eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.7هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
320 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 میهمان داریم... از کربلا آمده بود، تا دل‌ها را راهی قدس کند. ده شب میهمان‌بازی در کهف‌الشهدا، عشق‌بازی با قلب‌ها، آمده بود تا نام شهدا دوباره بر سر کوچه‌ها پررنگ‌تر شود. عطر گل و گلاب افشانده بود در کوچه کوچه‌های شهر و عطر خوش سیب، از حرم حسین علیه‌السلام آورده بود تا دل‌های کربلایی را راهی قدس کند. راه، همان راه است و هدف، همان هدف. و امروز در روز شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها، آمده بود در خیابان‌ها، فریاد مردم را به آسمان ببرد، نزد مادرمان حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها، فریادهای حیدر حیدر و نواهای حسین حسین و زهرا زهرا... قلب بیرجند امروز لبریز شده بود از حضور مردم و اشک‌ها در بدرقه شهیدان جاری بود... هرکسی زمزمه‌ای زیر لب داشت، اما مداح همه خواسته‌ها را در بزرگ‌ترین خواسته خلاصه کرد. اللهم عجل لولیک الفرج زهرا بذرافشان پنح‌شنبه | ۱۵ آذر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 ما به جای عید فطر به قربان رسیده‌ایم! ‍ کلید را توی قفل در می‌اندازم. قفل که باز می‌شود کفش‌های فاطمه را با صدای پا پا از پایش در می‌آورم و او را به زمین می‌گذارم. اولین گلوله دشمن به وسط فرش حال اصابت می‌کند. صدای بلند و محکم انفجار توی مغزم می‌پیچد. انگار خوابم، خانه هیچ آسیبی ندیده، زینب پشت سرم کفش‌هایش را در آورده وارد می‌شود. برق حال را می‌زنم. لامپ روشن می‌شود و میان دویدن زینب گلوله دوم به زمین می‌رسد. اما هیچ اتفاقی نمی‌افتد... ادامه روایت در مجله راوینا زهرا بذرافشان دوشنبه | ۱۸ فروردین ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 افتتاحیه فصل دوم زندگی با آیه‌ها بخش اول تیپ‌های متفاوتی از مردم را کنار هم دیده بودم، اما نه پای مراسم‌های قرآنی! فکر نمی‌کردم در آن هوای گرم و زمان خوابیدن زیر کولر خنک، در هوای بسیار گرم خراسان جنوبی، زیر نور قرآن این جمعیت جمع شوند. سایه مهر الهی بر سر مردم با وفای بیرجند مستدام باد. ادامه دارد... زهرا بذرافشان پنج‌شنبه | ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 افتتاحیه فصل دوم زندگی با آیه‌ها بخش دوم برنامه با نام خادم الشهید حاج آقا رئیسی برپا شده بود. توی مسیر که می‌آمدیم سرودهای زیبایی به یادبود شهدای خدمت پخش می‌شد. به موکب خادمان رضوی که رسیدیم، دوباره یاد شهید رئیسی در دلم زنده شد. آن عکس زیبایی که حاج قاسم سلیمانی عزیز با لباس خادمی رضوی داشتند، در کنار قاب شهید در خاطرم نقش بست. اسم شهدای خدمت در هر لباس خادمی که باشند با اسم امام رضا علیه‌السلام پیوند خورده است. هر کس خالصانه در ایرانِ امام رضا علیه‌السلام خدمت کند، نام و یادش با نام امام رضا علیه‌السلام ماندگار و زنده خواهد ماند. ادامه دارد... زهرا بذرافشان پنج‌شنبه | ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 افتتاحیه فصل دوم زندگی با آیه‌ها بخش سوم مثل همه مراسمات به هر زحمتی بود، خودش را رسانده بود. پدر معنویِ دانشجوهای غریبِ بیرجند، با ویلچرش آمده بود، پای کارِ قرآن، شده بود میزبان میهمان‌های قرآنی که برای یادبود شهدای خدمت آمده بودند. شاید هر کسی نداند، اما خداوند می‌بیند، چه کسی با چه سختی خودش را به این جلسه نورانی رسانده است. او قطره‌ای از دریای حضور مردم بیرجند بود. خودش چشمه‌ای از نور بود، در این روز روشن. ادامه دارد... زهرا بذرافشان پنج‌شنبه | ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 افتتاحیه فصل دوم زندگی با آیه‌ها بخش چهارم نشسته بودند سه‌تایی روی زمین، فارغ از جمعیت زیادی که در اطراف نشسته بودند. فکر می‌کردم این پیرمردها را نهایت پای تریبون نمازجمعه آن صف‌های جلو فقط می‌شود پیدا کرد. اما قرآن آنها را آورده بود بین جمعیت. ادامه دارد... زهرا بذرافشان پنج‌شنبه | ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 افتتاحیه فصل دوم زندگی با آیه‌ها بخش پنجم آفتاب همه را نوازش می‌کرد. حتی مهمان‌های محفل زیر نور خورشیدِ در حالِ غروب ایستاده برنامه اجرا می‌کردند. هر جمله‌ای از آن اسم شهید ابراهیم رئیسی می‌بارید. فیلم قرآن به دست گرفتن شهید رئیسی که پخش شد، همه قرآن‌های شخصی که به محفل آورده بودند را به دست گرفتند. اشک‌ها جاری شد. تصاویر تشییع شهید در بیرجند پخش شد. خاطره‌ها زنده شد و دل‌ها به شور افتاد... یاد شهید رئیسی زنده شد و دل‌ها بار دیگر برای آن مظلومیت سوخت. زهرا بذرافشان پنج‌شنبه | ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 غرفه بچه‌های بقیة الله عکس شهدا را قاب گرفته بودند دور آینه می‌چسباندند که رسیدم. پرسیدم بچه‌ها از اول برنامه‌های غرفه همین بود؟ گفتند نه! قرار بود یه جشن شاد باشه، با مجری و سرودهای شاد زنده و پذیرایی و هدیه و یه غرفه عکاسی! اما بعد خبر شهادت سرداران عزیز، تزئینات غرفه تیره رنگ شد، عکس شهدای راه قدس نصب شد و برنامه‌ها به سرودهای حماسی شهدایی تغییر کرد. درحال حرف زدن بودم که صدای کودکانه‌ای کنار گوشم پرسید: «شهید شدن یعنی چی؟» برگشتم پسر کوچک حدوداً ۶ ساله‌ای بود، برادر بزرگترش که دو سه سالی بزرگتر بود گفت: «یعنی رفتن پیش خدا!» گفتم: «و برای همیشه تو یاد و قلب همه زنده می‌مونن!» زهرا بذرافشان شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 ایراندخت بلند و با اعتماد به نفس بخند ایراندخت زیبای من؛ زیرا دلیران جان برکف سرزمینت شبانه‌روز در اطرافت هستند و با دادن جانشان این خنده را به تو و دیگران ارزانی می‌دهند. بدان که بازی‌های کودکانه‌ات در سایه‌ی این پدافند فداکار، مرا به خاطرات سال‌های جنگ تحمیلی و حماسه پرشور دفاع مقدسمان می‌برد... ۸ ساله بودم، در تکاپوی فعالیت‌های جنگ با نگاه نافذ کودکانه‌ام همه چیز را با دقت بررسی می‌کردم، سال ۶۰ بود که با شنیدن خبر شکستن محاصره آبادان عزیز به دست رزمندگان ایران در کوچه خیابان‌های ایران جشن و شادی بر پا بود و درست مثل الان که مردم برای زدن اسرائیل در وعده صادق ۳ در سراسر ایران شادی کردند، آن شب هم شادی مردم باور نکردنی بود. ساعت ۹ شب طنین صدای الله اکبر سراسر ایران را پر از شور و سرور کرده بود. مردم روی پشت بام خانه‌هایشان شادی می‌کردند و هر کس می‌توانست در کوچه و خیابان بود. مهمان داشتیم، راس ساعت ۹ همگی به بالای تپه کنار خانه رفتند تا الله اکبر بگویند و شادی کنند. من کنار مادرم که روزهای آخر بارداری‌اش بود و به ستون برق زیر تپه تکیه زده بود ایستادم و مثل تو دست می‌زدم و با شادی و شعف دو دستم را مانند بلندگو دور دهانم گرفته بودم تا صدای الله‌اکبر گفتنم بلندتر در فضا بپیچد. آن شب برادرم به دنیا آمد و پدرم نامش را روح‌الله گذاشت تا یادمان باشد قیام روح‌الله پشتوانه دارد و پرچمش هرگز بر زمین نمی‌ماند، تا ان‌شاءالله به دست صاحبش حضرت بقیه الله الاعظم (عج) برسد... بازی‌های امروز تو بسیار شبیه شادی‌های آن روز من است. بخند ایراندخت من که دلم با خنده تو شاد است... رفعت حسنی دوشنبه | ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 بیمارستان قهرمان سِت را جمع و جور می‌کنم، دنبال گالی ‌پات می‌گردم که صدای مسئول بخش به گوشم می‌رسد. بچه‌ها! شرایط بحرانی اعلام کردن. وسط اخبار جنگ که هر روز با بچه‌ها اول صبح مرور می‌کنیم، این خبر عجیب‌ترین خبر بود. بعد از حمله به صدا و سیما تهران، بیشتر آمادگی حمله به مراکز غیر نظامی داشتیم! اما بیرجند نه! تلفن زنگ می‌خورد، همسر یکی از همکاران است. می‌گوید تمام کارمندان ساعت ۱۱ مرخص شده‌اند. از همسرش می‌پرسد کی به خانه برمی‌گردی؟ ولوله‌ای زیر پوست سکوت داخل بخش برپاست. همه بی قرار اما آرامند. - بچه‌ها تهدید کردن می‌خوان دادگستری و چند جای دیگه رو بزنن. همه ادارات طالقانی تخلیه شدن! با اینکه بیمارستان وسط خیابان طالقانی است، کسی نمی‌پرسد پس چرا ما نباید تخلیه کنیم. انگار مشق نانوشته فداکاری و آماده‌باش‌های جنگی دفاع مقدس، نگفته روی قلب بچه‌ها هک شده است. کسی حرف از رفتن نمی‌زند. یکی می‌گوید: «بچه‌هام امروز پیش همسایه هستن، اگه همسایه بخواد از خونه بره چی؟» یکی می‌گوید: «من اصلا نمی‌ترسم که شهید بشیم، ولی از نماز و روزه‌های قضا پیش خدا خجالت می‌کشم. خدا منو ببخشه.» اما کمی که اضطراب‌ها با این صحبت‌ها بالا می‌رود، شروع می‌کنم به حرف زدن. بچه‌ها: «ما هیچی‌مون نمی‌شه! هر اتفاقی هم بیافته ما باید کار کنیم، اگه مجروح بیاد یا هرچی الان باید به فکر کمک باشیم. اگه شهید بشیم سعادته!» همکار دیگری می‌گوید: «من حدیث خوندم از امام علی علیه‌السلام که شهادت نوع مرگ آدم رو تغییر می‌ده، زمان مرگ رو تغییر نمی‌ده! پس چه بهتر با شهادت بریم.» دیگری تایید می‌کند: «آره اصلا بدون اجازه خداوند برگ از درخت نمی‌افته!» حین کار همکاران همه از دغدغه‌هایشان می‌گویند. مسئول اتاق عمل خودش را به بخش ما می‌رساند. با اینکه چند بار تماس گرفته، حضوری می‌آید تا شرایط را بررسی کند. مسئول بخش گاز و پک و وسایل استریل بیشتری برای بستن فراهم می‌کند. همکاران که همه اتفاقاً خانم هستن روحیه‌های‌شان قوی‌تر از قبل است. راه‌های بیرون رفتن از محل را بررسی می‌کنیم. بلندتر حرف می‌زنیم تا کمی دلهره‌های سطحی بخوابد. ساعت ۱۳:۳۰ دقیقه شیفت تمام شده، اعضای شیفت عصر آمده‌اند، اما کسی قصد رفتن ندارد. به این فکر می‌کنم که اگر شرایط طوری شد که تا شب بمانم با فاطمه شیرخوار چه‌کار کنم. به فکر خرید شیشه هستم. از دوماهگی که دکتر گفت برایش پستانک مشکل ایجاد می‌کند جرأت استفاده دوباره شیشه یا پستانک را نداشتم. بین همین فکرها بودم، صدای همکارم توی ذهنم پیچید: «من برم که همسایه بخواد جایی بره بچه‌ها رو از خونه‌شون بردارم. از جای بچه‌ها مطمئن بشم فراخوان باشه منم هستم.» با همکاران خداحافظی می‌کنم. می‌گویم من به فاطمه رسیدگی کنم می‌توانم برگردم روی کمک من حساب کنید. از بخش خارج می‌شوم. روپوش عوض می‌کنم و تایمکس می‌زنم. بیرون بیمارستان همسرم منتظر من است. سوار ماشین می‌شوم. همسرم می‌گوید: «شنیدم بیمارستان‌تون مهم شده! همه جا تخلیه شده، شما ایستادید. آفرین!» توی دلم می‌گویم: «ما همه سحر امامی هستیم.» چند ساعت بعد با پیام اعلام وضعیت سفید استاندار شهر به آرامش دعوت می‌شود. اخباری مبنی بر پیدا شدن چند پهپاد و زدن اشیاء در حال حرکت به سمت بیرجند با پدافند‌های طی مسیر پخش می‌شود. خدا را برای حضور در این لحظات مهم در بیمارستان شکر می‌کنم و روسپیدی خودم و همکارانم را از خداوند می‌خواهم. با خودم می‌گویم: «همکاران من واقعاً قهرمان هستند.» زهرا بذرافشان سه‌شنبه | ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ | بیمارستان امام رضا علیه‌السلام ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 پس چرا مرگ بر آمریکا نمی‌گیم؟ داخل محوطه مصلی‌ نزدیک ورودی آقایان، جمعیتی از خانم‌ها ایستاده بودند تا شهدا را به محض خروج از مصلی ببینند. مجری برنامه شروع به رجزخوانی کرد و رجزها به فریاد مرگ بر اسرائیل ختم شد. همه مشت‌ها گره شده بود و جمعیت از عمق جان مرگ بر اسرائیل می‌گفت. دختر بچه‌‌ای که چفیه فلسطینی را به جای روسری پوشیده بود، رو به مادرش پرسید: «پس چرا مرگ بر آمریکا نمی‌گیم؟» خانمی از وسط جمعیت گفت: «الان می‌گن دخترم.» بعد از چند لحظه مجری فریاد زد: «مرگ بر آمریکا» همه با مشت‌های گره زده فریاد زدیم مرگ بر آمریکا نسل دهه نودی ما پیام امام خمینی رحمه‌الله‌علیه را دریافت کرده است. آمریکا شیطان بزرگ است. زهرا بذرافشان دوشنبه | ۹ تیر ۱۴۰۴ | ستاره‌های خاکی؛ روایت خراسان جنوبی eitaa.com/setarehayekhaki ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 دانشمندکُشی!!! جمعه بود، ۲۳ خرداد ماه و ساعت ۶ عصر، دختر کوچکم مهلا سادات با لیوان آبی که از او خواسته بودم تا قرص تقویتی‌ام را بخورم به طرفم آمد و با دیدن عکس شهدا در کنار هم پرسید: «مامان، چرا اسرائیل دانشمندا رو شهید کرده؟!» و آرام کنارم نشست در حالی که به عکس خیره شده بود. در جوابش خیلی قاطع گفتم: «چون ازشون می‌ترسه.» سکوت کرده بود و شاید به این فکر می‌کرد که دشمن از چه چیز دانشمندان می‌ترسد؟! گذر چشم اشکبارم که به دانشمندان ایران عزیزمان افتاد با خودم گفتم دخترم راست می‌گوید، حالا سرداران را ترور می‌کنید بماند! دیگر از دانشمندان و خانواده‌هایشان و مردم بی‌گناه چه می‌خواهید بی‌شرف‌ها! حالا یک هفته گذشته است و هر روز می‌شنویم خبر شهادت یک دانشمند دیگر را!!! ادامه روایت در مجله راوینا رفعت حسنی چهارشنبه | ۴ تیر ۱۴۰۴ | ستاره‌های خاکی؛ روایت خراسان جنوبی eitaa.com/setarehayekhaki ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها