#حضرت_رسول_شهادت
روح بلند مصطفی تا عرشِ اعظم می رسد
بالاتر از بالاست...من اینقدر عقلم می رسد!
هر زحمتی که می کشد، خیرش به عالم می رسد
پس بوسه بر خاک درش، بر نسل آدم می رسد
با او ترازوی عمل، آنقدر سنگین می شود...
شاءن گدایش برتر از شاءن سلاطین می شود
وقت کرم، در کیسه اش درّ و گهر دارد فقط
چون از میان خانهء زهرا گذر دارد فقط
از قُوسِ اَو اَدنای او، حیدر خبر دارد فقط
در غزوه ها بر ذوالفقار او نظر دارد فقط
با دست خود نهری کنار نهر کوثر می کشد
صد جرعه را وقت عطش، با یاعلی سر می کشد
انگشتر دستش، سراغ سنگ خاتم را گرفت
در بین هیئت ها خودش هربار، پرچم را گرفت
بعد از حُسینُ مِنِّی اش، در روضه ها دم را گرفت
با گریه های او گدا، اشک محرم را گرفت
لرزه به روی شانهء عرش برین افتاده است
بابا بزرگ روضه خوان ها بر زمین افتاده است
آنکس که ماهِ هر سحر، شب زنده دارش بوده است
بعد نماز آخرش، زهرا کنارش بوده است
ام ابیها که نبی هم بیقرارش بوده است...
میخ ثقیفه، سال ها در انتظارش بوده است
مانده جنازه بر زمین، هیزم میان کوچه هاست
آن چادر خاکی شده وقتی که می سوزد عزاست
در با لگد که وا شود، صد لاله پرپر می شود
یاس سفید باغ حیدر رنگ دیگر می شود
زهرا نگفته با کسی که باز، مادر می شود
محسن که شش ماهش شود، اوضاع، بدتر می شود
ای وای! از این کوچه و این خانه و این سرزمین
صد مرد باهم جان دهد، یک زن نیفتد بر زمین!
یا مصطفی! شد بعد تو تنهای تنها دخترت
هرچند بارانی شده چشمان زهرا دخترت...
کاری ندارد هیچکس، این دور و بر با دخترت
راحت بغل کرده ترا هر دفعه اینجا دخترت
با آن غمی که مانده در قلب حزینت گریه کن
امشب برای دختر ویران نشینت گریه کن
آن دختری که خسته در آغوشِ خار افتاده بود
از دست زجر بی حیا، دستش ز کار افتاده بود
از روی ناقه بر زمین، با چشم تار افتاده بود
بین طبق می دید سر را که کنار افتاده بود
قدری بغل می خواست که آغوش بابا را ندید
سر بود...گردن بود...اما باز آقا را ندید
#رضا_دین_پرور
@raziolhossein
#حضرت_رسول_شهادت
آنکه با غمزههای گفتارش
درسآموزِ صد مدرّس بود
در نفسهای آخرِ عمرش
قلم و کاغذی طلب بنمود
چون که میخواست بعد از او مردم
نشوند از مسیر حق، گمراه
خواست در آخرین وصیت خویش
بنویسد: "علی ولیالله"
ناگهان از میان جمعیت
محضر حضرت رسولالله
یک نفر _آنکه دانی و دانم_
گفت "ان الرجل لیهجر"... آه
او که آیات را نمیفهمید
گفت قرآن برای ما کافیست
او نفهمید که حدیث رسول
جز کلام خدای سبحان نیست
آن رسولی که گفت: ای مردم!
یک امانت زِ من کنار شماست
اجر پیغمبریِ من، تنها
احترامِ به دخترم زهراست
چند روزی گذشت... مردی که
بر نبی بست تهمتِ هذیان
او که قرآن برای او بس بود
حملهور شد به کوثر قرآن
کوچه آماده، هیزم آماده
یک نفس مانده بود تا آتش
داد زد: ای اهالیِ خانه
یا که بیعت کنید یا آتش...
همه گفتند: فاطمه آنجاست
گفت: فضه، حسن، علی، یا او،
هرکسی پشت درب این خانهست
طعمهی آتش است حتی او
همه گفتند: محسنش پس چه؟
گفت: فرقی نمیکند اصلاً
باید این خانه را بسوزانم
مرد باشد میانِ آن یا زن
چند لحظه سکوت کرد و سپس
چند گامی سوی عقب برگشت
همه گفتند: منصرف شده است
همه گفتند که بخیر گذشت
ناگهان باز سمت خانه دوید
لگدی زد به در...خدا!... مادر
فاطمه بیسپر...خدا!... محسن
در شده شعلهور...خدا!...مادر
#حمید_رمی
@raziolhossein
#حضرت_رسول_شهادت
از کینه و بغض این و آن کشته شده است
با طرحِ دسیسه ای نهان کشته شده است
چشمش به حسین بود و زهرا و حسن
پیغمبر ما دل نگران کشته شده است
#میثم_مومنی_نژاد
@raziolhossein
#حضرت_رسول_شهادت
دخترم غصه مخور داغ پدر می بینی
بعد من داغ روی داغ دگر می بینی
دخترم گریه مکن عمر تو بس کوتاه است
زودتر از همه رخسار پدر می بینی
نور دیده ، چه غم انگیز و جگرسوز بود
آن چه از آتش بیداد بشر می بینی
بعد من آتش غم بر جگرت می افتد
زآن چه از حادثه ی هجمه به در می بینی
در جوانی کمرت خم شود از داغ گران
سرو من زخمه ای از ضرب تبر می بینی
حجم درد تو که اندازه ندارد پیداست
پی یاری علی ، داغ پسر می بینی
روح ما بین دو پهلوی من، از ضربت در
صدمه از پهلو و بازو و کمر می بینی
لحظه ی سخت تو وقتی است که در کرب وبلا
خنجری را روی حلقوم پسر می بینی
ای «وفایی» زغم فاطمه و آل رسول
به روی دامن خود خون جگر می بینی
#سیدهاشم_وفایی
@raziolhossein
#حضرت_رسول_شهادت
از آسمان غم درد آورش زمین افتاد..
همان قبیله که پیغمبرش زمین افتاد
چه با ادب ملک الموت در زد آهسته
ز شرم فاطمه بال و پرش زمین افتاد
دراین دقایق آخر علی علی میکرد
ز احتضار نبی حیدرش زمین افتاد
ز گریه ی حسنینش به گریه افتاد و..
چه اشک ها ز دو چشم ترش زمین افتاد
پدر نگاه به چادر سیاه دختر کرد
مصیبت از نظر آخرش زمین افتاد
چقدر دست به سینه سلام کرد ولی..
ضریح خانه زهرا درش زمین افتاد
نوشته اند کمی بعد قتل پیغمبر..
میان عربده ها دخترش زمین افتاد
لگد به شاخه طوبی که خورد،زود شکست
به پیش چشم همه نوبرش زمین افتاد..
همان علی که چنان کوه بود این همه سال
به خنده گفت کسی... آخرش زمین افتاد!
گریز حرف مرا هرکسی نمیفهمد..
زنی جوان جلوی شوهرش زمین افتاد
#سیدهاشم_وفایی
@raziolhossein
#حضرت_رسول_شهادت
چه ایامی پر از اندوه و درده
تن پیغمبرم بی جون و سرده
شهادت میدن آیات و روایات
پیمبر کشته شد رحلت نکرده!
#حسن_کاتب
@raziolhossein
#حضرت_رسول_شهادت
دخترم اشک دو چشمان ترت مانده هنوز
گریه های همه شب تا سحرت مانده هنوز
شجرطیبه ی با غ بهشت یاسین
صبرکن ریختن برگ وبرت مانده هنوز
گرچه من عازم گلزار جنانم امّا
غم تو در دل وجان پدرت مانده هنوز
تو بمان تا که علی بی کس وتنها نشود
دوسه ماه دگری تا سفرت مانده هنوز
روح مابین دوپهلوی پدر، می بینم
چه مصیبات که درپشت سرت مانده هنوز
اینقدر ناله مزن دربرمن دخترمن
صبرکن ناله ی غرق شررت مانده هنوز
گل یاسی ولی از ضربت مسمارستم
لاله می گردی وداغ جگرت مانده هنوز
یادم افتاد که روزی شکند سینه ی او
به دلم غصه ی داغ پسرت مانده هنوز
وای ازآن دم که شب غسل علی می بیند
زخم هایی به روی بال و پرت مانده هنوز
وای از آن لحظه «وفایی» که علی می گوید
فاطمه ، بر درخانه اثرت مانده هنوز
#سیدهاشم_وفایی
@raziolhossein
#حضرت_رسول_شهادت
از بس پیامبر به علی التفات داشت
دیده به دیدهاش لحظات وفات داشت
خود چشمهی حیات ولی تشنهی علی است
گویی از او ارادهی آب حیات داشت
سینه به سینهاش دم آخر نهاد و گفت:
هر کس محبّ اوست به دنیا، نجات داشت
هذیان نداشت خاتم پیغمبران به لب
ذکر علی در آن قلم و آن دوات داشت
در مسجدش چو غیرِ علی را امام دید
او را به خشم بر حذر از آن صلات داشت
محراب را به شأن علی دیده بود و بس
یعنی همان که وقت رکوعش زکات داشت
چون گفت راز خویش به نجوا رسول عشق
زهرای خسته، راحت جان از ممات داشت
آغوش میگشود برای دو نور عین
از بس که با حسین و حسن التفات داشت
با هر نظر، حبیب خدا داشت نکتهای
امّا نگاه زینب کبری نکات داشت
تا آخرین نفس، نگران حسین بود
گاهی گریز روضهی آب فرات داشت
در روزهای آخر عمرش بقیع را
آگاه از مصائب بعد از وفات داشت
زآن روز، رنج و محنت زهرا شروع شد
هر چند زیر سایه، تمام کرات داشت
فرمود: دخترم! به خدا میبرم پناه
زآن فتنهها که رنج، تو را در حیات داشت
تو بازوی علیّ و علی بازوی خداست
وز بازوی شکستهی تو دین، ثبات داشت
#محمود_ژولیده
@raziolhossein
#حضرت_رسول_شهادت
برخیز از بستر بیا پیغمبری کن
برخیز و زهرا را بجایت بستری کن
برخیز از بستر که غم با ما نماند
برخیز باباجان علی تنها نماند
در بسترت اُفتادی و فریاد کردم
بابا مخواه امروز دشمن شاد گردم
آهی کشیدم پیشِ تو جبریل اُفتاد
نالیدم از حال تو میکائیل اُفتاد
دستم به رویت خورد خیلی داغ بودی
خیلی برای محسنم مشتقاق بودی
کمتر تقلا کن نیافتم در کنارت
این چشم را وا کن نیافتم در کنارت
جان حُسینت باز هم مهمان ما باش
پیشِ علی در شهر سنگربان ما باش
کمتر بخوان روضه حسینِ بی کفن را
نگذاشتی بردارم از سینه حسن را
ما گِرد تو گریان و دلشادند جمعی
جمعی دو رو و در پِیِ بادند جمعی
جمعی منافق رأیِ مردم جمع کردند
در خانه هیزم روی هیزم جمع کردند
بابا وصیت کن به منزلهای این شهر
بعد تو ای وای از ارازلهای این شهر
بابا وصیت کن سفارش کن برایم
از کوچههای تنگ خواهش کن برایم
خیلی سفارش کُن به در بر چوب ، مسمار
بابا سفارش کن مرا بر سنگِ دیوار
تا مادری در پیش طفلانش نیافتد
آتش به جانِ بیتالاحزانش نیافتد
در را سفارش کن به رویم در نکوبند
مسمار را بر بارِ نیلوفر نکوبند
از خانه تا مسجد نگردانند ما را
بابا وصیت کن نسوزانند ما را
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_رسول_شهادت
بر دلم صبح ازل ، مِهرت نظر انداخته
گوشه چشمی بر من خونین جگر انداخته
بنده ای ؟ پروردگاری ؟ این شکوه لایزال
شاعرانت را به اما و اگر انداخته
ساقی معراج ! عرش گنبد خضرایی ات
هر ملک را در فلک از بال و پر انداخته
نسخه ی درمان نمی خواهند بیماران عشق
درد را چشم طبیبت از اثر انداخته
مهربانی نگاهت ای زلال سر به زیر
دولت تزویر را از زور و زر انداخته
این تنور داغ مدح خلق و خوی قدسی ات
نان خوبی دامن اهل هنر انداخته
ذوق ماندن در جهان بعد از خدیجه با تو نیست
خاطراتش در سرت شوق سفر انداخته
َبر من دل نازک دلداده رحمی کن رئوف
در مصاف داغ تو ، صبرم سپر انداخته
آمدم بر آستانت در زنم یادم نبود !
میخ سرخی کوثرت را پشت در انداخته
#وحید_قاسمی
@raziolhossein
#حضرت_رسول_شهادت
بر دلم صبح ازل ، مِهرت نظر انداخته
گوشه چشمی بر من خونین جگر انداخته
بنده ای ؟ پروردگاری ؟ این شکوه لایزال
شاعرانت را به اما و اگر انداخته
ساقی معراج ! عرش گنبد خضرایی ات
هر ملک را در فلک از بال و پر انداخته
نسخه ی درمان نمی خواهند بیماران عشق
درد را چشم طبیبت از اثر انداخته
مهربانی نگاهت ای زلال سر به زیر
دولت تزویر را از زور و زر انداخته
این تنور داغ مدح خلق و خوی قدسی ات
نان خوبی دامن اهل هنر انداخته
ذوق ماندن در جهان بعد از خدیجه با تو نیست
خاطراتش در سرت شوق سفر انداخته
َبر من دل نازک دلداده رحمی کن رئوف
در مصاف داغ تو ، صبرم سپر انداخته
آمدم بر آستانت در زنم یادم نبود !
میخ سرخی کوثرت را پشت در انداخته
#وحید_قاسمی
@raziolhossein
#حضرت_رسول_شهادت
بر دلم صبح ازل ، مِهرت نظر انداخته
گوشه چشمی بر من خونین جگر انداخته
بنده ای ؟ پروردگاری ؟ این شکوه لایزال
شاعرانت را به اما و اگر انداخته
ساقی معراج ! عرش گنبد خضرایی ات
هر ملک را در فلک از بال و پر انداخته
نسخه ی درمان نمی خواهند بیماران عشق
درد را چشم طبیبت از اثر انداخته
مهربانی نگاهت ای زلال سر به زیر
دولت تزویر را از زور و زر انداخته
این تنور داغ مدح خلق و خوی قدسی ات
نان خوبی دامن اهل هنر انداخته
ذوق ماندن در جهان بعد از خدیجه با تو نیست
خاطراتش در سرت شوق سفر انداخته
َبر من دل نازک دلداده رحمی کن رئوف
در مصاف داغ تو ، صبرم سپر انداخته
آمدم بر آستانت در زنم یادم نبود !
میخ سرخی کوثرت را پشت در انداخته
#وحید_قاسمی
@raziolhossein