eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.8هزار دنبال‌کننده
743 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی بَرای داغِ خواهَر گِریه کَردَم گاهی هَم اَز داغِ بَرادَر گِریه کَردَم مَن داغ روی داغ دیدَم دَر جَوانی دَر این چِهِل ساله مُکَرَّر گِریه کَردَم یَعقوب های چَشمِ من مُردَند ، بَس که از داغِ یوسُف های بی سَر گِریه کَردَم هَر جا صِدای لای لایی می شِنیدَم یادِ رُباب و یادِ اَصغر گِریه کَردَم رَفتَم عَروسیِ جَوانی دَر مَدینه آنجا نِشَستَم یادِ اَکبَر گِریه کَردَم گُفتَند: بَس کُن گِریه‌ ، چَشمَت بی رَمَق شُد با یادِ چَشمِ آب آوَر گِریه کَردَم دَر کوچه اَز دُکّانِ قَصّابی گُذَشتم بُگذاشتَم دَستم به حَنجَر‌ ، گِریه کَردَم اِی کاش که مادَر نِمی زایید مَن را دَر شام ، با این جُمله یِکسَر گِریه کَردَم دَر شام ، روزَم شُد زِ هَر شامی سیَه تَر دیدَم نَدارَد عَمّه مَعجَر ، گِریه کَردَم نَه دَر خَرابه ! آمَدَم دَر خانه دیدَم می بافت مادَر موی دُختَر ، گِریه کَردَم @raziolhossein
از من بجز کبود شده پیکری نماند از تو برام غیر شکسته سری نماند از من حسین چادر مادر نمانده است از تو حسین پیرهن مادری نماند تا کوفه که سر تو روی نیزه بند بود اما به سنگ شام تو را حنجری نماند این کوچه های شام کمال جهنم است جز جای دست ها به رخ دختری نماند میدان شهر پر شده از کینه های بدر در شهر شام سنگزن دیگری نماند از بس که سنگ خورد به پیشانی ات حسین دیگر نشان بوسه ی پیغمبری نماند انگشترت به دست سنان برق می زند دیگر مپرس از چه مرا معجری نماند سوغات مکه ای که خریدی ربوده شد اینجا به گوش دختر تو زیوری نماند @raziolhossein
از بس که ریخت، شَب به شَب اَشکِ زُلالِ ما یَومُ العَزا شده، هَمه اَیّامِ سالِ ما عاشِق نگَشته ای، که بِبینی چه میکِشیم پروانه شو، بِسوز، رِسی تا به حالِ ما غرقِ بَلا شُدیم، زِ روزی که با وِلا نَقشی کِشیده اند، به روی جَمالِ ما نِعمت هَرآنچه اَست، گُوارای جانِ دوست این اَشک و آه و زِمزمه، رِزقِ حَلالِ ما عُقده شُده، پَریدنِ تا کوی تو به دِل زَنجیر بَسته، داغِ فِراقَت به بالِ ما نَقصِ مَرا، تو با نظرِ خود عَلاج کُن بَسته به یِک نِگاهِ تو باشَد کَمالِ ما تا زِنده ایم وَقتِ زیارت به ما بِده تا دیرتَر نَگَشته زَمان وِصالِ ما از هَرچه هَست و نیست به عالَم، هِزار شُکر؛ خاکِ عَبای یوسُفِ زَهراست، مالِ ما... مرحوم @raziolhossein
آخر عُمرِ دخترت آمد تازه پیشِ سَرم سرت آمد عطری از شهرِ یاس آوردند؟ بوی رَاسِ مُعطّرت آمد! من نمی بینم اِی پدر امّا گفت عمّه که دلبرت آمد گفت بابایت آمده زِ سفر گفت رویای آخرت آمد سیلِ دردی که آمده سویم بیشتر سَمتِ خواهرت آمد مثلِ عمّه برادرِ من هم سَرِ نیزه، برابرت آمد من خودم را دَر آیِنه دیدم در بیابان که مادرت آمد قاریِ در خَرابه مهمانم موقعِ ختمِ کوثرت آمد زودتر از خودش به شَهرِ شام زیوَرآلاتِ دُخترت آمد خوب شد خواب ماندم ای بابا تا نَبینم چه بر سرت آمد تا نبینم که تیر و نیزه و سنگ مثلِ باران به پیکرت آمد ولی از این سَرِ تو معلوم است! چه بلاها به حنجرت آمد... تو نَپُرس از رُقیِّه اَت بابا که چه بَر روزِ معجرت آمد تو بپرسی بدان که می پرسم پیکرَت کو!؟ چِرا سَرَت آمد!؟ بوسه ی داغِ خاکهای تنور بَر گلوی مُطَهَّرَت آمد هِی لَبِ رِشته رِشته را بوسید... رَفتنی شُد، فرشته را بوسید... @raziolhossein
مَرا سَری است که اُفتاده زیرِ پای حسن به تَختِ سَلطَنتِ این دل اَست جای حسن هِزار حاتَمِ طائی شود گِدای دَرَش هَرآن کَسی که به دُنیا شَوَد گِدای حسن دو دَست داده خداوند تا که سینه زَنَم یکی برای حُسین و یکی بَرای حسن دو چَشم داده خُداوند تا که گِریه کُنَم شَبی بَرای حُسین و شَبی برای حسن حُسین روضه ی هر روزه ی حَسَن بوده تمامِ زندگی ام نَذرِ روضه های حسن به ساحَتَش هَمه دَم اِحتِرام باید کرد به پای خیزَد وَقتی علی به پای حسن غُروبِ هَفتُمِ ماهِ صَفَر‌ جِگرسوز است نَوای حَضرتِ زَهرا به کربلای حسن به عَرش، مادرِ او را که می کُند خوشحال؟ همانکه گِریه کند در غَمِ عَزای حسن سُروده است چه بِیتی " عَلیِ مَشهوری " که اَجرِ می دَهَدَش عاقبت خُدای حسن "دو آرزو به دِلِ مادرِ جَوانَش ماند کفَن بَرای حُسین و حَرَم برای حسن" @raziolhossein
دیگر رَها ز غُصّه و مِحنت شدم، حسین از خاطراتِ تَلخ، چه راحت شدم، حسین با کَس نگفته ام زِ چهل سالِ پیشِ خود از کوچه ی مدینه، که غارَت شدم، حسین از کوچه ای که مادَرِمان بر زمین نشست از کوچه ای که غَرقِ خِجالت شدم، حسین قَدَّم نمی رسید، که او را کُمک دَهم خیلی در آن میانه اَذیّت شدم، حسین خِیلی عَزیز بودم و، در بینِ طائِفه! مَحکوم به شنیدنِ تُهمت شدم... حسین... دیدی برادرم، جِگرم تِکّه پاره شُد کُشته، میانِ خانه، به غُربت شدم، حسین گُفتی دگر عَطر به مویَت نِمی زَنی گُفتی: "حَسن زِ داغِ تو غارَت شدم"، حسین اَمّا بِدان چو روزِ تو روزی حسین، نیست گِریانِ آن هِزار مُصیبَت شدم، حسین @raziolhossein
می شَوَم دلتَنگ، مانندِ هَوای کوچه ها هر زمان یادی کُنم، از ماجَرای کوچه ها کودکی بودم که با غُربت دلم پِیوند خورد تا شُدم با مادرِ خود آشِنای کوچه ها سال ها هم بُگذَرَد، در گوشِ من پیچیده اَست نَعره های زِشتِ مَردِ بی حَیای کوچه ها بیشتر اَز سیلیِ او بر دِلم آتَش زَنَد بی تَفاوُت بودَنِ هَمسایه های کوچه ها قَدِّ من کوتاه بود و دیدَم آنجا شُد بُلند دَستِ ثانی، آهِ مادَر، وای وایِ کوچه ها مادرم میگُفت: هَرگِز اِی حَسَن چیزی مَگو با عَلیِ غِیرَتی، از ناسِزایِ کوچه ها آسِمان را مِه گرفت و میکِشیدَم در غُروب مادَرَم را سوی خانه، پا به پای کوچه ها @raziolhossein
نِشانِ توست دَر آن، هَر گُلی که بو کردیم جَمالِ توست عَیان، هَر طَرَف که رو کردیم نماز سوی تو یارِ نَدیده خواندیم و دَر این فِراقِ تو با خونِ دل وضو کردیم اگر لیاقتِ دیدارِ تو نداشته ایم ولی وِصالِ تو را دَر دِل آرزو کردیم به رَعیَتیِّ دَرِ خانه ی تو می نازیم که از گِداییِ تو کَسبِ آبِرو کردیم به گوشِ تو که رِسیده هَمیشه با هَر آه شِکایتی که از این بُغضِ دَر گَلو کردیم به عَصرِ جُمعه و دلگیری اَش گرفتیم اُنس به اشکِ هر سَحرِ بی تو نیز خو کردیم برای اینکه قَدَم رَنجه ای کُنی دَر آن دِلِ شکسته ی خود باز شُستِشو کردیم بیا نِشان بِده آن گُمشُده مزار کُجاست نیافتیم، به هَر جا که جُستِجو کردیم @raziolhossein
این جُمعه هَم گذشت، اَمّا بدونِ تو سخت است زندگی، بر ما بدونِ تو شد عادتِ همه، کابوسِ جمعه شب آغازِ تلخیِ... فردا... بدون تو... باشی اگر، بهار خوش رنگ می شود حالا که تیره اَست، دنیا بدون تو حالم شده خَراب، خورشید من بِتاب یَخ کرده ام در این، سرما بدون تو عمرش دراز شد، هجران چو زُلفِ تو هر شب برای ماست، یلدا بدون تو عالم برای ما، گیرَم بهشت شد مثلِ جَهَنَّم است، هرجا بدون تو ای روضه خوان بیا، این روضه ها به ما مَزّه نمی دَهَند، شبها بدون تو بی همسفر، سَفر؟ اَصلاً نِمی شود! کرب و بَلا رَویم؟ تَنها...؟ بدون تو...؟ مرحوم @raziolhossein
من نیمه جان زِ داغِ تو در این سَفَر شدم یک اربعین گذشته و من پیرتَر شدم من آب رفته ام! تو مَرا می شِناسی اَم؟ من زِینبم! ببین شبیه مُحتَصَر شدم آن زینبم که بی تو نَکردَم شَبی سَحَر چون شَمع، آب، بی تو به شام و سَحَر شدم سنگین تَرین مُصیبتَم این بود، بَعدِ تو با قاتِلانِ سَنگ دِلَت هَمسَفَر شدم از کوچه های شام چه گویم بَرای تو؟ آماجِ سَنگ و طَعنه ی هَر رَهگُذَر شدم هَر جا که تازیانه به اَطفال می زَدَند با یادِ مادَرَم، تَنِشان را سِپَر شدم @raziolhossein
چو شمع، آب، ز شب تا سحرشدن کافی ست ز رفت و آمدِ تو بی خبرشدن کافی ست عزیزِ فاطمه تا کِی به هر دری بزنم؟ بیا بیا، که دگر دربِدرشدن کافی ست چقدر گریه کنم تا به من نگاه کنی؟ بس است! این همه دور از نظرشدن کافی ست تو رحم کن به کسی که، فقط تو را دارد! سری بزن به من، این خونجگرشدن کافی ست زِ نانِ شُبهه ببین تَحبِسُ الدُّعا شده ام دعای روز و شبم بی اثرشدن کافی ست خودت به ترکِ گناهان، مرا مدد فرما که غصّه های دلت بیشترشدن کافی ست بیا که مادرت از پشتِ دَر تو را خوانَد قسم به فاطمه این منتظرشدن کافی ست @raziolhossein
باز آتش به دلِ زخمیِ دریا افتاد شعله ای سُرخ روی سینه ی صحرا افتاد ملکوت است عزادارِ عزیزِ حیدر بر زمین بارِ دگر قِبله ی دنیا افتاد چه غریبانه در این غُربتِ خود می میرد چه نفس گیر به خاک این گُلِ زهرا افتاد صورتش خورد به دیوار، صدا زد مادر فاطمه بود کنارش ولی از پا افتاد گاه می گفت؛ حَسن، گاه؛ حُسین، گاه؛ عبّاس یادِ اولادِ علی بود به هرجا افتاد باز هم شُکر، جَوادش به کنارش آمد روی دامانِ پسر صورتِ بابا افتاد کربلا قصّه عَوَض شد، پسری پرپر شد پدری آمد و بر نعشِ پسر تا افتاد... ...گفت: بعد از تو دگر خاک بر این دَهر، علی... ...بعدِ تو بر دلِ من ماتمی عُظمی افتاد @raziolhossein