بود و چیزی نمی‌گفت. نمی‌دانست باید چه عکس‌العملی نشان بدهد. روح‌الله غذایش را گرفت و سر میز نشست، اما یک قاشق هم نخورد. به یک نقطه خیره شده بود و با غذایش بازی میکرد. مهران چند بار صدایش کرد. - کجایی داداش؟ چرا غذات رو نمی‌خوری؟ روح‌الله که با صدای او به خودش آمد، از سر میز بلند شد و گفت: «اصلاً اشتهام کور شد، می‌رم یه پرس‌وجو کنم ببینم خبر صحت داره یا نه.» این را گفت و از سالن غذاخوری رفت بیرون. چند دقیقه‌ بعد مهران رفت سراغش، نگران حالش بود. وقتی به اتاقش رفت، دید که روح‌‌الله اشک‌هایش را پاک می‌کند. از حال‌وروزش پیدا بود که خیلی ناراحت است. رفت کنارش نشست و گفت: «چی شد؟ پرسیدی؟» روح‌‌الله سرش را به‌نشانۀ تأیید تکان داد و با بغض گفت: «آره پرسیدم. خبر صحت داره. حالا چه‌کار کنم؟» ـ می‌دونم دوستت بوده، خیلی ناراحتی. اما باید خوشحال باشی که شهید شده و نمُرده. روح‌الله که سعی می‌کرد بغضش را مخفی کند، گفت: «درد من فقط این نیست. آره شهید شده، خوش به حالش. اما رسول خیلی بلده بود. به کارش وارد بود. می‌خواستم برم پیشش ازش کار یاد بگیرم. کلی سؤال داشتم ازش. قرار بود چیزهایی رو که از یاد گرفته بود، بهم یاد بده. خیلی قرارها با هم گذاشته بودیم. فکرشم نمی‌کردم این‌جوری بشه.» مهران بازهم سعی کرد که دلداری‌اش بدهد، اما خودش هم می‌دانست خیلی فایده‌‌ای ندارد. روح‌الله خیلی ناراحت بود. 🆔 @Rasoulkhalili
بعد تشییع پیکر رسول از مقبرة الشهداء سریع خودمو رسوندم به ماشین... یه دفعه روح الله رو با خانمش دیدم گفت: جا داری منم بیام بهشت زهراء (س) ؟ با خانمم هستم گفتم: آره داداش... با خانمش اومدن جلو نشستن! جاشون یکم تنگ شد ناراحت شدم... روح الله گفت: خبر نداشتم رسول شهید شده موبایل هم نداشتم تو دانشکده بودم یکی از بچه ها گفت شهید شده... منم که به اسم میشناختمش زیاد دقت نکردم رفتم آشپزخونه دانشکده غذا بگیرم یهو عکس رسول رو دیدم رو دیوار غذا خوری...رعشه افتاد به بدنم ، بغض کردم...میخواستم بشینم زمین گریه کنم یاد بار آخری افتادم که من و رسول و صابر افطاری اومدیم خونتون چقدر اون شب خوش گذشت... من که پشت فرمون بودم برگشتم نگاهش کردم... وقتی داشت اینارو میگفت خودشو نگه داشته بود گریه نکنه جلو بقیه... روح الله خیلی رسول رو دوست داشت بارها میومد پیشم میگفت : "فلانی سفارش منو بکن رسول بهم کار خنثی سازی بمب یاد بده" گفتم: داداش این همه کار بلد تو تشکیلات هست برو پیش اونا گفت: "میخوام از رسول کار یاد بگیرم ..." 📚به نقل از دوست صمیمی شهیدان و . 🆔 @Rasoulkhalili
🌷بِسمِ ربّ الشُهَداء والصٓدیقین🌷 ✨عنوان:مثل رسول 🔸خودش خیلی به ظاهرش می رسید ومی گفت بچه باید خوش تیپ باسد وبه ظاهرش برسد؛مثل رسول 🔸خیلی شوخ طبع بود وروحیه شادی داشت مانند رسول 🔸شهادت طلب بود وسرِ انجام واجبات وترک محرمات بسیار جدی؛مثل ... 📚 برگرفته ازکتاب ابوصال.دوست شهید 🥀شهدا را یاد کنیم باذکر صلوات 🆔 @Rasoulkhalili
کانال رسمی شهید رسول خلیلی
🌹🍁🌹🍁🌹🍁🌹🍁🌹🍁🌹🍁 #به_یاد_دو_رسول ✔️🌹 #تخریبچی_شهید_حاج_رسول_فیروزبخت 🌟 شهادت: 10آبانماه 1366 سردشت-انفج
🌹✨🌹✨✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨ ✔️🌹 🌟 شهادت: 10آبانماه 1366 سردشت-انفجارمین ✔️🌹 🌟 شهادت 27 آبانماه 1392 - سوریه-حلب-انفجارتله انفجاری ما توی گردان یه شهید داشتیم به نام رسول فیروزبخت که روحیات خاص خودش رو داشت. روابط عمومیش بیست بود و وقتی هم بهش نزدیک میشدی و رفاقت میکردی دیگه دوست نداشتی از او جدا بشی. عملیات هم که باهاش میرفتی در اوج سختی و تلخی های عملیات ، او رو پر روحیه و انرژی میدیدی. در جگر داری و دلاوری اش در عملیات هم که زبانزد بود. رسول فیروزبخت در پائیز سال 66 با انفجار با شهید حاج قاسم اصغری پرکشید و ما رو تنها گذاشت. یکسال قبل از شهادت رسول فیروزبخت روزهایی که درگیر در شلمچه بودیم خدا به همسنگر عزیز تخریبچی ما حاج رمضون خلیلی یه گل پسر داد که اسمش رو گذاشت. این رسول کوچولو از وقتی که هوش و حواسش به جا اومد قاطی پاتی همسنگران پدرش بود و هرهفته با حاج رمضون در جمع بچه های تخریب لشگر10 در هیات الوارثین شرکت میکرد. از همون روزهای بعد از جنگ در بازدید از مناطق عملیاتی با پدرش همراه ما بود. وقتی هم به مقر الوارثین میرفتیم جزء نفرات اولی بود که از ماشین پیاده میشد و به محض پیاده شدن هم ورجه ورجه اش شروع میشد و در دقایق اولیه جیب هاش رو پر از ترکش هایی میکرد که در اطراف مقر پراکنده بود. با انس و الفت عجیبی داشت. این رسول ما رو به یاد اون رسول میانداخت رسول خلیلی هم حرکات و سکناتش مثل رسول فیروزبخت بود بارها و بارها در ایام عید نوروز که برای بازدید از مناطق جنگی میومدیم همراه ما بود و خلاصه اینکه رسول قد کشید و بزرگ شد تا اینکه یک سال که اومدیم برای زیارت مقر الوارثین در جاده فکه ، از ماشین که پیاده شد یک لحظه غیبش زد.ما مشغول شدیم به بازگو کردن خاطرات شهیدان تخریبچی که از این منطقه پرکشیدند ورسول از جمع ما فاصله گرفت و رفت و وقتی برگشت گونه هاش خاکی بود و چشمش کاسه خون. معلوم بود جایی به سجده رفته و خیلی گریه کرده. ما به روش نیاوردیم. اما حاج رمضون خلیلی لو داد که دنبال رسول رفتم دیدم توی یکی از قبرهایی که بچه های زمان جنگ کنده بودند و شبها داخلش مناجات میکردند رسول به سجده افتاده و داره گریه میکنه. حالش خیلی خوش بود. از صمیم قلب براش دعا کردم و شکر کردم خدا رو که یه همچین هدیه ای به من داده. تخریبچی شهید آقا رسول خلیلی در سن 27 سالگی شد مدافع حرم و به آرزوش که شهادت بود رسید . 🆔 @Rasoulkhalili
2.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا رسیدن به گرد پای تو فاصله بسیار است ... اُفتان و خیزان قدم بر میدارم ! اما تمام توانم " به چشم تو آمدن است " حقیقت " يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ " با تو برایم جان میگیرد ... آن هنگام که ظلمتی مرا فراگرفته است و تو را میخوانم رسـول جان مشتی قبول کن ... و دستی را که گرفته ای رها نکن ... 🆔 @Rasoulkhalili
23.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تشییع پیکر رسول از مقبرة الشهداء سریع خودمو رسوندم به ماشین... یه دفعه روح الله رو با خانمش دیدم گفت: جا داری منم بیام بهشت زهراء (س) ؟ با خانمم هستم گفتم: آره داداش... با خانمش اومدن جلو نشستن! جاشون یکم تنگ شد ناراحت شدم... روح الله گفت: خبر نداشتم رسول شهید شده موبایل هم نداشتم تو دانشکده بودم یکی از بچه ها گفت شهید شده... منم که به اسم میشناختمش زیاد دقت نکردم رفتم آشپزخونه دانشکده غذا بگیرم یهو عکس رسول رو دیدم رو دیوار غذا خوری...رعشه افتاد به بدنم ، بغض کردم...میخواستم بشینم زمین گریه کنم یاد بار آخری افتادم که من و رسول و صابر افطاری اومدیم خونتون چقدر اون شب خوش گذشت... من که پشت فرمون بودم برگشتم نگاهش کردم... وقتی داشت اینارو میگفت خودشو نگه داشته بود گریه نکنه جلو بقیه... روح الله خیلی رسول رو دوست داشت بارها میومد پیشم میگفت : "فلانی سفارش منو بکن رسول بهم کار خنثی سازی بمب یاد بده" گفتم: داداش این همه کار بلد تو تشکیلات هست برو پیش اونا گفت: "میخوام از رسول کار یاد بگیرم ..." 📚به نقل از دوست صمیمی شهیدان و روح الله انقدر رسول رو دوست داشت آخرش هم همسایه ش شد. 🆔 @Rasoulkhalili