eitaa logo
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
1.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1هزار ویدیو
82 فایل
کانال سازماندهی ، اطلاع رسانی و آموزشی "انجمن راویان فجر فارس NGO" راویان عزیز تبلیغ مراسمات و یادواره هایی که در آن ایفای ماموریت روایتگری را دارید به مدیران کانال ارسال تا انتشار یابد. همچنین گزارشات ماموریت ها واجرای برنامه های خود را نیز ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 پاسخ به چند شبهه درباره شهدای گمنام که این روزها بازهم توسط عده‌ای تکرار شده👇 🔹۱. تاکنون از حدود ۷۰ درصد خانواده معظم شهدای مفقودالاثر نمونه‌گیری شده است. تعداد قابل توجهی از والدین شهدای مفقود الاثر نیز رحلت کرده‌اند و امکان نمونه‌گیری نیست. 🔹۲. نه‌تنها در ایران بلکه در خارج از کشور هم روند استحصال DNA از جسم سخت همانند استخوان‌ها و دندان‌ها برای شناسایی بسیار دشوار است خصوصا در دو حالت زیر: الف. استخوان در محیط‌های قلیایی مانند مناطق جبهه‌های جنوب باشد. (اکثر مفقودین دفاع مقدس در این مناطق هستند) ب. جسم (استخوان) بمدت طولانی در معرض تابش آفتاب بوده باشد. 🔹۳. با توجه به میزان پیشرفت علمی کشورها و تجهیزات فنی در اختیار، روند شناسایی متفاوت است و معمولا از شش ماه تا مدت‌های بیشتر بطول می‌انجامد. 🔹۴. این مسئله فقط مربوط به ایران نیست مثلا در جنگ ترکیه و قبرس در سال ۱۹۴۷ میلادی ۲ هزار نفر مفقودالجسد شدند که در طول ۴۸ سال گذشته، فقط هزار نفر در جزیر یونان پیدا شده‌اند و از آن‌ها نیز تنها ۶۰۰ نفر ، آن هم با کمک آمریکایی‌ها شناسایی شده‌اند و مابقی حتی با کمک آمریکایی‌ها، شناسایی نشده‌اند. پس کشف استخوان‌های مفقودین حتی با تجهیزات مدرن امروزی لزوما به شناسایی آن‌ها نمی‌انجامد. 🔹۵. تاکنون حدود ۴۵ هزار شهید مفقودالجسد شناسایی شده‌اند که حدود ۱۰ هزار نفر از آن‌ها به‌عنوان شهید گمنام دفن شده‌اند و تقریباً ۲۶۰۰ مفقودالجسد دیگر داریم که عملیات تفحص آن‌ها در ایران و داخل عراق ادامه دارد. 🔹۶. اینکه پیکرهای شهدا جا مانده‌اند نه به دلیل عدم ایثار رزمندگان بود بلکه تعداد قابل توجهی از آن‌ها همه با هم شهید و مفقود شدند و کسی نتوانست بازگردد. یا در محاصره قرار گرفتند و تعدادی شهید و تعدادی اسیر شدند. پس مفقودالاثر شدن رزمندگان نتیجه کوتاهی نبوده بلکه اصلا شرایط منطقه متفاوت بوده است وگرنه حتی در عقب‌نشینی‌ها تا جایی که امکان‌پذیر بود رزمندگان پیکرها را با خود می‌آ‌وردند مگر در جاهایی که تعدادی از رزمندگان مجروح شده‌بودند و طبعاً باید تحت هر شرایطی با اولویت مجروحین را با خود می‌اوردند و نه شهدا را. Https://eitaa.com/raviyanfarss Https://splus.ir.ir/raviyanfars انجمن راویان فجر فارس
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تشریح چگونگی شناسایی شهدا توسط سردار باقرزاده مسئول کمیته مفقودین شهدا Https://eitaa.com/raviyanfarss Https://splus.ir.ir/raviyanfars انجمن راویان فجر فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب ساعت ۱۹/۱۵شبکه ۳ برنامه در آستان خورشید درباره شهیدان عبدالحمید حسینی و حاج محمد جواد روزیطلب پخش میگردد Https://eitaa.com/raviyanfarss Https://splus.ir.ir/raviyanfars انجمن راویان فجر فارس
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۵ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف ویلای
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۶ ‌شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف ماجرای تقسیم اراضی راوی: معصومه سبک خیز (همسر شهید) روزهای ابتدایی ازدواج من و عبدالحسین شیرینی خاص خودش را داشت. هرچه بیشتر از زندگی مشترک ما می‌گذشت،  با اخلاق و روحیه او بیشتر آشنا میشدم. کم کم میفهمیدم چرا با من ازدواج کرده. پدرم یک روحانی بود و او هم دنبال یک خانواده مذهبی می گشته است.   عبدالحسین آن وقت ها توی روستا کشاورزی می کرد. خودش زمین نداشت، حتی یک متر.... همه اش برای این و آن کار می کرد. به همان نانی که از زحمت کشی در می آورد قانع بود و خیلی هم راضی. همان اول ازدواج رساله حضرت امام را با خود داشت. رساله او با رسانه های دیگر که دیده بودم کمی فرق می‌کرد؛ عکس خود امام روی جلد آن بود. اگر او را می گرفتند، مجازات سنگینی داشت. پدرم چندتایی از کتاب های امام را داشت. آنها را می داد به افراد مطمئن که بخوانند و همچنین فعالیت های انقلابی دیگری هم داشت. انگار این ها را خداوند برای عبدالحسین جور کرده بود. شب ها که می آمد خانه، پدرم برایش رساله می خواند و از کتابهای دیگر امام می گفت. یعنی حالت کلاس درس بود. اینها گویی خستگی یک روز کار را از تن او بیرون می کرد. وقتی گوش میداد، در نگاهش ذوق و شوق موج میزد. خیلی زود افتاد درخط مبارزه، حسابی هم بی پروا بود و در این کارها سر از پا نمی شناخت. یکبار یک روز یک روحانی آمد روستای ما.  توی مسجد علیه شاه سخنرانی کرد. همان شب عبدالحسین اورا به خانه خودمان آورد. از اینجور کارهاش بعدها بیشتر هم شد. شاید بیراه نباشد اگر بگویم اصل مبارزه هاش از همان موقع شروع شد که صحبت تقسیم اراضی پیش آمد. آن وقت ها بچه دار شده بودیم. یک پسر که اسمش را حسن گذاشته بودیم. بعضی از اهالی روستا از تقسیم ملک و املاک خیلی خوشحال بودند ولی عبدالحسین از این موضوع ناراحت بود. به طوری که حتی خنده به لبش نمی آمد. من پاک گیج شده بودم. پیش خودم میگفتم: اگر بخواهند به روستایی ها زمین بدهند که ناراحتی ندارد. کنجکاوی من بیشتر وقتی بود که میدیدم دیگران شاد هستند!. یک روز ازش پرسیدم: چرا بعضی ها این طور خوشحال هستند و تو ناراحت؟. اخم هایش را درهم کشید جواب درستی نداد. فقط گفت: همه چیز خراب می‌شود. آنها می خواهند همه چیز را نجس کنند!. بالاخره صحبت تقسیم ملک ها قطعی شد. یک روز چند نفر از طرف دولت به روستای ما آمدند و آهالی را در مسجد جمع نمودند. همان روز عبدالحسین به خانه آمد و سریع به داخل صندوق خانه رفت. تازه فهمیدم که می خواهد در آنجا مخفی شود به من گفت: اگر به سراغ من آمدند بگو در خانه نیستم!. با تعجب پرسیدم: آخر این چه بساطیه؟. همه می خواهند ملک بگیرند، آب و زمین داشته باشند، اما شما مخفی می شوی؟.  جوابی نداد و من میدانستم که خیلی ناراحت است. چند لحظه نگذشته بود که به سراغش آمدند و در زدند به ناچار من آنها را رد کردم. مجدداً ساعتی بعد بزرگتر های ده به دنبالش آمدند. آنها را هم ناچارا من رد کردم. در هر صورت آن روز سه چهار بار دیگر به سراغ عبدالحسین به در خانه آمدند و هرچه می پرسیدند که عبدالحسین کجا است؟ من اظهار بی اطلاعی می کردم. تا اتمام کار تقسیم اراضی، عبدالحسین خودشو توی روستا آفتابی نکرد. بالاخره تمام ملک ها را تقسیم کردند. حتی پدر و برادرش هم آمدند پیش او و به او گفتند: مقداری ملک به اسمت درآمده برو آن را تحویل بگیر. عبدالحسین قبول نمی‌کرد. پدرش گفت اگر ملک نگیری تا آخر عمر باید رعیت باشی. عبدالحسین می‌گفت هیچ اشکالی ندارد. حتی خودش به پدر و برادرش پیشنهاد می گردد که زمین ها را نگیرید!. آخرین نفری که پیش عبدالحسین آمد صاحب زمین ها بود، یعنی همان زمینی که می خواستند به ما بدهند. خودش به عبدالحسین پیشنهاد داد که تو برو و زمین را بگیر!. حالا که از من زمین را بزور گرفتند! ولی من ترجیح میدم که زمین مال تو باشد. برو بگیر و از شیر مادر برایت حلال تر باشد. عبدالحسین در جوابش گفت: شما خودت خبر داری که چقدر از اون آب و ملک ها مال چند تا بچه یتیم بی سرپرست بوده، که اینها همه رو با هم قاطی کرده اند. اگر شما هم راضی باشی، حق یتیم رو نمی شود کاری کرد. من تازه فهمیدم چرا زمین ها را قبول نکرده. بالاخره یک روز آب پاکی به دست همه ریخت و گفت: چیزی را که طاغوت بدهد، نجس در نجس است و من هیچ وقت آن را نمیخوام!. ادامه دارد... صلوات
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۶ ‌شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف ماجرا
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۶ ‌شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف ماجرای تقسیم اراضی راوی: معصومه سبک خیز (همسر شهید) روزهای ابتدایی ازدواج من و عبدالحسین شیرینی خاص خودش را داشت. هرچه بیشتر از زندگی مشترک ما می‌گذشت،  با اخلاق و روحیه او بیشتر آشنا میشدم. کم کم میفهمیدم چرا با من ازدواج کرده. پدرم یک روحانی بود و او هم دنبال یک خانواده مذهبی می گشته است.   عبدالحسین آن وقت ها توی روستا کشاورزی می کرد. خودش زمین نداشت، حتی یک متر.... همه اش برای این و آن کار می کرد. به همان نانی که از زحمت کشی در می آورد قانع بود و خیلی هم راضی. همان اول ازدواج رساله حضرت امام را با خود داشت. رساله او با رسانه های دیگر که دیده بودم کمی فرق می‌کرد؛ عکس خود امام روی جلد آن بود. اگر او را می گرفتند، مجازات سنگینی داشت. پدرم چندتایی از کتاب های امام را داشت. آنها را می داد به افراد مطمئن که بخوانند و همچنین فعالیت های انقلابی دیگری هم داشت. انگار این ها را خداوند برای عبدالحسین جور کرده بود. شب ها که می آمد خانه، پدرم برایش رساله می خواند و از کتابهای دیگر امام می گفت. یعنی حالت کلاس درس بود. اینها گویی خستگی یک روز کار را از تن او بیرون می کرد. وقتی گوش میداد، در نگاهش ذوق و شوق موج میزد. خیلی زود افتاد درخط مبارزه، حسابی هم بی پروا بود و در این کارها سر از پا نمی شناخت. یکبار یک روز یک روحانی آمد روستای ما.  توی مسجد علیه شاه سخنرانی کرد. همان شب عبدالحسین اورا به خانه خودمان آورد. از اینجور کارهاش بعدها بیشتر هم شد. شاید بیراه نباشد اگر بگویم اصل مبارزه هاش از همان موقع شروع شد که صحبت تقسیم اراضی پیش آمد. آن وقت ها بچه دار شده بودیم. یک پسر که اسمش را حسن گذاشته بودیم. بعضی از اهالی روستا از تقسیم ملک و املاک خیلی خوشحال بودند ولی عبدالحسین از این موضوع ناراحت بود. به طوری که حتی خنده به لبش نمی آمد. من پاک گیج شده بودم. پیش خودم میگفتم: اگر بخواهند به روستایی ها زمین بدهند که ناراحتی ندارد. کنجکاوی من بیشتر وقتی بود که میدیدم دیگران شاد هستند!. یک روز ازش پرسیدم: چرا بعضی ها این طور خوشحال هستند و تو ناراحت؟. اخم هایش را درهم کشید جواب درستی نداد. فقط گفت: همه چیز خراب می‌شود. آنها می خواهند همه چیز را نجس کنند!. بالاخره صحبت تقسیم ملک ها قطعی شد. یک روز چند نفر از طرف دولت به روستای ما آمدند و آهالی را در مسجد جمع نمودند. همان روز عبدالحسین به خانه آمد و سریع به داخل صندوق خانه رفت. تازه فهمیدم که می خواهد در آنجا مخفی شود به من گفت: اگر به سراغ من آمدند بگو در خانه نیستم!. با تعجب پرسیدم: آخر این چه بساطیه؟. همه می خواهند ملک بگیرند، آب و زمین داشته باشند، اما شما مخفی می شوی؟.  جوابی نداد و من میدانستم که خیلی ناراحت است. چند لحظه نگذشته بود که به سراغش آمدند و در زدند به ناچار من آنها را رد کردم. مجدداً ساعتی بعد بزرگتر های ده به دنبالش آمدند. آنها را هم ناچارا من رد کردم. در هر صورت آن روز سه چهار بار دیگر به سراغ عبدالحسین به در خانه آمدند و هرچه می پرسیدند که عبدالحسین کجا است؟ من اظهار بی اطلاعی می کردم. تا اتمام کار تقسیم اراضی، عبدالحسین خودشو توی روستا آفتابی نکرد. بالاخره تمام ملک ها را تقسیم کردند. حتی پدر و برادرش هم آمدند پیش او و به او گفتند: مقداری ملک به اسمت درآمده برو آن را تحویل بگیر. عبدالحسین قبول نمی‌کرد. پدرش گفت اگر ملک نگیری تا آخر عمر باید رعیت باشی. عبدالحسین می‌گفت هیچ اشکالی ندارد. حتی خودش به پدر و برادرش پیشنهاد می گردد که زمین ها را نگیرید!. آخرین نفری که پیش عبدالحسین آمد صاحب زمین ها بود، یعنی همان زمینی که می خواستند به ما بدهند. خودش به عبدالحسین پیشنهاد داد که تو برو و زمین را بگیر!. حالا که از من زمین را بزور گرفتند! ولی من ترجیح میدم که زمین مال تو باشد. برو بگیر و از شیر مادر برایت حلال تر باشد. عبدالحسین در جوابش گفت: شما خودت خبر داری که چقدر از اون آب و ملک ها مال چند تا بچه یتیم بی سرپرست بوده، که اینها همه رو با هم قاطی کرده اند. اگر شما هم راضی باشی، حق یتیم رو نمی شود کاری کرد. من تازه فهمیدم چرا زمین ها را قبول نکرده. بالاخره یک روز آب پاکی به دست همه ریخت و گفت: چیزی را که طاغوت بدهد، نجس در نجس است و من هیچ وقت آن را نمیخوام!. ادامه دارد... صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا