#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#حضرت_عبدالله
سر می نهد تمام فلک زیر پای او
دل می برد ز اهل حرم جلوه های او
عبدالله است و ایل و تباری کریم داشت
با این حساب عالم و آدم گدای او
انگار قاب کوچکی از عکس مجتبی
هر لحظه می تپد دل زینب برای او
او حس نمی کند که یتیم است و خون جگر
تا با حسین می گذرد لحظه های او
بالاتر از تمامی افلاک می نشست
وقتی که بود شانۀ عباس جای او
نیمش حسن و نیمه دیگر حسین بود
بوی مدینه می رسد از کربلای او
مثل رقیه روح و روان حسین بود
او همچو عمه دل نگران حسین بود
#مسعود_اصلانی
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
شب تاریک هوای سحرش را می خواست
شهر انگار خسوف قمرش را می خواست
گوشه حجره کسی چشم به راه افتاده
حسن دوم زهرا پسرش را می خواست
حضرت عسگری از درد خود می پیچد
زهر از سینه ی آقا جگرش را می خواست
آسمانی ست امامی که زمین گیر شده
آسمان جلوه ای ازبال و پرش را می خواست
شعله زهر که بدجور زمین گیرش کرد
به خدا که نفس مختصرش را می خواست
لحظه آخر خود ، روضه عاشورا خواند
منبر خاک غم چشم ترش را می خواست
ته گودال کسی روی زمین افتاده
خنجر شمر گمانم که سرش را می خواست
دختری دید که بالای سرش نامردی
آمده بود و نگین پدرش را می خواست
جان به تن داشت که پیراهن او را بردند
شب غربت به گمانم سحرش را می خواست
#مسعود_اصلانی
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
شب تاریک هوای سحرش را می خواست
شهر انگار خسوف قمرش را می خواست
گوشه حجره کسی چشم به راه افتاده
حسن دوم زهرا پسرش را می خواست
حضرت عسگری از درد خود می پیچد
زهر از سینه ی آقا جگرش را می خواست
آسمانی ست امامی که زمین گیر شده
آسمان جلوه ای ازبال و پرش را می خواست
شعله زهر که بدجور زمین گیرش کرد
به خدا که نفس مختصرش را می خواست
لحظه آخر خود ، روضه عاشورا خواند
منبر خاک غم چشم ترش را می خواست
ته گودال کسی روی زمین افتاده
خنجر شمر گمانم که سرش را می خواست
دختری دید که بالای سرش نامردی
آمده بود و نگین پدرش را می خواست
جان به تن داشت که پیراهن او را بردند
شب غربت به گمانم سحرش را می خواست
#مسعود_اصلانی
@raziolhossein