eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.3هزار دنبال‌کننده
544 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بگذار تا که روضه بخوانم از آن غروب از آن غروب تلخ که شام عزا رسید یادم نمی‌رود چه در آن کوچه‌ها گذشت من غرق خنده حیف غمی جان فزا رسید با مادرم که یاس تر از هر فرشته بود رد می‌شدیم تا که به ما بی‌حیا رسید دیوارسنگ‌و سطح‌زمین‌سنگ و کوچه‌سنگ نامرد سنگ و با دل سنگش به ما رسید دست سیاه از سر من بی هوا گذشت دستی به روی مادرمان بی هوا رسید @raziolhossein
راه افـتـاد ماه در كـوچه ماه افـتاد ، آه در كـوچه با چهل تا سياه دل ، او را شد كـسي ، سدّ راه در كوچه خانه اش بين شعله شد نااَمن وَ خـودش بي پنـاه در كوچه پُـشتْ گـرميِ"تكـيه گاهِ رُسُل" ماند بي تكيـه گاه در كوچه شاهدِ بي تفاوتي ها شـد كرد هر سو نگاه در كوچه عصمت الله ، چادرش افتاد زيرِ پايِ ســپاه در كوچه از يدالله عُـذر مي خواهــم بازويي شد سياه در كوچه كرد قطعِ اميد از ثمــرش سِـدره ي پا بِه ماه در كوچه جانش آمد به لب جوانِ علي گـاه در خــانه گاه در كـوچه يك جهان روضه در سه تا كلمه ست آن سه تا چيست ؟ميخ ، در ، كوچه... پيش چشمِ شـهيدِ يَومُ الطَّف كُشته شد بي گُناه در كوچه قـدرِ يـك كربلا مصيــبت ديد كُــشته ي قـتـلگــاه در كوچه تا كه مُحـسن فدايِ بابا شـد ذبح شـد طفلِ شـاه در كوچه @raziolhossein
تمام شهر پی کشتن علی بودند نبود مردی و نامردها ولی بودند که هر کدام به تفسیر خود یلی بودند چهل نفر که همه قاتل علی بودند به سمت حادثه برگشت آن همه انگشت قسم به فاطمه دیوار و در علی را کشت به کوچه آمده رخصت گرفته اند از هم و صف به صف همه نوبت گرفته اند از هم سپس دویده و سبقت گرفته اند از هم برای ضربه رضایت گرفته اند از هم تمام نیتشان قربة الی الله است و تازه ضربه ی دستی بزرگ در راه است یکی غلاف به قصد ثواب بردارد یکی به نیت مولا طناب بردارد دری که سوخت به یک سمت تاب بردارد لگد اگر بزنندش شتاب بردارد برای کشتن مولا شتاب در کافی است برای حفظ امامت دو تا پسر کافی است گذشت کوچه و یک کوچه ی دگر آمد چهل نفر همه رفتند و یک نفر آمد چنان بلند شد و دست سمت سر آمد به سوی فاطمه دیوار مثل در آمد همیشه کوچه غمِ اهل سوختن باشد خصوصا اینکه تماشاگرش حسن باشد حسن که ضربه سختی به طاقتش میخورد حسن که ضربه اصلی به غیرتش میخورد چه خوب بود که سیلی به قامتش میخورد ولی از این همه بادی به صورتش میخورد همین نسیم، حسن را هزار سال بس است برای گریه ی هر شب همین خیال بس است گذشت کوچه و یک کوچه ی دگر آمد ز سمت کوچه ی سر نیزه ها خبر آمد که شمر جای مغیره در این گذر آمد ولی نه روبروی او که پشت سر آمد غلاف خنجر و حنجر به جای بازو شد شبیه مادرش آخر شکسته پهلو شد رسیدروضه به جایی که دیدنش سخت است به حنجری که یقینا بریدنش سخت است تنی که مثله شود پا کشیدنش سخت است "صدای وای بنی" شنیدنش سخت است اگر چه سخت سرت را ، ولی جدا کردند چنان که فاطمه را از علی جدا کردند همین که تیر رها کرد تیغ می بُرّد رفیق می زند و نا رفیق می بُرّد و بوسه گاه نبی را دقیق می بُرّد عمیق بوسه زده پس عمیق می بُرّد چنان پرنده که هی بال را به هم زده است صدای فاطمه گودال را به هم زده است @raziolhossein
کار زار بین کوچه کار ما را زار کرد حال گل را زار کرد و کوچه را گلزار کرد ‌ دیده شیر خدا  را دور دید و شیر شد آن که روز مادرم را همچو شام تار کرد داشت مادر حرف می زد بی حیا مهلت نداد ناشنیده وحی را با سیلی اش  انکار کرد مادر نازک تر ازبرگ گل مارا زدند سنگ می داند چه با ان شیشه رخسار کرد نیمی از گلبرگ  او پژمرد از سیلی خصم نیم دیگر را چو لاله ضربه دیوار کرد او رشیده بود آه افتاد  و آن افتادنش زخم هایی را به زخم  کهنه اش تکرار کرد شکر من بودم عصای مادرم در کوچه ها بعد ازآن  ظلمی که در کوچه بر او اغیار کرد وای اما از رقیه در شب تاریک دشت خواب بود و زجر او را بی هوا بیدار کرد هیچ کس در آن سیاهی های شب یارش نشد زیر دست پای زجر او مرگ را دیدار کرد قد او تا زانوان زجر هم حتی نبود بی حیا اما برای زجر او اصرار کرد @raziolhossein
بادِ سردی آمد و برگ و برش را جمع کرد پُر شد از پاییز تا کوچه ، پرش را جمع کرد ابرِ تاریکی رسید و کوچه را تاریک کرد غم وزید و شادمانی دفترش را جمع کرد شادیِ یک کودکِ زیبا  چرا کوتاه بود؟ غم زد آتش بر دلش خاکسترش را جمع کرد تکیه‌گاهِ مرتضی را دید از مسجد که رفت نانجیبی لب گزید و لشکرش را جمع کرد گِرد او اوباش بودند و برایش بس نبود از حرامی اولش تا آخرش را جمع کرد وای ناموسِ علی را پیشِ راهش تا که دید در دلِ خود کینه‌های همسرش را جمع کرد کاش می‌شد که حسن هم قَدِ مادر بود کاش رویِ پا برخاست چشمان تَرش را جمع کرد یک صدا آمد... صدای سیلی و دیوار بود چشم وا کرد... از زمین نیلوفرش را جمع کرد تا که او را زد علی درخانه‌اش بر خاک خورد تا که نامحرم نبید مادرش را جمع کرد آه بر خاکِ زمین یک گوشواره پخش شد وای از زیر قدمها چادرش را جمع کرد * * * یک پسر در کربلا هم  پیشِ بابایش نشست عاقبت روی حصیری پیکرش را جمع کرد پیکرش اینجا ، سرش آنجا  روی سرنیزه‌ها بارها عمه کتک خورد و سرش را جمع کرد آنقدر سرنیزه خورده بود و خنجرهای کُند دخترش تا دیدش اول  حنجرش را جمع کرد... @raziolhossein
ضربه کاری بود و مادر بی هوا از پا فتاد بسکه غافلگیر شد، روی زمین درجا فتاد گوشوارِ مادرم در کوچه شد پخشِ زمین نقش سیلی بر رخِ انسیهٔ حورا فتاد یکطرف ضربِ دو دست و یکطرف دیوارِ سخت جای پنج انگشت بر رخساره برق آسا فتاد تا نبینم مادرم را بر زمین افتاده است خواست برخیزد ز جایش، بی درنگ اما فتاد شانه ام را چون عصا، بُردم بزیرِ دست او یک قدم برداشت، اما باز هم از نا فتاد چادرِ خاکیِ او را می تکاندم، ناگهان دیده ام بر خونِ گوشِ مادرم زهرا فتاد گفت با من، حرفی از سیلی به بابایت مگو با خودم گفتم، چه داغی بر دل بابا فتاد آن طلوعی که پدر،روزی سه نوبت فیض داشت بعد از این، از روی ماهِ زهرهٔ زهرا فتاد خواهر اما دید مادر را به آن روی کبود برقِ سیلی در نگاهِ زینب کبرا فتاد ارثِ مادر، عاقبت بر دخترش خواهد رسید آری آن سیلی، به روی یک یکِ گلها فتاد گاه وقتِ حمله بر خیمه، گهی در قتلگاه ضربهٔ دستِ یهودی بر یتیمِ ما فتاد آید آن روزیکه صبحِ انتقامِ سیلی است آری آن روزیکه دستِ غیب بر اعدا فتاد @raziolhossein
علی را چونکه من بی یار دیدم خودم را در بر اغیار دیدم چنان از کینه سیلی خوردم آنروز که در کوچه حسن را تار دیدم @raziolhossein
روزی که عدو به فاطمه راه گرفت از سیلی او مدینه را آه گرفت بر خیز علی نماز_آیات بخوان هم زلزله شد به کوچه هم ماه گرفت @raziolhossein
ماجرای کوچه چشمان ترم را زخم کرد آه از دردی که قلب مضطرم را زخم کرد آتش این زهر، آبی روی آتش بوده است آتشی دیگر دل شعله ورم را زخم کرد روضه‌خوانی میکنم هرروز وشب درخلوتم روضه ی سنگین مادر حنجرم را زخم کرد این مصیبت‌نامه را جز من نمیداند کسی دست نامردی رسید و باورم را زخم کرد حوریه حتی نسیمی بر رخش دارد ضرر باد گلبرگ گل پیغمبرم‌ را زخم کرد سال‌ها گریان داغ ضربت یک سیلی ام ضربه ای محکم که روی‌مادرم را زخم کرد با شتاب و ناگهانی رد شد از روی سرم این مصیبت بود از پا تا سرم را زخم کرد آنقدر گفتم به جای مادرم من را بزن این تقلا کردنم بال و پرم را زخم کرد عرش هم آنروز از غصه تلاطم کرده بود مادرم درکوچه راه خانه را گم کرده بود @raziolhossein