eitaa logo
روابط عمومی ف.انتظامی شهرستان اردبیل
216 دنبال‌کننده
25.1هزار عکس
8.5هزار ویدیو
139 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سال اولی که با آشنا شدم یه حس عجیب توام با غرور داشتم که همچین فرشته ای رو سر راهم قرار داده خیلی کم حرف بود یا بهتره بگم اصلا حرف نمیزد وقتی هم میرفتم پیشش فقط لبخند زیبای رو لبش جواب سلاممو میداد هروقت مشکل روحی پیدا میکردم میرفتم کنارش باهاش حرف میزدم گریه میکردم و بهش میگفتم برام دعا کن اون هم مثل همیشه با لبخند گرمش من رو دلداری میداد خود ناقلاش باعث آشنایی من و شد بهش گفتم نکنه از من خسته شدی که یکی دیگه رو سر رام میزاری اما من تو رو با دنیا عوض نمیکنم نشسته بودم و داشتم به لبخند رو عکسش نگاه میکردم و غرق ابهت چشماش شده بودم که حس کردم یه متین و با ادب داره میاد سمت من نمیخواستم توجه کنم دلم میخواست خلوت من و شکسته نشه اما اون پر رو تر از این ماجرا بود دستشو گذاشت رو و شروع کرد به فاتحه خوندن تموم که شد پرسید شما نسبتی با دارید ؟ سکوت کردم با حسرت به نگاه کردم و گفتم 😔 با یه ذوق خاصی گفت واقعاااا؟؟ این داستان ادامه دارد ...
🔻اسفند عجب ماهی است! 🔻آغازش با حمید، اواسطش با حسین و پایانش با مهدی... شهادت حمید باکری: ۶ اسفند شهادت حسین خرازی: ۸ اسفند شهادت امیرحاج امینی: ۱۰ اسفند شهادت ابراهيم همت: ۱۷ اسفند شهادت حجت اله رحیمی: ۱۸ اسفند شهادت حسین برونسی: ۲۳ اسفند شهادت عباس کریمی: ۲۴ اسفند شهادت مهدی باکری: ۲۵ اسفند | | | | | | | |
گفتم -آره اگه ما رو لایق برادری بدونن پرسید -شما _ای؟ گفتم -بله چطور؟! گفت -از کتابی که دستت بود -آها گاهی وقتا میام با مباحثه میکنم -مگه ‌ست؟ جوابشو ندادم تا خودش نوشته‌ی روی رو بخونه متدین پیشداد -اینجا که نوشته چرا صداش میکنی؟ -وصیت خودِ دوست داشته صداش کنند اون هم بخاطر دوستش که شده اسمش بوده از جاش بلند شد و گفت -یکم قدم بزنیم؟؟ منم که حسابی جذب نورانیت حاج اقا شده بودم با کمال میل قبول کردم میون باهم قدم بزنیم از خودش گفت از خودم گفتم از گفت از گفتم از زندگیش گفت از گفتم از کارش گفت از گفتم کم کم خوشید داشت غروب میکرد ، و به اصطلاح غروب فرا رسید و من باید برمی‌گشتم خونمون و اون هم باید میرفت محل کارش که برای تبلیغ اومده بود. از هم جدا شدیم و برای یک لحظه ذهنم درگیر این ماجرا بود که ایشون کی بود و یک دفعه از کجا پیداش شد تا اینکه......... چند سال بعد از طرف حوزه اردو رفتیم تو خوابگاه نشسته بودم که دوستم علیرضا بدو بدو اومد سمتم و گفت -اسماعیل یه حاج آقایی اومده میخواد تو رو ببینه -من و؟؟؟فامیلیش چیه؟؟ -نباتی حاج آقا نباتی -نمیشناسمش حالا کجا هست؟ -پایین منتظر توئه تا اینو گفت سراسیمه از جام پاشدم و گفتم -لباسام خوبه؟ گفت -اره فقط یه عبا بنداز که رسمی تر باشه داشتم از پله ها میرفتم پایین در همین حال یه آقایی داشت از پله ها میومد بالا بی‌تفاوت بهش یه سلام کردم و از پله ها اومدم پایین چن پله‌ای که گذشت یه صدایی منو جلب خودش کرد -اقای صادقی؟؟؟؟؟ باعجله و هول و استرس صورتمو برگردوندم -بله بفرمایید صدا مال همون آقایی بود که داشت از پله‌ها میرفت بالا -من و نمیشناسید؟؟ -نه متاسفانه اومد پایین -خوب نگاه کن ببین من و یادت میاد؟ -نه متاسفانه -یعنی اینقدر عوض شدم؟ -شایدم -شایدم چی؟؟ -هیچی تو دلم گفتم شایدم من پیر شدم و کم‌حافظه رفتیم تو حیاط چن دقیقه‌ای رو باهم حرف زدیم ولی من باز هم بخاطر نیاوردمش -اسماعیل وقت داری بریم بیرون -آره ولی قبلش باید لباسام و عوض کنم -نمیخاد همینجوری خوبه فقط عبا رو دوشت بنداز حله اینجا قمِ مردم با عبا راه میرن رفتم بالا عبامو بردارم که حاج آقا گفت -لطفا تنها بیا میخوام تنها باشیم استرس عجیبی من و فراگرفت خودمو جمع و جور کردم و باصدای گرفته گفتم -چشم رفتم بالا تو این مدت علیرضا منتظر من بود که برگردم -سلام چیشد دیدیش؟؟ -آره ولی اصلا نمیشناسمش -نگفت کجا دیدتت؟؟ -نه فقط گفت بریم بیرون دور بزنیم -میخوای باهاش بری؟؟ -نمیدونم خودمم خیلی میترسم -میخوای من باهات بیام؟؟ -نه بابا گفت تنها بیا علیرضا دست و پاش و گم کرد و گفت -نرو دیوانه بهش اعتماد نکن تو که اونو نمیشناسی -نگران نباش اتفاقی نمیفته ته دلم میگه آدم خوبیه فقط یه زحمتی من که سوار ماشین شدم تو پلاک ماشینشو بردار اگه برنگشتم بدردت میخوره راحت تر پیدام میکنی اون که بهترین دوست من بود گفت -اره فکر خوبیه فقط مواظب خودت باش تا دم در همراهم کرد سوار ماشینش شدم و علیرضا خیلی نامحسوس پلاک ماشین طرفو برداشت... 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 این داستان ادامه دارد ...
14.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹ماجرای فرشی که شهید برونسی اجازه نداد در منزلش پهن شود 🔻عبدالحسین برونسی، در سال ١٣٢٢ در توابع تربت حیدریه به‌دنیا آمد، او عبد صالح و عارف بالله بود و پس از چند بار تغییر شغل به علت شبهه‌ناک بودن کار و کم‌فروشی صاحبان مغازه، نهایتاً به شغل بنایی روی می‌آورد. با شروع جنگ او به سپاه پاسداران ملحق شده و فرماندهی تیپ جوادالائمه را برعهده می‌گیرد. 🔻شهید برونسی از فعالان سیاسی مخالف رژیم پهلوی بود که چند بار توسط ساواک دستگیر و شکنجه شده، به‌طوری که دندان‌ های او را می‌شکنند و نهایتاً حکم اعدامش صادر می‌شود اما با وقوع انقلاب اجرایی نشده و نهایتاً در ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در منطقه شرق دجله به شهادت می‌رسد. |
48.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻عنایت حضرت زهرا(س) در دفاع مقدس.... استاد عالی... روایتی از شهید عبدالحسین برونسی فرمانده تیپ جوادالائمه...یادش گرامی و راهش پر رهرو باد💗 | 🆔 @marze_26
🔻🌹دردفتر خاطرات ما بنویسید: ما هر چه داریم ازشـ🌹ــهدا داریم آیا مے دانید حدود پانزده هزار شهید در ماه مبارڪ رمضان شربت شهادت نوشیده اند ❤️سلام و صلوات برشهداے لب تشنه
از_عشق_تا_پاییز یه مقدار که از خوابگاه دور شدیم سکوت رو شکست و گفت -پس من و نمیشناسی؟؟ یه کم جدی شدم و گفتم -نه متاسفانه که از خشکی صدام ناراحت شد یه تکونی به خودش داد و گفت -ازدواج کردی ؟؟ داشتم کم کم شک میکردم که نکنه طرف جاسوسی چیزی باشه گفتم -چطور؟؟ -همین‌جوری آخه برخوردت پسرانه نیست خندم گرفت گفتم -مگه پسرا برخوردشون چطوریه؟ -پسرا تو رفتار و کردار یکم راحتند اما مردها متین و باابهت تا خواستم حرف بزنم پرید وسط حرفمو و گفت -البته تو متین بودی حالا یه کوچولو بیشتر خیابون به خیابون بزرگراه به بزرگراه باهم حرف زدیم اون قدر گرم صحبت بودیم که از اصل ماجرا که این اقای خوشتیپ کی میتونه باشه دور شدم. همونطور که مشغول رانندگی بود ۴۵ درجه‌ای برگشت سمت من و گفت -دوباره خوب نگاه کن ببین من و یادت نمیاد؟؟ و من طبق عادت همیشگی دوست نداشتم به چشم‌های کسی خیره بشم از یه طرف حسابی کلافه شده بودم و دلم میخواست برگردم از طرفی ذهنم مشغول معمایی بود که زیاد میل به ادامش نداشتم یادمه چندین بار جمله نه متاسفانه رو استفاده کرده بودم این بار یکم بلندتر خندید و من هم واگیردار یه لبخندی زدم و به انتهای مسیر فکر میکردم و به جایی که اصلا معلوم نیست کجاست ناغافل دستمو گرفت از این کارش زیاد خوشم نیومد خواستم بهش بفهمونم این برخوردش زیاد جالب نیست که محکم دستمو فشار داد و یه نگاه عبوس و جدی با گوشه‌ی چشمش انداخت و خیلی اروم گفت - الان میبرمت جایی که برای بار اول همدیگه رو دیدیم پیش خودم گفتم خدایا چه غلطی کردم اومدم از بیرون و تو دلم به بد و بیراه میگفتم که تنهام گذاشت ولی بعد یادم افتاد که اون بدبخت که مقصر نیست اون که میخواست بیاد با من اما من نخواستم تو هپروت افکار خودم بودم که با صدای به خودم اومدم -پرسیدم کجایی به چی فکر میکنی؟؟ -هیچی داشتم فکر میکردم کجا همو دیدیم -آهاا به فکرت ادامه بده ولی وای به حالت اگه یادت نیاد تا صبح تو شهر میگردونمت یه لبخند زورکی زدم و تو دلم بهش گفتم تو غلط میکنی هنوز دستم تو دستش بود مونده بودم چطور با یه دست رانندگی می‌کنه به هرحال رسیدیم کوه ولی چون هوا تاریک بود چیز زیادی از طبیعت و چشم‌انداز کوه دیده نمیشد. لابه‌لای جمعیتی که برای شب نشینی و تفریح اومده بودن کوه ، از ماشین پیاده شدیم بالاسر فاتحه خوندیم من سکوت کرده بودم و محمد از کرامات میگفت از عنایات شهدا به دوست‌دارانشون از از از از لابه‌لای حرفاش از گفت تا حرف از شد منی که فقط به حرفاش گوش میکردم مثل جن زده ها برگشتم و با هیجان و توام با تعجب گفتم -منظورت کدوم ؟؟ خندید و گفت -منظورم پیشداد همونی که تو صداش میکنی سکوت کردم تو فکر رفتم نمیدونم چقدر طول کشید فقط میدونم اون لحظه نه حرفی زد نه من...... از صدای پچ پچ مردم هم کلافه شده بودم دلم میخواست همه چن لحظه خفه بشن تا بتونم تمرکز کنم درگیر مسأله مجهول ذهنم بودم که یه لحظه تمام گذشته مثل یه فیلم کوتاه چند ثانیه‌ای از جلو چشمام رد شد من و و اون حاج آقا...... یادم اومد اقای باخنده سرشار از اشتیاق گفتم -حاج آقا شمایین؟ اون هم خنده‌ش گرفت بغلش کردم و از خوشحالی نمی‌دونستم چکار کنم -چقدر عوض شدی -تو هم همینطور خیلی عوض شده چهره‌ت -یادمه اون زمان لاغر بودی اما حالا..... -ولی تو همچنان لاغری خنده‌م گرفت و گفتم -خوبه ادمای لاغر سالم‌ترن کلی حرف زدیم از خودش گفت از خودم گفتم از زندگیش گفت از زندگیم گفتم از پسرش گفت از دخترم گفتم و اینکه تو این چند سال من و فراموش نکرده بود و تو تمام نمازهاش برام دعا میکرده اما من فراموشش کرده بودم و اسمش که چه عرض کنم قیافش هم یادم نبود خیلی حرف زدیم اون قدری که وقتی به ساعت نگاه کردم گفتم واااای الانه که برم و سین جیم حاج اقا صالحی بشنوم که کجا بودی با کی بودی چرا دیر کردی و کلی سوال دیگه که باید جواب بدم ولی اشکال نداره همه‌ی اینها می‌ارزه بر اینکه دوست قدیمی تو دوباره ببینی دوستی که از جنس فرشته‌هاست یه آدم خاص که رفتارش یه استاد اخلاقه و کردارش یه مرجع تقلید و واسطه‌ی این دوستی کسی نبود جز مرتضی خود ناقلاش که به خیال خودش میخواست من و دک کنه ولی کورخونده من و مرتضای خودمو با صد تا محمد عوض نمیکنم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 این داستان ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔻در روز گرم تابستانی، شهید ‎ فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا از محور به قرارگاه بازگشت. یکی از بچه‌ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: امروز به بچه‌های بسیجی هم کمپوت داده اید؟ 🔻 جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ 🔻گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما. مهدی این حرف‌ها را شنید، با خشم پاسخ داد: از من بهتر، بچه‌های بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی می‌جنگند و جان می‌دهند 🔻 به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته‌ای به آن برادر پاسخ داد: خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی ..! |
🌷 این عکس معروف را عکاس فرانسوی به نام ژان پاولوفسکی در آستانه‌ی بهار سال ۱۳۶۴ گرفته است. 🌹 آن روز استخبارات عراق،خبرنگاران را به منطقه‌ی عملیاتی شرق دجله برده بود و این عکس، معروفترین یادگار آن‌ روز شد: یک جوان ایرانی شده در جنگ عراق علیه ایران که میان گل‌های بهاری آرمیده بود. ✍ پ‌ن: بهارهای سختی را پشت سر گذاشتیم و هزینه‌های بالایی دادیم...مراقب باشیم.
🔻نوزاد فلسطینی در جنگ به دنیا آمد و در جنگ شهید شد ... 💔
عکس معروف 🖤 ترفیع درجه دانشجو محمد رضا خاوش زاده به دستان سردار سرلشکر محمد باقری رئیس ستادکل نیروهای مسلح و سردار حسین اشتری به درجه ستواندومی نائل گردید ... 🔹شهید محمدرضا خاوش زاده از کارکنان  انتظامی نوزدهم آذرماه 96 در درگیری با اشرار مسلح درشهرستان رودبار کرمان به شهادت رسیدـ
🔻✌️ کردن مستشاران ودلاور مردان غیور ایران ومحور مقاومت یعنی تنگ شدن عرصه بردشمن... محمدرضا زاهدی که بود؟ 🔻 🔻 GazaGenocide# DefendingTheOppressed# ✌️
🔻✌️ کردن مستشاران ودلاور مردان غیور ایران ومحور مقاومت یعنی تنگ شدن عرصه بردشمن... محمدرضا زاهدی که بود؟ 🔻 🔻 GazaGenocide# DefendingTheOppressed# ✌️
✅ واکنش قسام به شهادت سردار زاهدی در دمشق 🔹گردان‌های شهید عزالدین قسام شاخه نظامی جنبش مقاومت اسلامی حماس طی بیانیه‌ای شهادت سردار سرتیپ محمدرضا زاهدی از فرماندهان سپاه قدس و جمعی از یارانش بر اثر حمله تروریستی رژیم اشغالگر صهیونیستی به ساختمان کنسولگری ایران در سوریه را تسلیت گفت. 🔹قسام: گردان‌های شهید عزالدین قسام شهادت فرمانده بزرگ محمد رضا زاهدی (ابومهدی) و برادرانش را تسلیت می گوید.ما در گردان‌های قسام ضمن محکوم کردن این ترور بزدلانه و ناجوانمردانه، نقش پررنگ و برجسته شهید ابومهدی در تقویت جبهه مقاومت علیه رژیم اشغالگر صهیونیستی طی سالیان متمادی و نقش بارز ایشان در نبرد طوفان الاقصی را می‌ستاییم.
🔻اگر معنی دلاوری و جانفدا رو پرسیدند از سروان بگید کسی که برای نجات دیگران ، خودش رو روی نارنجک تروریست‌های جیش‌الصهیون انداخت و شهید شد
🔻در آرزوی 🌷 🔹عطر شهادت 🔸چه فرقی میکند 🔹سوریه، ایران، عراق خدایا_عاشقم_کن انسان تاجوینده خدانباشد او را نمےشناسد و تا او را نشناسد دوست دار او نمی شود و تا محبوب او نشود عاشق نمی شود و تا نباشد نمے شود۔۔۔۔   . ┄┅┅┅┅❁🇮🇷❁┅┅┅┅┄ 💔 پنج شنبه ها بر مزار خاطرات اشکِ ردّی از سلام نگاهت را خواهم سرود بر پیچک تنهایی یادشما عزیزان...😭 🔹بر جانِ عطشناکِ بشر، باران است 🔸سرسبزترین مرحله‌ی عــرفان است 🔹ای کاش در آغــــوش بــــگـــیرد ما را 🔸هرچند«شهادت هنرِ مردان است» 🌷 پنج شنبه است یاد مردان میدان کنیم با فاتحه و صلواتی برمحمدوآل محمد.🌷 کانال روابط عمومی پلیس          ┄┅┅┅┅❁🇮🇷❁┅┅┅┅┄ https://eitaa.com/PR_Police
مهمان داشتیم ، چ مهمانی ...🥀🥀 تشییع پیکر مطهر شهید مدافع امنیت محسن حسین نیا در شهرستان سوادکوه شمالی استان مازندران
🔻در خاطرات شفاهی سپهبد شهید قاسم سلیمانی آمده است: مقام شهید خیلی مهم است. شما هر که باشی، سرلشکر یا فرمانده؛ تا شهید نشوی آنجا جایت نمی دهند.
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی🌹 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 نیمه‌های شب اوایل مهرماه بود که صدای پیامک تلفن همراه، خبر شهید مدافع حرم را منتشر کرد. با خودم گفتم چه می‌کنند این جوانان عاشورایی که در ایام عزاداری سالار _شهیدان خود را به قافله کربلائیان می‌رسانند. کمی که پرس‌وجو کردم متوجه شدم همه داشته مادری بود که بعد از فوت همسرش با وجود مشکل شنوایی و عدم قدرت تکلم، فرزندانش را با حب اهل بیت(علیه السلام) پرورش داده تا اینکه یکی از دست‌پرورده‌هایش مدافع حرم شده است. سجاد زبرجدی سهراب اهل تهران و محله خانی‌آبادنو بود. از بسیجیان دهه هفتادی که حالا خلف شایسته‌ای برای رزمندگان دفاع مقدس شده‌اند. از همان سربازان امام زمانی که با شنیدن صوت هل من معین امام زمان‌شان خود را به قافله زینبیون می‌رسانند. برای آشنایی با زندگی و شهادت این مدافع حرم با علی زبرجدی برادر شهید، صفیه کمانی مادر ، آقایان قاسمی و سیفی از دوستان همکلام شده‌ایم که از نظرتان می‌گذرد.
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی🌹 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 همکلامی‌مان با مادر سجاد زبرجدی شرایط خاصی داشت. مادری که سعی می‌کرد با زبان بی‌زبانی برایمان از دردانه بگوید. صفیه کمانی همه صحبت‌هایش را با ترک‌خورده‌اش درهم می‌آمیخت و اگر نمی‌توانست منظورش را بفهماند، نوشتاری به دستم می‌داد تا به این ترتیب بتواند روایتگر زندگی تا شهادت فرزند باشد. صفیه کمانی سخنانش را از دردانه‌اش اینگونه آغاز می‌کند: سجاد در یک خانواده رشد پیدا کرد. داود و مرتضی کمانی هر دو از شهدای دفاع مقدس هستند. پسرم دوست داشت سپاهی شود و ما هم مشوقش بودیم. از بارز پسرم می‌توانم به محجوب بودن، داشتن ایمان قوی، حب رهبری، پاکدامنی، شجاعت، صداقت، مهربانی، احترام به بزرگ‌تر‌ها، ساعی، ورزشکار و بسیار مسئولیت‌پذیر اشاره کنم. اهل صله رحم بود و تمامی خصوصیات خوب یک انسان واقعی را دارا بود. با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به اسلام و ائمه اطهار، از میهن و اسلام و کشورش می‌کرد و همواره گوش به فرمان رهبر بود. به نظر من همه این خوب بودن‌ها و خالص بودن‌هایش، به خاطر علاقه‌اش به سرگذشت دایی‌های داود و مرتضی کمانی بود. او مسیر را از دایی‌هایش آموخته بود.
⏺ نظر هوشنگ امیراحمدی درباره دکتر ظریف! ✍ این سخنان بسیار قابل تأمل و دقیق؛ مال آدم انقلاب و نظام ولی فقیه نیست؛ او فقط یک انسان شرافتمند ایراندوست است؛ لطفاً تا آخر بدقت گوش بدهید؛ واقعاً جا داره برای این مردم بدلیل اعتماد به چنین موجودات خائنی خون گریه کرد! راه قدس # ولقد رآه بلافق المبین
💠پاسدار شهیدی که مقام معظم رهبری مزارش را پنج مرتبه زیارت کردند ◇شهیدی که مزارش از شهرهای شمالی و غربی ایران تا هزاران کیلومتر دورتر، زائر دارد. ◇شهیدی که حاجت روا می کند و معمولا کسی دست خالی از سر قبرش برنمیگردد. ◇شهیدی که قبل از تدفین ، سوره مبارکه کوثر را تلاوت نمود. ◇ شهیدی که هنگام تدفین ، از او صدای اذان گفتن شنیده شد. ◇ شهیدی که در سجده ها و قنوت نمازش ، دعای کمیل را می خواند. شهیدی که با همان لباس خاک آلود برگشته از ماموریت به خواستگاری رفت. ◇ شهیدی که روی قالی های خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالی‌ها مرا از یاد محرومان غافل می کند. ◇ شهیدی که در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار، من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم. ◇ شهیدی که حاج_قاسم سلیمانی معتقد بود مزارش شفاخانه است و درباره اش گفت: «ما افتخار می‌کنیم شهید مغفوری که امروز قبرش امامزاده شهر ماست، برای استان کرمان است؛ شهیدی که هیچ شبی نافله شبش قطع نشد. ما افتخار می‌کنیم به شهید مغفوری، او آن قدر در حفظ بیت‌المال حساس بود که حتی موقع وضع حمل همسرش، برای انتقال او به بیمارستان، از ماشین سپاه استفاده نکرد» ◇ شهیدی که پس از شهادتشان ، حاج قاسم پشت در اتاق عمل نوه شان ۴ ساعت منتظر و دعاگو ماند. عبدالمهدی‌ مغفوری🌷 ┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🇮🇷🌹🌹🌹🌹اسامی و محل شهادت شهدای امنیت و ترور مهر و آبان ماه ۱۴۰۱🇮🇷 ---------------------------------------------------------------- : ۱. طلبه ۲. ۳. حسنوند ۴. ۵. ۶. ۷. ------------------------------------- : ۸. ------------------------------------- : ۹. (گرمسار) -------------------------------- ۱۰. : ۱۱. - ۱۲. - ۱۳. - نیروی امنیتی ----------------------------------- : ۱۴. (سراوان) ۱۵. ایرانشهر ۱۶. (خاش) ۱۷. (زاهدان) ۱۸. (زاهدان) ۱۹. (زاهدان) ۲۰. (زاهدان) ۲۱. (زاهدان) ۲۲. (زاهدان) ۲۳. (زاهدان) ۲۴. (زاهدان) ۲۵. (سراوان) ۲۶. (سراوان) ۲۷. ۲۸. ( ) ---------------------------------------- : ۲۹. ۳۰. ۳۱. ۳۲. ۳۳. ۳۴. ۳۵. _جو ----------------------------------- : ۳۶. ۳۷. ---------------------------------------- : ۳۸. دانشجو ۳۹. دانشجو ۴۰. ( ) ۴۱. ۴۲. ( ) -------------------------------------- : ۴۳. (ملایر) -------------------------------------- : ۴۴. ( ) ------------------------------------- : ۴۵. (شهدای ) ۴۶. (شهدای شاهچراغ) ۴۷. (شهدای شاهچراغ) ۴۸. (شهدای شاهچراغ) ۴۹. (شهدای شاهچراغ) ۵۰. (شهدای شاهچراغ) ۵۱. (شهدای شاهچراغ) ۵۲. ۸_ساله (شهدای شاهچراغ) ۵۳. (شهدای شاهچراغ) ۵۴. (شهدای شاهچراغ) ۵۵. (شهدای شاهچراغ) ۵۶. (شهدای شاهچراغ) ۵۷. (شهدای شاهچراغ) ۵۸. ( ) ۵۹. (شیراز) ۶۰. (شیراز) ۶۱. (لارستان) ۶۲. (لارستان) --------------------------------------- : ۶۳. (آمل) ۶۴. (آمل) ۶۵. (آمل) --------------------------------------- : ۶۶. (بوکان) ۶۷. (بوکان) ۶۸. (بوکان) ۶۹. (ارومیه) --------------------------------------- : ۷۰. (سنندج) ۷۱. (سنندج) ۷۲. (کامیاران) ۷۳. (مریوان) ------------------------------------ : ۷۴. -------------------------------------- : ۷۵. ------------------------------------- : ۷۶. ( کیاشهر ) ۷۷. (لاهیجان) ۷۸. (رشت) ------------------------------ مرز شمال غرب: ۷۹. ۸۰. ---------------------------- : ۸۱. 🌹۸۱ شهید ۸۱شهید ۸۱شهید🌹 🕊 شادی ارواح مطهر شهدا ،ادامه دهنده ی راهشان باشیم،شرمنده ی خون آنها و خانواده هایشان نشویم صلوات *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم * 🌹 🌹 🆔 @PR_Police