رازچفیه
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانی شهید مدافع حرم راوی: همسرشهید #قسمت_هفدهم 💞اومد و نشست کنارم با ی
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانی
شهید مدافع حرم
راوی: همسرشهید
#قسمت_هجدهم
💞این چند وقت که قریب ۲۰ روز تا اعزامش میشد اکثر اوقات خونه بود. تموم بدهکاریاشو صاف کرد، بجز یکی که اونم طلب داداشش بود. نشسته بودم کنارش گفت"ببین خانومی الان پول تو دست و بالم نیست، اسرع وقت که پول دستت رسید امانت داداشو بده..."
دلم با هر جمله ش میریخت، غوغایی بود تو دلم. سر نمازام گریه میکردم و میگفتم"خدایا سپردمش اول به خودت بعد به امام زمان(عج) و حضرت فاطمه(س)، راضی ام به رضای تو..."
کم حرف شده بودم، اون حرف میزد و من فقط نگاش میکردم، تو دلم یه دنیا حرف بود ولی انگار نمیشد حرفی بزنم. آخرش یه روز نشستم کنارش دستاشو تو دستم گرفتم و گفتم
💞"مهدی جان...تو همه زندگی مایی، تو رو خداااا مراقب خودت باش، برگرررد..."
لبخندی زد، پیشونی و دستامو بوسید ولی قول برگشتن نداد.
مثه همیشه به شوخی گفت"ای بابا...ما اگه تا آسمونم بریم شما و یادتون میکشونتمون پایین... با شوخ طبعیش سعی میکرد ماها رو بخندونه. دلشوره و اضطراب تو چهره و رفتارم پیدا بود. دلواپسیمو که دید گفت
.
در چشم تو دیدم غم پنهان شده ات را…
.
💞"هر چی خدا بخواد همون میشه... هر تقدیری واسه من و زندگیم رقم بزنه شُکر..."
خییییلی سخته، عزیزترین کست، تکیه گاهت، کسی که مثه کوه پشتته و از نظر عاطفی و احساسی شدیداً بهش وابسته ای ازش دور شی و رفتن و برگشتنش معلوم نباشه.
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
🥀شهید سید کوچک موسوی در اوایل سال1359 کارخانه ای را که در آن از حقوق و مزایای خوبی برخوردار بود به عشق امام (ره) و انقلاب رها کرد و به خیل سبز پوشان سیّد الشهدا (ع) در سپاه پيوست.
💐 درهمان ابتدای ورودش با توجه به شعله ور بودن آتش فتنه در کردستان راهی غرب کشور شد و با آغاز تهاجم رژیم بعث عراق به کشورمان او نیز از جمله رزمندگان پیشتازی بود که مهر ماه 1359 به مناطق جنگی جنوب عزیمت نمود.
🕊او از جمله عاشقان واصلی بود که با توجّه به رنجي كه از مجروحيت شیمیائی عمليات هاي خيبر و بدرمي برد اما همچنان تا جایی که جسم مجروحش روح بلندش را یاری می کرد بمدت60 ماه در جبهه ها ماند و بارها تا سرحد شهادت پیشرفت. (گویا تقدیر آسمانی اش در زمان دیگری رقم خورده بود.)
به نقل از همرزمان و دوستان: ایشان بدون راننده کمکی در مسیرهای طولانی و پرخطر رانندگی می کرد و هیچگاه آثار خستگی در چهره اش نمایان نبود دائم با لبخندی که بر لب داشت باعث آرامش اطرافیان بود . شجاعت، بی باکی خستگی ناپذیری و قدرت بدنی بالایی که داشت باعث شد تا در بین همرزمانش در مناطق عملیاتی و یگان خدمتی به بولدزر معروف شود.
🌺این سیّد خستگی ناپذیر وقتی از جبهه باز می گشت به پيگيري مراحل ساخت مسجد و جمع آوری کمک های مردمی و اعزام خانواده معظم شهداء و ایثارگران جهت زیارت حضرت امام رضا (ع)، حضرت فاطمه معصومه (س) و دیدار با امام خمینی(ره) مشغول بودند و همواره خود را خادم امام رضا (ع) و خانواده های معظم شهداء و ایثارگران می دانست.
وبلاگ شهید امام رضایی شیراز
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
🔶با اتمام جنگ تحمیلی او که تمام توانش را در میدان نبرد در راه خدا صرف کرده بود و از این بابت خاطرش آسوده شده بود، بدلیل وخامت وضع جسمی اش در اثر جراحات ناشی از مجروحیت ديگر قادر به فعاليت نبود و تا زمان شهادت در منزل بستری شد و روز به روز از نظر جسمی ضعیف تر می شد تا جایی که دیگر به جوانان زیر 40 سال شباهت نداشت و دوستانی که مدتي او را ندیده بودند باورشان نمی شد كه او همان بولدزر معروف باشد، در طول مجروحیت حاضر به تشکیل پرونده در بنیادجانبازان و استفاده از امکانات بنیاد نگردید.
او می گفت: اگر قرار است پرونده ای به جز پرونده پاسداریم تشکیل شود آرزو دارم آن پرونده، پرونده شهادتم باشد. این فرمانده دلير همچون سالهای دفاع مقدّس با روحیه ای استوار و محکم بود همیشه ذکر خدا برلب داشت و طلب شهادت می کرد
🕊 تا اينكه شهید دو هفته قبل از شهادت در شب 19 رمضان خواب می بیند که در جبهه و در جمع دوستان همرزمش که تعدادی از شهدا هم در آن میان حضور داشتند سردار شهيد حاج مجید سپاسی برگه ای را به او مي دهند و مي گويند، این جواز شهادت شماست که از سوی امام زمان (عج) صادر شده و ما 2 هفته ديگر منتظر آمدنت هستیم. در همان شب همسرش نيز خواب مي بينند كه برگه ای به دستش مي دهند و مي گويند: این برگه را حاج مجید سپاسی برای همسرت آورده است که 14روز ديگر ایشان را به گلزار شهداء بیاورید بعداز آن خواب، سيد برای روزموعود لحظه شماری می کرد روز به روز چهره اش نورانی تر می شد کسانی که به ملاقاتش در منزل می آمد این تغییر را متوجه می شدند.
🌷همان طور که ايشان و همسرش در خواب دیده بودند روز چهاردهم در تاريخ10/2/69 در بیمارستان نمازی شیراز در حالي كه ذکر یا علی بر لب داشت از همسرش خواست تا آمدن حضرت علی(ع) دستش را بگیرد پس از چند لحظه به ايشان اشاره می کند حالا مي توانيد دستم را رها کنيد، و دست در دست جدّ بزرگوار به خیل دوستان شهیدش كه منتظر آمدنش بودند پیوست.
🌺پیكر این سردارخستگی ناپذیر بعد از زیارت در حرم حضرت احمد بن موسی شاهچراغ (ع) بر روی دست همرزمان و مردم شهید پرور و انبوه علاقمندانش، با شکوه خاصی تشیع و در قطعه 13 گلزار شهدای شهر مقدّس شیراز،فاز 2 محمّد رسول الله (ص) رديف دهم پشت ساختمان آشپزخانه حسینیه دارارحمه در جوار سایر همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد.
🌸اکنون با گذشت سال ها از شهادت این فرمانده خستگی ناپذیر و دلاور تربت پاک و مطهرش بدليل کرامات متعددی که از او دیده اند یا مي بينند زیارتگاه خیل عاشقان اهل بیت (ع) و خصوصاً ارادتمندان آقا علی ابن موسی الرضا (ع) می باشد که از همین رو به سردار شهید امام رضایی معروف شده است.
وبلاگ شهید امام رضایی شیراز
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
🗓 #سالگرد_تولد
#شهید_بابک_نوری...🌷
✍ _بابک عاشق امام رضا بود و هر سال شهادت امام رضا میرفت مشهد.
سال ۹۶ با اینکه از اولین اعزامش فقط ۲۷ روز گذشته بود درست ظهر شهادت امام رضا شهید شد... 💔
راوی: مادر شهید
تولدت تو آسمونا مبارک قهرمان 🌻
تاریخ تولد: ۷۱/۷/۲۱
#شادی_روح_پاکش_صلوات
@razechafieh
السلامــ اے آفتاب پشتــــ ابر💚
اے دلیلِ صبرِ زینب العجل🕊💚
💙ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام، شهدای گمنام،مدافعان حرم، شهدای جنگ تحمیلی،شهدای حادثه ترور
بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ
#امام_زمان
@razechafieh
6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 لحظات پایانی و قبل از شهادت
🔹 فریاد بر سر امت اسلامی که حرکت کنید؛ ما از شما هیچ نمیخواهیم، نان و آب نمیخواهیم .. فقط قیام کنید ... حرکت کنید.
👈 شهید احمد الأشهب همراه با ۴۴ نفر از خانواده خود دیروز به شهادت رسید
چقد دردناک 😭
#شادی_روحشان_صلوات
@razechafieh
❣پادشاه قلبم امام زمانم❣
🦋 مولای مهربان غزل های من سلام
🤍سمت زلال اشک من آقای من سلام
🦋نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز
🤍 آبی ترین بهانه دنیای من سلام💚
#سلام_مولای_من
#امام_زمان💚
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانی
شهید مدافع حرم
راوی: همسرشهید
#قسمت_نوزدهم
💞سر و صدایی به گوشم رسید، حال پا شدن نداشتم...
نمیخواستم باور کنم ساعتای آخر بودنشو...
صبحونه رو با هم خوریم هنوز مزه ش زیر دندونمه. تلفنش زنگ خورد.بعد صبحونه شروع کرد ساکشو بستن،
چقد سخت بود دیدن این صحنه ها... انگار داشتن جووونمو میگرفتن... ندیده بودم تو هیچکدوم از مأموریتاش این همه ذوق زده باشه حیرون نگاش میکردم...
.
چشـم در چشـم شدیم و نفسم بند آمد…
خنده اش کشت مرا قلب من از کار افتاد...
.
💞کم کم وقت خداحافظی رسید، بچه ها تو پذیرایی بودن...ساکتِ و آروم. انگار اونام فهمیده بودن که این خداحافظی جنسش فرق داره...
بغلشون کرد و محکم بوسید. پرسید:"چی میخواین براتون بگیرم؟امیر ساکت بود ولی محمد با همون شیرین زبونی بچگونه ش داد زد:
"بابایی…بستنییییی...۵ تا...۱۰ تا..."
صورتشو محکم بوسید و گفت"چشششم میخرم "
صدقه دادم و از زیر قرآن ردش کردم، جلو در ایستادم، سرم پایین و بغض گلومو گرفته بود و راه حرف زدن و نفس کشیدنمو بسته بود فقط بهش گفتم:"برگرررد...😢"
💞نگام کرد ولی چیزی نگفت. همیشه پیش خودم میگم شاید اگه میگفت برمیگرده حتممماً میومد ولی فقط گفت: "رفتنم با خودمه و اومدنم با خدا..."پیشونیمو بوسید و رفت.
خیلی خودمو کنترل کردم که گریه نکنم. آخه همش بهم میگفت:"وقتی میرم مأموریت اشکاتو نبینم چون تو ذهنم میمونه و هی یادم میاد اذیت میشم خداحافظی کرد و...
رفت از بر من آن که مرا مونس و جان بود...
حتی دل نداشتم سر بلند کنم و تو چشاش نگاه کنم که نکنه اشکام باعث شن دلش بلرزد و نره...😢
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
💠مادر بزرگوار شهید ابوالفضل نیک زاد
🌷 ساعت یک به ابوالفضل اطلاع دادند که بعدازظهر اعزام میشود. در این فرصت کمی که داشت برای خداحافظی با من به منزلمان آمد، گفت خیلی از دوستان گفته اند با مادرت خداحافظی نکن اما من نتوانستم بدون خداحافظی بروم. گفت زمانم خیلی کم است و نمیتوانم به بهشت زهرا(س) بروم و از بابا خداحافظی کنم اما شما از طرف من این کار را بکن.
این اواخر من خیلی نگران بودم و دلشوره شدیدی داشتم. ابوالفضل گفته بود که برگشتن من پنجاه، پنجاه است اما دلشوره من بیشتر از پنجاه درصد بود. هر وقت که نگرانیم زیاد میشد قرآن را باز میکردم و از آیات قرآن آرامش میگرفتم. یکبار این آیه آمد که؛ یاد کن از حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت اسماعیل(ع) که ما اینها را به مقام بالایی رساندیم این آیه من را آرام میکرد؛ به این فکر میکردم که هر اتفاقی بیفتد قرار است خداوند ما را بلند کند و به ما مقام بدهد.
🌷من تا وقتی که پسرم را ندیده بودم خیلی نگران و ناآرام بودم اما وقتی که بالای سر پسرم رفتم و با او حرف زدم خیلی آرام شدم. وقتی بالای سرش بودم انگارهیچ اتفاقی نیفتاده بود، به سرش دست کشیدم و بوسیدمش؛ انگار ابوالفضل با من حرف میزد! حس میکردم که لبهای ابوالفضل تکان میخورد. بالای سر ابوالفضل اشک به چشمان من نیامد فقط با پسرم صحبت کردم. به ابوالفضل گفتم مامان راضی شدی؟ انگار لبهای ابوالفضل تکان میخورد و میگفت؛ مامان به آرزویم رسیدم و همانی که خواستم شد.
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
💠دوست شهید مدافع حرم سید احسان حاجی حتم لو:
🌷سید به نماز جماعت خیلی مقید بود.من هم سعی میکردم همیشه همراهش باشم.نماز خانه با آسایشگاه فاصله داشت و سربالایی هم بود.یک روز صبح وقتی برای نماز بلند شدیم دیدیم حسابی برف آمده.وضو که گرفتم دیدم اکثریت بچه ها سخت شان است که تا نمازخانه بیایند و توی همان آسایشگاه نمازشان را خواندند؛ولی سید گفت عباسعلی!نماز جماعت رو از دست ندیم.گفتم باشه.توی مسیر آسایشگاه تا نمازخانه آن قدر برف آمده بود که زیر پایمان تریک تریک صدا می داد.رسیدیم به نمازخانه.به جز سه،چهار نفر دیگر حتی امام جماعت هم نیامده بود.نمازمان را فرادی خواندیم و برگشتیم.ایمانش آنجا به من ثابت شد.
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh