🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸خانۀ مادر🔸
در روایات داریم که «إِنَّ لِلَّهِ حَرَماً وَ هُوَ مَكَّةُ وَ إِنَّ لِلرَّسُولِ حَرَماً وَ هُوَ الْمَدِينَةُ وَ إِنَّ لِأَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ حَرَماً وَ هُوَ الْكُوفَةُ وَ إِنَّ لَنَا حَرَماً وَ هُوَ بَلْدَةُ قُم».
سه تا حرم را ذکر میکند: «مکه»، «مدینه» و «کوفه»؛ و بعد دیگر نمیگوید: کربلا حرم امام حسین (ع) است؛ نمی گوید علی بن موسی الرضا (ع) حرمی دارد و آن طوس است یا موسی بن جعفر (ع) حرمی دارد و آن کاظمین است.
بلکه میگوید: #قم، حرم ما اهلبیت است؛ یعنی قم، هم حرم امام حسین (ع) است، هم حرم امام حسن (ع) است، هم حرم حضرت زهرا (ع) است. یعنی قم، حرم فاطمۀ زهرا سلام الله علیها و یازده فرزندش است.
علت اینکه میگوید: قم حرم ما اهلبیت است، این است که چون قم حرم حضرت زهرا (س) شده، بچهها در خانۀ مادرشان آرامش دارند. از این جهت در روایات دربارۀ قم آمده است: «فَإِنَّهُ مَأْوَى الْفَاطِمِيِّينَ وَ مُسْتَرَاحُ الْمُؤْمِنِين.» چون این شهر مربوط به حضرت زهرا (س) است، میگوید: «مأوی الفاطمیین» (پناهگاه فاطمیون) و چون مؤمن در اینجا احساس راحتی میکند، میگوید: «مستراح المومنین». مستراح یعنی محل استراحت؛ یعنی جاهای دیگر آرامش ندارند، آنجا که می روند احساس آرامش دارند دارند.
این قم یک جای عادی نیست. من هر وقت یک مدتی دور می شوم از قم، انگار در #غربتم. هرچند وطنم شیراز است، در اینجا متولد شده ام، در اینجا تربیت شده ام؛ اما وقتی به آنجا (قم) می روم انگار در #وطنم هستم! آرامشی که در آنجا دارم هیچجا ندارم.
#مدرسه_قوی
#تولید_عس_فارس_شهرستان_جهرم
25.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️انتشار برای اولین بار
🎬داستان مصور "راه"
🔹️️طراحی و تصویر: امیر رضا رحیمی
🔸️️تهیه شده در مرکز آفرینش های هنری
معاونت فرهنگی بسیج استان قم
📎در نشر هنر انقلاب اسلامی سهیم باشیم.
#قم
#انتخابات
#موشن_گرافی
#انتخاب_مردم
#قسمت_دوم
گفتم
-آره اگه ما رو لایق برادری بدونن
پرسید
-شما #طلبه _ای؟
گفتم
-بله چطور؟!
گفت
-از کتابی که دستت بود
-آها گاهی وقتا میام با #مرتضی مباحثه میکنم
-مگه #مرتضی #طلبه ست؟
جوابشو ندادم تا خودش نوشتهی روی #مزار رو بخونه
#روحانی متدین #غلامرضا پیشداد
-اینجا که نوشته #غلامرضا چرا #مرتضی صداش میکنی؟
-وصیت خودِ #شهیدِ دوست داشته #مرتضی صداش کنند اون هم بخاطر دوستش که #شهید شده اسمش #مرتضی بوده
از جاش بلند شد و گفت
-یکم قدم بزنیم؟؟
منم که حسابی جذب نورانیت حاج اقا شده بودم با کمال میل قبول کردم میون #شهدا باهم قدم بزنیم
از خودش گفت
از خودم گفتم
از #شهدا گفت
از #مرتضی گفتم
از زندگیش گفت
از #مرتضی گفتم
از کارش گفت
از #مرتضی گفتم
کم کم خوشید داشت غروب میکرد ،
و به اصطلاح غروب #جمعه فرا رسید و من باید برمیگشتم خونمون و اون هم باید میرفت محل کارش که برای تبلیغ اومده بود.
از هم جدا شدیم و برای یک لحظه ذهنم درگیر این ماجرا بود که ایشون کی بود و یک دفعه از کجا پیداش شد
تا اینکه.........
چند سال بعد از طرف حوزه اردو رفتیم #قم تو خوابگاه نشسته بودم که دوستم علیرضا بدو بدو اومد سمتم و گفت
-اسماعیل یه حاج آقایی اومده میخواد تو رو ببینه
-من و؟؟؟فامیلیش چیه؟؟
-نباتی حاج آقا نباتی
-نمیشناسمش حالا کجا هست؟
-پایین منتظر توئه
تا اینو گفت سراسیمه از جام پاشدم و گفتم
-لباسام خوبه؟
گفت
-اره فقط یه عبا بنداز که رسمی تر باشه
داشتم از پله ها میرفتم پایین در همین حال یه آقایی داشت از پله ها میومد بالا بیتفاوت بهش یه سلام کردم و از پله ها اومدم پایین
چن پلهای که گذشت یه صدایی منو جلب خودش کرد
-اقای صادقی؟؟؟؟؟
باعجله و هول و استرس صورتمو برگردوندم
-بله بفرمایید
صدا مال همون آقایی بود که داشت از پلهها میرفت بالا
-من و نمیشناسید؟؟
-نه متاسفانه
اومد پایین
-خوب نگاه کن ببین من و یادت میاد؟
-نه متاسفانه
-یعنی اینقدر عوض شدم؟
-شایدم
-شایدم چی؟؟
-هیچی
تو دلم گفتم شایدم من پیر شدم و کمحافظه
رفتیم تو حیاط چن دقیقهای رو باهم حرف زدیم ولی من باز هم بخاطر نیاوردمش
-اسماعیل وقت داری بریم بیرون
-آره ولی قبلش باید لباسام و عوض کنم
-نمیخاد همینجوری خوبه فقط عبا رو دوشت بنداز حله اینجا قمِ مردم با عبا راه میرن
رفتم بالا عبامو بردارم که حاج آقا گفت
-لطفا تنها بیا میخوام تنها باشیم
استرس عجیبی من و فراگرفت خودمو جمع و جور کردم و باصدای گرفته گفتم
-چشم
رفتم بالا تو این مدت علیرضا منتظر من بود که برگردم
-سلام چیشد دیدیش؟؟
-آره ولی اصلا نمیشناسمش
-نگفت کجا دیدتت؟؟
-نه فقط گفت بریم بیرون دور بزنیم
-میخوای باهاش بری؟؟
-نمیدونم خودمم خیلی میترسم
-میخوای من باهات بیام؟؟
-نه بابا گفت تنها بیا
علیرضا دست و پاش و گم کرد و گفت
-نرو دیوانه بهش اعتماد نکن تو که اونو نمیشناسی
-نگران نباش اتفاقی نمیفته ته دلم میگه آدم خوبیه فقط یه زحمتی من که سوار ماشین شدم تو پلاک ماشینشو بردار اگه برنگشتم بدردت میخوره راحت تر پیدام میکنی
اون که بهترین دوست من بود گفت
-اره فکر خوبیه فقط مواظب خودت باش
تا دم در همراهم کرد سوار ماشینش شدم و علیرضا خیلی نامحسوس پلاک ماشین طرفو برداشت...
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#از_عشق_تا_پاییز
#خاطرات_یک_طلبه
#قسمت_دوم
این داستان ادامه دارد ...
از_عشق_تا_پاییز
#خاطرات_یک_طلبه
#قسمت_سوم
یه مقدار که از خوابگاه دور شدیم #محمدمهدی سکوت رو شکست و گفت
-پس من و نمیشناسی؟؟
یه کم جدی شدم و گفتم
-نه متاسفانه
#محمدمهدی که از خشکی صدام ناراحت شد یه تکونی به خودش داد و گفت
-ازدواج کردی #اسماعیل؟؟
داشتم کم کم شک میکردم که نکنه طرف جاسوسی چیزی باشه گفتم
-چطور؟؟
-همینجوری آخه برخوردت پسرانه نیست
خندم گرفت گفتم
-مگه پسرا برخوردشون چطوریه؟
-پسرا تو رفتار و کردار یکم راحتند اما مردها متین و باابهت
تا خواستم حرف بزنم پرید وسط حرفمو و گفت
-البته تو متین بودی حالا یه کوچولو بیشتر
خیابون به خیابون بزرگراه به بزرگراه باهم حرف زدیم اون قدر گرم صحبت بودیم که از اصل ماجرا که این اقای خوشتیپ کی میتونه باشه دور شدم. همونطور که مشغول رانندگی بود ۴۵ درجهای برگشت سمت من و گفت
-دوباره خوب نگاه کن ببین من و یادت نمیاد؟؟
و من طبق عادت همیشگی دوست نداشتم به چشمهای کسی خیره بشم از یه طرف حسابی کلافه شده بودم و دلم میخواست برگردم #خوابگاه از طرفی ذهنم مشغول معمایی بود که زیاد میل به ادامش نداشتم یادمه چندین بار جمله نه متاسفانه رو استفاده کرده بودم
این بار یکم بلندتر خندید
و من هم واگیردار یه لبخندی زدم و به انتهای مسیر فکر میکردم و به جایی که اصلا معلوم نیست کجاست
ناغافل دستمو گرفت
از این کارش زیاد خوشم نیومد خواستم بهش بفهمونم این برخوردش زیاد جالب نیست که محکم دستمو فشار داد و یه نگاه عبوس و جدی با گوشهی چشمش انداخت و خیلی اروم گفت
- الان میبرمت جایی که برای بار اول همدیگه رو دیدیم
پیش خودم گفتم خدایا چه غلطی کردم اومدم از #خوابگاه بیرون و تو دلم به #علیرضا بد و بیراه میگفتم که تنهام گذاشت ولی بعد یادم افتاد که اون بدبخت که مقصر نیست اون که میخواست بیاد با من اما من نخواستم تو هپروت افکار خودم بودم که با صدای #محمدمهدی به خودم اومدم
-پرسیدم کجایی به چی فکر میکنی؟؟
-هیچی داشتم فکر میکردم کجا همو دیدیم
-آهاا به فکرت ادامه بده ولی وای به حالت اگه یادت نیاد تا صبح تو شهر #قم میگردونمت
یه لبخند زورکی زدم و تو دلم بهش گفتم
تو غلط میکنی
هنوز دستم تو دستش بود مونده بودم چطور با یه دست رانندگی میکنه به هرحال رسیدیم #شهدای_گمنام کوه #خضر ولی چون هوا تاریک بود چیز زیادی از طبیعت و چشمانداز کوه #خضر دیده نمیشد. لابهلای جمعیتی که برای شب نشینی و تفریح اومده بودن کوه ، از ماشین پیاده شدیم بالاسر #قبور #شهدا فاتحه خوندیم
من سکوت کرده بودم و محمد از کرامات #شهدا میگفت از عنایات شهدا به دوستدارانشون
از #شهدای_حوزه
از #شهدای_قم
از #شهیدزینالدین
از #شهیداسماعیل_صادقی
لابهلای حرفاش از #مرتضی گفت تا حرف از #مرتضی شد منی که فقط به حرفاش گوش میکردم مثل جن زده ها برگشتم و با هیجان و توام با تعجب گفتم
-منظورت کدوم #مرتضاست؟؟
خندید و گفت
-منظورم #غلامرضاست #غلامرضا پیشداد همونی که تو #مرتضی صداش میکنی
سکوت کردم تو فکر رفتم
نمیدونم چقدر طول کشید فقط میدونم اون لحظه نه #محمد حرفی زد نه من......
از صدای پچ پچ مردم هم کلافه شده بودم دلم میخواست همه چن لحظه خفه بشن تا بتونم تمرکز کنم درگیر مسأله مجهول ذهنم بودم که یه لحظه تمام گذشته مثل یه فیلم کوتاه چند ثانیهای از جلو چشمام رد شد
#روزجمعه
#مزارشهدا
#تدفین #شهید #حادثه_تروریستی
من و #مرتضی
و اون حاج آقا......
یادم اومد اقای #نباتی
باخنده سرشار از اشتیاق گفتم
-حاج آقا #نباتی شمایین؟
اون هم خندهش گرفت بغلش کردم و از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم
-چقدر عوض شدی
-تو هم همینطور خیلی عوض شده چهرهت
-یادمه اون زمان لاغر بودی اما حالا.....
-ولی تو همچنان لاغری
خندهم گرفت و گفتم
-خوبه ادمای لاغر سالمترن
کلی حرف زدیم
از خودش گفت
از خودم گفتم
از زندگیش گفت
از زندگیم گفتم
از پسرش گفت
از دخترم گفتم
و اینکه تو این چند سال من و فراموش نکرده بود و تو تمام نمازهاش برام دعا میکرده اما من فراموشش کرده بودم و اسمش که چه عرض کنم قیافش هم یادم نبود
خیلی حرف زدیم اون قدری که وقتی به ساعت نگاه کردم گفتم
واااای الانه که برم و سین جیم حاج اقا صالحی بشنوم که کجا بودی با کی بودی چرا دیر کردی و کلی سوال دیگه که باید جواب بدم ولی اشکال نداره همهی اینها میارزه بر اینکه دوست قدیمی تو دوباره ببینی دوستی که از جنس فرشتههاست
یه آدم خاص که رفتارش یه استاد اخلاقه و کردارش یه مرجع تقلید و واسطهی این دوستی کسی نبود جز مرتضی خود ناقلاش که به خیال خودش میخواست من و دک کنه ولی کورخونده من و مرتضای خودمو با صد تا محمد عوض نمیکنم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#از_عشق_تا_پاییز
#خاطرات_یک_طلبه
#قسمت_سوم
این داستان ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷🌹🌹🌹🌹اسامی و محل شهادت شهدای امنیت و ترور مهر و آبان ماه ۱۴۰۱🇮🇷
----------------------------------------------------------------
#تهران :
۱. #شهید طلبه #آرمان_علی_وردی
۲. #شهید_حسین_تقی_پور
۳. #شهید_فرید_کرم_پور حسنوند
۴. #شهید_امیر_کمندی
۵. #شهید_سلمان_امیراحمدی
۶. #شهید_پوریا_احمدی
۷. #شهید_مهدی_لطفی
-------------------------------------
#آذربایجان_شرقی :
۸. #شهید_حسین_اجاقی_زنوز #تبریز
-------------------------------------
#سمنان :
۹. #شهید_محمدحسین_سروری_راد (گرمسار)
--------------------------------
۱۰. #اصفهان: #شهدای_ترور
۱۱. #شهید_اسماعیل_چراغی - #مدافع_امنیت
۱۲. #شهید_محسن_حمیدی - #نیروی_امنیتی
۱۳. #شهید_محمدحسین_کریمی - نیروی امنیتی
-----------------------------------
#سیستان_و_بلوچستان :
۱۴. #شهید_محمد_عباسی (سراوان)
۱۵. #شهید_محسن_رضایی ایرانشهر
۱۶. #شهید_مرتضی_غلامیان (خاش)
۱۷. #شهید_سید_حمیدرضا_هاشمی (زاهدان)
۱۸. #شهید_محمدامین_آب_در_شکر (زاهدان)
۱۹. #شهید_علی_بیک_وارازی (زاهدان)
۲۰. #شهید_محمدامین_عارفی (زاهدان)
۲۱. #شهید_سعید_برهانزهی_ریگی (زاهدان)
۲۲. #شهید_مهدی_ملاشاهی_زارع (زاهدان)
۲۳. #شهید_سجاد_شهرکی (زاهدان)
۲۴. #شهید_جواد_کیخا_جهانتیغی (زاهدان)
۲۵. #شهید_رضا_رضوانی (سراوان)
۲۶. #شهید_امیرحسین_نیکپور (سراوان)
۲۷. #شهید_رسول_حسینی_محمد_آبادی
۲۸. #ناصر_براهویی (#زاهدان )
----------------------------------------
#خوزستان : #شهدای_ترور #ایذه
۲۹. #شهید_رضا_شریعتی
۳۰. #شهید_کیان_پیرفلک
۳۱. #شهید_اشرف_نیکبخت
۳۲. #شهید_آبتین_رحمانی
۳۳. #شهید_علی_مولایی
۳۴. #سپهر_مقصودی
۳۵.#میلاد_سعیدیان _جو
-----------------------------------
#البرز :
۳۶. #شهید_روح_الله_عجمیان #کرج
۳۷. #شهید_علی_اصغر_بیگلو
----------------------------------------
#خراسان_رضوی :
۳۸. #شهید_حسین_زینالزاده دانشجو
۳۹. #شهید_دانیال_رضازاده دانشجو
۴۰. #شهید_محمدرسول_دوست_محمدی ( #مشهد )
۴۱. #شهید_حسن_براتی
۴۲. #شهید_مسلم_جاویدی_مهر ( #قوچان )
--------------------------------------
#همدان :
۴۳. #شهید_علی_نظری (ملایر)
--------------------------------------
#هرمزگان :
۴۴. #شهید_مجتبی_امیری_دوماری ( #قشم )
-------------------------------------
#فارس :
۴۵. #شهیده_زهرا_اسماعیلی (شهدای #شاهچراغ)
۴۶. #شهید_علیرضا_سرایداران (شهدای شاهچراغ)
۴۷. #شهید_آرشام_سرایداران (شهدای شاهچراغ)
۴۸. #شهید_مجتبی_ندیمی (شهدای شاهچراغ)
۴۹. #شهید_حسنعلی_پورعیسی (شهدای شاهچراغ)
۵۰. #شهید_بهادر_آزادی_شیری (شهدای شاهچراغ)
۵۱. #شهید_سیدفریدالدین_معصومی (شهدای شاهچراغ)
۵۲. #شهید_علی_اصغر_لری_گویینی ۸_ساله (شهدای شاهچراغ)
۵۳. #شهید_نوجوان_محمدرضا_کشاورز (شهدای شاهچراغ)
۵۴. #شهید_محمدولی_کیاسی (شهدای شاهچراغ)
۵۵. #شهید_احساس_مرادی (شهدای شاهچراغ)
۵۶. #شهید_هوشنگ_خوب (شهدای شاهچراغ)
۵۷. #شهید_امید_خوب (شهدای شاهچراغ)
۵۸. #شهید_رضا_زارع_مویدی ( #شیراز )
۵۹. #شهید_طلبه_محمد_زارع_مویدی (شیراز)
۶۰. #شهید_امیررضا_اولادی (شیراز)
۶۱. #شهید_هادی_عرفانی_نیا (لارستان)
۶۲. #شهید_نورالدین_جنگجو (لارستان)
---------------------------------------
#مازندران:
۶۳. #شهید_علی_فاضلی (آمل)
۶۴. #شهید_هادی_چاکسری (آمل)
۶۵. #شهید_محمد_فلاح (آمل)
---------------------------------------
#آذربایجان_غربی :
۶۶. #شهید_رحیم_سحابی (بوکان)
۶۷. #شهید_مهدی_اثنی_عشری (بوکان)
۶۸. #شهید_رضا_الماسی (بوکان)
۶۹. #شهید_سید_عباس_فاطمیه (ارومیه)
---------------------------------------
#کردستان :
۷۰. #شهید_غلامرضا_بامدی (سنندج)
۷۱. #شهید_حسین_یوسفی (سنندج)
۷۲. #شهید_رضا_آذربار (کامیاران)
۷۳. #شهید_داوود_عبداللهی (مریوان)
------------------------------------
#قم :
۷۴. #شهید_طلبه_مهدی_زاهدلویی
--------------------------------------
#قزوین :
۷۵. #شهید_عباس_خالقی
-------------------------------------
#گیلان :
۷۶. #شهید_مجید_یوسفی ( کیاشهر )
۷۷. #شهید_حمید_پورنوروز (لاهیجان)
۷۸. #شهید_حمزه_علی_نژاد (رشت)
------------------------------
مرز شمال غرب:
۷۹. #شهید_رضا_خانی_چگنی
۸۰. #شهید_وجیه_الله_آذرنگ
----------------------------
#کرمانشاه :
۸۱. #نادر_بیرامی
🌹۸۱ شهید ۸۱شهید ۸۱شهید🌹
🕊 شادی ارواح مطهر شهدا ،ادامه دهنده ی راهشان باشیم،شرمنده ی خون آنها و خانواده هایشان نشویم
صلوات
*اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم *
🌹 #روابط_عمومی_پلیس 🌹
🆔 @PR_Police
مقام معظم رهبری:نوزدهم دی ماه یادآور قهرمانی های مردم ایثارگر #قم، شهر قیام و شهادت، و روز آغاز مبارزه قاطع و مستمر امت اسلامی با رژیم منحوس پادشاهی است.