حاج قاسم، میشه امشب به آقای رییسی بگید ، اگه خستگیش در رفت، از شنبه برگرده سر کارش؟!
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
سلام آقای رئیسی
شما سوال شرعی هم پاسخ میدهید؟
من گریه کردن مامان را دیده بودم. خیلی وقتها توی نماز گریه میکرد. بعضی وقتها نمازش که تمام میشد، دوباره نیت میکرد. میگفت گریهام برای خدا نبود. نمازم درست نبود.
من گاهی که نمره امتحانم بد میشد، خودم را توی نماز نگه می داشتم که گریهام نگیرد. راستش را بخواهید حالش را نداشتم نمازم را دوباره بخوانم. اما دیشب هرچه کردم نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم. نزدیک بود به هقهق بیفتم. همهش تقصیر شما بود.
گوشه اتاق، ایستاده بودم به نماز. بابا صدای تلویزیون را بلند کرد. شنیدم که یکنفر میگفت رفته بودید آب بیاورید که دیگر برنگشتید. صدای روضه حضرت عباس که از تلویزیون بلند شد، من دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم.
حالا باید نمازم را دوباره بخوانم؟
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐@rasta_isfahan
هدایت شده از 🚩 هی هات | جهاندار
🌷 شهیدگونه
کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان
بعدِ کرمان و بشاگرد و گلستان و لرستان
کاش بیدار شوم، اول اخبار تو باشی
سرزده سر زده باشی به دوتا شهر و دهستان
رفته باشی سفر خارجه و زود بیایی
بروی باز به محرومترین نقطهی ایران
با عبای گِلی و عینک و عمامهی خاکی
پای درد دل مردم بنشینی کف میدان!
زاهدان، تا به کسی خسته نباشید بگویی
یا کلنگی بزنی مدرسهای را به مریوان...
::
کاش بیدار شوم، زائر مشهد شده باشم
شب میلاد رضا باشد و خوش باشم و خندان
کاش بیدار شوم، زیرنویس خبر امشب
فقط از باد بگوید، فقط از بارش باران
#شهید_میدان
@mehdi_jahandar
ببخشید آقای رئیسی!
ما برای ۴ سال روی شما حساب کرده بودیم
این یک سال دیگه را چه کنیم؟
میشه این یک سال سفرهای استانی را خانه به خانه ادامه بدید؟ میشه گرههای ما را پیش امام رضا پیگیری کنید؟ حالا دیگه ما بیایم مشهد سر مزار شما یا شما مییاید خونه ما؟
ببخشید آقای رئیسی، کار ما با شما تمامی نداره!
خب مگه احیا عند ربهم یرزقون نیستید؟
برای ما که همچنان هستید
ببخشید سید، لطفا هوای ما را داشته باشید
#دریافتی
🌱رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐@rasta_isfahan
🔸چهار پرده از مواجهه یک خبرنگار با یک رئیسجمهور
☘پرده اول: رئیسی را نه میشناختم، نه دیده بودم. اولین بار صدایش را بعد از لحظه تحویل سال توی حرم شنیدم، پیش خودم گفتم عجب آدم اهل دلی است.
☘پرده دوم: سال ۹۶، دومین مواجهه جدیام با رئیسی بود. وقتي کاندیدای ریاست جمهوری شد. توی مناظرهها وقتي گفتند روزه گرفته تا حرف نابجا نزند، برایم جالب بود.
☘پرده سوم: پارسال قرار بود جایزه مصطفی اصفهان برگزار شود. اصفهانی ها اصرار داشتند پای رئیس جمهور را به این بهانه به اصفهان باز کنند و در نهایت قرار شد برای افتتاحیه، رئیسی بیاید اصفهان. گیر و بندهای تیمهای محافظت اصفهان و تهران آزاردهنده بود و عجیب و غریب. اما بیشتر فحشش طبق معمول میرسید به شخص رئیس جمهور. با هزار بدبختی خبرنگارها وارد سالن اجلاس شدند. آن شب برخی از مردم و اساتید دانشگاه هم دعوت بودند. ولی جز خبرنگارها، کسی اجازه ورود گوشی و وسایلش را نداشت. نگاه حسرتشان به ما که با گوشی آماده پوشش خبری بودیم، رویمان سنگینی میکرد. خانمی بغل دستم گفت: ببخشید کاغذ و قلم دارید؟ بلهای گفتم و در جواب نگاه پرسشگرم گفت: میخواهم برای رئیس جمهور نامه بنویسم. توی دلم گفتم چه دل خجستهای داری!
بعد از چند دقیقه جایم را عوض کردم و رفتم ته سالن، جایگاه رسانه. آنجا بهتر میشد اخبار جایزه را پوشش داد. نمیدانم آن خانم نامهاش را رساند دست رئیس جمهور یا نه!
چند ساعتی طول کشید تا رئیس جمهور بیاید. اول همه فکر میکردند از دری که سمت سن است وارد میشود ولی از در انتهایی سالن وارد شد. تابحال رئیس جمهور مملکت را از نزدیک ندیده بودم. حتی اولش یادم رفت از روی صندلی بلند شوم. قلبم به تپش افتاده بود. رئیسی پشت میکروفون ایستاد و شروع به سخنرانی کرد. این اولین پوشش خبریام از رئیس جمهور بود. به نظرم نسبت به دو سه سال قبلش ادبیات ژورنالیستیاش بهتر شده بود. (در پاسخ به یکی از خبرنگارها که میگفت حسن روحانی خیلی ژورنالیستی حرف میزند و تیم رسانه قوی دارد)
☘پرده چهارم: برای سفر استانی ریاست جمهوری، شانس آوردم که نرفتم پوشش خبری. همه بچهها از شدت کار، آخر شب تقریبا رو به موت بودند. تا نصف شب توی خبرگزاری کار میکردند چیزی که بیسابقه بود.
✍ف.سراجان
اصفهان، ۳خرداد۱۴۰۳
#روایت_شفاهی_شهید_جمهور
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
🌐 @faezeh_sarajan
اینجا نجفآباد است.
دیار احمد کاظمی و محسن حججی
دیروز دوباره خاطره محرم۹۶ زنده شد.
محسن حججی انگاری با همان تن بیسرش آمده بود استقبال محسن دریانوش
✍م.فلاحیان
نجفآباد، بلوار آیتالله طالقانی، ۳خرداد۱۴۰۳
🌱رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
🔸انگشترهای قصهدار 🔸
هر کس که به این جهان وارد شود و بتواند بگوید چه خبر است؛ نالهی درد، سر میدهد و اشک میریزد. به جنون دچار میشود و چشمهایش شبیه نگاه نیچه بغضدار میشود. در این میان وقتی تمام کمپانیهای فیلمسازی دنیا جمع شده است، وقتی هالیوود و برادران وارنر و پارامونت و دیزنی هرچه میسازند باید یکراست دید و از یاد برد، ایران و فقط ایران تنها نقطهی دنیاست که بزرگترین کمپانی فیلمسازی دنیا را راه انداخته است. کمپانی که بازیگرانش از بیسواد و کارگر و دکتر و مهندس تا وزیر و وکیل و رئیس جمهور همه قصهدار میشوند. میآیند و دیالوگهای طولانی را یکی پس از دیگری ادا میکنند. در اینجا فیلمنامهنویس و کارگردان همهی بازیگران جویای نقش را وارد قصه میکند. به تعداد آنها سناریو مینویسد و هر کس را نقش اول داستان خودش میکند. یکی را ساعت ۱:۲۰ همچون نگین انگشتر سلیمان، عزیز عالم میکند و نگین انگشتر دیگری را در سرسبزیهای غربی ایران فرود میآورد، از قضا جایی است که سالها پیش بازیگر سبزپوشی به نام احمد کاظمی را نیز به داستانیترین نحو ممکن فرود آورد. اما قبل از فرود، پروازی در میان است. هوا نیز طوفانی است و امکان جست و جو وجود ندارد. تکنولوژیها در تعجب ماندهاند و از سیستم هوش مصنوعیشان میپرسند این دیگر چیست و چرا نمیشود. چرا آنقدر به درد نخور شدهایم؟ شب و روز از هم گلایه دارند و حتی سیگنالهای رادیویی برای آنکه بیکار ننیشنند حتی صداهایی که از ذهن ساکنان قصه بیرون نیامده است را هم منتقل میکنند. قصه در شرایط بحرانی قرار دارد. او سالم فرود میآید؟
کارگردان کات میدهد ساعت ۸ صبح است صدایی شنیده میشود:
رئیس جمهور شهید
دست کارگردان برایم رو میشود: سناریو شهید بوده است. تنها سناریویی که نقش اولش میتواند هر شغلی داشته باشد. حتی رئیس جمهور باشد.
✍زینب قربانی
دانشآموز پایه دوازدهم
اصفهان، ۴خرداد۱۴۰۳
#روایت_شفاهی_شهید_جمهور
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
هدایت شده از نوشتنی جات
حسن آقای طویلی ۴۳ ساله بود .
گفتم :الان شما فحش نمی دهی به شهید رییسی که اون از زنده بودنت این هم از رفتنت باید کلی آشغال به خاطر تو جارو بزنم
گفت :این چه حرفیه ،این کار وظیفم هستش
من خودم رای دادم به آقای رییسی
الان دو شبه خواب ندارم به خاطر این اتفاق
گفتم :این پارچه مشکی چیه به سرتون
گفت :ما لباس خدمت داریم نمی تونیم در بیاریم ،اینجوری نشون دادم که عزاداریم
#روایت_محبت
#روایت_خدمت
#پاکبان
#شال_مشکی_بر_سر
@neveshtanijat
شهید جمهور ملت
از ۳۰ اردیبهشت که اخبار اعلام کرد خادم الرضا مفقود شده و هلیکوپتر رئیس جمهور بین مه و کوه و در راه خدمت گم شده و همه ی مردم برای پیدا شدنت دست به دعا شدن
دستان نیاز به سوی خدا رفت برای گرفتن خبری از شما
وقتی همه در شب جشن به جای شرکت در مراسم جشن و شادمانی در مراسم توسل و استغاثه بودن یا کنجی خلوت کردن برای یافتن خبری دعا می کردند
یا وقتی ۳۱ اردیبهشت خبر ها مخابره شد و شما از رئیس جمهور به شهید جمهور مردم تبدیل شدید و سیل اشک بود که بدرقه راهتان شد
یا وقتی مردم با جان و دل به استقبالتان آمدند و با اشک چشم غبار راه از تنتان زدودند
یا وقتی پیرمرد عصا به دست در جواب سوال خبرنگار که پرسید اذیت نمیشید چند ساعت منتظر آمدن شهید جمهور هستید و او گفت خستگی؟؟؟؟ او به خاطر ما جانش را داد چند ساعت منتظر ماندن که چیزی چیست
و وقتی قاب عکس هایی که از مراسمات پر شکوهت به یادگار ماند را دیدم
برایم این حجم از محبوبیت قلوب سوال شد
سید جان مگر چه کردی شما که رسانه ای آنچنان نداشتی که کار نکرده ات را به تو نسبت دهند. خنده های مصنوعی و رنگ جدید محاسنت را به همگان نشان دهد
پس چه شد سید انقدر محبوب قلوب شدی
علامت سوال ذهنم هر روز و با مشاهده استقبال مردم و حجم غم و اندوه که داشت سینه هایمان را می شکافت بزرگتر شد.
✍ آ.شین
#دریافتی
🌱رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
@rasta_isfahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 هرکجا مینگرم روی تو پیداست هنوز...
📌اصفهان، خیابان شیخ طوسی، جنب دبیرستان صارمیه.
#خداحافظ_ای_داغ_بر_دل_نشسته
#شهید_جمهور
#رستا
🌱رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
@rasta_isfahan
🔸نیمساعت دِقآور🔸
_ کسانی که میخواهند بروند برای تشییع باید پیاده بروند. راه زیادی نیست. بهخاطر ازدحام جمعیت، دو ایستگاه بعدی قطار نمیایستد.
این را آقایی با بلندگوی دستی میگفت.
فکرش را نکرده بودیم. از ایستگاه دروازهدولت که آمدیم بیرون، جمعیت بهسمت دانشگاه تهران در حرکت بود و هرچه جلوتر میرفتیم زیادتر میشد.
میرفتیم و نمیرسیدیم. فاصلهی ایستگاههای اصفهان کجا و تهران کجا. ازدحام جمعیت هم سرعتمان را کم میکرد. خیالم راحت بود که همهی خیابانهای مسیر، بلندگو کار شده که برای نماز مشکلی پیش نیاید.
نمیدانم چقدر گذشته بود که به آقایی بیسیم بهدست گفتم: "نماز که هنوز نشده؟!"
_نیمساعت است که آقا نماز را خواندند. نماز میت است، طول که نمیکشد.
سرعت را زیادتر کردیم. بلاخره رسیدیم دم دانشگاه.
از آقایی پرسیدم: "شهدا کجان؟"
_ نیمساعت است از دانشگاه راه افتادند.
و این نیمساعتها شد آیینهی دق ما.
هرچه جلو میرفتیم، نیمساعت عقب بودیم.
نماز ظهر که شد ایستادیم برای نماز گوشهی خیابان. سریع خواندیم و راه افتادیم. دیگر امیدی به بودن شهدا نداشتیم.
نیمساعت عقب بودیم، نماز هم اضافه شد.
دنبال نیروهای بیسیم بهدست بودم. آنها گزینههای خوبی بودند برای اطلاعات موثق. هرجا میدیدمشان، میرفتم سراغشان. دیگر نمیپرسیدم، شهدا کجان؟! میگفتم: "شهدا هنوز هستند؟!"
چندبار از ادامهی راه منصرف شدیم، اما وقتی میفهمیدیم شهدا هنوز هستند، دوباره انگیزه پیدا میکردیم برای رفتن.
با اینکه آدمهای زیادی را رد کرده بودیم؛ ولی جلو را که نگاه میکردم، انگار من و نسیم و مائده آخرین نفرهای این جمعیت بودیم. ته ته جمعیت. گاهی آنقدر مسیر قفل میکرد که فکر میکردم پشت ماشین حمل شهداییم؛ ولی خبری نبود.
روی لبهی جدول خیابان میایستادیم بلکه ماشین را ببینیم؛ ولی این نیمساعت عقبافتادن، شهدا را از تیررسمان خارج کرده بود.
میدان آزادی را که از دور دیدیم دوباره شروع کردم پرسیدن: "شهدا کجان؟"
_اول آزادی
_شهدا کجان؟
_دور میدانند.
دم میدان که رسیدیم آقایی روی ماشینی ایستاده بود برای فیلمبرداری.
_ شهدا کجان؟
_اول بزرگراه لشگری. از آنجا میبرندشان.
نمیدانم توی صورتم چی دید که گفت:
_از وسط میدان، میانبر بزنید بهش میرسید.
پا تند کردیم. مردم وسط میدان ازخستگی از حال رفته بودند. برای ورود به میدان آزادی هم وسط جمعیت گیر کردیم. زیر برج، سنجودمام جنوبی میزدند و پرچمهای بزرگی توی هوا تکان میخورد. به ضلع غربی برج رسیدیم. روی پلهها ایستادیم. گفتند: "جلوتر نروید، ازدحام میشود، دارند شهدا را سوار میکنند."
اینهمه راه از اصفهان آمدیم، آخر هم به شهدا نرسیدیم. همانطور که در دوردست دنبال یک نشان از تابوتها بودم یاد حرف آقا افتادم: "صبر یعنی از میدان در نرفتن و خارج نشدن"
نرسیدیم به شهدا؛ اما فاصلهی نیمساعتهمان شد بهاندازهی شعاع یک دایره. بهاندازهی پنج دقیقه یا ده دقیقه. نرسیدیم؛ اما توی مسیر بودیم. شاید توی زندگی روزمرهمان هم هیچوقت به گَرد شهدا نرسیم؛ اما اگر صبر کنیم و توی مسیر بمانیم، میشود فاصلهها را کم کرد.
باید چشمانمان پی شهدا بگردد و دنبال آدمهای بیسیمبهدست باشیم که مسیر شهدا را خوب بلدند.
✍ملیحه نقشزن
اصفهان، ۵خرداد۱۴۰۳
#روایت_شفاهی_شهید_جمهور
#شهید_ابراهیم_رییسی
#تشییع
#شهدا
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
🔸محسن دریانوش🔸
☘اولین فرزند مختار بهارلویی و ناهید سورانی
☘متولد ۲۲ مهر ۱۳۵۹
☘اهل روستای یانچشمه از توابع شهرستان بِن
خانوادهاش برای زندگی به نجفآباد نقل مکان کردند و پدرش نام خانوادگی خود را از بهارلویی به دریانوش تغییر داد.
محسن دریانوش از کودکی رویای پرواز در آسمانها را در سرش پرورش میداد.
بچه درسخوانی که سال ۱۳۷۸ وارد خدمت نیروی هوایی ارتش شد، شاگرد اول دوره خلبانی بود و به دلیل توانایی و مهارت چشمگیر در پرواز، در جمع خلبانان آشیانه جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت و در طول خدمتش ۱۴۵۰ ساعت پرواز کرد.
دریانوش پس از مدتی خدمت در شیراز، به تهران رفت. ولی هیچگاه مردم زادگاهش را فراموش نکرد. پس از اتمام سفر رئیس مجلس به شهرستان فریدن، از او خواست به یانچشمه روستای زادگاهش بروند و اینطور محمدباقر قالیباف را در سفری پیشبینی نشده به روستایی در چهارمحال و بختیاری برد تا صدای مردم روستا را به گوش رئیس مجلس برساند.
امیرخلبان محسن دریانوش، پدری جانباز دارد و همسرش فرزند شهید است. عموی او، شهید سیف الله بهارلویی، نیز در زمان جنگ تحمیلی به شهادت رسیده است. پوریا و پویا، پسران دوقلویش شهید، حالا در اوج بهت و ناباوری پرواز ابدی پدر را نظاره میکنند.
محسن دریانوش در نهایت در سانحه سقوط بالگرد رئیسجمهور به شهادت رسید و سوم خرداد ۱۴۰۳ پیکر پاکش پس از تشییع در پایگاه هشتم شکاری اصفهان، در نجفآباد تشییع شد و در گلزار شهدا آرام گرفت.
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
🔸وقف قرآن🔸
سال۱۴۰۲ در حاشیه برگزاری جایزه مصطفی در اصفهان، نشستی برگزار شد با حضور برندگان جایزه، آقای دهقانی و آقای صالحی و از زن اول ایران(زن رئیسجمهور) هم دعوت کرده بودند تا بیاید.
آخر دست تریبون رسید به همسر رئیس جمهور. مقاله عریض و طویلی آماده کرده بود، براساس پژوهشهای قرآنی. میخواست بگوید که تمام عالم و آدم را میتوان با این کتاب درست کرد.
حالا که موضوع وقف یکی از طبقات منزل شهیدِ جمهور برای کارهای قرآنی توی گروهها، رد و بدل میشود، یادش افتادم!
یک بار توی یکی از دورهمیهای دوستانه مدرسه قرآن، یک نفر حرف خوبی زد، میگفت شهدا را اسطوره خودمان کردهایم، در حالیکه که آنها خودشان به قرآن و اهل بیت وصل بودند!
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
✍ فائزه سراجان
اصفهان، ۵خرداد۱۴۰۳
#روایت_شفاهی_شهید_جمهور
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
🌐 @f_serajan
🔸 صدقه🔸
مامان اسکناس را لوله کرد و انداخت توی صندوق صدقات.
گفت: من هر روز برای رئیسی صدقه میدادم، حالا چی کار کنم؟
گفتم: صدقه برای آقا بدید. یکدفعه انگاری چیزی یادم آمده باشد، پرسیدم: برای آقا هم صدقه میدادید از قبل؟
گفت: آره
✍ ن.ر.خ
اصفهان، ۵خرداد۱۴۰۳
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
🔸 اتفاق خاصی نمیافتد 🔸
شب سانحهی بالگرد با خودم میگفتم: حالا که چه؟ یک نفر میشود حاج قاسم با آن تشییع میلیونی و یک نفر هم میشود آقای رئیسی! فوقش چند هزار نفری بیایند و خلاصه به گمانم اتفاق خاصی هم نمیافتد. داستان غربت قامت و بغض صدا و درد نگاه او به همینجا هم ختم نمیشود. من و خیلی دیگر از آدمهای این شهر هیچ فکرش را نمیکردیم او با ما چنین کند. در نهایت اینکه بخواهیم خوشبین باشیم میگفتیم بله! آدم خوبی است ممکن است کارها را هم پیش ببرد ولی دریغ و درد! او «شهید» شده است.
وقتی به تشییع تهران رسیدیم و در خیابانها نماز را اقامه کردیم، وقتی به جملهی اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا رسیدیم و با ترکیدن بغض، بقیهی جمعیت هم شروع کردن به گریستن، صدای شرمندگی را میشد شنید. صدایی که با اشکهای مشاور رئیس جمهور یکی شده بود که میگفت: غلط کردم! همهمان آمده بودیم تا به غلط نگاه کردنمان که ندیدیم صدایش همیشه بغض دارد، به غلط دیدنمان که ندیدیم چشمهایش همیشه در میان دریای طوفانی دلش بادبانی را برافراشته و غلط گفتنمان که حتی او را اطراف میدان شهادت هم نمیدیدیم. کل حرفمان این بود که مگر رئیس جمهور هم میتواند کار خوبی بکند؟ و بعد هم با تأکید ادامه میدادیم که اینها آدمهای خوبیاند اما خب! فکر نمیکنم به دردی بخورند.
و حالا این میلیونها با گفتن «عزا عزاست امروز» و بر سر زدن آمده بودند، آرام جان و درمان دردهایشان را برسانند به جایی که از آن آمده. راستش را بخواهید تازه امام رضا(ع) از یک آدم خیلی خیلی خوب برایم تبدیل شده به کسی که آدمها را اینچنین پناه میدهد. اینچنین که از شدت شرمندگی مردم اشک بریزد، حال آنکه ما شرمندهی اوییم.
✍زینب قربانی
دانشآموز پایه دوازدهم
اصفهان، ۵خرداد۱۴۰۳
#روایت_شفاهی_شهید_جمهور
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
رسانه عراقی نوشته شده بود:
🔹️حسن العاقبة هو أن تأتي للمنصب ب17 مليون صوت وحين تستشهد تشيع ب25 مليون صوت باكياً على فراقك.
🔸️حسن عاقبت اينست كه سركار بيايى با ١٧ مليون رأى و هنگامی که شهید میشوی تشییع شوی با ۲۵ میلیون رای در حالی که برای فراقت گریه میکنند.
☘ عکس: عراق، نجف اشرف، جلسه بانوان عراقی برای بزرگداشت شهیدجمهور ایران
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
🔸جشنی که تلخ شد 🔸
صبح یکشنبه همه چیز عادی بود. کارهایم را کردم، خانه را مرتب کردم، نیروی کمکی آمد، بساط چای و شیرینی را برای جلسه قرآن و جشن ولادت آماده کردیم و دوستانم یکی یکی آمدند. چه نشاطی داشتم. چه حال خوبی. جمعمان که جمع شد حدیث کسا خواندیم و مدح امام رضا کردیم. مولودی خواندیم و خندیدیم. پذیرایی که انجام شد کم کم جلسه خلوت شد و من هنوز سرمست از نشاطی بودم که در جلسه امام رضاییمان نصیبم شده بود.
عصر حوالی ساعت ۴ در گروه مجازی همان دوستان داشتم تشکر میکردم و باقیمانده شادیام را خرج میکردم و همزمان کانالهای محبوبم را دنبال میکردم که خبر را دیدم. چندبار از روی نوشته خواندم... نفری ۵ صلوات برای سلامتی رئیس جمهور و هیات همراه بفرستیم.
نمیدانم چرا یک دفعه دلشوره گرفتم. حالم قابل توصیف نیست. از همان عصر شروع کردم به گریه و دعا... تسبیح به دست و دل آشوب هر ذکر را تا نیمه تسبیح میرفتم و بعد رها میشد... تا خود صبح بچه به بغل و لالایی خوان کانالها و گروهها را رصد میکردم... هرکه حرف اضافه ای میزد و میگفت خبرای خوبی در راه نیست در دلم ناسزایش میدادم... برای دوستانم نوشتم:
"من دوست دارم این بار تا جایی که میشه باور نکنم و منتظر معجزه بمونم... من از وقتی خبر منتشر شده صدبار تصور کردم که پیکر خونی سید ابراهیم و سید آل هاشم رو دارن بلند میکنن اما هنوز زنده اند... هنوز نفس میکشند... و تلاش میکنن فقط برسونندشون به بیمارستان و احیاشون کنند...
دلم نمیخواد به هیچ چیزی فکر کنم جز معجزه... دوست ندارم این بار واقع گرا باشم..."
وقتی دوستانم از سر دلسوزی گفتند آرام باش که فردا اگر خبر بدی برسد حالت بدتر از این میشود نوشتم:
"نمیتونم... دوست دارم تا آخرین لحظه به فضل و کرم خدا، به باب الحوائج بودن موسی بن جعفر، به دعای مستجاب در هنگام شیردهی، به انا عند القلوب المنکسره، به قسم بی جواب نمونده امام رضا به حق مادرشون، به دعای توسل و مشلول و یستشیر و ختم های صلوات و امن یجیبها امیدوار بمونم...
دوست ندارم سال بعد و سالهای بعد شب تولد امام رضا این غم همچنان روی سینه ام سنگینی کنه که شب ولادت داغدار شدیم... مثل ۱۳ دی ۹۸ که تا ابد تو ذهنمون موندگار شد و داغش هنوز تازه است..."
اما دوشنبه صبح که خبر قطعی شد مثل صبح جمعه ۱۳ دی با حال پریشان نشستم روی مبل و از ته دل و با صدای بلند زار زدم...
مراسم و برنامه تشییع ها که مشخص شد، عزم تهران کردیم. رفتن به تهران وشرکت در مراسم نماز آقا تنها چیزی بود که شاید میتوانست آرامم کند. مهم نبود که رفتن با سه تا بچه قد و نیم قد و یک نوزاد ۵۰ روزه کار سختی به نظر می آید. حتی برایم مهم نبود که با ۴ تا بچه دنبال پیکر شهدا رفتن آن هم در آفتاب ظهر شدنی نیست. رفتیم. اما هیهات که این داغ به این سادگی سرد شود...
حالا یک هفته گذشته و من دلم نمیخواهد به یکشنبه برسیم... به یکشنبه ای که یادآور آن همه اضطراب و دغدغه است. یکشنبه ای که داغ از دست دادن سید ابراهیم را بر دلمان گذاشت... یکشنبه ای که روز عروج سید و یارانش شد ولی برای ما تا ابد غم به همراه دارد...
چقدر زود و ناباورانه همه چیز تمام شد...
✍ ف.ص
#روایت_شفاهی_شهید_جمهور
🌱رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
🔸️شنبههای تاریخ شفاهی🔸️
💡اولین آرشیو تاریخ شفاهی مربوط به چه سالی و در کدام کشور است؟
🛎 وقایع، حوادث، رویدادها، عملکرد شاهدان و ناظران در تاریخ شفاهی مهم است و چون انسانیم، باید از جوانب مختلف آن را بسنجیم ولی باز هم ممکن است نتوانیم همه جوانب را در نظر بگیریم، برای همین روزبهروز حس بدی نسبت به تاریخ دارم انگار که جهلمان از علممان بیشتر است.
🛎 در مصاحبه تاریخ شفاهی باید دقت کرد که وقتی یک نفر در مقام سیاست باشد، یک سری حرف برای گفتن دارد و وقتی همان فرد، بازنشسته میشود یا شغلش را از دست میدهد، حرفهای دیگری برای گفتن دارد. دیدگاه نقادانه به تاریخ شفاهی مهم است. در تاریخ شفاهی باید به همه افرادی که در حادثه حضور داشتند، حتی به اندازه یک اپسیلون، اجاره دهیم تاریخ را روشن کنند.
🛎 اولین آرشیو تاریخ شفاهی در دانشگاه کلمبیا در سال ۱۹۴۸ یعنی ۷۰ سال پیش است. سال ۱۹۷۹، انجمن بینالمللی تاریخ شفاهی در دنیا شکل گرفته است. این در حالی است که در ایران، دانشگاهها از دارالفنون تا کنون، فقط کارشناس تربیت کردهاند. چرا تاریخ شفاهی در دانشگاهها گسترش نیافت؟ بیشتر خاطرات به جنگ محدود شد و دانشگاهها با تاریخ شفاهی آشنا نبودند یا علاقه نشان ندادند.
🗣بخشی از صحبتهای مرتضی دهقاننژاد، عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان در چهاردهمین همایش تاریخ شفاهی ایران.
🌱رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
هدایت شده از حسینیه هنر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | آقای رئیسی گفت «تا من زندهام، نترسید»
▪️ روایت یکی از کارگران شرکت هپکو #اراک از دیدار با شهید رئیسی
🏷 تولید شده در حسینیه هنر اراک
🇮🇷 #شهید_جمهور
💠 @hhonar_ir
🔸 امتحانات خرداد شروع شد 🔸
امروز روی صندلیهای دختران جملات تاملبرانگیزی درباره شهید جمهور زده بودیم؛
جملاتی که درباره زندگی و راه و منش شهیدان خادم بود ...
🔺دبیرستان مسجدمحور مکتبالزهرا
✍م. ارسطویی
#روایت_شفاهی_شهید_جمهور
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
📸
زبانش لکنت داشت. از اشارهاش به بنر و گوشی توی دستش فهمیدیم میگوید برایم عکس بگیرید.
به سختی گفت: "همهشون رفتن؟"
گفتم: بله.
گفت: واقعا همهشون؟
با تاسف سرتکان دادم. نگاهی به عکسها کرد. چشمهایش پر از اشک شد و رفت.
📌گلستان شهدای اصفهان
🌱رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
@rasta_isfahan
🔸 مردها هم گریه میکنند؟ 🔸
فکر نمیکردم مردها به همین سادگی گریه کنند. فکر نمیکردم با همین جملهی سادهی " چرا این عکس را زدید توی مغازهتان؟" یا "چرا مشکی پوشیدید؟" یکدفعه به هقهق بیافتند.
عکس را که پشت شیشهی گلفروشی دیدم، فقط رفتم داخل که بپرسم " کسی اذیتتان نکرده که این عکس را زدید به پنجرهی مغازه؟"
منتظر بودم آه بکشد و از بدوبیراههایی بگوید که توی این چند روز نثارش شده.
فقط گفت:《 این دو مرد، امید همهمان بودند. هرکس این عکس را دیده، همدردی کرده. من داغ رجایی را هم دیدهام. خیلی داغهای دیگر هم دیدهام. اما در غم شهادت این دو مرد تا آخر عمرم عزادارم.》 و بعد، گریه کرد.
من از گریهی مردها میترسم. وقتی مردی روبهرویم گریه میکند، دستوپایم را گم میکنم. نمیدانم باید همدردی کنم، سکوت کنم، سرم را بیندازم پایین یا سریع دور شوم و تنهایش بگذارم.
این چند روز که با آدمهای جورواجور دربارهی شهادت آقای رئیسی حرف زدم، مردهای زیادی دیدم که همان کلمهی اول را که میگویند، شانههایشان تکان میخورد و به گریه میافتند. این روزها مردهای زیادی دیدم که میگویند او امیدمان بود.
✍ ن.لقمانیان
اصفهان، ۵خرداد۱۴۰۳
#روایت_شفاهی_شهید_جمهور
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
💠 حسینیه هنر اصفهان برگزار میکند:
📚"کتابخوانی" ویژه دختران دانشآموز نه تا ۱۱ سال
زمان: یکشنبهها از ساعت ۹ تا ۱۰:۳۰
🖼 "نقاشی" (تکنیک تابلوی دکوراتیو)
ویژه دختران دانشآموز نه تا یازده سال
زمان: یکشنبهها از ساعت ۱۰:۳۰ الی ۱۲
شروع کلاس از یکشنبه ۱۳خرداد ماه به مدت هشت جلسه
برای شرکت در کلاس با شماره 09130307937 تماس بگیرید.
🧨به ده نفر اولی که ثبتنام کنند تخفیف ویژه تعلق میگیرد.
🧨هزینه هر کلاس: ۳۰۰هزار تومان
هزینه ویژه ثبتنام هردو کلاس با هم: ۵۰۰هزارتومان
فقط چند نفر تا تکمیل ظرفیت باقیست.
آخرین مهلت ثبت نام: چهارشنبه، ۹خرداد
آدرس: خیابان آیت الله کاشانی، روبهروی هلال احمر، بنیاد امیرقلی امینی، طبقه دوم، حسینیه هنر اصفهان.
🌱رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
واحد تاریخ شفاهی حسینیه هنر اصفهان برگزار میکند:
سلسله نشستهای *همپا*
نشست دوم: تجربهنوردی و نقد و بررسی کتاب خون میگذشت
با حضور جناب آقای هادی لطفی
نویسنده کتاب
میعادگاه: چهارشنبه، ۹ خرداد ۱۴۰۳
از ساعت۸ تا ۱۳
قرارگاه: حسینیه هنر اصفهان
برای شرکت در جلسه با شماره 09130307937 تماس بگیرید.
آدرس: خیابان آیتالله کاشانی، روبروی هلال احمر، بنیاد فرهنگی امیرقلی امینی، طبقه دوم، حسینیه هنر اصفهان
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
💠 نگاهم عوض شد
اولش همه چیز شوخی بود. یکشنبه کلاس داشتم و همانجا خبر مفقود شدن هلیکوپتر رئیس جمهور را شنیدم. بچهها ختم صلوات برداشتند برای پیدا شدنشان. بعد از کلاس نشستیم به حرف زدن. من به شوخی گفتم شاید هم فرار کردند یا دزدیدنشان. شب جشن دعوت بودیم. خوشحال نبودم و دلشوره عجیبی داشتم. صبح همین که تلویزیون انا لله و انا الیه راجعون را گفت خشکم زد. شوکه شده بودم. باورم نمیشد. چند سال قبل که شنیده بودم آقای رئیسی باغی که از طرف آستان قدس در اختیارشان بود را به جای مصرف شخصی به مجموعه تفریحی و فرهنگی برای نوجوانها و جوانها اختصاص داده بود خیلی خوشم آمد اما فکرش را هم نمیکردم که رئیس جمهور هم میتواند شهید شود آن هم با سابقهای که از دولت قبل دیده بودم. بعد از این اتفاق نگاهم به جایگاه ریاست جمهور عوض شد حتی خیلی از اطرافیانم که ایشان را مسخره میکردند هم برایش مشکی پوشیدند.
👤فاطمه ردانی پور
مراسم گرامیداشت شهید جمهور و همراهان، گلستان شهدای اصفهان
🌐@rasta_isfahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مهلکهها عالم و آدم، خوابند
در آتش و دود، غرق ماتم، خوابند
این صوت اذان به وقت شرعی کجاست؟
ای داد چرا تمام عالم خوابند
در صوت اذان طنین ویرانی را...
در لحن صدا شدّت حیرانی را...
باید که اقامه بست و با هم برخاست؟
یا نه بزنم قید مسلمانی را!
تاریخ به ظلم و جور، عادت دارد
آنقدر که بر گُرده جراحت دارد
هم خیمهی گر گرفته هم طفل شهید
این تعزیه بود یا حقیقت دارد
✍ زهرا سپهکار
بشنوید: صدای اذان صبح به افق رفح😭
#اذان_رفح
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
🌐 @zahra_sepahkar
🔸 خون میگذشت 🔸
امروز جمعمان توی حسینه هنر جمع بود.
درختها از میان پنجرههای چوبی اتاقهای حسینیه، خودنمایی میکردند و میان آفتاب گرمِ خرداد که اصرار دارد شبیه تابستان به نظر بیاید، قد علم کرده بودند. گوشمان را سپردیم به روایتهای هادی لطفی؛ نویسنده خلاق و جوان کتاب خون میگذشت.
هادی لطفی میان روایتهایش از نسبتش با سوژه کتاب گفت و مصاحبههایش.
تجربههایش به شیرینی پولکی اصفهان میمانست و حال و هوای گلاب کاشان را برایمان زنده کرد. با خاطرات هادی لطفی، میان محلات قدیم کاشان قدم زدیم، عطر هوایش را استشمام کردیم و از لایههای نوشتن کتاب، پرده برداشتیم. هرکدام از نویسندههای جوان حسینیه، گرههای ذهنیشان را با سوالاتی از هادی لطفی باز کردند تا بعد از آن قلمشان به گونهای بر کاغذ نشیند که بر جان خواننده کتابشان.
✍ فائزه سراجان
#خون_میگذشت
#هادی_لطفی
#حسینیه_هنر_اصفهان
🔻 برای تهیه کتاب در اصفهان میتوانید با شماره 09130307937 تماس بگیرید.
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isfahan
🌐 @raheyarpub