eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
10.7هزار دنبال‌کننده
823 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
با وجود فاطمه، حیدر به تن، جوشن نداشت بی گل رویش صفاو رونقی گلشن نداشت من سلامش میکنم با سر جوابم می‌دهد بعد سیلی فاطمه، نای سخن گفتن نداشت سایه‌‌ی روی سرمن، مثل یک سایه شده غیر مشتی استخوان در زیر پیراهن نداشت یک قدم می رفت و می دیدم زمین افتادنش فاطمه تاب و توانایی ره رفتن نداشت مُردم از بس که شمردم من کبودیِ تنش غیر زهرا کس کبودی اینقَدَر بر تن نداشت می رود اما قرار بعدی ما قتلگاه قتلگاهی که حسینم ذبح شد گفتن نداشت بس که مرکب رفت و آمد داشت روی پیکرش جای سالم بر تنش قدرِ سر سوزن نداشت عده ای نامرد در گودال عریان کردنش کشته‌ی عریانِ من که، زیرو رو کردن نداشت خواست تا حائل کند دستی به دور گردنش خم شد اما دید زهرا، یوسفش گردن نداشت @raziolhossein
پا شد از جا روز آخر بسترش را جمع کرد یک تبسم زد غم دور و برش را جمع کرد پا شد و محکم گره زد روسری را دور سر محکمش کرد و کمی درد سرش را جمع کرد بست جارو را به یک دستش ولی چون درد داشت زیر یک پهلوش دست دیگرش را جمع کرد آتش بین تنور خانه زهرا را که دید شرم کرد و هیزم و خاکسترش را جمع کرد فضه را اول صدا زد یادش آمد فضه بود کودک افتاده‌ی پشت درش را جمع کرد تن به آتش خورده میداند چه میگوییم ما فاطمه پروانه بود آتش پرش را جمع کرد شست موهای حسینش را و یک آهی کشید *** شمر در گودال زلف دلبرش را جمع کرد لشکر از گودال بیرون رفت اما شمر نه ضربه‌ی اثنی عشر شد پیکرش را جمع کرد شب رسید و ساربان انگشت او را پخش کرد فاطمه نگذاشت و انگشترش را جمع کرد @raziolhossein
شبانه رفتن حضرت‌زهرا سلام‌الله به درب خانه‌های مدینه رفتم برای تو  به درِ خانه‌ها ولی راحت زِ رنج ، شاه عوالم نمی‌شویم حتی تعارفی زِ دمِ در نمی‌کنند تا از تو بشنوند مزاحم نمی‌شویم معطل شدی عزیزم دلم بارها  ببخش دیدند علی است در نگشودند وای من اینها که در زدیم  همه در شکسته‌اند از  قاتلان فاطمه بودند  وای من رو می‌زنم برای تو ، حتی زمین خورم هرچند خنده روبروی فاطمه زنند رو می‌زنم برای تو زهرا  فدای تو حتی اگر که در به روی فاطمه زنند @raziolhossein
دیدم وسط باغچه پرپر شدنت را پامال لگدهای مکرر شدنت را بین در و دیوار گلاب از تو گرفتند زهرا ، همه دیدند معطر شدنت را با کشتن یک سوم سادات ، گرفتند از چهره ی تو لذت مادر شدنت را یا مُنْهَدَةَ الرُکْنْ من از فضّه شنیدم تنها ، سپر غربت حیدر شدنت را یا ناحِلَةَ الْجِسْم چه آمد به سر تو؟ آهسته بخوان روضه ی لاغر شدنت را زهرای رشیده به چه تشبیه کنم من با پیکر یک طفل برابر شدنت را؟ یا باکِیَةَ الْعَیْن ز چشمان تو دیدم چون آینه ای تار و مکدر شدنت را دستار به سر بسته ای و بین نمازت زهرا همه دیدیم پیمبر شدنت را من حاجت خود گفته ام و هیچ نگفتی! وقتی دل من خواسته بهتر شدنت را ای چشم صبوری نکن و فکر شفا باش تقدیم به پهلوش کن این تر شدنت را @raziolhossein
آه تو گرم است قلبم داغ شد طاقت ما پیش صبرت طاق شد در نگاهت حرف نامعلوم چیست استخوان مانده در حلقوم چیست باورش سخت است پیرت کرده است بغضِ سنگینی اسیرت کرده است با خودت اینقدر نجوا می‌کنی ای برادرجان چه با ما می‌کنی دستِ افسوس اینقدر بر هم مزن اینقدر بر سینه‌ات محکم مزن شانه‌های تو  تکان دارد چرا سینه‌ات آتشفشان دارد چرا هق‌هق‌ات با گریه‌ام درهَم شده خواهرت انگار نامحرم شده ای عزیزِ رو سپیدِ فاطمهپ جان زینب، مو سپیدِ فاطمه این همه در می‌زنم در باز کن رازهای بسته را سر باز کن جانِ ما  با ما مگو اینبار: نه من در اصرار و تو در اصرار، نه چیست این غمگین تر از کرببلا روضه‌ی سنگین تر از کرببلا آه و داد و ناله و دردم بگو ای کریمِ خانه دق کردم بگو تا سرِ این رشته زینب باز کرد عاقبت آتشفشان لب باز کرد گرچه با تو جمله غم‌ها گفتنی است روضه‌ی ناگفتنی ناگفتنی است حجمی از افسوس دارد سینه‌ام روضه‌ی ناموس دارد سینه‌ام کوچه تنگ و وقت تنگ و راه تنگ کوچه سنگ و هر دو تا دیوار سنگ کوچه سنگ و سنگ‌تر از آن رسید روز بود و ناگهان طوفان رسید آه آن طوفانِ ویرانگر چه بود کینه بود و بغض بود و کوچه بود کینه با عشقِ علی درگیر شد دید بابا نیست، آنجا شیر شد چاره سازِ آسمان بیچاره گشت ناگهان دیدم قباله پاره گشت بغض با زخمِ زبان‌ها گُر کشید مادرم بر روی من چادر کشید وای ضربی چشمهایی تار خورد هم از آن پنجه  هم از دیوار خورد سنگ دیواری بلورم را شکست نانجیب آنجا غرورم را شکست هر دوتا سیلی محکم خورده‌ایم ناسزا و زخم  با هم خورده‌ایم روی این چادر دوباره پا مزن کُشتی‌اش اینقدر زهرا را مزن گرچه داغ سینه از شیون گذشت گرچه صد طوفان غم از من گذشت زخم از داغ حسینم می‌خوری آه خواهر بعد ما غم می‌خوری نوبت تو می‌شود در قتلگاه خیمه‌ها تنها و خواهر قتلگاه می‌خورد تا ذوالجناح از غم زمین می‌خوری در بین نامحرم زمین سهم تو از شمر و خولی و سنان خیزان و خیزان و خیزران در میان کوچه و بازار شام فکر معجر باش بینِ ازدحام @raziolhossein
می‌رود از آن سَرِ دنیا خبر می‌آورد شعر در وصف تو باشد بال در می‌آورد شعر در وصف تو یعنی اشک، یعنی اشک، اشک شاعر این ابیات را با چشم تر می‌آورد مصرع اول اگر از «در» بگوید با خودش مصرع دوم سر از دیوار در می‌آورد... پرسشم تلخ است و پاسخ تلخ‌تر، این روزگار، کی برای چیدن یاسی تبر می‌آورد؟ در جواب این که در کوچه چه آمد بر سرش فاطمه هر بار اما و اگر می‌آورد دست او بالا نمی‌آید، ولی این روزها نام ما را در دعایش بیشتر می‌آورد @raziolhossein
چشمان تو دو ماهی در غم شناورند یا دو پیاله‌ی غم ساقی کوثرند درد تو درد ماست نشانم به آن نشان شب سرفه میکنی همه از خواب میپرند آرامش تو را جلوی در به هم زدند امشب دگر بخواب ملائک دم درند در بستری ولی بغلت نیست محسنی این لخته ها به جاش ولی خوب نوبرند تقصیر تو نبود که چشمت کبود شد میخواستند اشک مرا در بیاورند یار مرا زدند و مباهات میکنند اوباش شهر آینه‌ی دق حیدرند آنها که با غلاف به بازوی تو زدند تیغ از غلاف در دل طف در میآورند طوری که میدرند لباس حسین را یک گله گرگ پیکر آهو نمیدرند @raziolhossein
ما داغدار و بر لبمان "وای مادر" است غمگین ترین نوای جهان "وای مادر" است حال و هوای روضه جگر سوز تر شود هر شب نوای مرثیه خوان "وای مادر" است دیگر مجال روضه ی دیوار و کوچه نیست آخر تمام روضه همان "وای مادر" است آن جمله ای که مرثیه اش فوق گفتن است یک جمله بیش نیست و آن "وای مادر" است @raziolhossein
تو می خندی و می گریَم من از فرطِ پریشانی خدا لعنت کند او را که شد این گریه را بانی خدا لعنت کند او را که با دستِ جفا کارش تمامِ هستی ام را پیشِ چشمم کرد قربانی خدا او را نیامُرزد ؛ همان که لعنتش کردم ... مرا با دستِ بسته بُرد زهرا .. کوچه گردانی ! همان بی غیرتِ جانی حرامی زاده‌یِ ثانی همان که نامِ نحسش را عزیزم خوب می دانی همان ملعونِ نامردی که در را با لگد وا کرد همان که بر رُخت سیلی زد و پشتِ مرا تا کرد همان که بود قلبِ سنگی اش از معرفت عاری همان‌که خوب میدانست طفلی در شکم داری نمک کوری که صدها بار دستش آب‌و‌نان دادی همان که زد تو را آنقدر تا در بستر افتادی به جرمِ عشقِ حیدر در مدینه رنج ها بُردی الهی من بمیرم .. از حرامی ها کتک خوردی به هر افتادنت یک تکه از دیوار می افتاد چنان می زد تو را که قلبِ من از کار می افتاد من ایکاش از غریبی مُرده بودم تا نمی دیدم خدا می داند از آن شب دگر راحت نخوابیدم هنوز آوارهای آن مُصیبت رویِ دوشم هست صدای ضربه یِ شلاق هایش توی گوشم هست کجا پنهان کنم در سینه ام آهی که دارم را پریشان تر از آنم که تصوّر می کنی زهرا خجالت می کِشم وقتی تو را می بینم ای بانو که مظلومانه می چرخی از این پهلو به آن پهلو به قدری درد داری که پریده رنگِ رخسارت از اینکه لب فرو بستی سرافکنده ست دلدارت نگاهم می کنی گاهی ؛ دوباره چشم می بندی نمی دانم کجایی که چنین در خواب می خندی ولی از چهره ات پیداست که عزمِ سفر داری عزیزم التماست می کنم .. تنهام نگذاری ! تمنّا می کنم زهرا که در رفتن تامّل کن برایِ قلبِ حیدر هم شده قدری تحمّل کن غروبی را تداعی می کنم که نیستی پیشم وَ من در اوجِ تنهایی اسیرِ غربتِ خویشم نه رویِ دیده ام اشکی ، نه بر لب هایِ من آهی سَرم را می نهم از بی کسی بر شانه یِ چاهی @raziolhossein
بشکند دستی که شد بر صورت حورا بلند بشکند پایی که شد بر پهلوی زهرا بلند در مدینه برخلاف آنچه می گویند بود قامت مسمارها و قامت درها بلند خانه‌ای را کز حسد طاغوت و جبت آتش زدند دود آن از خیمه‌ها شد عصر عاشورا بلند امتحان قهرمان بدر و خیبر را ببین رفت زهرا پشت در حیدر نشد از جا بلند چند باری بر زمین میخورد بین بسترش فاطمه میخواست هر باری شود از جا بلند پیرهن از جنس عمر ای کاش خیاط فلک لااقل می‌دوخت بر آن قامت رعنا؛بلند بانویی که از عوالم دستگیری می‌کند در قنوتش با مشقت کرد دستش را بلند آستین ها در دهان ها بود ؛ طاقت طاق شد زد به سر شیر خدا ؛شد ناله ی اسما بلند شب به شب دلتنگ تر،بیتاب تر، مظلوم تر کودکان را از مزارش می‌کند مولا بلند غصه‌ی عمر کم مادر برای بچه‌ها قصه‌ای کوتاه بود و این شب یلدا بلند پرچم عباس موجی از پر آن چادر است‌ نام زهرا برقرار و پرچم سقا بلند قدر عمری سوخته قلب حسین از این دو داغ داغ آن قامت کمان و داغ آن بالابلند دست و پایش را بریدید! آه! زهرا آمده از زمین سقا چگونه پس شود حالا بلند @raziolhossein
به اذن الله امشب التجا بردم به درگاهی که عزرائیل را راند از درش آن هم به اکراهی بهشت آیینه‌ای از خانه‌ی صدیقه‌ی کبراست نباشد پیش بامش آسمان جز سقف کوتاهی صراط المستقیم اینجاست، جبرائیل هم باشی اگر راهی نداری بر در این خانه گمراهی ندارد احتشام فضه‌اش را شاه بانویی ندارد اعتبار سائل او را شهنشاهی نمی‌خواهد دلی را بشکند از خیل مشتاقان از این رو با ملائک هم تکلم می‌کند گاهی گناهان پرده ای انداخت روی فطرتم اما برایم نکته‌ای گفت از حدیثی پیر آگاهی بگو بیچاره "یا فاطر به حق فاطمه العفو" که تو با این چراغ آخر بیابی سوی او راهی که هستی؟ ای که از نور توسل بر تو یا زهرا عزیز مصریان شد یوسف افتاده در چاهی به دنیا آمده مولا اگر در صحن بیت الله تو هم در صحنه‌ی محشر سوار ناقة اللهی جهان از چادر خاکی تو چیزی نمی‌فهمد چه درکی دارد از کوهی نگاه بسته‌ی کاهی مسیر آفرینش گم شد و تاریک شد دنیا همین که بست راهت را میان کوچه گمراهی تقاصی سخت خواهد داشت، خون مانده بر دیوار یقین دارم که روزی می‌رسد از راه، خونخواهی @raziolhossein
این چشم‌های خیس بدهکار را ببخش من را ببخش این همه اصرار را ببخش من میخ را خودم زده بودم به چوبِ در ای میخ کوب...، فاطمه...، نجار را ببخش دیدم زِ شعله بال کبوتر جدا نشد آتش گرفت چادر مادر، جدا نشد هیزم شد و شکسته شد و سوخت در، ولی ای وای من که فاطمه از در جدا نشد گفتم میان کوچه به دنبال من نیا تو بارِ شیشه داری و جان حسن نیا من را که می‌برند فدای سرت بمان زهرا میان این همه دستِ بزن نیا بازوی تو شکست، به بازو مرا کشید از آن طرف تو را  و ا ز این سو مرا کشید اول شکست پهلوی تو بعد آمد و... تا مسجدِ مدینه به پهلو مرا کشید در کوچه بعد داد حسن داد می‌زدم تا که حسین گفت نزن داد می‌زدم می‌خواستند اشک مرا در بیاورند می‌زد قلاف و جای تو من داد می‌زدم بانو به اَبکِنی به تباکی مرا ببخش ای روح نور، مادر پاکی مرا ببخش دیدی که پیش شهر زمین خورد مردِ تو زهرا به این محاسن خاکی مرا ببخش من از تو شرمگین و حسینت زِ قحط آب من را حسین کرد کباب و تو را کباب من مرا مغیره کُشت و پس از این به کربلا او را نگاه حرمله و گریه‌ی رُباب داد از گلوی کوچک و ایل و تبار ما تیر سه‌شعبه و نوه‌ی شیرخوارِ ما ما می‌رسیم کرببلا پشت خیمه‌ها وای از  رُباب و کودکِ نیزه‌سوار ما @raziolhossein