#حضرت_رقیه_مدح
هر اهل دلی یافته راهی به رقیه
پس رو زده با کوه گناهی به رقیه
هروقت نشسته ست سر شانه ی عباس
تقدیم شده منصب شاهی به رقیه
هر جا سخن از راه رسیدن به خدا شد
داده دل ما زود گواهی به رقیه
هرکس که امیدش شده از کل جهان قطع
انداخته با گریه نگاهی به رقیه
مدیون حسینیم که داده دل ما را
گاهی به علی اصغر و گاهی به رقیه
وا شد گره از مشکل ما تا که شب قدر
ده مرتبه گفتیم : الهی به رقیه
#مجتبی_خرسندی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
بهار ، رویشِ او را به صحنِ گلها خواند
نسیم ، آمدنش را به گوشِ دریا خواند
شبی که آمد و گُل شد سپیده میبارید
فرشته بر قدمِ نو رسيده میبارید
طلوعِ طلعتِ او را بنفشه آذین بست
هزار دستِ شقایق هزار نسرین بست
سحر ستارهی گُل را به باغها پاشید
زمین غبارِ رَهَش را به آسمان بخشید
هزار خرمنِ خوش رنگِ خوشهیِ خورشید
هزار دامنِ گُل از هزار یاسِ سفید
چه دلنشین و شگفت و چه ناز و زیبا گفت
شبی که غنچهیِ لب را گشود و بابا گفت
طراوتِ نَفَسش جان به باغبان میداد
تبسمش به خداوندِ عشق ، جان میداد
گرفت تنگ در آغوش و بوسه اَفشاندش
چو جانِ رفته زِ تَن رویِ سینه خواباندش
دوباره آتشِ شوقش زِ دل زبانه گرفت
شکُفت خندهی ارباب و این ترانه گرفت
بگو دوباره قرارم ... بگو بگو بابا
ستارهیِ شبِ تارم ... بگو بگو بابا
چه عاشقانه به گوشِ سما ثریا گفت
دل از حسین ربود و دوباره بابا گفت
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
مثل شکوفه رایحهای دِلفریب داشت*
گُلبرگهای روشنِ او بویِ سیب داشت
چون روز چشمهی دریای نور بود
گُل بود اگر گُلِ زهرای نور بود
یاسی سپید در شبِ عاشق شکفته بود
یاسی که در حریر شقایق شکفته بود
آرام زیر بارش مهتاب خنده کرد
آری به رویِ حضرتِ ارباب خنده کرد
اما نسیم جرئت بوییدنش نداشت
حتی فرشته رخصت بوسیدنش نداشت
تنها نه خیره چشم سماوات مانده بود
چشم حسین بر رخِ گُل مات مانده بود
جانی دوباره با نَفَسش باغبان گرفت
از شوق از طراوتِ رویش زبان گرفت
زینب بیا و اوجِ عنایات را ببین
در این قمات مادرِ سادات را ببین
روح بلند عشق به محراب کوچک است
انگار عکس فاطمه در قاب کوچک است
آئینهی تمامِ تمنای من رسید
دختر نگو که اُمِاَبیهایِ من رسید
گرچه دل از تمامیِ آلِ عبا گرفت
آخر به رویِ شانهی عباس جا گرفت
اما هزار حیف خزان شد بهارِ عشق
بگذشت چون نسیمِ سحر روزگارِ عشق
دُردانهای که شبنمِ گُل نوش کرده بود
او را عمو به دوش قلم دوش کرده بود
در گوشهای خرابه نشین گشت ای دریغ
با تازیانه نقشِ زمین گشت ای دریغ
ویرانه پُر زِ بویِ طعام و شراب بود
خیلی گرسنه بود و یتیمانه خواب بود
بابا برای او گُل و پروانه میکشید
بر گیسوان گُل زدهاش شانه میکشید
اما زِ خوابِ ناز پرید و پدر نداشت
زلفی برای شانه کشیدن به سر نداشت
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
#حضرت_رقیه_مدح
نیست قدر تار مو در این دو تمثال اختلاف
فاطمه بوده ولی با پانزده سال اختلاف
ماه شعبان رفت بر دوش عمو، افتاده است
بعد از آن در بحث استهلال تا حال اختلاف
نام او نور و حضورش در خرابه قطعی است
آفتاب است و ندارد این به دنبال اختلاف
در مقاتل، هم رقیه آمده هم فاطمه
اوست هر دو، من ندیدم بین اقوال اختلاف
آمد و رفت و... فقط این بین روی سنّ او
با تمامی نظرها داشت غسّال اختلاف
زیر چشمش...داغ را اهل لغت فهمیده اند
بعد از آن افتاد در معنای گودال اختلاف
#مسعود_یوسف_پور
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
ﺭﺥ ﻣﻮﻟﻮﺩ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺭﺥ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ
ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺯﯾﺮ ﻟﺒﯽ ﺳﻮﺭﻩ ﯼ ﮐﻮﺛﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ
ﺧﺎﻧﻪ ﻏﻮﻏﺎ ﺷﺪﻩ ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ
ﺯﯾﻨﺐ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺑﺮ ﻟﺒﺶ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﻥ ﻋﻠﯽ ﺩﺭ ﺭﮒ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ
ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﻔﺴﺶ ﺟﻠﻮﻩ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ
ﭘﺪﺭﺵ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ
ﻣﺤﺸﺮﯼ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﭘﺎ، ﺑﺎﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺩﺍﺭﯼ
ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺍﺑﺎﻟﻔﻀﻞ ﺍﻗﺎﻣﺖ ﺩﺍﺭﯼ
ﺁﻣﺪﯼ ﭼﻨﺪ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﮔﻞ ﺍﮐﺒﺮ ﺑﺎﺷﯽ
ﻧﻔﺴﯽ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﻫﻤﺒﺎﺯﯼ ﺍﺻﻐﺮ ﺑﺎﺷﯽ
ﺑﺎﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﻋﺸﻖ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ
ﮐﺎﺷﻒ ﺍﻟﮑﺮﺏ ﺍﺑﺎﺍﻟﻔﻀﻞ ﺷﺪﻥ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ
ﺯﺍﺋﺮﯼ ﺁﻣﺪﻩ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺗﻮ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺍﻭ ﻣﺴﯿﺤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺷﻔﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺷﻮﻕ ﯾﮑﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﺁﻭﺭﺩ
ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻧﺬﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺁورد
یاد ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺳﯿﺮﺕ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﺍﻭﻝ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺕ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﺕ کردند
#مجید_تال
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
#مهدی_مقیمی
خورده گره به مویش دلهای خانواده
تعبیر شد به خوبی رویای خانواده
در این سه سال آخر باور کنید عوض شد
با بودنِ رقیه دنیای خانواده
یکباره زیر و رو شد دنیای آل هاشم
وقتی که شد رقیه زهرای خانواده
زینب حسین عباس ، اکبر رباب قاسم
مجنون زیاد دارد لیلای خانواده
می شد رقیه هر روز شیرین تر از گذشته
پر شور تر از امروز ، فردای خانواده
دستش ز دست بابا هرگز جدا نمی شد
دختر دلش بُود با ، بابای خانواده
یک آسمان ، دو تا ماه ، این که عجب ندارد
او را بغل گرفته سقای خانواده
بس که شبیهِ زهراست حق داشت باشد این طفل
دُردانۀ حسین و یکتای خانواده
هر جای بارگاهش یک قطعه از بهشت است
طفلی که بود روزی ، گرمای خانواده
#مهدی_مقیمی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
در بيــكـرانِ آســمان حرف از رقيّه ست
در جايْ جايِ كهكشان حرف از رقيّه ست
در مجلس كــرّوبيــان حرف از رقيّه ست
بيش از همه در لامكان حرف از رقيّه ست
الفـاظ ما در وصفش از بس كم مي آرند
جُـز يـادي از او شعــرها حرفي نـدارنـد
پُر واضح است از نور روشنتر رقيّه ست
ذكـرِ (هُوَ الَمحبُـوب) را مَظهر رقيّه ست
كوچك ترين زهـرايِ پيغـمبر رقيّه ست
گـفتم اگر زينب ترين دختــر رقيّه ست
بر زينـت دوش پيمبر ، زيْب و زِيـْن است
از اين چه بالاتر كه او بِنتُ الحُسين است؟
او را خطابِ كمتر از (صدّيقه) زشت است
وقتي كه مثـل عمّه اش كوثرْسِـرشت است
طـفلي كه پيرِ عصمتِ صـدها فرشته ست
هرجا كه ذكرِ خِـير او باشـد بهشـت اسـت
دردانه اي كه روي دوشِ مـاه ، جاش است
معراجِ دل ، پرواز در صحن و سراش است
نسبت به عشقش حِسِّ دلها فوقُ العاده ست
در وادي او بنـده گـشـتن ، بي اراده ست
اين جمله در ظاهر اگرچه صاف و ساده ست
عُمـري كه با او نگـذرد ، بي استفـاده ست
ما عـبد دُنـياييم ، اگر دنيا رقـيّه ست
پروردگـارِ عـرشِ قـلبِ مـا ، رقيّـه ست
هر جا كــه مي گـويد كـسـي (جانم رقـيّه)
من بي خود از خود باز مي خوانم،رقيّه
هرچه بفـرمايي تو ، من آنــم رقــيّـه
با اينكه هـيچ از تو نمي دانم رقيـّه
دارم يقين به اين كه تو مُـشگل گُشـايي
طفل سه ساله نيستي ! دسـت خُـدايي
اي نـازدانه ، نازنـينِ أمّ إسحاق
نازك دلِ نـاز آفـرينِ أمّ إسحاق
اي دل پسند و دلنشينِ أمّ إسحاق
اي مُهر نورت بر جبينِ أمّ إسحاق
او رفته امّا سايه اش بالا سرت هست
وقتي رُباب اينجا بجاي مادرت هست
جايي كه حتّي رنـگ گنبد هم سپيد است
شكّـي ندارم كه سـيه بختي بعـيد است
هر نااُمـيدي پيش تو غـرقِ اُمـيد است
از تو كسي جُز بركت و رحمت نديده ست
بـگــذار تا كهــفِ اَمـانم را ببينـم
در صحن تو صاحب زمانم را ببينم
در سايه ي نامت ، كرامت زنده باشد
در شـام با تو دين جـدّت زنده باشـد
در شهر تو بايد شهـادت زنده باشـد
از خود گذشتي تا امامت زنده باشد
جان دادي و با مرگ محشر آفريدي
چـون جانِ كُـلّ خـاندانت را خريدي
از گوش تو دل كند وقتي گوشواره
بر دامنت دسـت توسّــل زد شــراره
در خاك رفتي با لباس پاره پـاره
با رفتـن تو رفـت از كـف راه چـاره
مقتل بـراي قـافله مي خواند زينب
ديدم نشسته نافله مي خواند زينب
#محمد_قاسمي
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_مدح
نجابت،اصالت،شرافت رقيّه
يگانه ست از حيث عفّت رقيّه
عزيزه ست در اوج عزّت رقيّه
جليله ست و دارد جلالت رقيّه
بُــوَد رحمتِ بي نهايت رقيّه
لب او عسل نوش عبّاس و اكبر
دلش مست و مدهوش عبّاس و اكبر
مَقَـرّش در آغوش عبّاس و اكبر
از آن شد قلمـدوش عبّاس و اكبر
كه باشـد هُـماي سعـادت رقيّه
از او نُـور دارد فَلَـق در حقيقت
طُفيلش بُوَد ماخَلَق در حقيقت
به تن داده ذكرش رَمَق در حقيقت
كجا مي رويد اهل حق ؟ در حقيقت
---به طفلي ست پير طريقت رقيّه
مُوقّر ، مُكرّم ، مُعظّم ، مؤدّب
به درگاه ذات الهـي ، مُقرّب
نديدم كنارش كسي را مُعذّب
روي دامنِ امّ كلثــوم و زينب
نشسته ست بر تخت عصمت رقيّه
چه زيباست از بند دنيا بريدن
به سرعت به پابوسي او رسيدن
در اطراف آن ماه گُنبد پريدن
نداريم دلشوره ي نه شنيدن
اگر هست صاحبْ كرامت رقيّه؟
دعا مي كنم مُبتلاي تو باشم
فقير تو و بينواي تو باشم
پريشان حال و هواي تو باشم
فقط كلب صحن و سراي تو باشم
دعا از من ، از تو اجابت رقيّه
چه كرده دَمِ كاري ات در خرابه!
كه مانده غم جاري ات در خرابه
به سوز عزاداري ات در خرابه
به لطف فداكاري ات در خرابه
بقـا يافت نسلِ امامت رقيّه
به آن ضعف زانو به آن زخم بازو
به آن قامت خم به آن درد پهلو
به آن روي نيلي به آن چشم كم سو
تو مستور در نور بودي از اين رو
نشـد روسريِ تو غارت رقيّه
غمت بي شماره شبت بي ستاره
دو گوش تو زخمي و بي گوشواره
تو را پير كرده غم شيرخواره
پس از ديدن آن لب پاره پاره
ندارد دگر خواب راحت رقيّه
#محمد_قاسمی
@raziolhossein
#ماه_رمضان
#امام_حسین_مناجات
آغاز می کنم سخنم را به یا حسین
در می زنم به خانه ی معبود با حسین
کاری به خاطر رمضانم نکرده ام
اما گرفت دست تهیِ مرا حسین
ما روزه دارها همه یاد لب توییم
ای تشنه لب تر از همه ی تشنه ها حسین
آخر مرا برای خودش می خرد شبی
من می شوم مسافر کرب و بلا حسين
#محمد_جواد_پرچمی
@raziolhossein
#مناجات
#ماه_مبارک_رمضان
#دوبیتی
از اشک، ترم؛ اَاَدخلُ یا الله!
شوقم، شررم؛ اَاَدخلُ یا الله!
گفتند "پذیرایی" و مهمان داری
من پشت درم؛ اَاَدخلُ یا الله!
#محمد_جواد_هاشمی_تربت
@raziolhossein
#امام_زمان_مناجات
تو نور ماه خدایی سلام ماه خدا
دلیل روشن بخشش به بارگاه خدا
طلوع ماه خدا را تو مطلع الفجری
شب سیاه مرا بشکن ای پگاه خدا
چو رازهای دلم ، از تو هیچ پنهان نیست
گناه های مرا دیدی ای نگاه خدا
به اشکهای دو چشم تو میخورم سوگند
که راه دیدن تو میرسد به راه خدا
بیا به ظلم بگو ذوالفقار می آید
به دست عدل تو ای رهبر سپاه خدا
(سلامت همه آفاق در سلامت توست)
جهان بود به پناهت تو در پناه خدا
#میثم_مومنی_نژاد
@raziolhossein
#مناجات
دستهای خالی ام را با کریمان کارهاست
گریه طفلانه کردن عادت سربارهاست
هرچه اینها میدهند از برکت اصرارهاست
دردمندان را بگو امشب شب بیمارهاست
یا طبیب لا طبیب له شفایم را بده
رحم کن بر من جواب گریه هایم را بده
روی خوش دادی نشانم با بد من ساحتی
رو گرفتم آمدم عمدا مرا نشناختی
پرده رحمت روی اعمال من انداختی
با خودم آرام گفتم زندگی را باختی
حیف از عمری که سوزاندم به پای این و آن
ریخت پای غفلتم خون گریه ی صاحب زمان
دم به دم گفتم که جبران میکنم اما نشد
توبه بر درگاه منان میکنم اما نشد
گفتم این دل را گلستان میکنم اما نشد
نیمه شب گریه فراوان میکنم اما نشد
بی کس و کارم نگاهم کن الهی بالحسین
بار دیگر سربراهم کن الهی بالحسین
در رجب شوق ملاقات خدا داریم ما
شوق پابوسی شاه لافتی داریم ما
یاعلی از دست تو میل عطا داریم ما
در رغایب رغبت کرببلا داریم ما
سیر عرفانی بده عشاق را با کربلا
تا شود معراج ما راه نجف تا کربلا
ای مسمای خدا جانمامیرالمومنین
بنده ی خالق نما جانم امیرالمومنین
تکیه گاه مصطفی جانمامیرالمومنین
کعبه اصلی ما جانم امیرالمومنین
حق علی رازق علی دنیا علی محشرعلی
مظهر تام و تمام خالق اکبر علی
هرکجا حرف علی شد خیر چشم تر رسید
ماجرا از کوفه سمت کربلا یکسر رسید
از علی مرتضی تا به علی اکبر رسید
زد به میدان و همه گفتند پیغمبر رسید
سروقامت ماهرو بالانشین بالابلند
رفت وقتی از حرم شد ناله زنها بلند
سوره کوثر به میدان آیه هایش شد جدا
عین لام و یا علی اکبر هجایش شد جدا
از دهانش ناله ی بابا بیایش شد جدا
دست و پا زد دست و پا زد دست و پایش شد جدا
روی زانوی پدر رفت و ز هم وا شد سرش
یک عبا نه!صد عبا کم بود بهر پیکرش
@raziolhossein