eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.3هزار دنبال‌کننده
538 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اصلا زمانه راه با مولا نیامد با دشمنان راه آمد و با ما نیامد بعد از فشار در برای چند لحظه دیگر نفس از سینه زهرا نیامد در کوچه تا دستان قنفذ رفت بالا در خانه دست مادرم بالا نیامد شش ماه زهرا چشم در راه پسر بود آخر هم این فرزند به دنیا نیامد نه اعتمادی نیست از امروز باید در کوچه های شهر از هر جا نیامد هر چند زخمی تر ولی از کوچه برگشت این هم دلیلی داشت …چون تنها نیامد دستی به دوش مجتبی دستی به دیوار یعنی به خانه با توان پا نیامد @raziolhossein
ویران شود آن کوچه که مادر زمین خورد بین گذر با دیده‌های تر زمین خورد زهرا و حیدر آینه بودند هم را زهرا زمین که خورد، پس حیدر زمین خورد در سر وقار مرتضی را با خودش داشت بد شد میان جمعیت با سر زمین خورد اهل زنا که صحبت از دینِ خدا کرد هم حُرمت محراب، هم منبر زمین خورد می‌گفت اگر صدّیقه‌ای، شاهد بیاور چه طعنه‌ها از مردم این سرزمین خورد حوریّه‌ای که با تلنگر لطمه می‌دید با پا لگد که خورد محکم‌تر زمین خورد هر جا پیمبر بوسه‌اش می‌زد کبود است یعنی سفارش‌های پیغمبر زمین خورد طفلی حسن در کوچه خیلی دست و پا زد تا پا شود مادر، ولی آخر زمین خورد این رفتن و این آمدن، چه دردسر داشت یک گوش سنگین شد، دو تا گوهر زمین خورد خیلی دلش می‌خواست که زینب نفهمد امّا نرسیده به پشت در زمین خورد یک روز زیر دست و پا مادر زمین خورد یک روز زیر دست و پا دختر زمین خورد زهرا زمین که خورد، با معجر زمین خورد زینب ولی، صد بار بی‌معجر زمین خورد @raziolhossein
چه روضه ایست که هرکس روایتش می کرد بنای گریه به وضع مصیبتش می کرد چه می شد از دل آن کوچه برنمی گشتند قضا به لطف قَدَر خرق عادتش می کرد برای جمله ی کوتاه هم مجال نداد وگرنه فاطمه او را نصیحتش می کرد "زکیّه" هیچ زمان حرف تُند نشنیده و کاش راهزن این را رعایتش می کرد حرام لقمه به مادر دو دست سیلی زد... گلی که لمسِ نسیمی اذیتش می کرد آهای گریه‌کنان! فاطمه زمین افتاد هجوم چکمه‌ جسارت به ساحتش می کرد یکی ز تکّه‌ی آن گوشواره‌ها گم شد حسن وگرنه همان شب مرمتش می کرد عذاب روحی فرزند،داغ ناموس است مغیره هم چه جفایی به غیرتش می کرد . . دعای مادرم این روزها فقط مرگ است اجل ز طعنه ی همسایه راحتش می کرد @raziolhossein
این چند وقت زهرا مشغول دوختن بود دلواپسِ علی و  در فکرِ پیرهن بود   در خانه کار کردم  اما به دل نچسبید از بسکه دستم از صبح  بر شانه‌ی حسن بود با جبرئیل گفتم جانِ تو و علی‌جان من را زِ پا در آورد  زخمی که در بدن بود روزیِ خویش را صبح  از دست من گرفته‌است شهری که هیزمِ آن  پشت حیاط من بود شهری که آتش آورد جای عیادت و دید زهرا بجای آن در مشغول سوختن بود آنکه دلیلِ ایجادِ عالم است مردم بر دستْ ریسمان و بر گردنش رسن بود ماندم علی نیاُفتد بین مدینه‌ای که مردی نداشت غیر از یک زن که شیرزن بود گفتم گواه دارم گفتم که ارث دارم گفتم علی است شاهد اما جواب "لَن" بود می‌گفت بین مسجد با من : دروغگویی آنکه میانِ کوچه بدجور بد دهن بود اصلا جدا نمی‌شد دستم, ولی  شکستش از خانه تا به مسجد  یک جنگِ تن به تن بود قنفذ که خسته می‌شد جایش مغیره می‌زد این پشتِ هم زدن‌ها پیشِ ابالحسن  بود در گوشِ گاهواره دیشب به گریه گفتم ای کاش قدِ محسن در خانه‌ام کفن بود... @raziolhossein
کار زار بین کوچه کار ما را زار کرد حال گل را زار کرد و کوچه را گلزار کرد ‌ دیده شیر خدا  را دور دید و شیر شد آن که روز مادرم را همچو شام تار کرد داشت مادر حرف می زد بی حیا مهلت نداد ناشنیده وحی را با سیلی اش  انکار کرد مادر نازک تر ازبرگ گل مارا زدند سنگ می داند چه با ان شیشه رخسار کرد نیمی از گلبرگ  او پژمرد از سیلی خصم نیم دیگر را چو لاله ضربه دیوار کرد او رشیده بود آه افتاد  و آن افتادنش زخم هایی را به زخم  کهنه اش تکرار کرد شکر من بودم عصای مادرم در کوچه ها بعد ازآن  ظلمی که در کوچه بر او اغیار کرد وای اما از رقیه در شب تاریک دشت خواب بود و زجر او را بی هوا بیدار کرد هیچ کس در آن سیاهی های شب یارش نشد زیر دست پای زجر او مرگ را دیدار کرد قد او تا زانوان زجر هم حتی نبود بی حیا اما برای زجر او اصرار کرد @raziolhossein
روزی که شکستند غرور پدرش را در کوچه بریدند همه برگ‌وبرش را با خنده گذشتند از این مرد و ندیدند وقت گذر از کوچه، دو تا چشم ترش را می‌خواست نفس تازه کند؛ از نفس افتاد آورد به خانه، تن بی‌بال‌وپرش را هرچند که در کوچه، قدش حکم عصا داشت زآن‌ روز دگر راست نکرده کمرش را این روضه‌ی جان‌کندن امثال من و توست گفتند نمی‌دید دگر دوروبرش را تنها به حسن داد نشان، مادر سادات در راه رسیدن به حرم، زخم سرش را هرروز انیس نگرانی علی بود پر کرد غم فاطمه، شب تا سحرش را از خیمه‌ی غارت زده‌اش، آه! چه گویم بردند شبانه زرهش را؛ سپرش را عمری‌ست که دندان به جگر داشته این مرد حالا شده وقتش که ببیند اثرش را امروز که جای علی و فاطمه خالی‌ست بر دامن زینب بگذارید سرش را ای وای به من از جگر عمّه‌ی سادات او دید فقط لخته‌ی خون جگرش را سخت است به والله، به تصویرکشیدن سوز نفس آخر و وقت سفرش را یک‌روز شکستند سر مادر و یک‌روز با سنگ شکستند سر گل‌پسرش را @raziolhossein
با گوشه‌چشم یا نفسی یا اشاره ای بر جان خسته ام بده جان دوباره ای از چیست ای شکسته ترین کشتی نجات پهلو گرفته ای ز علی در کناره ای آرام هم که گریه کنی میشود بلند آه از نهاد زخمی هر سنگ خاره ای از تو نمانده غیر خيالي به بسترت از من نمانده غیر دل پاره پاره ای در ابتدای هجدهمین فصل دفترت باور نمی کنم که چنین در شماره ای آیات رفتن از چه بخوانی بمان که نیست در کار خیر حاجت هیچ استخاره ای وقت قنوت مرگ مرا از خدا بخواه جز مرگ اگر برابر تو نیست چاره ای در کوچه ها شکسته دل گوشوار عرش از ماجرای گم شدن گوشواره ای @raziolhossein
 در پیچ و خم غم گذرش خورد به دیوار رفت اوج بگیرد که پرش خورد به دیوار بودند ملائِک همه در محضرش امّا ابلیس لگد زد کمرش خورد به دیوار تا خادمه را کرد صدایش همه با خود گفتند که لابد پسرش خورد به دیوار لرزید مدینه به خود از ناله ی زهرا با او همه ی دور و برش خورد به دیوار می خواست که سیلی نخورد صورتش امّا یک مرتبه چرخید سرش خورد به دیوار با دست در آن کوچه به دنبال علی گشت انگار که با چشم تَرَش خورد به دیوار (ای کاش به جای تو مرا) روی لبش داشت هرگاه که حیدر نظرش خورد به دیوار از عرش خدا نوحه گر فاطمه گردید تا دختر خیرالبشرش خورد به دیوار @raziolhossein
آنکه آتش به در بیت ولا زد بد زد شرر اینگار که بر ارض و سما زد بد زد یک زن حامله در پشت در و یک نامرد به دلش بغض علی بود که تا زد بد زد مادر افتاد زپا و پسرش رفت ز دست بی حیایی که به در ضربه پا زد بد زد فضه آمد به برش گفت به زهرا چه شده نفس اینقدر فقط داشت صدا زد بد زد قنفذ همدست مغیره شد و پیش پدرم تازیانه به تن مادر ما زد بد زد به سر و صورت و بر شانه و دست و بازو بی مهابا زده و بر همه جا زد بد زد به کسی واقعه کوچه نگفتم اما آنکه سیلی به رخ مادر ما زد بد زد مادرم فاطمه ان لحظه سرش پایین بود بی هوا مادر ما را بخدا زد بد زد گوشواره به زمین ریخت عجب دستی داشت سیلی هر چند که از روی عبا زد بد زد همه عمر همه سوز دل من این است از چه پیش پسرش فاطمه را زد بد زد دختری گوشه ویرانه به بابا میگفت ای پدر کی به لبت چوب جفا زد بد زد بین این شهر که دیگر خبر از مردی نیست زجر نامرد چه مردانه مرا زد بد زد هر کجا از غم تو ناله زدم من بابا عوض من همه قافله را زد بد زد هر کسی روی مرا دید به خود گفت که زجر سیلی بر صورت این طفل چرا زد بد زد @raziolhossein
چگونه شرح دهم ماجرای سیلی را شنیده گوش مدینه صدای سیلی را سه ماه زیر نقاب است چشمِ صِدّیقه که صورتش ندهد شرح جای سیلی را نشاند کینه ی شیطان به دست سنگینش میان قلب علی ردّ پای سیلی را خدا عذاب جهنم‌ْ زیادتر دهدش گذاشت آنکه در آنجا بنای سیلی را چگونه در شب غربت علی ز چهره ی ماه بشوید آنهمه خونْ زخمهای سیلی را سفید موی غم مادرش، حسن، دلخون تمام عمر گرفته عزای سیلی را @raziolhossein
جود ، آن مبدأ فیضی ست که راهش حسن است حُسن ، آن شام سیاهی ست که ماهش حسن است سائل از این همه اکرام خجالت زده است هر طرف راه می افتد سر راهش حسن است! جنگ و خونریزی و قدرت طلبی بیهوده ست کشوری فاتح دنیاست که شاهش حسن است در پی جنگ نبود آن زن اگر می دانست اسدالله علی شیر سپاهش حسن است راست قامت برو محکم قدمت را بردار نمی افتد به زمین آنکه پناهش حسن است یک نفر بود فقط ، پیش حسن خورد زمین آنکه مظلومهء دهر است و گواهش حسن است . . مادری خورد زمین پیش نگاه پسرش و پسر مات... که ای کاش می‌آمد پدرش اول کوچه که پیچید ، مسیرش را بست چه خیالی به سرش بود مگر رهگذرش کِی گمان داشت فرشته برسد روزی که پرِ ابلیس در این کوچه بگیرد به پرش طرف راست زده ابروی چپ زخم شده آن چنان پرت شده خورده به دیوار سرش @raziolhossein
بال من رو به آسمان باز است در دلم، شور و شوق پرواز است چون‌که نام حسن به گوشم خورد آن‌که یک آسمان، پر از راز است سردر خانه‌اش نوشته شده این کرم‌خانه، دائماً باز است زندگی را سه‌بار بخشیده کرمش هم همیشه اعجاز است غصّه‌اش گرچه رو به پایان بود ا قصّه‌اش، تازه رو به آغاز است سالیانی‌ست بعد حادثه‌ای با غم و بغض خویش، دمساز است چشم او، آسمان باران است غربتش زیر خاک، پنهان است تیر غم از پی پرش آمد یک‌مدینه، بلا سرش آمد بین مسجد، مغیره از روی عمد بی‌حیا پای منبرش آمد بین خانه به‌روی درد دلش آتش زهر همسرش آمد لخته‌های جگر به روی لبش وا مصیبت که خواهرش آمد تیرها آمدند تا بدنش روی دوش برادرش آمد روی لب، لا اله الّا الله وقت تشییع، مادرش آمد شیشه‌ی پهلویش، ترک دارد با حسن، درد مشترک دارد او که یک‌عمر، بی‌صدا مانده به دلش، زخم کوچه‌ها مانده به در شعله‌ور شده عمریست خیره چشمان مجتبی مانده او خودش دید بر رخ مادر جای سیلی بی‌هوا مانده ردّ دستی که موسپیدش کرد روی گلبرگ یاس، جامانده بعد از آن حادثه، روی چادر علّتش چیست؟! ردّ پا مانده رفت و زینب به خویش می‌گوید وای من! داغ کربلا مانده @raziolhossein
تمام شهر پی کشتن علی بودند نبود مردی و نامردها ولی بودند که هر کدام به تفسیر خود یلی بودند چهل نفر که همه قاتل علی بودند به سمت حادثه برگشت آن همه انگشت قسم به فاطمه دیوار و در علی را کشت به کوچه آمده رخصت گرفته اند از هم و صف به صف همه نوبت گرفته اند از هم سپس دویده و سبقت گرفته اند از هم برای ضربه رضایت گرفته اند از هم تمام نیتشان قربة الی الله است و تازه ضربه ی دستی بزرگ در راه است یکی غلاف به قصد ثواب بردارد یکی به نیت مولا طناب بردارد دری که سوخت به یک سمت تاب بردارد لگد اگر بزنندش شتاب بردارد برای کشتن مولا شتاب در کافی است برای حفظ امامت دو تا پسر کافی است گذشت کوچه و یک کوچه ی دگر آمد چهل نفر همه رفتند و یک نفر آمد چنان بلند شد و دست سمت سر آمد به سوی فاطمه دیوار مثل در آمد همیشه کوچه غمِ اهل سوختن باشد خصوصا اینکه تماشاگرش حسن باشد حسن که ضربه سختی به طاقتش میخورد حسن که ضربه اصلی به غیرتش میخورد چه خوب بود که سیلی به قامتش میخورد ولی از این همه بادی به صورتش میخورد همین نسیم، حسن را هزار سال بس است برای گریه ی هر شب همین خیال بس است گذشت کوچه و یک کوچه ی دگر آمد ز سمت کوچه ی سر نیزه ها خبر آمد که شمر جای مغیره در این گذر آمد ولی نه روبروی او که پشت سر آمد غلاف خنجر و حنجر به جای بازو شد شبیه مادرش آخر شکسته پهلو شد رسیدروضه به جایی که دیدنش سخت است به حنجری که یقینا بریدنش سخت است تنی که مثله شود پا کشیدنش سخت است "صدای وای بنی" شنیدنش سخت است اگر چه سخت سرت را ، ولی جدا کردند چنان که فاطمه را از علی جدا کردند همین که تیر رها کرد تیغ می بُرّد رفیق می زند و نا رفیق می بُرّد و بوسه گاه نبی را دقیق می بُرّد عمیق بوسه زده پس عمیق می بُرّد چنان پرنده که هی بال را به هم زده است صدای فاطمه گودال را به هم زده است @raziolhossein
علی را چونکه من بی یار دیدم خودم را در بر اغیار دیدم چنان از کینه سیلی خوردم آنروز که در کوچه حسن را تار دیدم @raziolhossein
خبری می رسد از راه خبر نزدیک است آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است طبق آیات و روایات رسیده ای قوم! جمعۀ آمدن او به نظر نزدیک است عاقبت فصل زمستان به سر آید روزی باز هم گل دهد این باغ ثمر نزدیک است قطره چون رود شود راه به جایی ببرد به دعای فرج جمع اثر نزدیک است با ظهورش حرم فاطمه را می سازیم بار بر بند برادر که سفر نزدیک است راه دور دل ما تا به در خیمۀ او از در خانۀ زهرا چقدر نزدیک است آه گفتم که در خانه و یادم آمد غربت مادر و اندوه پدر نزدیک است گر چه از آتش در سوخته جانم اما بیشتر روضۀ کوچه به جگر نزدیک است باز کابوس سراغ پسری آمده است باز می لرزد و انگار که شر نزدیک است مادرت را ببر از رهگذر نامردان کوچه بند آمده از کینه خطر نزدیک است تا که افتاد زمین زلزله در عرش افتاد هاتفی گفت: قیامت به نظر نزدیک است دو قدم رفته نرفته نفسش بند آمد پسرش گفت بیا، خانه دگر نزدیک است . . داغ مادر به جگر می رسد اما انگار اثر داغ برادر به کمر نزدیک است @raziolhossein
روزی که عدو به فاطمه راه گرفت از سیلی او مدینه را آه گرفت بر خیز علی نماز_آیات بخوان هم زلزله شد به کوچه هم ماه گرفت مرحوم @raziolhossein
اصلا زمانه راه با مولا نیامد با دشمنان راه آمد و با ما نیامد بعد از فشار در برای چند لحظه دیگر نفس از سینه زهرا نیامد در کوچه تا دستان قنفذ رفت بالا در خانه دست مادرم بالا نیامد شش ماه زهرا چشم در راه پسر بود آخر هم این فرزند به دنیا نیامد نه اعتمادی نیست از امروز باید در کوچه های شهر از هر جا نیامد هر چند زخمی تر ولی از کوچه برگشت این هم دلیلی داشت …چون تنها نیامد دستی به دوش مجتبی دستی به دیوار یعنی به خانه با توان پا نیامد @raziolhossein
با گوشه‌چشم یا نفسی یا اشاره ای بر جان خسته ام بده جان دوباره ای از چیست ای شکسته ترین کشتی نجات پهلو گرفته ای ز علی در کناره ای آرام هم که گریه کنی میشود بلند آه از نهاد زخمی هر سنگ خاره ای از تو نمانده غیر خيالي به بسترت از من نمانده غیر دل پاره پاره ای در ابتدای هجدهمین فصل دفترت باور نمی کنم که چنین در شماره ای آیات رفتن از چه بخوانی بمان که نیست در کار خیر حاجت هیچ استخاره ای وقت قنوت مرگ مرا از خدا بخواه جز مرگ اگر برابر تو نیست چاره ای در کوچه ها شکسته دل گوشوار عرش از ماجرای گم شدن گوشواره ای @raziolhossein
ابری رسید و ماه تو را ناپدید کرد داغی رسید و سروِ تو را مثل بید کرد الماس ریزه‌ها جگرت را بهم زدند اما تو را مصیبت کوچه شهید کرد حرفی بزن به موی سفیدت قسم بگو با روزِ تو چه سایهٔ دستی پلید کرد یا رب نصیب هیچ غریبی دگر مکن داغی که گیسوانِ حسن را سفید کرد با صد امید حامی مادر شدم ولی آن نانجیب امید مرا نا امید کرد @raziolhossein
دارایی من برابرم خورد زمین انگار تمام باورم خورد زمین رفتم سپر بلا شوم اما حیف قدم نرسید... مادرم خورد زمین @raziolhossein
روزی که عدو به فاطمه راه گرفت از سیلی او مدینه را آه گرفت بر خیز علی نماز_آیات بخوان هم زلزله شد به کوچه هم ماه گرفت مرحوم @raziolhossein
تمام شهر پی کشتن علی بودند نبود مردی و نامردها ولی بودند که هر کدام به تفسیر خود یلی بودند چهل نفر که همه قاتل علی بودند به سمت حادثه برگشت آن همه انگشت قسم به فاطمه دیوار و در علی را کشت به کوچه آمده رخصت گرفته اند از هم و صف به صف همه نوبت گرفته اند از هم سپس دویده و سبقت گرفته اند از هم برای ضربه رضایت گرفته اند از هم تمام نیتشان قربة الی الله است و تازه ضربه ی دستی بزرگ در راه است یکی غلاف به قصد ثواب بردارد یکی به نیت مولا طناب بردارد دری که سوخت به یک سمت تاب بردارد لگد اگر بزنندش شتاب بردارد برای کشتن مولا شتاب در کافی است برای حفظ امامت دو تا پسر کافی است گذشت کوچه و یک کوچه ی دگر آمد چهل نفر همه رفتند و یک نفر آمد چنان بلند شد و دست سمت سر آمد به سوی فاطمه دیوار مثل در آمد همیشه کوچه غمِ اهل سوختن باشد خصوصا اینکه تماشاگرش حسن باشد حسن که ضربه سختی به طاقتش میخورد حسن که ضربه اصلی به غیرتش میخورد چه خوب بود که سیلی به قامتش میخورد ولی از این همه بادی به صورتش میخورد همین نسیم، حسن را هزار سال بس است برای گریه ی هر شب همین خیال بس است گذشت کوچه و یک کوچه ی دگر آمد ز سمت کوچه ی سر نیزه ها خبر آمد که شمر جای مغیره در این گذر آمد ولی نه روبروی او که پشت سر آمد غلاف خنجر و حنجر به جای بازو شد شبیه مادرش آخر شکسته پهلو شد رسیدروضه به جایی که دیدنش سخت است به حنجری که یقینا بریدنش سخت است تنی که مثله شود پا کشیدنش سخت است "صدای وای بنی" شنیدنش سخت است اگر چه سخت سرت را ، ولی جدا کردند چنان که فاطمه را از علی جدا کردند همین که تیر رها کرد تیغ می بُرّد رفیق می زند و نا رفیق می بُرّد و بوسه گاه نبی را دقیق می بُرّد عمیق بوسه زده پس عمیق می بُرّد چنان پرنده که هی بال را به هم زده است صدای فاطمه گودال را به هم زده است @raziolhossein
از زبان امام حسن مجتبی علیه السلام خواستم کاری کنم در کوچه ها اما نشد خواستم با سر بگیرم ضرب سیلی را نشد بسته شد یک چشم مادر بعد داغ کوچه ها آنچنان که چند ماهی جز به زحمت وا نشد یاس هجده ساله بعد از ماجرای در خمید اینچنین حتی به پیری قدِّ یک زن تا نشد بعد محسن هر چه با امید می گشتم ولی بین اهل خانه یک لبخند هم پیدا نشد فضه مادر شد برای مادرم در پشت در مادر اما بعد محسن دیگر از جا پا نشد عرش از خون گریه های مادرم لرزید و حیف... حیف اما قلب مردم باز هم احیا نشد خانه را فردا که می شستم ز خون مادرم دیگر این دنیا به چشمم لحظه ای زیبا نشد @raziolhossein
علی را چونکه من بی یار دیدم خودم را در بر اغیار دیدم چنان از کینه سیلی خوردم آنروز که در کوچه حسن را تار دیدم @raziolhossein
غم بود و داغ بود و وداع سپیده بود خورشید هم زشهر به مغرب خزیده بود رد می شدند مادر و طفلی سیاه موی از کوچه ای که وقت غروبش رسیده بود حتی فرشته بال نمی زد به گردشان حتی نسیم هم رخشان را ندیده بود مثل همیشه بر سر این راه جبرئیل از رد پای خاکی شان بوسه چیده بود آئینه ای که طاقت آهی نداشت آه این چند روز زخم ترک را چشیده بود حالا غریبه ای سر راه عبور او یک دست را برای کشیده، کشیده بود نامحرمی که کینه این خانواده داشت حالا دوباره نام علی را شنیده بود کودک دوید تا نگذارد ولی نشد دستی حرام بر رخ محرم رسیده بود دیوارهای خاکی این کوچه شاهدند افتاده بود مادر و طفلی بریده بود ضربی ز روی و ضربه ای از پشت دست خورد در هر دو گونه جای کبودی کشیده بود رد می شدند مادر و طفلی سپید موی از کوچه ای که قامتشان را خمیده بود شاعر؟؟؟ @raziolhossein
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد خواستم من هم بگیرم دست بابا را، نشد مادرم آن را گرفت و تازیانه پشت هم، هی فرود آمد ولی دستان مادر وا نشد دست مادر آخرش وا شد، نمی‌گویم چطور این‌قدَر گویم که زهرا دیگر آن زهرا نشد من فقط می‌دانم آن روز و در آن کوچه، چه شد من فقط دیدم چرا افتاد مادر، پا نشد حال و روزش فکر می‌کردم که بهتر می‌شود هرچه ماندم منتظر، فردا و فرداها... نشد هرچه گشتم کوچه را، فردا و فرداها... نبود هرچه گشتم، گوشواره آخرش پیدا نشد... آخرش خم شد به درگاه علی، ماه علی آری آن قامت به‌جز در پای یکتا، تا نشد... چشم امید یتیمان! چشم را وا کن ببین ناله هم سهم یتیمان تو از دنیا نشد @raziolhossein
تا سمت گلستان، گذرِ راهزن افتاد با ضربه‌ی پا شاخه گلی بر چمن افتاد هر روز در این خانه غذا پخته شد اما هر روز در این خانه غذا از دهن افتاد سخت است تماشای زمین خوردن مادر ای وای که این قرعه به نام حسن افتاد این واژه‌ی «افتاد» پر از غصه و درد است حالا به دلم روضه‌ی یک بی کفن افتاد زهرا و حسن هردو مدینه‌اند ولیکن همواره حسین است که دور از وطن افتاد ای کاش نیاید، برود از لب گودال آن کس که نگاهش به عقیق یمن افتاد @raziolhossein
تو کوچه‌ها خدا خدا کردم من التماسِ بی‌حیا کردم مادر من زیر کتک‌هاش بود مادرمو ازش جدا کردم نشد نذارم بزنه بد زد وقتی شنید علی ، مجدد زد خودم رو روی مادر انداختم با گریه بابا رو صدا کردم چشاش سیاهی رفت و اُفتادش چشام سیاهی رفت و اُفتادم میون گرد و خاکای کوچه تا نفسش بیاد دعا کردم چشام دیگه دو کاسه‌ی خونه دلم خوشه بابا نمی‌دونه داغی نشسته روی این شونه شونمو تا براش عصا کردم روضه‌ی کوچه درد ِسر داره کی از دل حسن خبرداره مادر دلش خوشه پسر داره روضه‌مو تو سینه به پا کردم @raziolhossein