#با_تمام_جان
ماجرا از جایی شروع شد که صوت استاد قشقایی رو با دقت گوش دادم تا جبران نبودنم در جلسه رو بکنم
مطالب استاد جوری به گوش جانم نشست که همون لحظه برای جلسات روزهای آینده ام برنامه ریزی کردم که : چی بگم و چطور بگم... که حرفهای من هم همینطوری تاثیر گذار باشه...
#روایت_اول
تازه شروع کرده بودم به صحبت کردن که وارد شد
بسته های فلفل رو گذاشت روی میزم
و آروم در گوشم گفت
خانم ... اگه میشه شما بگید تا خانمها بخرن
... یه زمین خورده بود که از بد روزگار دار و ندارش رو از کف داده بود و کارش رسیده بود به فروش بسته های فلفل از باغچه ی خونش ... که با فروش اونها روزگار می گذروند ...
شروع کرده بودم و هر چی تو چنته داشتم از اسراییل و فلسطین و لبنان و این روزای غزه میگفتم و قشنگ تاثیر حرفها رو تو مردمک چشمهاشون میدیدم ..
جلسه و کلاس قرآن تموم شد ... بسته های کوچک فلفل ها هم به فروش رفت هنوز پول فروش اونها روی میز بود که اومد کنارم نشست و به همون آرومی که ابتدای ورودش حرف میزد، اما با بغضی خاص در گوشم گفت :
خانم ....
پول فروش فلفل های امروز من رو بذارید برای کمک به مردم لبنان ...🥺
ادامه دارد...
تنظیم روایت توسط
کار گروه #جلسات_خانگی_قرآن_کریم
******************************
#ایران_همدل
#به_نفع_جبهه_مقاومت
#غزه #لبنان #حزب_الله
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran