#امام_باقر_شهادت
منکه داغ بی حساب رو دلمه
غصه و درد و بلا حاصلمه
منو کشت زهر جفا گرچه ولی
خاطرات کودکی قاتلمه
دیگه حالا لحظه رفتنمه
دیگه وقت درد دل گفتنمه
یادگاری دارم از کرببلا
جای کعبه نی هنوز رو تنمه
از غریب و آشنا جفا دیدم
توی زندگی فقط بلا دیدم
هنوزم جلو چشامه به خدا
کی می دونه کربلا چها دیدم
من حال مضطر جدمو دیدم
لحظه ی آخر جدمو دیدم
رنگ آسمون همینکه تیره شد
روی نیزه سر جدمو دیدم
من دیدم که اسبا نعل تازه شد
کینه ی دشمنا بی اندازه شد
تن جدمو دیدم به زیر پا
که چجوری تشییع جنازه شد
صبر آل طاها رو محک زدن
همگی به زخم ما نمک زدن
بعد از اون که کشته شد عموی ما
به خدا خیلی مارو کتک زدن
تو دلم یه دنیا درده بی حساب
چقدر فاطمه رو دادن عذاب
مارو بازار که کشوندن بمونه
مارو بردن وسط بزم شراب
من دیدم آینه سلاله رو
من دیدم خرون باغ لاله رو
گوشه ی خرابه بین شهر شام
من دیدم جون دادن سه ساله رو
#عبدالزهرا
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
بسكه تصويري از اندوه به هر مرحـله داشت
خوشيِ كودكي از خاطر او فاصله داشت
بــه حسـابي كه پـسر آيــنه دار پـدر است
او هم از كوفه و از شـام، فراوان گِـله داشت
صنــم سلسله مويي كه دل ما با اوست
سالها دور گــلويش اثـر از سلسله داشت
چون ولي بود بَـلا ديد ، ولي سنگين تر
پاي او بيشتر از عمّه ي خود، آبلـه داشت
بعد پنجاه و سه سال از غمِ جانسوز عطش
جگر سوخته ، با آب خُنــك مسئله داشت
دل او محفل يك روضـه ي زهـــرايي بود
اُنـس با فاطمه ي سوخــته ي قافله داشت
كينه از شمر به دل داشت ولي بيش از آن
نفرت از خولي و بُغضي به دل از حرمله داشت
شام ديده ست كه در بـزم شرابِ اُمَــوي
نطق كوبنده ي او حالت يك زلزله داشت
لب به نفرين نگشود اين نوه ي شاه كرم
بسكه در صبر همانند حسن حوصله داشت
آه برعكس همه ، موقعِ طفليش ، اين مَـــرد
خاطرات بدي از سـاز و كف و هلهله داشت
#محمد_قاسمي
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
ذكره لبامه يا امام بـاقر
رمزه دعامه يا امام بـاقر
تا وقتي با توأم يقينم اينه
خُدا باهامه يا امام بـاقر
.....
جُـز كرمت چيزي تو خاطرم نيست
جـز تو كسي پــناهِ "آخِــرم"نيست
چه سرّيه شــب شهــادته تـــو
توي بقـــيع يه دونه زائــرم نيست
......
چه جوري غم نصيبي تو ببينم ؟
اين روزا بي شكــيبي تو ببينم
با اين همه سينه زن و سينه چاگ
بازم بايد غريبي تو ببينم
....
توي بقيع سنــگ نشون نداري
يه گريه كُن يه روضه خون نداري
با اينكه عالَـمــه به زيره سايه ت
رو مــرقدت يه سايبون نداري
....
روم نمي شه بگم كه روضه خونم
با غــم تو دلا رو مي ســـوزونم
اجازه هست حالا ك مُسلميّه س
روضه هاي كودكي تو بخونم؟
....
چهار سالت بود ديدي قحط آب و
تشنگي و درداي بي حساب و
چي بروزه دلت اومد ، كه ديدي ؟
تــلظّيِ شيرخواره ي رباب و ...
....
چهار سالت بود راه چاره گُم شد
تو گرد و خاك يه مَشك پاره گُم شد
خودت بگو موقع غارت كه شــد
گوشواره ي چند تا ستاره گُم شد
....
چهار سالت بود ، كوفيا رسيدن
كربلا رو به خاك و خون كشيدن
جوون هاتونو اربــاً اربا كردن
همبــازيهاي تو رو سر بُريدن...
#محمد_قاسمي
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
عاقبت آه کشیدم نَفسِ آخر را
نفسِ سوخته از خاطرهای پرپر را
روضهخوانیِ مرا گرم نمودی امشب
روضهیِ آنهمه گُل ، آنهمه نیلوفر را
آخرین حلقهیِ شبهایِ محرّم هستم
شُکر اِی زَهر ندیدم سحری دیگر را
باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیدهاست
باورم نیست تماشایِ تَنی بی سر را
باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود
دیدنِ سوختنِ چـارقَدِ دختر را
غارتِ خود و عَلَم ، غارتِ گهواره و مَشک
غـارتِ پیرهن و غارتِ انگشتر را
ذوالجَناحی که زِ یالَش به زمین خون میریخت
نیزههایی که رُبودند سَرِ اکبر را
آه در گوشهی ویرانه که دِق مرگ شدیم
تا که همبازیِ من زد نَفسِ آخـر را
کمکِ عمّه شدم تا بدنَش خاک کنیم
بیـن زنجیر نهان کرد تَنی لاغر را
چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم
سرخ دیدم بدنش ، تکّهای از معجر را
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
#دوبیتی
امان از محنت تـو یابن الزهرا
شکسته حرمت تو یابن الزهرا
مزار تو چه خاموش و غریب است
«فدای غربت تـو» «یابن الزهرا»
#محمد_مبشری
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
پا به پای پدر سفر کردم
در میان خرابه سر کردم
پدرم بینِ ریسمان بود و
با رقیه پدر پدر کردم
عمه ام تا به رویِ خاک افتاد
دیده ام را ز اشک، تر کردم
از همان روزِ تلخ، تا امروز
گریه هر روز تا سحر کردم
دست در دست عمه ام آن روز
از دلِ نیزه ها گذر کردم
سُمِ مرکب بوی گلاب گرفت
از تنی که به آن نظر کردم
تا سه ساله میان راه افتاد
پدرم را خودم خبر کردم
آنقدَر داغ دارم از آن دم
که از این زهر، خون، جگر کردم
#رضا_باقريان
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
بین نماز ، وقت دعا گریه می کنی
با هر بهانه در همه جا گریه می کنی
در التهاب آهِ خودت آب می شوی
می سوزی و بدون صدا گریه می کنی
هر چند زهر قلب تو را پاره پاره کرد
اما به یاد کرب و بلا گریه می کنی
اصلاً خود تو کرب و بلای مجسّمی
وقتی برای خون خدا گریه می کنی
آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود
با ناله های وا عطشا گریه می کنی
با یاد روزهای اسارت چه می کشی ؟
هر شب بدون چون و چرا گریه می کنی
با یاد زلفِ خونی سرهای نی سوار
هر صبح با نسیم صبا گریه می کنی
#یوسف_رحیمی
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
#دوبیتی
تو کعبه ای و کعبه گرفتار بقیعت
پیوسته ملک سائل زوار بقیعت
جان و دل وماشمع شب تار بقیعت
تا چهره گذاریم به دیوار بقیعت
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
نگاه کودکی ات دیده بود قافله را
تمام دلهره ها را، تمام فاصله را
هزار بار بمیرم برات، می خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را
تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟
چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت،
ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را
چه کودکی بزرگی است این که دستانت
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را
میان سلسله مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را
چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر
به روی خویش نیاورده اید آبله را
دلیل قافله می برد پا به پای خودش
نگاه تشنه ی آن کاروان یک دله را
هنوز یک به یک، آری به یاد می آری
تمام زخم زبان های شهر هلهله را
مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را
بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت
که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟
#سید_حمیدرضا_برقعی
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
او که ز نسل هم حسین و هم حسن بود
مانند اجدادش غریب اندر وطن بود
او وارث لبهاى خشک و چوب خورده است
با عمه اش منزل به منزل ره سپرده است
او آخرین سرمایه ى کرببلا بود
آئینه ى خورشید روى نیزه ها بود
او دیده غسل دخترى را مخفیانه
طعنه شنیده باصداى تازیانه
او زائر پیشانى در خون نشسته است
او محرم راز و نیاز دست بسته است
با سنگهاى کوفیان او آشنا ابود
با خطبه خوان کوفه و شام هم نوا بود
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
من غصّه دار غصّه های بی قرینم
من کربلا را یادگار آخرینم
من یادگار روزهای خاک و خونم
من یادگار چهره های لاله گونم
من تشنگی را در حرم احساس کردم
یاد دو دست خونی عبّاس کردم
من کودکی بودم که آهم را شنیدند
دیدم سر جدّ غریبم را بریدند
من دیده ام در وقت تشییع جنازه
اسبان دشمن را که خورده نعل تازه
من با خبر هستم ز باغی بی شکوفه
خورشید را بر نیزه دیدم بین کوفه
گرچه کنون مسموم از زهر هشامم
من کشته ی ویرانه ای در شهر شامم
من روضه خوانی در منا برپا نمودم
خود روضه خوان قتل آن مظلوم بودم
من سوختم از داغ بانوی مدینه
سنگ مدینه می زدم هر دم به سینه
حالا که نقش زهر کین در سینه مانده
از جسم پاک من فقط یک اسم مانده
یارب قرارم را ز نیرنگش ربوده
در مجلس مستی مرا دعوت نموده
زهر عدو خون کرده قلب آتشین را
گریان نموده چشم زین العابدین را
@raziolhossein
#امام_باقر_شهادت
#رباعی
ای اهل ولا دراین عزا گریه کنید
باعرش نشینان خدا گریه کنید
چون گریه کننده ای ندارم به بقیع
ده سال برایم به منا گریه کنید
#سیدهاشم_وفایی
@raziolhossein