eitaa logo
رازِدِل 🫂
14.5هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
2.8هزار ویدیو
2 فایل
اینجا همه چی واقعیت داره💯 سرگذشت زندگی مخاطبان کانال اینجا گذاشته میشه رازدل تو اینجا بگو تا هم کمک بگیری هم آروم بشی🥰 @setaraaaam اصلا هرچی دل تنگت میخواد بگو🥰💗 ❣️برای تبلیغات خصوصی به اینجا مراجعه کنید👇 https://eitaa.com/tabligat_poro
مشاهده در ایتا
دانلود
رازِدِل 🫂
#سوءتفاهم 💜 رفتم خونه و با شوهرم حرف زدم، اصلا زیر بار نمیرفت ولی گفتم گناه داره. بی خیال شو! زنگ
💜 خداروشکر حمید برگشت سر خونه زندگیش و رفت سر کار، ستاره بهم زنگ زدو حسابی تشکر کرد ☺️ گفتم تروخدا مراقبش باش من تازه فهمیدم باردارم، رابطم با شوهرم خوب شده نزار دوباره به سرش بزنه و هم زندگی منو خراب کنه هم تورو! اصلا از من و خانوادم حرفی نزن هیچی نگو دوری و دوستی اینجوری بهتره!! ستاره با اینکه از من بزرگتر بود ولی هنوز هم حسادت منو میکرد، یخرده چرت و پرت گفتو قطع کردم😒 واقعا چرا آدما اینجورین! اعصابمو بهم ریخت، بی خیال شدمو مشغول زندگی خودم شدم! شوهرم خیلی بهم میرسیدو حسابی مهربون شده بود، بارداریمو اصلا نفهمیدم نه حالت تهوعی نه چیزی، خیلی وقتا نگران میشدم تکون نمیخوره ولی خوب بود! چند ماه بعد پسرم دنیا اومدو زندگیمون شیرین تر کرد ولی متاسفانه یکم بعد متوجه شدم بچم همش گریه میکنه! بعضی جاهای بدنش قرمز شده بود و جوش های سفید میزد، نمیدونم چی بودمادرشوهرم گفت شاید یچیزی میخوری حساسیت داره، شروع کردم خوردو خوراکمو اصلاح کردم براش شربت گرفتم از دکتر ولی هیچ فایده ای نداشت! بردمیش دکتر متخصص کودک گفت این باید از چرک هاش بدیم آزمایشگاه تا ببینن چیع!🩺🔬 نمیدونم لعنتی چی بود😰😤 یه بیماری نادر که با یسری دارو های خارجی میشد کنترلش کرد، داروهاش گرون بود و کمیاب مهدی میرفت از ناصر خسرو گاها پیدا میکرد چون سخت گیر میومد! متاسفانه ازونورم مهدی بیکار شد، خیلی شرایط افتضاحی بود!! نمیدونم این بیماری از کجا اومد😭 ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#سوءتفاهم 💜 خداروشکر حمید برگشت سر خونه زندگیش و رفت سر کار، ستاره بهم زنگ زدو حسابی تشکر کرد ☺️ گ
💜 چیزی که بیشتر اعصابمو بهم میریخت حرفای بعضیا بودکه میگفتن ببینید چه گناهی کردین که بچتون اینجوری شده، یعنی زندان رفتن حمید و میگفتن! انگار من مقصر بودمو اون گناهی نداشت، انقد اعصابمو بهم میریختن که نگو، تیکه های خانواده شوهرمم یطرف😒 با خودم تصمیم گرفتم، دیگه کاری به کار کسی نداشته باشم و بشینم تو خونه و به بچم و شوهرم و زندگیم برسم! تقریبا دیگه هیچ جا نمیرفتم نه خونه خانواده شوهرم نه فامیل خودم، فقط گاهی میرفتیم بیرون و دور میزدیمو و سری به مادرم میزدم!! پسرم که بزرگتر میشد خداروشکر با داروها و همینطور خورد و خوراکمون رو که اصلاح کردم، خیلی بهتر شدو پوست صورتش خوب شد! دعوا و دخالت های خانواده شوهرم تمومی نداشت، مهدی هم ازونور افتاده بود به جون منو همش به سرم غر میزد که مادرم راس میگه تو اصلا خانواده منو داخل آدم حساب نمیکنی🤨 گفتم مگع خودت ندیدی چه حرفا و تیکه هایی بارمون کردن، من جوابشونو دادم چیری گفتم، مهدی هم طلبکار میگفت نه تروخدا جوابشونو میدادی این همه مدت من بیکارم خرج مارو بابام میده تو باید کنیزیشونو کنی، وظیفته!! گفتم تو بی عرضه ای نمیتونی کار گیدا کنی من برم منت اونارو بکشم، بهش برخورد و گرفت کتکم زد😤 منم انقد گریه کردم که، آخرم بچه مو برداشتمو رفتم خونه ی بابام! چند روزی موندم که دیدم هیچ خبری نشد، واقعا کار خانوادش بود، منتظر بودن من برم سمتشون😒 پدر شوهرم اومدو گفت : مهدی لج کرده میگه خودش رفته خودشم باید برگرده!!! ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#سوءتفاهم 💜 چیزی که بیشتر اعصابمو بهم میریخت حرفای بعضیا بودکه میگفتن ببینید چه گناهی کردین که بچتو
💜 منم لج کردمو گفتم، به همین خیال باشه، مگه من چه گناهی کردم که کتکم میزنه، نمیتونستم به فکر خوشی های خودم باشم، صبح تا شب تو اون خونه یا دارم به بچم میرسم یا مهدی بعد اینه جواب من! یبار رفتم یساعت برای خودم چرخ بزنم یه آرایشگاهی، فروشگاهی جایی برم!؟🤨 پدر شوهرم گفت ولش کن به دل نگیر عروس کشش نده، من خودم ادبش میکنم تو پاشو بریم، گفتم نه اقاجون تا دست ازین اخلاقاش برنداره ها من نمیام! حالا هر چی اصرار کردن مرغ من یپا داشت، فرداش مهدی زنگ زدو گفت یا با پای خودت میای یا طلاقت میدم، گفتم به درک و قطع کردم😤 عجب آدم بیشعوری بود! چند روزی گذشت و دلم براش تنگ شد از طرفی ترسیدم واقعا نکنه جدی جدی طلاقم بده😣 برای همین رفتم پیش یه مشاور و باهاش حرف زدم اونم گفت به شوهرت بگو اونم بیاد گفتم : نه من زنگ نمیزنم شما خودت زنگ بزن گفت باشه شمارشو گرفت و زنگ زد چند دیقه ای صحبت کردو گفت میاد! خوشحال شدمو برگشتم رفتم خونه، فرداش مشاور زنگ زدو گفت دو جلسه با شوهرتون باهم بیاین گفتم باشه بهش بگین بی زحمت گفت : امروز که اومد بهش گفتم و هزینه های مشاوره رو پرداخت کرد گفت باشه میام خداروشکر که لج نکردو دو جلسه باهم رفتیم و مشاور حسابی هردومون نصیحت کردو گفت : شرایط بچه ی شما ویژه است پس باید زندگیتون پر از عشق کنید تا هم به درمان فرزندتون کمک بشه هم خودتون از زندگی لذت ببرین🌻✨ مهدی هم گفت بله درسته من برای خانومم وقت کم گذاشتم ازین به بعد بیشتر هواسمو جمع میکنم! ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#سوءتفاهم 💜 چیزی که بیشتر اعصابمو بهم میریخت حرفای بعضیا بودکه میگفتن ببینید چه گناهی کردین که بچتو
💜 اخلاق مهدی بهتر شدو مهربونتر بعد از جلسه گفت آماده شو شب میام دنبالت، گفتم باشه رفتم خونه و بعد شام اومد دم در، پسرمو بغل کردمو برگشتم خونه! دیگه وقتایی که خونه بود مراقبت میکرد از پسرمون و من میرفتم حموم، آرایشگاه جالب اینجا بود انقدر حرف های مشاور روش تاثیر گذاشته بود که مادرشینا اگه چیزی میگفتن، جوابشونو میداد و میگفت زندگی خودمه بهتر میدونم! خداروشکر میکردم که مشاور رفتم نمیدونستم انقد تاثیر داره وگرنه زودتر میرفتم😅 دو ماه نگذشته بود که فهمیدم حاملم انقد دست و گامو گم کرده بودم که نمیدونستم چیکار کنم به مهدی زنگ زدمو گفتم، خوشحال شد ولی من نه میترسیدم اینم مثله پسرم شه و کارم ده برابر شه! بارداریم ناخاسته بود و اصلا نمیخواستم حالا حالاها بچه دار بشم، گفتم مهدی نکنه اینم.. گفت زبونتو گاز بگیر ایشالله که نمیشه، بازم با اصرار من رفتیم چند تا آزمایش و سونوگرافی دادیم، دکترا گفتن چیزی نیست و مشکلی نداره ولی من میترسیدم! اتفاقی که برای گسرم افتاده بود بدجوری چشممو ترسونده بود، تصمیم گرفتم برم قایمکی سقطش کنمو وقت گرفتم، زنگ زدم به رفیقم که باهام بیاد ولی تا شنید کلی دعوام کردو گفت دیوونه نشو اگه بری خدا قهرش میگیره، همین پسرتم ازت میگیره! گفتم نه بابا توهم زیادی بدبینی اصلا اشتباه کردم بهت زنگ زدم تنها میرم،🤨😒 بلند شدم پسرمو بغل کردمو بردم خونه ی مادرم گذاشتمو رفتم مطب دکتر که غیر مجاز بود کارش تا نشستم نوبتم بشه یهو... ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#سوءتفاهم 💜 اخلاق مهدی بهتر شدو مهربونتر بعد از جلسه گفت آماده شو شب میام دنبالت، گفتم باشه رفتم خ
💜 یهو گوشیم زنگ زدو تا جواب دادم دیدم مادرم هراسون میگه کجایی!؟؟ گفتم، بیرونم چی شده مگه! گفت : سامیار تب کرده، همش سرفه میکنه و سینش بالا پایین میره 🤒🤧 بدو زود خودتو برسون ببرش بیمارستان بجنب.. تلفنو نفهمیدم چطوری قطع کردمو خودم با عجله رسوندم خونه، دستمو گذاشتم رو پیشونیش داغه داغ بود بچم قرمز شده بود 😰 به سختی نفس میکشید! بغلش کردم و با دربست خودمو رسوندم بیمارستان، بردمش اورژانس دکتر معاینش کردو گفت باید بستری شه ریه هاش 90 درصد چرک کردن احتمال اینکه تا صبح دووم بیاره کمه! سرم گیج رفت، نفهمیدم چی گفت فشارم افتاد و نشستم کف سالن حرفای رفیقم تو سرم میچرخید، گفت اگه اینو سقطش کنی خدا ازت رو برمیگردونه! این بچه ای هدیه خداست، کفر نعمت نکن‼️ اشکام همینطور میجوشید😭😭 گوشیمو درآوردم و زنگ زدم به مهدی، گفتم زود خودتو برسون بیمارستانه .. نیم ساعت نشد، اومد گفت چی شده سمانه! 😳😥 با گریه به‌ گفتم بچم داره میمیره دکترا گفتن نمیتونه دیگه نفس بکشه🥶😭 بدبخت شدم مهدی بیچاره شدم بازوهامو گرفت و گفت آروم باش عزیزم چیزی نیس، دویید سمت اتاق دکترو دیگه ندیدمش! ازونورم پرستار صدام کردو یه نسخه گرفت طرفمو گفت : این دارو هارو زود از داروخانه بگیرین بیارین، تندی رفتم سمت داروخونه و همینجور با گریه حضرت اباالفضل رو صدا میزدمو قسمش میدادم بچمو شفا بده. گفتم غلط کردم، دیگه سقطش نمیکنم فقط بچم خوب شه نفس بکشه کلی نذر کردمو التماس🙏🙏 تا داروهارو گرفتمو برگشتم سمت اتاق دیدم مهدی رنگش پریده.. ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#سوءتفاهم 💜 یهو گوشیم زنگ زدو تا جواب دادم دیدم مادرم هراسون میگه کجایی!؟؟ گفتم، بیرونم چی شده م
💜 دست و پام بی حس شد، یه لحظه از ذهنم رد شد نکنه بچم مرده😱 فشارم افتاد سرم گیج میرفت.. دستمو گذاشتم روی دیوارو یه قدم رفتم جلوتر با صدایی که از تها چاه درمیومد گفتم مهدی! چرخید سمتمو با دیدن رنگ پریدم، دویید طرفم گفت آروم باش دستشو انداخت دور کمرمو منو برد تو اتاق گفت: خانم دکتر به دادم برسید زنم بارداره!! 😰 دکتر فشارمو گرفت و یه سرم تقویتی بهم زد، بزور لبامو تکون دادم گفتم چی شده!؟ _هیچی تو نگران نباش _میگم چی شده مهدی بچم مرده🥺😭 تندی جواب داد: نه بابا دیوونه خدا نکنه، دکتر چند تا آزمایش نوشته اونارو رفتن بگیرن تا جوابش بیاد گفت چود تا آمپول و دارو میزنم بهش منم گفتم باشه! همین بخدا رومو ازش گرفتم و اشکام سرخوردن، من چه غلطی کردم، داشتم با دستای خودم بچه هامو میکشتم تو دلم همش میگفتم خدایا غلط کردم، توبه میکنم نزار بچم بمیره🙏🙏 دو ساعتی گذشت و سرم منم تموم شد نشستم تو سالن تا جواب آزمایش ها بیاد، همش صلوات میفرستادمو و دعا میخوندم 📖📿🧿 ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#سوءتفاهم 💜 دست و پام بی حس شد، یه لحظه از ذهنم رد شد نکنه بچم مرده😱 فشارم افتاد سرم گیج میرفت..
💜 مهدی رفت یکم خوراکی گرفت و آورد، گفت بخور عزیزم ، گفتم نه ولی انقد اصرار کردو گفت بخاطر بچه ی تو شکمت بخور گفتم باشه، یکم آبمیوه و کیک خوردم که پرستار صدامون کرد، رفتیم اتاق دکتر که با تعجب گفت بریم معاینش کنم یبار دیگه!! از استرس دست و پامو گم کرده بودم مهدی هم از من بدتر، فقط چون مرد بود میریخت تو خودشو چیزی رو بروز نمیداد😓 رسیدیم تو اتاق و بچم قربونش برم خواب بود، 🥺 با دیدنش بغض کردم،، دکتر همه جاشو معاینه کردو با لبخند گفت خداروشکر مهدی گفت : یا ابالفضل چی شده خانم دکتر؟؟ _معجزه شده خداروشکر حالش خیلی خوبه انگار نه انگار اصلا ریه هاش چیزی شده، برین صدقه بدین و بچه تون بردارین ببرین خونه😍🌱 باورم نمیشد، چشمام همینطور میجوشید 😭گفتم مهدی جان مهدی شوهرمم با چشای خیس نگام کرد و خندید گفت خداروشکر خداروشکر 🥺 دستاو پاشو نگا کردمو گفتم مطمئنید خانم دکتر اشتباه نشده! _نه خانم، جواب آزمایش ها همش نشون میده این بچه هیچ مشکلی نداره و از منو شمام سالم تره! خواستم معاینه کنم مطمئن بشم که دیدم بله الحمدالله خدا شفا داده و سالم و سلامت شدن🥰🙏 ذوق زده پریدم مهدی رو بغل کردمو همینجور که اشک میرختمو میخندیدم تو بغلش خداروشکر میکردم، مهدی بیچاره خیلی معذب شد ولی اونم دستشو انداخت دور کمرمو محکم بغلم کرد، ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#سوءتفاهم 💜 مهدی رفت یکم خوراکی گرفت و آورد، گفت بخور عزیزم ، گفتم نه ولی انقد اصرار کردو گفت بخا
💜 واقعا معجزه شده بود، زخمای پوست سامیار کم کم خوب میشد 🥺 شک نداشتم حضرت ابالفضل بچمو شفا داده، قربونش برم، کنار مهدی نشستمو بهش گفتم میخواستم چیکار کنمو خدا بهم رحم کرد وگرنه العان دوتا بچه هامم نبودن!😭😭 اولش عصبانی شد😤 ولی گفت خدا خودش خوب ادبت کرده، 😏 گفتم یه سفره حضرت ام البنین نذر کردم گفت باشه حالا بعد ولی من گفتم نه خودم پس انداز دارم حتما بازش میکنم! رفتم خرد خرد وسایلشو خریدمو اندازه 50 نفر مهمون دعوت کردمو سفره مو باز کردم، خداروشکر خیلی خوب شد🥰 فیلم سفره مم برای ادمین فرستادم که ببینید، بچه ی من شفا پیدا کرد تمام درد ها و بیماری هاش خوب شد، سالم و سلامت شد.. خانواده شوهرم هم باهام خوب شدنو اومدن خونم و کلی تبریک گفتن ولی میشنیدم که غر غر میکردن چرا انقدر زود باردار شدمو بچه ی دومو آوردم! منم بی خیال گفتم : خدا بهمون لطف کرد و نعمت هاشو ریخت روی سرمون🥰 ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
💜💓 سلام نازگل جون من سرگذشت خانمی که بود را خوندم،. خدارو شکر که به خیر وخوشی خدا کمکشون کرد منم بگم که پسر اولم زود به دنیا امد نه ماهش تموم نبود به خاطر همین سه روز بعداز تولدش زرد شد وبردیمش پیش دکتر گفتند باید بستری بشه وزردیش ۳۳درصد بود😭😭 و دوبار خونش را از ناف عوض کردند! دکترش گفت این زردی روی ی ما ازبدنش اثر میزارد و پسرم یکم دور راه افتاد، دیر زبون باز کرد وبزرگتر که شد، دبستان که اسمش را نوشتیم دل به درس نمیداد ومن هم کم تجربه نمیدونستم چکار کنم کلاس اول را درست نخوند😰 فرستادنمون برا دکتر مغز واعصاب کودکان بردیش پیش دکتر برای دقتش ریتالین نوشت بهش که میدادم میخورد دل درد میشد، البته نصف قرص ولی باز نمیخوند به هزار زور کلاس اول را خوند، سال بعدش نصفه ازمایشی ببریدش دبستان استثنایی اونجا هم درس نمیخوند تا اینکه پنجم را تموم کرد بماند که چیز زیادی یاد نگرفت وتازه توی دبستان استثنایی هم فقط دعوا میکرد☹️ نمیخواست بره انجا ومن هم عقلم نرسید که همون موقع براش معلم خصوصی بگیریم.. 🤦‍♀ ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
راجب داستان 💜 سلام به نازگل جان 🌷🌿 و سمانه خانم عزیز✨ خواستم در مورد داستان سوء تفاهم صحبتی داشته باشم🪻 واقعا تجربه و گذشته شما درس خوبی برای من بود و مطمئنم برای بقیه دوستان ام همینطور بود.🥰😍 👌بعضی وقت ها اتفاقایی پیش میاد که عظمت خدا رو یاد آوری می‌کنه. خوشحالم از اینکه نذرتون قبول شد و پسرتون سلامتی شو به دست آورد . از اونجایی که نذرتون قبول شده از شما و از همه هم کانالی های عزیز میخوام با اون دل پاکتون برای منم دعا کنید که مشکلم حل بشه😔 ۲ ساله که ازدواج کردم شوهرم خیلی بچه میخواد و منم همینطور اما متاسفانه بچه دار نمیشم. و در ضمن سفره خیلی خوشگلی داشتین با دیدن فیلم سفرتون چشمام پر از اشک شد ایشالله خدا حاجت همه رو برآورده کنه . آمین🤲 🌿🌷🩷 ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#سوءتفاهم 💜 واقعا معجزه شده بود، زخمای پوست سامیار کم کم خوب میشد 🥺 شک نداشتم حضرت ابالفضل بچمو شف
💜 بچه ی دومم دنیا اومد خداروشکر سالم و سلامت، بدون هیچ عیب و نقصی🥺 سامیار شروع کرده بود به حرف زدنو و شیرین تر شده بود قربونش برم، زندگی 4 نفره مون عالی شد، در کنار هم خوشبختی رو حس میکردیم، واقعا پول و ثروت هیچ ارزشی نداره وقتی سلامتی نداشته باشی! حمیدو ستاره هم زندگیشون خوب شد خداروشکر، حمید دیگه اون آدم سابق نبود، البته اخلاقای بدش رو داشت هنوز ولی در کل سرکار میرفت و هوای خونوادشو داشت، خانواده شوهرمم هر ازگاهی دخالت هاشون رو داشتن ولی دیگه مهدی اجازه نمیداد چیزی به گوش من برسه و اختلاف بشه بینمون! زندگی با تمام سختی هاش ادامه داره، با قدرت ادامه بده بانو با عشق برو جلو آقا چاره ی هر مشکلی فقط و فقط عشقه❤️ بنظرم خیلی از اختلاف ها و درگیری بین زن و شوهرا از غرور بی جاست! اگه عشقت همسرت رو از غرورت مهم تر بدونی، شک نکن برنده ی بازی تویی، خیلی از آدمارو متاسفانه جدا میشن ولی میگن هنوزم دوستش دارم!. این یعنی غرور رو خط بزنیم از زندگی مشترکمون❌ امیدواریم همگی خوشبخت و سالم باشیم، و منتظر تا ظهور مولا بمونیم🙏 برای تعجیل در فرج آقام صلوات بفرستید 🥰❤️❣✨ 💚 .تمام. ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
🔴 💠 بحث و به وسیله نوشتاری، بدترین نوع بحث کردن است. زیرا طرفین نمی‌توانند لحن و صحبت کردن یکدیگر را ببینند و این مسئله در اکثر موارد باعث می‌شود چرا نمی‌توانند مقصود یکدیگر را در فضای پیامکی به طور‌ کامل به یکدیگر منتقل کنند. 💠 اگر گاهی مجبور شدید مطلبی را در مواقع دلخوری، با پیامک انتقال دهید حتما منظور خود و یا حالت درونی خود را بیان کنید مثلا بیان کنید که این پیامم بود و یا از روی علاقه و یا عصبانیت و ... بود. 💠 اما سعی کنید و یا تلفنی مسئله را حل کنید. 💠 برکات صحبت کردنِ حضوری، صدها برابر فضای پیامکی است. ╔═🍃♥️🍃══════╗ @raz_del رازِ دِل🥰 raz_del@ 😶‍🌫️ ╚══════🍃♥️🍃═╝