✅🇮🇷🌹زندگی نامه حاج احمد متوسلیان
4⃣قسمت چهارم
با وجود حجم سنگین آتش کور و بیوقفه یگانهای توپخانه ارتش بعث عراق، رزمندگان اسلام توانستند نیروهای دشمن را در این محورها زمینگیر کنند و کلیه پاتکهای آنها را دفع نمایند.
احمد متوسلیان در اواخر خرداد سال 1361 طی ماموریتی به همراه یک هیات عالیرتبه دیپلماتیک از مسئولین سیاسی - نظامی کشورمان راهی سوریه شد تا راههای مساعدت به مردم مظلوم و بیدفاع لبنان را بررسی نماید.
در چهاردهم تیر سال 1361، اتومبیل هیات نمایندگی دیپلماتیک کشورمان حین ورود به شهر بیروت و در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی، مزدوران حزب فالانژ اتومبیل را متوقف و چهار سرنشین خودرو مزبور به رغم مصونیت دیپلماتیک - توسط آدمربایان دستنشانده رژیم تروریستی تلآویو گروگان گرفته شده شدند.
این چهار نفر که عبارتند از؛ "محسن موسوی"، "احمد متوسلیان"، "تقی رستگار مقدم" و خبرنگار عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی - ایرنا - "کاظم اخوان" پس از شکنجه و بازجویی، به نظامیان اسرائیلی تحویل گردیدند، که از سرنوشت آنان تاکنون اطلاعی در دست نیست.
#ترویج_فرهنگ_ایثار_و_شهادت
#زندگینامه_حاج_احمد_متوسلیان
#قسمت_چهارم
#پلیس_ترازانقلاب
#تولیدی_عس_کردستان
✅🌹زندگی نامه شهید مهدی باکری🌹
4⃣قسمت چهارم: نقش شهید مهدی باکری در جنگ تحمیلی ۸ سال دفاع مقدس[قسمت اول]
هم رزمان او در عملیات مختلف شامل: سرداران محسن رضایی، رحیم صفوی، حسین علایی و شهیدان گمنام دیگر می باشد.
شهید باکری با استعداد و فداکاری فراوان خود به عنوان معاون تیپ نجف در عملیات فتح المبین توانست در کسب پیروزی ها موثر باشد.
عملیات فتحالمبین عملیات نظامی گسترده نیروهای مسلح ایران، علیه نیروهای مسلح عراق، در خلال جنگ ایران و عراق بود.
که در فروردین ۱۳۶۱ با تلفات بالای انسانی، پس از ۷ روز نبرد سنگین و با پیروزی قاطع نیروهای ایرانی و عقبنشینی نیروهای عراق از سرزمینهای اشغالشده، به پایان رسید.
این عملیات یکی از عملیات مهم آن زمان بود که با توجه به تحت محاصره بودن گردان و کم بودن تعداد نیروهای ایرانی نسبت به عراقیان با شجاعت و دوراندیشی بی نظیر افرادی مانند مهدی باکری به پیروزی رسید.
در همان عملیات بود که در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و در کمتر از یک ماه بعد در عملیات بیت المقدس شاهد پیروزی اسلام بر نیروهای متجاوز بعثی بود.
در عملیات مرحله دوم بیت المقدس از ناحیه کمر مجروح شد و شهید باکری علیرغم جراحاتی که در مرحله سوم عملیات برایشان رخ داد.
#ترویج_فرهنگ_ایثار_و_شهادت
#زندگی_نامه_شهید_مهدی_باکری
#پلیس_ترازانقلاب
#قسمت_چهارم
#ادامه_دارد
✅🌹زندگینامه شهید بروجردی🌹
4⃣قسمت چهارم
محمد با فعالیت های مخلصانهای همه را مجذوب خود کرده بود. خبر شهادتش، تمامی رزمندگان مستقر در منطقه را آنچنان منقلب کرد که گویی پدر خویش را از دست دادهاند.
شهید بروجردی که در حیات پربرکتش منشا بسیاری از خیرات بود با تقدیر الهی پس از عمری کوتاه ولی سراسر مبارزه و تلاش و محرومیت، با قلبی آکنده از عشق به اسلام و محرومان به شهادت رسید و خصلت های بیشماری همچون سادهزیستی، تحمل مشکلات، آگاهی و بصیرت، عشق به امام و ولایت، صلابت وقاطعیت در مقابل ضدانقلاب و ستمگران را برای رهروانش به یادگار گذاشت.
سرانجام محمد بروجردی اول خرداد 1362 در حالی که با عدهای دیگر از همرزمانش در مسیر جاده مهاباد، نقده حرکت میکردند بر اثر انفجار مین به آرزوی دیرینهاش رسید و به فوز عظیم شهادت نایل آمد.
#ترویج_فرهنگ_ایثار_و_شهادت
#زندگی_نامه_شهید_بروجردی
#پلیس_ترازانقلاب
#دفاع_مقدس
#مسیح_کردستان
#قسمت_چهارم
#ادامه_دارد
#تولیدی_عس_کردستان
✅🌹زندگینامه شهید حسن طهرانی مقدم🌹
🇸🇩کسی که میخواست اسرائیل را نابود کند
قسمت چهارم🇮🇷
💠جرقههای شکلگیری توپخانه سپاه؛ ۱۳۵۹
👈بعد از عملیات ثامنالائمه که منجر به رفع محاصره آبادان شد، از جمله غنائم به دست آمده از عراق، یک آتشبار توپخانه ۱۵۵ میلیمتری کششی بود که از جانب دشمن در شمال آبادان، بین دارخوین و پل مارد مستقر بود.
این آتشبار توپخانه بلافاصله تعمیر و عملیاتی شد و در همان منطقه، علیه دشمن به کار گرفته شد. سه ماه بعد در عملیات فتح بستان، مجددا یک گردان توپخانه ۱۳۰ میلیمتری و یک آتشبار ۱۰۵ میلیمتری پرتغالی ارتش عراق از سوی رزمندگان تیپ ۱۴ امام حسین(ع) اصفهان به غنیمت گرفته شد که این گردان به دستور حسین خرازی(فرمانده تیپ) سازماندهی شده و در عملیات فتحالمبین در پشتیبانی از گردانهای مانوری بسیجی مبادرت به اجرای آتش کرد.
این دو اتفاق، مبدا شکلگیری توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.
💠شهادت برادر؛ عاشورای ۵۹
👈علی طهرانیمقدم، ظهر عاشورای سال ۵۹ در اوایل جنگ و در محاصره سوسنگرد به شهادت رسید.
💠مسئولیت تطبیق آتش خمپارهای سپاه در قرارگاه کربلا در عملیات طریقالقدس؛ آذر ۱۳۶۰
👈حاج حسن بعد از عملیات ثامنالائمه، متوجه ضعف آتش پشتیبانی خودی مستقر در خطوط مقدم جنگ شد، مدتها روی این موضوع فکر کرد و سرانجام در پاییز ۱۳۶۰ طرح ساماندهی آتش پشتیبانی (خمپارهاندازها) را به صورت سنجیده و مدون تقدیم حسن باقری کرد.
نامه را محسن رضایی (فرمانده وقت کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) امضا کرد و تحویل حسن باقری داد و حسن باقری آن را به حسن مقدم داد.
حاج حسن نامه تایپ شده را خواند و دید طرح خودش درباره ساماندهی خمپارهاندازها به منظور پشتیبانی از نیروهای پیاده است.
در نامه خطاب به فرماندهان قرارگاه قدس، نصر، فجر و فتح سپاه در جبهههای جنوب آمده بود: «برادر حسن مقدم به عنوان فرمانده پشتیبانیکننده آتشهای خمپارهای سپاه معرفی میشوند؛ لازم است با او همکاری کنید».
#ترویج_فرهنگ_ایثار_و_شهادت
#زندگینامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#ایران_قوی
#پدر_موشکی_ایران
#قسمت_چهارم
#تولیدی_عس_کردستان
51.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قسمت_چهارم
🎥 مستند آستین خالی، جدیدترین مستند از شهید حاج حسین خرازی
📌 از اتفاقات جالب مراسم عروسی تا لشگری که صدام از آن واهمه داشت
🔹 همه از عروسی بسیار ساده حاج حسین تعجب کرده بودند.
◇ واکنش بسیار جالب در قسمت زنانه به شعر طنز مداح درباره همسر دوم در حضور مسئولین
◇ افراد مختلف از علما ، روحانیون، مردم و کسبه با هر دیدگاه سیاسی که وارد جنگ میشدند را جذب میکرد
◇ سخت ترین مناطق عملیاتی برای لشگر امام حسین(ع) بود و دشمن همیشه از آن واهمه داشت.
🔹 وجه تمایز این مستند با مستندهای ساخته شده از شهید، در روایت رزمندگانی است که کمتر دیده شدهاند و خاطرات آنها ناگفته باقی مانده است. مانند بیسیمچیها، رانندگان و افرادی که با شهید ارتباط نزدیک داشتهاند.
◇ حاج حسین را ببین، او را از «آستین خالی» دست راستش بشناس/سیدمرتضی آوینی
#شهید_حاج_حسین_خرازی
✅خاطرات همرزمان شهید حاج قاسم سلیمانی
🌹قسمت چهارم
خاطره مرام شیعه حاج قاسم سلیمانی در کتاب ذوالفقار
یکی از خاطرات سردار سلیمانی با نام مرام شیعه، مندرج در صفحه ۱۳۲کتاب به شرح زیر است: «ما یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سالها به دنبال او بودیم و هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت میکرد و هم از تعداد زیادی از بچههای ما را شهید کرده بود،
با روشهای پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آن ها به آنجا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم. خیلی خوشحال بودیم. او کسی بود که حکمش مثلاً پنجاه بار اعدام بود.
در جلسهای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند!
من بدون چون و چرا زنگ زدم، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم که: آقا چرا؟ من اصلاً متوجه نمیشوم که چرا باید این کار را میکردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟
رهبری فرمودند: «مگر نمیگویی دعوتش کردیم؟» بعد از این جمله من خشکم زد. البته ایشان فرمودند: «حتما دستگیرش کنید.» و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. مرام شیعه این است که کسی را که دعوت میکنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی.»
#خاطرات_همرزمان_شهید_سلیمانی
#قسمت_چهارم
#شهید_القدس
#تولید_عس_کردستان
#عس_سنندج
✅زندگینامه امام خمینی
🔴قسمت چهارم
پس از دو سال و نیم از جنگ بینالمللی اول اجساد کشته شدگان جنگ، شهر را به عزا و وبا مبتلا کرد. ماست موثرترین دارو برای کاهش آثار وبا بود اما قشون روس، ماستها را از خانه میگرفتند و خود را ایمن میکردند. مادر گرامی روح الله، هر از گاه فرزندش را با مشکی پر از ماست به در خانه بیماران میفرستاد اما خانه پدری روح الله نیز از گزند وبا مصون نماند و نخست صاحبه خانم، عمه شجاع و فداکار و اندکی پس از او در سال ۱۲۹۷ شمسی (۱۳۳۶ قمری)هاجر، مادر روح الله، دار فانی را وداع گفت.
#زندگینامه_امام_خمینی
#تولیدی_عس_کردستان
#شهرستان_سنندج
#قسمت_چهارم
🌹نقش زنان در شکل گیری و پیشرفت انقلاب اسلامی از منظر امام خمینی(ره)👇👇
4 ـ نقش زنان در تعلیم و تربیت و ارزشها
زنان نقش اساسی در تعلیم و تربیت جامعه دارند. امام خمینی (س)، در این مورد می فرماید:
🔰«از دامن شما باید این مطلب شروع بشود که بچه ها را تربیت کنید، یک تربیت صحیح اسلامی... اگر دید مادر آدم صحیحی است، پدر آدم صحیحی است این صحیح بار می آید... جامعه صحیح می شود.»
📌«بچه ها از مادر بهتر چیز [مسائل] اخذ می کنند. آنقدری که تحت تأثیر مادر هستند، تحت تأثیر پدر نیستند، تحت تأثیر معلم نیستند.»
📌شایان توجه است که عشق و عاطفۀ مادری در تربیت فرزندانش در کسب آموزش واقعی و بنیادین برای زندگی آینده شان مؤثر است. فرزندان به اَعمال و رفتار مادرشان نگاه می کنند و آشکارا اهداف و خُلق و خوی وی را دنبال می کنند.
#نقش_زنان_در_انقلاب
#انقلاب_مردم
#قسمت_چهارم
#تولیدی_عس_کردستان
#شهرستان_سقز
40.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مستند"فلسطین یا اسرائیل"
#قسمت_چهارم(اختصاصی)
سرزمین فلسطین متعلق به چه کسی است؟
#فلسطین_غزه
#طوفان_الاقصی
#تولیدی_عس_خراسانجنوبی
✅نقش معلمان در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی
4⃣قسمت چهار
اولین افشاگری علیه فاجعه سینما رکس آبادان نیز در مسجد قبا توسط دکتر باهنر انجام گرفت. سخنرانی و حضور چند هزار نفر از مردم مسلمان از تهران و شهرستانهای در مسجد قبا این مکان را به بزرگترین پایگاه اطلاع رسانی برای مبارزان انقلابی تبدیل کرده بود.در کنار این چهرههای مشهور و معروف که نقش بسزایی در روشنگری نسل جوان و افشای چهرۀ حقیقی حکومت پهلوی داشتند، معلمان گمنامی نیز بودند که در شهرهای کوچک و شهرستانها و حتی روستاها در مساجد و مدارس به مبارزۀ فرهنگی خویش ادامه داده و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی با فراخوانی همه اقشار و آحاد جامعه جلوه با شکوهی به روند مبارزه میدادند که در فصل بعد به نقش و حضور تأثیرگذار آنها اشاره خواهد شد.اقدامات روشنگرانۀ معلمان تنها به خانوادههای مذهبی محدود نمیشد و آنان برای بهره برداری از توان بالقوۀ دانش آموزان و البته موفقیت بهتر جریان مبارزه تلاش میکردند تا اطلاعات کامل و جامعی از سابقۀ خانوادگی محصلان به دست آورند.اقدامی که موجب وحشت و اضطراب نیروهای امنیتی و ساواکی شده بود.
و در کنار افشاگری، برای محو ارزشها و مظاهر فرهنگ شاهنشاهی نه تنها در تهران بلکه حتی در شهرستانها به تغییر نام مدارس همت گماشتند. این اقدام در ماههای پایانی حکومت پهلوی در نقاط دیگر ایران نیز تکرار شد و مثلاً فرهنگیان گنبد قابوس ضمن اختصاص یک روز از حقوق خود برای کمک به بازماندگان شهدای گالیکش یکی از مدارس را نیز به نام مدرسه شهدا نام گذاری کردند.
#انقلاب_مردم
#تولیدی_عس_کردستان
#شهرستان_سنندج
#قسمت_چهارم
#از_عشق_تا_پاییز
این یه کرامت از مرتضی بود
که یه ادم از جنس خودش رو تو مسیر زندگیم قرار داد که میتونه راهنمای خوبی هنگام دلگرفتگی و سختی های دنیوی باشه
اون شب با محمدمهدی خیلی خوش گذشت
اون قدر که اصلا دوست نداشتم ازش جدا بشم. تو راه برگشت به خوابگاه بازم حرف زدیم. و از اینکه این چند سال چطور گذشت گفتیم و شنیدیم.
من و رسوند خوابگاه
از ماشین پیاده شدم دلم میخواست باز هم باهم بودیم. صحبتاش لحن صداشو همه و همه آرامش خاصی به من میداد انگار این بشر اشتباهی اومده روی زمین و تعلق داره به بهشتی که همه در موردش حرف میزنند
باهاش خداحافظی کردم و یه لبخند زدم و گفتم
-مواظب خودت باش
چن قدمی که دور شدم صداش من و جلب خودش کرد
-اسماعیل؟؟؟
بااشتیاق برگشتمو بهش نگاه کردم و گفتم
-جانم؟
-نمیشه بمونی؟
دلم میخواست بگم آره چرا که نه
اما......
-نه عزیزم همین الانم کلی دیرم شده فردا استادمون بیدار شه پوستمو کندس
سرشو انداخت پایین و باحسرت خاصی گفت
-باشه اما؟؟؟
-اما چی؟؟
-اما این و بدون......هیچی اصلا بیخیال
میدونستم چی میخواد بگه یه اخمی به چهرم گرفتم و تو دلم گفتم
-منم همینطور
محمدمهدی رفت و من رفتنشو تماشا کردم
درب خوابگاه رو هل دادم
اما باز نشد
واااای مگه ساعت چنده؟؟ یه نگاه به ساعتم انداختم و با یه دست کوبیدم تو سرم. ساعت یک و نیم شب بود. خدایا خاک بر سر شدم. جواب اقای صالحی رو چی بدم.
از یه طرف هم اصلا دوست نداشتم شب رو بیرون بخوابم. مونده بودم چکار کنم
گوشیمو از تو جیبم درآوردم تا به علیرضا زنگ بزنم تا بیاد پایین درو باز کنه
اما گفتم شاید خواب باشه بدخواب شه حقالناس میشه.
خواستم گوشیمو بذارم تو جیبم که یادم افتاد شب رو باید تو خیابون بخوابم. سریع شماره علیرضا رو گرفتم تا یه بوق خورد گوشی رو برداشت
-الو سلام
-سلام علی
-اصلا معلومه کجایی؟؟
-به خدا من اومدم در بستس چطور بیام تو
-به من چه که بستس میگی چکار کنم
-داداش بیا درو باز کن جبران میکنم
علی هم که فرصتطلب تا این و شنید گفت
-مثلا چطور؟؟
-مثلا؟؟..... اها با پیتزا موافقی
-چرا که نه صبر کن الان میام
کمتر از یه دقیقه علیرضا خودش و رسوند دم در و درب رو باز کرد
-اصلا معلوم هست کجایی
-حاج اقا چیزی نگفت
-چرا بابا همش از تو میپرسید منم گفتم رفتی حرم
-علیرضا!!!! چرا دروغ گفتی؟؟؟
-خیلی پر رویی جا تشکرته.؟ انتظار داشتی بگم اسماعیل با دوست جدیدش رفته تفریح اونم بگه اخی طفلی اشکال نداره بذار راحت باشه
-ممنونم علی من تو رو نداشتم چکار میکردم
از پله ها رفتیم بالا اروم و بیسروصدا که اقای صالحی بیدار نشه رفتیم تو اتاقمون بقیه بچهها خواب بودن
لباسمو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم علیرضا اومد بالای سرم
-خب تعریف کن کجا رفتین. اصلا فهمیدی این یارو کی بود
-آره یه فرشته تو لباس آدمها باید بودی میدیدی چقدر متین و باادب حرف میزد یه اسماعیل میگفت صد تا از پهلوش در میومد
-پس طرف جنتلمن بوده
-آره بابا حسابی تا حالا کسی اینقدر تحویلم نگرفته بود
-خوشبحالت حداقل یکی هست بخوادت
منم زیرکانه یه آهی کشیدم و گفتم
-چه فایده؟
علیرضا که حرفمو خونده بود باصدای بلند خندید و گفت
-بگیر بخواب تا نماز صبحت قضا نشده
علی رفت رو تخت خودش و منم با یه شب بخیر به پهلو شدم و پتو رو کشیدم رو سرم و تمام شب رو تو ذهنم مرور کردم.
نمیدونم چقدر طول کشید تا خوابم برد
باصدای اذان از خواب بیدار شدم
خیلی خوابم میومد حوصله نماز خوندن نداشتم با هزار سستی رفتم سمت سرویسهای بهداشتی و وضو گرفتم یه نماز به سرعت نور خوندم و دوباره رو تخت ولو شدم تازه چشمام گرم شده بود که صدای اساماس گوشیم بلند شد.
به خودم گفتم سر صبحی کی میتونه باشه حتما ایرانسله دوباره پیام داده به مسابقه دعوتم کنه . با بیحوصلگی گوشیمو برداشتم تا قفل صفش باز شد با دیدن اسم پیام فرستنده از جام پریدم خواب از سرم پرید. انگار یه دنیا انرژی بهم دادند.
محمدمهدی سرصبح پیام داده بود
باعجله پیامو باز کردم
-بیداری؟؟
-اره محمدجان بیدارم جانم درخدمتم
-هیچی خواستم بگم برای نماز خواب نمونی
-مرسی عزیزم نماز خوندم بازم ممنون که یادم بودی
دیگه پیامی نیومد
منم گوشیمو خاموش کردم و گرفتم خوابیدم
حدود ساعت هشت و نیم صبح بود که علیرضا اومد بالای سرم و بیدارم کرد
-پاشو خوابالو صبحانه بخور ساعت ۹ کلاس داریم
-علی جون من بیخیال شو خوابم میاد
-منم خوابم میاد ولی خب ساعت ۹ کلاس داریم چاره چیه؟
با غر زدن بخاطر اینکه وقت خوابمون کلاس گذاشتن از جام پاشدم و بعد شستن دست و صورت با علیرضا رفتم سلف و صبحانه خوردیم.
ساعت ۹ شد رفتیم کلاس
و طبق معمول من و علی باهم و کنار هم نشستیم . تمام مدت کلاس به دیشب فکر میکردم و اتفاقات شیرینی که گذشت و هنوز طعمش زیر زبونم بود.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#ازعشق_تاپاییز
#از_عشق_تا_پاییز
#خاطرات_یک_طلبه
#قسمت_چهارم
این داستان ادامه دارد...