ماجرای بخششی بیدریغ برای مردم فلسطین و لبنان
◽️خانمی به محل جمعآوری کمکها آمد و گفت: "میخواهم به مردم غزه و لبنان کمک کنم. این تنها پسانداز زندگی من است و میخواهم نیمی از آن را اهدا کنم."
◽️ اما مشکلی وجود داشت؛ وسیلهای برای نصف کردن سکه در اختیار نبود. در نهایت، مجبور شدند با همان قیچی و سیمچینی که برای باز کردن النگوهای اهدایی استفاده میکردند، سکه را خرد کنند. زن ابتدا خواست که تنها یک تکه از سکه جدا شود، اما پس از دیدن آن گفت که کافی نیست و خواست تکهی دیگری هم بردارند. باز هم احساس کرد که کم است، پس یک قسمت دیگر هم جدا کردند.
◽️ اینگونه بود که سکهاش تکهتکه شد تا او به اندازهای که دلش آرام بگیرد، کمک کند. باقیماندهی سکه را نیز نزد خود نگه داشت. تمام پسانداز او، همین یک سکه بود.
🔹 پویش ایران همدل ادامه دارد
irane-hamdel.khamenei.ir
•-------------.•┈┈••••✾••••┈┈•.--------------•
#روایت_مقاومت #ایران_همدل
#غزه #لبنان #حزب_الله
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
همه طلاهای مادربزرگ
◽️ خانم مسنی با عصا به آرامی به سمت در آمد و اصرار داشت که خودش طلا را تحویل دهد. وقتی مرا دید، با چشمان اشکآلود پیشانیام را بوسید و گفت: «این تنها دارایی من برای کمک به مردم غزه و لبنان است.»
◽️در برابر این روح بزرگ احساس کوچکی و شرمندگی می کردم. دستبند عتیقهای که به من داد، بیش از ۱۰۰ سال قدمت داشت و هدیه مادر همسرش به او بود.
حرکت برایش دشوار بود، اما با تمام وجود تلاش میکرد تا خودش حرکت کند. با هر قدمی که برمیداشت، عشق به ولایت و ایثار را میخواست به ما یاد بدهد.با تماموجودمحس میکردم آنچه این مادربزرگ اهدا می کند ، فقط یه قطعه گرانهای طلا نیست ، بلکه نشانهای از روح بزرگ انسان است. به او گفتم که داستان این کار بزرگش را برای دیگران روایت خواهم کرد. این خانم با تمام وجودش به من آموخت که عشق و محبت واقعی، بهترین هدیهای است که میتوانیم به یکدیگر بدهیم و این، بزرگترین ثروتی است که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.
irane-hamdel.khamenei.ir
•-------------.•┈┈••••✾••••┈┈•.--------------•
#روایت_مقاومت #ایران_همدل
#غزه #لبنان #حزب_الله
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
این روزها، روزهای #فتح است.
هر کدام ما در سینه روایتها داریم از #ایران_پیروز #ایران_مقتدر و #ایران_همدل ....
ایران امروز ایران فتح است...
باقیام روایتها #روایت_فتح کنیم.
شما هم روایت کنید .
اینجا سکوی انتشار روایت های شماست.
🏷 راویا روایت امید و یاراییِ انسان
https://eitaa.com/raviya_pishran
http://bale.ir/raviya_pishran
🇮🇷🇮🇷
یادتان میآید، کرونا...
چه ساعت ها در خانه
ترس؛
تنهایی؛
گاهی بیماری؛
و از همه بدتر شستن نایلون های خرید؛
ترس مضاعف؛
رسانه ای و مجازی.
یادتان میآید؟
چقدر دلمان میخواست دور هم جمع شویم. یک دل سیر به خاطرات بامزهای که برای هم تعریف میکردیم، بخندیم.
ولی واقعا ترس و نگرانی فرصت خنده نمیداد.
الان زنده ایم!
شش سال از کرونا میگذرد.
کاش به جای زیاد کردن ترسهایمان، توکل را زیاد میکردیم.
الان هم همان است!
زیر شعلهی توکل را زیاد کن!
بگو «لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم»
تا دل دشمن بسوزد...
امید داشته باش! از این هم به سلامت عبور میکنی، همانطور که خدا وعده کرده است.
«خدا با صابران است.»
بیا این روز را قرآن زیاد بخوانیم. با معنی و ترجمه فارسی تا بفهمیم خدا جان چه میخواهد.
قرآن بخوانیم؛
همانطور که عاشورائیان قرآن خواندند؛ درشب های عملیات؛
شهدا رو میگویم.
چقدر این روزها دلتنگشان هستم.
چقدر دلم میخواهد یکی از کنارم رد شود و بگوید:
«ما هستیم؛
بازهم داریم میجنگیم؛
یک وجب خاک ندادیم و نمیدهیم.»
صدای پدافندهای نیمهشب و وقت و بیوقت.
صدای شهیدان ِزنده است.
قدرشان را بدانیم؛ دارند از ما دفاع میکنند
و کاری به حرفها و دلخوریهای بعضیها ندارند؛ از همه دفاع میکنند حتی از آنهایی که بدشان را میگویند.
چه دنیای عجیبیست؛
دفاع میکنند؛
و حرف سرد هم میشنوند ..
دنبال آیه های قرآن میگردم دلم گرم شود...
#روایت_فتح
#ایران_مقتدر
#ایران_همدل
#زندگی_جاریست
✍زهرا اسدی
خردادماه ۱۴۰۴
🏷 راویا روایت امید و یاراییِ انسان
https://eitaa.com/raviya_pishran
http://ble.ir/raviya_pishran
🇮🇷🇮🇷
روزهای آخری که مادربزرگم از دنیا رفت خیلی ناراحت شدم، چون حالش که بد میشد بلد نبودم کمکش کنم، برای همین بلافاصله رفتم کلاسهای هلال احمر ثبتنام کردم، ولی به دلایلی نشد ادامه بدهم. همیشه با خودم فکر میکردم اگر یک روز خدای ناکرده جنگ شود، امدادگر خواهم شد. مگر می شود جنگ باشد و من سهمی نداشته باشم؟
سرسوزنی گوشه ای از کار را نگیرم؟
تا اینکه رژیم منحوس صهیونیستی مرتکب خطا و غلط اضافه شد و به کشور ما حمله کرد. آرزو داشتم امروز و فردا نکرده بودم و آموزشهایم را تکمیل کرده بودم.
سرباز همیشه باید آماده باشد. به شدت با خودم درگیر بودم که قرار شد بروم جلسه و گزارش بگیرم. تا وارد شدم روپوش هلال احمر بر تن استاد کلاس میخکوبم کرد، انگار خدا همان لحظه به من گفته بود بفرمایید اینم فرصت، اگر اهل جنگی بگو یا علی.
ظاهرا یک کلاسشان مربوط به آموزش کمکهای اولیه بود. به مسئول دوره گفتم میشود من هم شرکت کنم؟
با مهربانی نگاهم کرد و گفت اسمت را در لیست بنویس.
بسم الله.
#روایت_فتح
#ایران_پیروز
#ایران_همدل
✍️حسینی، کهگیلویه و بویراحمد
تیرماه۱۴۰۴
🏷 راویا روایت امید و یاراییِ انسان
https://eitaa.com/raviya_pishran
http://ble.ir/raviya_pishran
🇮🇷🇮🇷
چند ساعت بعد رسیدند بالای سرش نمیدانم اما مطمئنم تنش هنوز گرم بود، وقتی سر نداشت.
راست میگفت...
روضه نمیخواهد تنی که سر ندارد.
روضه نمیخواهد، ناموس ما دگر جان در بدن ندارد.
از اینجایی که من ایستادهام، تا آنجایی که تو افتادهای، عزیزم،
راه زیادی نیست — فاصلهی زمینی را میگویم.
وگرنه فاصلهی من و تو، دنیاهاست.
دنیاهایی که تو پشت سر گذاشتی،
و ما هنوز در آن ماندهایم، نه همهی ما البته...
عمری گفتند : زنان شهید نمیشوند.
میگفتند دختران، شهادتشان طور دیگریست.
اما حالا، من به چشم دیدم،
درِ خانهی معمولیات را زدند،
خانهای بیپلاک نظامی، بیسیم، بیپدافند.
و تو افتادی.
بگو خواهرم...
چطور عاشق اربابت شدی؟
که حالا باید برای تو بخوانیم:
روضه نمیخواهد تنی که سر ندارد...
دستم میلرزد.
دستم میلغزد.
اما نمینویسند.
نمینویسند که تن بیسرت
برای همهی هموطنانت هنوز حجت تمام نیست !
به کدام گروه نظامی وصل بودی؟
خانهات مگر انبار تسلیحات بود؟
کجا بودی؟ آنها که میگفتند با مردم عادی کاری ندارد!
پس چه شد؟
چه شد که امروز، میان خرابهها،
تن بیسرت را از زیر آوار بیرون آوردند؟
#روایت_فتح
#ایران_همدل
✍️محفل_نویسنگان_نصیر
@nasiiir
🏷 راویا روایت امید و یاراییِ انسان
https://eitaa.com/raviya_pishran
http://ble.ir/raviya_pishran
🇮🇷🇮🇷
امروز
امروز برای مهمانهایم و همسایهها حلوا پختم؛ به خاطر یک عکس.
تا حالا شده یک تصویر توی تمام شلوغیها و گرفتاریهای روز از ذهنتان پاک نشود؟!
تصویری که امروز، توی گروه خانوادگیمان دیدم، از همان دسته بود. یک عکس ساده از یک دورهمی خانوادگی.
از همان عکسها که همهمان حتما یک یا چند تاییش را داریم.
شاید نوروزی که گذشت یا دورهمی شب چله، که کوچک و بزرگ کنار هم رو به دوربین لبخند زدیم تا عکس بعد.
اما تصویری که بغض را مثل یک ماهی انداخت به قلاب گلویم دیگر تکرار نمیشد.
عکسی با دوازده، قلب سرخ....
پیمانههای آرد را ریختم توی تابه
تا بشود چند بشقاب حلوا و پخش کنم بین همسایهها....
#روایت_فتح
#ایران_همدل
✍انسیه شکوهی
تیرماه۱۴۰۴
🏷 راویا روایت امید و یاراییِ انسان
https://eitaa.com/raviya_pishran
http://ble.ir/raviya_pishran
🇮🇷🇮🇷
در تشییع شهدا، دوستی از دانشگاه بهشتی را دیدم، هر دو آه کشیدیم از عمق جان
که در گلستان دانشگاه ما، چه نفسهایی زده شده...
از دکتر طهرانچی گفتیم که چه ساده و بیآلایش در میانه دانشکده قدم میزد و با لبخندش امید را در دل ما گرم میکرد و نماز های اول وقتش که جلوهی زیبایی از ایمانش بود، چیزی که فکر میکردیم آن سال ها کمرنگ شده.
در این شب جمعه، هیات بامدادی خود را به یاد استاد شهیدمان برگزار میکنیم.
#روایت_فتح
#ایران_همدل
✍کانال مرابطات
مرابطات؛ کانالی برای مقاومت زنانه 🌱
@almorabitat_iran
🏷 راویا روایت امید و یاراییِ انسان
https://eitaa.com/raviya_pishran
http://ble.ir/raviya_pishran
🇮🇷🇮🇷
توقف در مسیر راهمان طولانی شد و ماندگار شدیم؛ صدای اذان مغرب طنينانداز شد در لحظه تصمیم گرفتم برای نماز خودم را به مسجد برسانم.
در نگاههای مردم زنان کودکان به دنبال چیزی بودم...
چیزی شبیه به حس هم دردی
حسی شبيه حال روز خومم
مضطرب، پر اُمید، غم
و شاید وطن.
نگاهم را به نگاه همهی زنان و کودکان گره میانداختم.
تا آنچه که دلم میخواهد را ببینم اما اصلا نمیدانم چه میخواهد دلم و به دنبال چه چیزی هستم.
اما بلاخره یافتم!
همان حس؛
همان درد مشترک؛
و وطن را.
درست در لحظهای که بین نماز مغرب و عشا فرقی نمیکرد همه یک صدا با هم بدون درنگ با دستهای مشتکرده شعار مرگ بر اسرائیل
مرگ بر ضد ولایت فقیه و مرگ بر آمریکا را سر میدادیم.
همانجا یافتم
وطن و هم وطن را...
#ایران_همدل
#مرگ_بر_آمریکا
🏷 راویا روایت امید و یاراییِ انسان
https://eitaa.com/raviya_pishran
http://ble.ir/raviya_pishran
🇮🇷🇮🇷
«اورا تروک برو!»
صدای پدرانهای آرام تلنگر زد که:« اورا تروک برو!» از گوشه چشم شبیه این گلدان های سیاه پلاستیکی بود، که نباید پای کسی به آن بخورد. فضول شدم که چرا گل تویش نیست!
برگشتم ببینم چیست که پیرمرد را معطل خودکرده.
این لوله یقر بی هوا از زمین زده بود بیرون.
و پیرمردمرتب جملهاش را تکرارمیکردتا خواهرها سکندری نخورند!
دوستشان دارم!
اینهایی که وسط آشفتهبازاری که همه دنبال کار گنده میگردند، با یک کار ساده لوتیطور، کیسه ثوابشان را پر میکنند.
#ایران_همدل
#تشییع_شهید_یزد
#شهید_مطلبی_زاده
✍مهدیه مهدی پور
خردادماه ۱۴۰۴، یزد
🏷 راویا روایت امید و یاراییِ انسان
https://eitaa.com/raviya_pishran
http://ble.ir/raviya_pishran
🇮🇷🇮🇷
روایت فتح
تا دیدم عضو گروهی به اسم محرمانه شدم، سریع بازش کردم. چند اسم آشنا دیدم.
رفقای جهادی خودمان بودند که در جریان کرونا، با هم فعالیتهایی را جلو برده بودیم.
توی گروه نوشته بود که امروز ساعت ۵، توی مقر جلسه داریم.
نوشتم: «ماجرا چیه؟ »
سید جواب داد: «حضوری میگم.»
_حالا یک روز زیارت آمدم قم ها...
نم پس نداد. فقط نوشت نایب الزیاره ما هم باش و فردا بیا. همان ساعت ۵.
فردایش از جلسه، یکراست رفتم خانهشان. یاد روزهای جهادی افتادم که بسته ها، غذاها و محصولات فرهنگی را توی حسینیه میبستیم و دست رابطها میرساندیم.
زنگ را که زدم، صدای سید را شنیدم:« بیا پایین.»
حسینیه را میگفت. مقر جهادیمان. یعنی چه خبر بود؟!
هنوز نرسیده، بساط خنده بچه ها و سفره و لقمه گیری و بسته بندی به راه افتاد.
این دفعه، روی برچسب ها نوشته بود: «ازتون ممنونیم که به خاطر امنیت ماها تا این وقت شب بیدارید.»
ذوق زده پرسیدم: «اینا رو کجا میدیم؟»
_مسجد محل.
مسئول پایگاه میگفت دیشب لقمه های نان پنیر و خیارمان خیلی به بچه ها چسبیده. خوردن و یه پست دیگه رفتن گشت.
یکی از بچه ها گفت:«فردا سیب زمینی نعنا لقمه کنیم.»
آن یکی گفت بانی فلافل پس فردا میشود.
سید گفت شلوغ نکنید. همه با هم بانی میشویم. باهم هم لقمه میگیریم. خندهمان گرفت.
نگاهی انداختم به صورت بچهها. شبیه همان روزها میدرخشید. روزهای سخت کرونا که با همدلی شیرین شد و گذشت.
سید چرخید سمتم و پرسید: «هستی؟»
گفتم: «هستم تا خود پیروزی.»
#روایت_فتح
#ایران_همدل
✍ فاطمه شایان پویا
https://ble.ir/banooyefarhang_info
🏷 راویا روایت امید و یاراییِ انسان
https://eitaa.com/raviya_pishran
http://ble.ir/raviya_pishran
🇮🇷🇮🇷
«آقا سید علی گفته»
عزیز جونم خیلی به روز است، همیشه بعد از نماز و قرآن خواندن، نوبت کار با تبلت است. تبلت را هم به سفارش خودش برایش خریدهایم.
موقع کار با تبلت از این که چیزی برایش خریدهایم که صفحهاش بزرگتر است و چشمانش بهتر میبیند کلی دعایمان میکند.
امروز هم طبق معمول بعد از عبادتش، مشغول گشتزنی در کانال و اخبارها بود که ناگهان صدای اعتراضش بلند شد: «ای بابا، این که نشد! هر روز هر کس یک چیز تازه میگوید؛ این را بخوان، آن را بخوان... این که وضع نشد مادر!» تبلت را کنار میگذارد و قرآنش را برمیدارد.
فضولیم گل کرده تا سردربیارورم چه چیزی عزیزجون ما را کلافه کرده.
عزیزجون، به عزیز آنلاین شهرت دارد. هرچه دعا و ذکر برای هر مناسبتی باشد از همین کانالها درمیآورد و درگروههای خودش به اشتراک میگذارد. خبرگزاریایست برا خودش!
آرام خودم راکنارش سر میدهم و پهلو به پهلویش مینشینم.
«چه خبرای جدید حاجخانم جان؟»
-«وضو داری مادر؟»
«بله عزیزجون.»
-«بیا ننه، دورت بگردم! سوره فتح را برایم پیدا کن با هم بخوانیم تا بهت بگویم.»
همانطور که در فهرست به دنبال سورهی فتح میگردم ادامه میدهم: «سوره فیل را نمیخوانی؟»
- «همهی دعاها و سورهها خوب است. مگر ما چیزی از قرآن و دعا بهتر داریم؟ اما یک چیزی درست پیش نمیرود انگار...
اینطور نمیشود که! هر روز که تو این تبلت نگاه میکنم یک سوره و ذکری گفته میشود.»
سوره فتح را باز میکنم و به دستش میدهم و میگویم:« خب یعنی چه، یعنی نخوانیم؟ الکی گفتهاند؟»
نگاهش را از آیات به چهرهی من میکشد:گ نه مادر، همه عارف و زاهدن که گفتن چه بخوانیم و چه نخوانیم.
ولی وقتی با خودم فکر میکنم میبینم آقا سیدعلی میگوید سوره فتح بخوانید، دعای توسل بخوانید، دعای صحیفه سجادیه بخوانید. خب حتماً یک چیزی میداند که انقدر سفارش میکند دیگر!»
با خودم فکر میکنم عزیزجون همچین بیراه هم نمیگوید. چرا از بین این همه سوره و دعا، آقا این سه را توصیه کردهاند! حتماً دلیلی دارد که...
«صحیفه کدام دعایش بود؟ قربان دستهایت بروم، من چشمم دیگر سو ندارد دوباره به آن صفحه نگاه کنم. در گروه دعایمان بنویس از این به بعد همه با هم همان سه دعایی که آقا سیدعلی توصیه کرده را میخوانیم. بنویس همه بخوانیم و به دیگران هم توصیه کنیم بخوانند. یادت نرود پین کنی!»
چشم کشداری میگویم و با خودم فکر میکنم الکی نیست که به عزیز آنلاین معروفی. پین را هم بلدی...
دوستان عزیز
به پیروی از فرمایش آقا سیدعلی، رهبر عزیزمان، از این یه بعد هر روز حتماً
سوره فتح، دعای توسل، صحیفه سجادیه دعای ۱۴ را میخوانیم
و به دیگران نیز توصیه میکنیم بخوانند. بعد از آن هر دعای دیگری که دوست داشتید بر اساس علاقه خود بخوانید.
اما این یادتان نرود.
آقا دستور صادر کردهاند. انگار ما حواسمان پرت است.»
و پین!
#روایت_فتح
#ایران_همدل
🏷 راویا روایت امید و یاراییِ انسان
https://eitaa.com/raviya_pishran
http://ble.ir/raviya_pishran